داستان علی و خوارج
رضا بابایی
خوارج، پدران معنوی اخباریگری و تحجر و سختکیشی در جهان اسلامند. آنان ریشۀ اجتهاد را در جهان اسلام، نحیف و لاغر کردند؛ عقل را به حاشیههای دور راندند؛ خردمندان را خوار و شمشیر را عمود خیمۀ دین و ظاهرپرستی را جانشین خداپرستی کردند؛ در فهم دین، هیچ سهمی به عقل و دانش ندادند و متنپرستی را عین خداپرستی دانستند. خاستگاه خوارج، اندیشهای بود که به زمان و مکان و عقل و تجربه و اجتهاد هیچ وقعی نمینهاد و دین را جامد میپنداشت.
خوارج، نام گروهی از مسلمانان متعصب و خشکمغز است که در زمان خلافت علی(ع) اعلام موجودیت کردند. علی(ع) در جنگ نهروان، آنان را شکستی سخت داد و پس از آن، سازمان خوارج فروپاشید؛ اما تفکر آنان باقی ماند و با نامهای دیگر و زیر پرچمهای متفاوت و مقدس به حیات خود ادامه داد. به باور نویسنده، اکنون نیز گفتمان خوارج از قویترین رویکردهای دینشناختی در جهان اسلام است؛ زیرا مهمترین ویژگی خوارج، همچنان در میان مسلمانان، رواج و حضور تأثیرگذار دارد. از امیر مؤمنان(ع) نیز نقل شده است: «لو لم یُبق من أمه محمد – صلی الله علیه وسلم – إلا ثلاثهٌ لکان أحدهم عَلَی رأی هؤلاء، إنهم لفی أصلاب الرجال و أرحام النساء؛ اگر از امت محمد(ص) بیش از سه نفر باقی نماند، یکی از آن سه، همچون خوارج میاندیشد…» (طبرانی، المعجم الأوسط، ج7، ص339، ح7666)
خوارج، مردان و زنانی شریعتمدار بودند که از بذل جان و مال خود در راه دین دریغ نداشتند. علی(ع) آنان را حقیقتجویان گمراه میخواند(نهج البلاغه، خ60) و امام باقر(ع) نیز دربارۀ آنان فرموده است: «خوارج، جاهلانه بر خود سخت گرفتند و ندانستند که دین خدا، فراختر از فهم آنان است.»(کافی، ج2، ص298) در سیره و زندگی رهبران خوارج، جز زهد و تلاوت قرآن و نماز و روزهداری و تهجد و جهاد به چشم نمیخورد و اگر خشونتی از آنان سر زده است، آن را در راه خدا و برای حراست از دین خدا میدانستند؛ چنانکه – مشهور است – یکی از شبهای قدر را برای کشتن علی(ع) و معاویه انتخاب کردند، تا ثواب بیشتری ببرند.
خوارج، چند سال پس از تدوین قرآن در زمان عثمان، ظهور کردند. تلقی آنان از قرآن، چونان مواجهۀ اخباریها با حدیث بود. میگفتند: با وجود قرآن و سنت رسول(ص)، هیچ نیازی به هیچ چیز و هیچ کس نیست؛ حتی اگر آن چیز، عقل باشد و حتی اگر آن شخص، علی باشد. مهمترین ویژگی آنان، که هنوز در میان اکثر جریانهای اسلامی بیشوکم وجود دارد، ظاهرگرایی و تعصب خام و کور بر ظواهر متون دینی است. آنان، دین را در ظواهر قرآن و سنت خلاصه میکردند و هر چیزی را که بیرون از آن بود، بیدینی میشمردند. میگفتند در قرآن آمده است: «لا حکم الا لله؛ فرمانروایی مخصوص خدا است.» پس ما از علی و غیر علی، فرمان نمیبریم. وقتی معاویه، قرآنها را بر سر نیزه کرد و سپاهیان عراق را به حَکَمیت قرآن فراخواند، آنان نیز علی را به گردن نهادن در برابر حکم قرآن فراخواندند. علی(ع) گفت: آری؛ حکم از آنِ خدا است و بس. اما شما از این سخن حق، معنایی باطل میفهمید. فرمانبری از خدا، شما را از حاکم – هرچند ظالم – بینیاز نمیکند. میگفتند: تو ما را به کاری میگماری که در قرآن نیامده است. وقتی قرآن در میان است، چه جای دیگران است.
خوارج، پدران معنوی اخباریگری و تحجر و سختکیشی در جهان اسلامند. آنان ریشۀ اجتهاد را در جهان اسلام، نحیف و لاغر کردند؛ عقل را به حاشیههای دور راندند؛ خردمندان را خوار و شمشیر را عمود خیمۀ دین و ظاهرپرستی را جانشین خداپرستی کردند؛ در فهم دین، هیچ سهمی به عقل و دانش ندادند و متنپرستی را عین خداپرستی دانستند. خاستگاه خوارج، اندیشهای بود که به زمان و مکان و عقل و تجربه و اجتهاد هیچ وقعی نمینهاد و دین را جامد میپنداشت. به گمان ایشان، دینداری یعنی تکرار بیکموکاست قطعهای از تاریخ دین. این گمان باطل و ویرانگر، اندکاندک راه خود را گشود و تا اردوگاه پیروان علی نیز دامن کشید و ماندگار شد.
داستان علی و خوارج، هزاران بار دیگر در تاریخ کشورهای اسلامی تکرار شد؛ از جمله در تاریخ معاصر ایران و در دورۀ مشروطه. در آن زمان نیز مخالفان مشروطه میگفتند: «مگر – العیاذ بالله – خدا مرده است که مردم کوچه و بازار در مجمعی(مجلس شورای ملی) جمع شوند و قانون بگذارند؟ مگر قرآن و حدیث در میان ما نیست که خباز و بقال و نجار در مجلس، برای مسلمین، تعیین تکلیف کنند؟ جز خدا، هیچ کس حق قانونگذاری ندارد. مشروطه و مجلس شورا، مشروع نیست.» در آن زمان کسانی مانند مرحوم آخوند خراسانی، همان سخنان را به مخالفان مشروطه گفتند که علی به خوارج گفت.
خوارج، در زمان علی، فریب نام قرآن را خوردند و در زمانهای دیگر، فریب نامهای دیگر را. اگر روزی معاویه، قرآنها را بر سر نیزه کرد و آن ابلهان سبکسر را فریب داد، امروز فرزندان خوارج را میتوان با نام علی فریفت و به دستشان شمشیر داد تا به جنگ مرام علی بروند. آنان، به نامها و ظواهر بسنده میکنند. در زمان علی، هر گونه اجتهادی را خروج از دین میخواندند و در زمانۀ ما اباحیگری و مانند آن مینامند.
مورخان نوشتهاند: پس از جنگ نهروان، علی(ع) بر کشتگانِ خوارج گذشت و گفت: «بدا به حالتان که فریبتان دادند.» یکی از همراهان علی گفت: خدا را سپاس که ایشان را نابود کرد. علی(ع) گفت: «نه. سوگند به خدایی که جانم در دست او است، کسانی از ایشان هنوز زاده نشدهاند.»(عبد الرزّاق الصنعانی، المصنّف، ج۱۰، ص۱۵۰، ح۱۸۶۵۵)