علامه طباطبایی و نظریه تقدم تربیت بر سیاست
میخواهیم امروز از علامه بپرسیم که آیا در مکتب اسلام، سیاست حرف اول و آخر را میزند؟ یا اخلاق تابعی از سیاست است؟ آیا دین به ما اجازه هرگونه رفتار سیاسی را میدهد؟ و البته علامه حرفهای زیادی در این باره دارد که برخی از آنها در مصاحبه با استاد سروش محلاتی مطرح شده است.
* آیا علامه طباطبایی در تفکر اجتماعی دارای شیوه و روش خاصی بود؟
بله، علامه سبک خاصی در مسائل اجتماعی داشت و برای تبیین و تثبیت آن هم تلاش فراوانی کرد. یکی از ویژگیهای این سبک آن است که علامه به شدت از فردگرایی در تفکر انتقاد میکند و معتقد است که انسان وقتی میتواند درست فکر کند و به راه حل درست مسائل دست یابد که خود را در جامعه ببیند و خیر و شر خود را در ارتباط با خیر و شر دیگران ببیند، نه این که خود را جدای از دیگران پنداشته و مستقل بشمارد. انتقاد علامه این است که ما شرقیها «تفکر اجتماعی» را نیاموختهایم و به جای هم فکری، مبتلا به تفکر فردی هستیم و لذا فقط درصدد منافع فردی خودمان برمیآییم. علامه در پایان تفسیر سوره آل عمران یک فصل را به این موضوع اختصاص داده (فصل پنجم) و عقب ماندگی مسلمانان را در مقابل پیشرفت دنیای مدرن در این مشکل میبیند.
اجازه بدهید در اینجا به یک مثال دیگر اشاره کنم، ایشان در جلد اول المیزان بحثهای عمیقی درباره شفاعت دارند، ولی یک فصل آن، یک بحث اجتماعی در این موضوع است و در آنجا این سوال را مطرح میکند که چرا در جوامع غربی اخلاق پسندیده مانند راستگویی و وفای به عهد و پیمان رواج پیدا میکند ولی در جوامع اسلامی آمار دروغ بسیار بالاتر است؟ آیا این وضع ما معلول درک دینی ما نیست؟ علامه در پاسخ خود این تفاوت را ناشی از «تربیت اجتماعی» آنها که متفاوت از تربیت ماست، میداند. لذا علامه چنین دغدغهای دارد که جامعه اسلامی با تربیتی اجتماعی متناسب با آرمان های آن شکل بگیرد.
* آیا بر اساس این تفکر علامه، میتوان یک نظریه اصلاح اجتماعی از مباحث ایشان استنتاج کرد؟
احتمالاً همینطور باشد. البته برای چنین استنتاجی، نیاز به بررسی و تتبع بیشتری است ولی برداشت بنده این است که علامه به نظریه تقدم تربیت بر سیاست باور دارد. چون ایشان وقتی به سراغ نقد تاریخی هم میرود، با همین نگاه حوادث صدر اسلام و جریانات بعد از رسول خدا (ص) را ارزیابی میکند. مثلاً انحراف در حکومت را در پیوند با «رکود تربیت» میبیند و میگوید: «توقفت التربیه ثم رجعت القهقری».
نقد ایشان آن است که کسانی مانند معاویه قدرت را به دست گرفتند که نه خود بهرهای از تربیت داشتند و نه آرمان تربیت جامعه را دنبال میکردند و لذا پس از به دست گرفتن قدرت اعلام کرد که من برای نماز و روزه نمیجنگیدم، برای حکومت جنگیدم و به آن رسیدم! و بر همین اساس است که علامه از سیاست خلفا پس از رسول خدا (ص)، که توسعه کشور اسلامی را در درجه اول اهمیت قرار دادند و تربیت اسلامی در میان مسلمانان داخل جامعه را جدی نگرفتند، گلایه دارد.
* بر این اساس آیا علامه طباطبایی را میتوان یک شخصیت سیاسی دانست؟ یعنی اندیشههای ایشان مبدا برای تحول سیاسی تلقی میشود؟
علامه طباطبایی شخصاً حضور فعالی در عرصه سیاست نداشت و بیشتر متمرکز بر مباحث علمی بود تا حضور اجتماعی، ولی به لحاظ اندیشه و تفکر، آراء او میتواند در مسیر تحولات اجتماعی و سیاسی کاملاً تاثیرگذار باشد. لذا کسانی که تحت تاثیر آثار علمی ایشان بودند اعم از شاگردان ایشان و دیگران، در عرصههای اجتماعی و سیاسی فعال بودند. ولی در عین حال علامه رویکرد خاصی به سیاست داشت، چون همان مبنای تقدم تربیت بر سیاست موجب آن میشد که دغدغههای تربیتی بر ایشان غالب باشد و نتواند با سرعت و شتابی که در شخصیتهای انقلابی وجود داشت، همراهی کند.
