دین در انحصار عقل میمیرد
حسین پورفرج
دینشناسی تماماً عقلگرایانه چندان روا و مناسب از کار درنمیآید. من با این گفته موافقم که خدای ادیان از خدای فیلسوفان کاملاً متفاوت است. اینکه در خصوص هر گزاره دینی به دنبال ادله عقلی بگردیم، خطای نابخشودهای است. ما با این کار راه بهجایی نمیبریم و اصلاً مقصد و مقصود را گم میکنیم. به عقیده این قلم مغز یا نقطه قوت دیانت سرفرازی گزارههای دینی در برابر استدلالات گوناگون عقلی نیست؛ بلکه سرفرازی آن در معنابخشی به زندگی انسانها و تعبیه “ارزشهای معطوف به هدف” است. اگر ما بیاییم و تماماً دین را ازلحاظ عقلی موردبررسی قرار دهیم، قطعاً آن را پدیدهای تخیلی و موهوم در نظر خواهیم گرفت. دین اگرچه از استدلال خالی نیست؛ امّا تماماً با خردورزی محصول نمیشود.
بنابراین، ایمان نوعی ارتباط با خداوند است. این ارتباط با سیطره عقل شکل نمیگیرد و تجربه نمیشود. ایمان نوعی در پرانتزگذاری عقل و از پرانتز درآوری دل است. من خدا را تعقُّل نمیکند؛ من خدا را با دل درمییابم. ارتباط عاقلانه با خدا ممکن نیست؛ ارتباط عاشقانه با او ممکن است. بگذارید مثالهایی بزنم. این مثالها تماماً از قرآن است. این مثالها کاملاً نشاندهنده چگونگی تجربه مؤمنانه پیامبران الوهی است. در این مثالها کاملاً میتوان به تفاوت میان عقل و دل آگاهی یافت.
در قرآن داستان ابراهیم و قربانی فرزندش اسماعیل آمده است. در این داستان ابراهیم رؤیایی دید و آن را صادقه پنداشت. او فرزند خود را به قربانگاه برد و قصد ذبح او را کرد. خدا به ایمان ابراهیم واقف شد و قوچی (حیوانی) را برای ذبح به او سپرد: «ای پسرکم! من در خواب [چنین] میبینم که تو را سر میبرم پس ببین چه به نظرت میآید گفت ای پدر من آنچه را مأموری بکن ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت/ پس وقتی هر دو تن دردادند [و همدیگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پیشانی بر خاک افکند/ او را ندا دادیم کهای ابراهیم؛/ رؤیا [ی خود] را حقیقت بخشیدی ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم…»[2].
در داستان دیگری در قرآن یعقوب بوی پسرش یوسف را از راه دور استشمام نمود و دیگران او را کمخرد خواندند: «[یوسف] گفت امروز بر شما سرزنشی نیست خدا شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است/ این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود و همهکسان خود را نزد من آورید/ و چون کاروان رهسپار شد پدرشان گفت اگر مرا به کمخردی نسبت ندهید بوی یوسف را میشنوم/ گفتند به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی/ پس چون مژدهرسان آمد آن [پیراهن] را بر چهره او انداخت پس بینا گردید گفت آیا به شما نگفتم که بیشک من از [عنایت] خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید…»[3].
این دو مثال بهخوبی نشان میدهد که ایمان چه نقشی بازی میکند. اگر پیامبران بهجای شنیدن صدای دل به شنیدن صدای عقل میپرداختند؛ چنین اتفاقاتی رخ نمیداد. نه ابراهیم پسر خود را به قربانگاه میبرد و نه یعقوب بوی پیراهن یوسف را میشنید. این قصه، قصه ایمان است که چنین اموری را ممکن میسازد. ایمان گوش سپردن به صدای دل است؛ گوش سپردن به صدای دلی که از خدا آگاهی یافته است. چنین کسی در ذیل ارتباط با خدا خود را بازسازی مینماید و لذا واجد امتیازات انسانیِ منحصربهفردی میشود. درنتیجه این ارتباط فرد خدا را پناه احساس میکند و از او آرامش مییابد. این است که هرگاه یاد او را زنده میدارد، آرام میگیرد و هرگاه از او آرام میگیرد، آرامش میبخشد: «همان کسانی که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مییابد»[4]. بنابراین، ایمان رسیدن به تجربه پناه از خدا و پناهندگی در اوست. رسیدن به آغوشی است که از دلِ رابطهای مثبت بیرون آمده است.
