معنویت در هیاهو (۱)
زهرا قزلباش
آلدوس هاکسلی در تعریف معنویت چنین گفته است: «دخل و تصرّف روح خدا در باطن ما…». رابرت ام مارتین نیز با توسل به مفاهیمی همچون تائو / دائو (Tao) [مطلق: Absolute]، ارض موعود، نیروانا، برهمن و الله، پیام همۀ ادیان را “نقب زدن به عالم معنا” عنوان میکند؛ چیزی که در نزد چوانگ تزو به “گمگشتگی در تائو” تعبیر شده است. این گمگشتگی، فراجستن به سوی مبدأ و بازگشت به او (روشن شدگی؛ رهایی؛ رجوع إلی الله) است، چنانکه در کتاب قرآن آمده است: “إنّا لله و إنّا إلیه راجعون”.
امروزه مباحث تطبیقی و گفتمانی بین فرهنگهای مختلف از قبیل گفتگوهای فراتاریخِ توشیهیکو ایزوتسو در ماجرای پیوند دورترین تمدنها (مثلاً اسلام و تائوئیسم)، بیشتر از اشتراکات فرهنگها در دستیازی به امور و باورهای معنوی پرده برداشته است. بنابراین برخلاف دیدگاههای فرویدی و مانند آن، معنویت صرفاً امری جبری و بیرونی که منبع تغذیهاش جهل و خرافات بوده نیست، بلکه حاکی از یک کشش جدی و عمیقتر در نهاد انسانی است؛ کششی برای تقدّس، زیبایی، آرامش و پیراستگی.
اما معنویت در بعدی فراتر صرفاً ارتباط با امری متعالی است که مایۀ آرامش درون است و هر چند مذهب همواره چنین آرامشی را در چارچوبی خاص به انسانها نوید داده، اما گاهی در دنیای جدید ـ و به یک معنا شاید در دنیای قدیم ـ این چارچوبها مایۀ تنش و ناآرامی لحاظ شده و بخشی از دینگریزی به سبک جدید را میتوان در لایههای همین چارچوبها یافت. چارچوبهایی مانند عقاب و پاداش پس از مرگ، گناه، امور مشروع و نامشروع یا حلال و حرام، برخی احکام اخلاقی و شرعی ثابت و مانند آن؛ بدتر از همه افراط در ابعاد عملی اینها؛ گو اینکه انسانها امر و نهی را برنمیتابند یا گاهی از احکام الهی خسته میشوند. این مسئله از ابعاد گوناگون قابل بحث است، اما یکی از مهمترین ابعاد آن گذار و شرایط تاریخی است. هر چند که برخی روانشناسان اجتماعی همچون مک داگل اعتقاد به نیروهای برتر در نهاد آدمی یا باور به گزارههای مذهبی همچون دوزخ و عقاب را مایۀ ایجاد نظم اجتماعی لحاظ کردهاند، که بر اثر آن فرد تلاش میکند نفع خویش و نفع جامعه را ارزشمند بدارد و این برای ایجاد انتظام اجتماعی بسیار پر کارکرد است، به عبارتی، در حالیکه گزارههای دینی ظرفیت کنترل انتظام جامعه را دارا هستند، اما واقعیت این است که روح سرکش انسان امروزی مطالباتی بی حد و مرز دارد که از حوزههای مذهب و دین فراتر میرود؛ او این بار نظم و انتظام را نه در بستر آرامش اعتقادی و اخلاقی، بلکه در خائوس جستجو میکند و آنگونه که نیچه توجه داده، رنج مصیبتبار زندگی شادخوارانۀ دیونوسوسی چه بسا زیباتر ـ هر چند دشوارتر ـ از نظم و قاعدۀ سالم و اخلاقی آپولونی است. چنانکه سلف آلمانی او هگل در بحث هنر این اعتقاد را مطرح میکند که هر چند زیبایی طبیعی ـ مخلوقات طبیعی ـ دارای عناصری از نظم و تقارن و هارمونی و پایداری است، اما زیباییِ یک اثر هنری ـ که اثری انسانی است ـ دقیقاً به دلیل اینکه از تقارن و نظم به خائوس و آشوب میرسد، بسیار ارجمندتر و ارزشمندتر از نوع طبیعی ِ آن است. البته سلایق سوبژکتیویستی در این عبارات به روشنی پیداست، اما در این صورت تنوّع مصادیق ابژکتیوِ خلاقیّتهای هنری انسانها، جهانی پر هیاهو از تصاویر و چشماندازهای گوناگون که همزمان خشم و راستی، مرگ و زندگی، رنج و سرمستی، زشتی و زیبایی و دوگانههای جذاب دیگری را به تصویر میکشد، پدید میآورد که به مذاق انسان جدید بسی خوشایندتر است و گواراتر!
اینکه باز مک داگل معتقد است که مردم به سه دلیل احساس هیبت، تحسین و ستایش دین را مطلوب خود میدانند، و اینکه جهان جدید در زیر سایۀ تکنولوژی و روابط علمی دورانِ خود را میگذراند، این سوال را ایجاد میکند که آیا احساسات سوبژکتیویستی ناشی از روابط دانش ـ قدرت در دنیای جدید یا پدیدۀ کنار گذاشتن خداوند از جهان خلقت و اعتماد مضاعف به علم یا هنر (که هر دو صورتی از خلاقیّت انسانی را در خود نهفته دارند ) پاسخگویی مناسب برای سوالاتی هست که مردم پیشتر در مذهب به دنبال آن بودند؟ آیا معنویت جدید که رنگ سکولاریستی و لیبرالیستی دارد جایگزین خوبی برای معنویت ناشی از مذهب و دین میباشد؟
در این مجال پاسخ به این سوالات نیست، و چه بسا طرح آنها مسئلۀ مهمتری است، لذا تلاش میکنم به دلایل پیدایش چنین مسئلهای مختصراً اشاره کنم!
تی اس الیوت به نکتۀ خوبی اشاره میکند، آنجا که میگوید، تجدد و مدرنیته یک بحران احساسی، و نه اعتقادی است! و در دوران جدید مردم دیگر نمیتوانند همان احساسی را به خدا و مذهب داشته باشند که نیاکان آنها داشتند!