استنباط بنده این است که علامه فکر میکرد که آیا همانگونه که زمینههای سیاسی و اجتماعی برای جنبش و نهضت آماده است، آیا زمینههای تربیتی هم برای آن مهیا شده است و ما میتوانیم پس از آن، بر اساس تربیت اسلامی، جامعه را اداره کنیم؟ (نگرانی از فرمانروایان) و آیا مردم هم از چنان آمادگی تربیتی برخوردارند که اجرای احکام اسلامی در میان آنها موفقیتآمیز باشد؟ (نگرانی از شهروندان). اساساً کسانی که دغدغههای فرهنگی و تربیتی برایشان اصل است، دیرتر به فکر کنش اجتماعی و به خصوص از نوع حاد آن میافتند. به علاوه علامه تجربه دولت نبوی را مورد استناد قرار میداد که پس از یک دوره سیزده ساله در مکه که برای مسلمانان دوره خودسازی و ریاضت نفس و تحول روحی بود، در دوره بعد از آن و در مدینه، آنان موفق به تشکیل دولت شدند. علامه این سیر تدریجی را چیزی فراتر از روند انتقال قدرت و فراهم شدن شرایط سیاسی میدانست. و بلکه آن را در همان چارچوب تقدم تربیت بر سیاست و قدرت ارزیابی میکرد.
وقتی علامه میخواهد نشان دهد که تربیت دینی چگونه جامعه را متحول میکند مثال میزند که عصر نبوی برخی مجرمان با پای خود به خدمت حضرت میرسیدند و درخواست اجرای حد و مجازات شرعی داشتند تا از لوث گناه پاک شوند. و البته وقتی جامعه در چنین شرایطی قرار میگیرد اجرای حد، بسیار تاثیرگذار است. همین نگاه تربیتی علامه موجب آن میشود که علامه سیر تدریجی نزول احکام شرعی را در جهت آمادگی تربیتی ارزیابی کند و به جای استناد به فراهم شدن زمینههای اجتماعی و سیاسی، به ضرورت فراهم آمدن ظرفیتهای تربیتی در گذر زمان تاکید نماید. اینگونه نکات که در سراسر آثار علامه فراوان است حکایت از آن دارد که تفکر اجتماعی ـ انقلابی علامه متفاوت بوده است.
* به نظر علامه، تربیت اخلاقی، در شکل گیری نظام اسلامی چه نقشی دارد و آیا میتوان سیاست را تابعی از آن دانست؟
علامه بارها این موضوع را در لابلای تفسیر المیزان مطرح کرده است و البته ابعاد مساله هم بسیار متنوع است. یکی از مباحث علامه این است که حکومتها دوگونهاند: یا فردیاند و دیکتاتوری، و یا مردمیاند بر اساس نظر اکثریت. علامه همانگونه که حکومت فردی و استبدادی را به دلیل تصرفات خودسرانه حاکم محکوم مینماید، حکومت اکثریت را هم مورد نقد قرار میدهد چون در چنین حکومتی، حقوق اقلیت (نصف منهای یک) ضایع میشود و اکثریت با دست یافتن به قدرت، فقط به فکر تامین منافع خویش است. از این رو علامه، الگوی «حکومت انسانی» را متناسب با جامعه اسلامی میداند، حکومتی که حق هیچ انسانی در آن نادیده انگاشته نمیشود و اکثریت بهانهای برای سرکوب اقلیت نیست!
«الحکومه الانسانیه التی یحفظ فیها حقوق کل فرد من افراد… و الفرد و الجماعه و البعض و الکل على حد سواء دون الحکومه الفردیه الاستبدادیه التی لا تسیر الا على ما تهواه نفس الفرد المتولی لها الحاکم فی دماء الناس و اعراضهم و اموالهم بما شاء و اراد، و لا الحکومه الاکثریه التی تطابق اهواء الجمهور من الناس و تبطل منافع آخرین…» (المیزان، ج 9، ص 115)
روشن است که علامه در این جا نمیخواهد نقش اکثریت را در شکلگیری حکومت، نفی کند، بلکه او وقتی اکثریت را ذی حق میداند که به حق اقلیت تجاوز نشود. یعنی ابتدا باید تربیت اخلاقی جامعه به آن حد برسد که همه شهروندان، در رعایت حقوق یکدیگر، از شایستگی تربیتی برخوردار باشند، و سپس در چنین جامعهای میتوان به رعایت حقوق اقلیت هم چون اکثریت امیدوار بود، و الا استبداد فرد به استبداد اکثریت تبدیل میشود.