حال بگذارید به توضیحات واپسینم بپردازم. ایمان غلبه دل است/بر عقل/در ارتباط با خدا. در ایمان اندیشه برهانی یا حسابگرانه حکمفرما نیست. فرد مؤمن از در عقلانیت وارد نمیشود و به فکر داشتههای آخر کار نمیافتد. تجربه مؤمنانه از جنسِ عشق است و عشق. فرد مؤمن عاشق است و عاشق آغوشطلب. ایمان نهایتاً (چنانچه آوردم) حصول به تجربه پناه است. تجربهای که پناهجویش مؤمن است و پناهدهندهاش خدا.
اکنون ممکن است خوانندگان گمان کنند که تجربه ایمانی تجربهای عقلستیز است. آنچه گفتم هرگز این معنا را نمیدهد. به این بیت حافظ درنگرید:
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد[5]
من برآنم که تجربه ایمانی عقلستیز نیست، بلکه عقلگریز است. مؤمن در تجربه ایمانی خود از عقل عبور میکند و از آن درمیگذرد. در راه ایمان گوش سپردن به صدای عقل تا حدودی رهزن و فریبنده است. عقل آدمی را مؤمن نمیخواهد، استدلالگر و حسابگر میخواهد. به این مثال مشهور دقت کنید. "دریایی پهناور رو به روی شماست. مادری و فرزندی نیز در ساحلند. فرزند تن به دریا میزند و مشغول بازی میشود. مادر در کنار آب در حال پوست کندن میوهای برای آن کودک است. او منتظر است تا فرزندش از آببازی دل بکند و کنار او بنشیند. با او میوه بخورد و باهم سخن بگویند. ناگهان همهچیز به هم میخورد. موج بلندی بر سر کودک خراب میشود و کودک در دل آب هی بالا و پایین میرود. در اینجا مادر درمییابد که کودکش درحال غرق شدن است. او دیگر خودش را فراموش میکند و برای نجات کودک تن به آب میزند. در این لحظه دیگر این عقل مادر نیست که فرمان میدهد. این فرمان دل است که مادر را به حرکت درمیآورد". در این مثال اگر مادر بخواهد عاقلانه رفتار کند، میباید با خود به استدلال بپردازد. میباید"دو دو تا چهار تا" کند و میان جان خود و جان فرزند دست به انتخاب بزند. امّا عموماً در این مواقع مادر تصمیم عاشقانه میگیرد و ندای عقل را فرومیگذارد. او به ندای دلش گوش میسپارد و تن به خطر میدهد. و…
تجربه ایمانی نیز از چنین سنخی است. البته تجربه ایمانی نه دلخراش بلکه بهجتآفرین است. در راه ایمان فرد ندای عقل را فرومیگذارد و با راهبری دل گام برمیدارد. در تجربه ایمانی عقل از توانایی استدلال و محاسبه عاجز میماند و قوَّت درک واقعه را از دست میدهد. تجربه ایمانی تجربه منحصر به فردی است که از محدوده عقل تجاوز میکند و راه دیگری را پیش میگیرد. عقل گنجایش قیاس و تدبیر ایمان را ندارد و اصلاً جهش او بهاندازه جهش دل نیست. بازهم به تکرار میگویم که ایمان انجذابی دلانه است نه عاقلانه؛ و لذا شیرین مثل حلواست، و نهترش:
مؤمن و ایمان و دین ذوق و حلاوت بود
تو به کجا دیدهای طبله حلواترش[6]
نتیجتاً فرجام عقل در انجذابات عاشقانه همچون ایمان ناکارآمدی و کتمان است. شبنم از درک دریا عاجز است و دریا نمادِ عشق است و عاشقانهها:
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی[7]
حال دوباره بهعنوان مطلب توجه کنید:"دین در انحصار عقل میمیرد". در بالا گفتم که مهمترین مسئله دین ایمان است. ایمان جان دین بهحساب میآید و دینِ منهای ایمان مرده است. مقوله ایمان از دایره عقل درمیگذرد و تجربه ایمانی عقلی نیست، بلکه دلی است. فرد مؤمن با خدا وارد یک رابطه مجذوبکننده شکَّرین میشود و از دل این ارتباط به تجربه پناه دست پیدا میکند. ایمان آدمی را در آغوش خدا قرار میدهد و از او انسانی آرام و آسوده میسازد.
معالوصف، اگر کسی بخواهد دین را تماماً عقلانی بفهمد، جان آن را گرفته است. چه، جان دین ایمان است و فهم صرفاً عقلانیِ دین یعنی ندید انگاشتن ایمان. اینکه همه مسائل دینی را بخواهیم عقلانی بفهمیم، کار عبث و بینتیجهای است. بسیاری از مسائل دینی با استفاده از ملاک عقل بیاعتبار میشوند و از محدوده نظر بیرون میمانند. عقلانیت مهم است امّا نه در همه مسائل. درواقع دین شامل بسیاری مسائل است که عقل از پس تحلیل و محاسبه آنها برنمیآید و نمیتواند آنها را به سرانجام برساند. ایمان، معجزه، دعا و… همه مسائلی هستند که عقل یارای پرداختن به آنها را ندارد و درباره آنها کاری از پیش نمیبرد. ما میباید حساب دین را مثلاً از حسابِ فلسفه، جامعهشناسی، منطق و… جدا کنیم، و برای هرکدام راه متناسب آن را پی بگیریم.
در پایان کلامم را با این ابیات زیبا از مولانا به پایان میبرم. ابیاتی که به گمان نگارنده زیباترین ابیات در دیوان شمسند:
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست[8]
چهارمِ آبان ماه یک هزار و سیصد و نود و پنج
اصول دین در عین فطری بودن استدلالی هم هست. قل هاتوا برهانکم آن کنتم صادقینن . البته استدلال و برهان به معنای فلسفه نیست و معرفت و ایمان هم بر ضد عرفان اصطلاحی است. به جای پیروی از شعرا ، باید از قرآن و عترت پیروی نماییم.
قصه نبرد عقل وعشق به درازای تاریخ دین واندیشه است شما اگر هزارویک دلیل برای اثبات حقانیت دین خود بیاورید باز ایمان وعشق کاراتر وجذاب تراست محمدومسیح وامام حسین وامام علی ع با ایمان وعشق سلطان دلها شدهاند نه با پای چوبین استدلال ….یک قصه ازمثنوی ملای رومی اثرش دردل بالاترازده هاجلد فخر رازی وملاصدراوبوعلی سیناست…
اولا عقل و استدلال دین حق را از ایین های باطل جدا می سازد.
ثانیا عقل و استدلال فلسفه نیست.
ثالثا عقل را کنارگذاشته اید که به جای نهج البلاغه به سراغ قصه مثنوی رفته اید.
اکنون به کلام مولا امیر المومنین حضرت علی (ع) در باره عقل توجه نمایید : “عقل آن است که با آن خدا عبادت میشود و به آن بهشت کسب می گردد.”
تفاوت ایمان با تعصب این است که اولی علاقه توام باعقل ودر مسیر صحیح است ولی دومی علاقه بدون دلیل و در یکی از مسیر های غلط.
بله در راه شناخت دین از عقل هم باید قطعا استفاده کرد اما به طور کامل نمی توان رویکرد عقلانی داشت و منظور آقای پور فرج هم همین است .
مثلا اصل وجود خدا را با برخی براهین می توان اثبات کرد اما وحی و مکاشفه را بر مبنای عقل چگونه می توان اثبات و توجیه کرد . اگر بخواهیم وحی را اثبات عقلی کنیم نتیجه آن انکار وحی مثل دئیست ها یا خداباوران عقل گرا و یا الهی بودن آن مثل دکتر سروش با تئوری رویاهای رسولانه می شود . کدام عارف دیدید که مکاشفه خود را مثلا توانسته اثبات عقلانی کند ؟
سلام، خسته نباشید.
من با نظر شما مخالفم، بنظر من اصلا عقل و دل دو چیز متمایز نیستند، احساسات و مسایل عقلانی دو چیز جدا نیستند، اون جیزی که به عنوان عقلانیت محض هست گریز از عقل واقعی و رفتن به سمت عقل توهمی هست. اون چیزی که در نوشته شما گفتید درسته اما باید بهش گفت عقل متوهم، شکاک و ناقص.
مثلا در همین داستان حضرت ابراهیم، میتوانست بگوید از کجا معلوم اینها از خدا باشد اما عقل میگوید چیزی و کسی جز خدا نمیتواند ابن قضایا را پیش بیاورد،
احساسات بخشی از عقل هستند و عقل کامل عقلی هست که هم لطایف و ظرایف و زیبایی ها رو میبینه هم معانی عمیق و پشت پرده مسایل رو.
نه مثل صوفی ها که از شدت بی غقلی به توهم و دوری از شریعت رفتن نه مثل برخی عقل گراهای محض (به ظاهر) که احساسات و حتی واقعیت وخیلی چیزها رو انکار کردن…
من هم اتفاقا چنین نظری دارم و با شما موافقم