* به هر حال در هر نظام سیاسی، تامین نظر و خواست، همه مردم عملاً امکان پذیر نیست، چه اینکه تسلیم عموم مردم در برابر اراده یک نفر نیز فسادآور است، پس ما چارهای جز تن دادن به رای اکثریت نداریم، ولی در حاکمیت اکثریت نیز نگرانی از تضییع حقوق دیگران وجود دارد، آیا اسلام در این باره راهکار دیگری ارائه میکند؟
مرحوم علامه طباطبایی همانگونه که اشاره کردم چون تقدم را برای تربیت قائل است، لذا معتقد است اگر در جامعه، ارزشهای اخلاقی حاکم شود و شهروندان با تربیت اخلاقی پرورش یابند، قهراً «اکثریت» در مسیر حق گام برداشته و عوارض ظلم و طغیان به حداقل کاهش مییابد. اساساً تئوری علامه را میتوان تئوری تقدم تربیت بر سیاست دانست. در جلد چهارم المیزان، علامه مباحثی در این باره دارد و همان مطالب را در رسالهای که درباره حکومت اسلامی نگاشتهاند، مطرح کردهاند. در آنجا فرمودهاند: «در جامعه علم و تقوا که اسلام تربیت میکند، هرگز اکثریت، خواستههای هوسآمیز خود را به حق و حقیقت ترجیح نخواهد داد.» معنی این سخن علامه این است که در نظامهای مبتنی بر مردم سالاری، اکثریت دارای موضوعیت است، ولی در نظام اسلامی، هر چند اکثریت معیار است، ولی این معیار جنبه طریقی دارد و پشتوانه آن تربیت و علم و تقوی است، از این رو وقتی که این پشتوانه معنوی و ارزش فرو میریزد، نظام اسلامی نیست ولو طبق قاعده دموکراسی هم اداره شود. علامه آن بحث را اینگونه ادامه داده است: «محیط خداشناس و تقوای دینی که اسلام به وجود میآورد، محیطی است که هرگز اکثریت آن، عقل سلیم را تابع هوا و هوس، و حق و حققیت را فدای دلخواه نمیکنند و پیوسته نظر اکثریت با حق وفق خواهد داد.»
پس علامه در صدد آن است که قاعده اعتبار اکثریت را با قاعده اعتبار حقیقت سازگار کند، و در این میان، رمز پیوند و سازگاری را در «تربیت» میبیند. و به همین دلیل است که در نظریه علامه سیاست اسلامی، قبل از تربیت اسلامی، غیر معقول است، زیرا پایه سیاست را تربیت تشکیل میدهد. و سیاستی که فاقد چنین پایه و زیرساختی است، هر وضعی داشته باشد، ولی قطعاً وصف و پسوند اسلامی نمیتواند داشته باشد.
علامه آن مقاله را مقارن ایام مبارزات آزادیخواهانه ملت الجزایر نگاشته است. ایشان در آنجا به ظلمهای دولت فرانسه در قبال مردم الجزائر اشاره میکند و میگوید: «ریشه این ظلمها آن است که مهمترین رکن انسانیت که «معنویت» است را آنان کنار گذاردهاند». علامه خیلی روشن میخواهد نتیجهگیری کند که اگر اخلاق از سیاست جدا شود، انسانیت قربانی میشود؛ هرچند شعارها باقی باشد.
* علامه طباطبایی به لحاظ مبنایی و اصولی، این دیدگاه را مبتنی بر چه پایهای قرار داده است، یعنی ریشه این تفکر علامه در کجاست؟
مبنای این دیدگاه را از دو جهت میتوان بررسی کرد، یکی آنکه «در مقایسه بین اخلاق و سیاست، کدامیک از ارزش و اهمیت بیشتری برخوردار است؟» و دیگری آنکه «به لحاظ نگاه دینی، کدامیک برای دین، اهمیت بیشتری دارد؟» از آثار علامه میتوان هر دو نگاه را به دست آورد، ولی علامه در تفسیر المیزان، نگاه خاص قرآنی به اهداف انبیا دارد و در این نگاه، اصالت را به «تزکیه و تربیت» انسانها میدهد، و میبیند تاکید قرآن بر «یزکیهم ویعلمهم الکتاب» است و البته تزکیه هم مقدم بر تعلیم کتاب شده است و با همین استناد است که علامه اسلام را دین طهارت و پاکی معرفی میکند: «الاسلام دین الزکاه والطهاره» یعنی تزکیه و تربیت در اسلام، نسبت جزء و کل ندارد، بلکه یا باید گفت که تزکیه همه اسلام را پوشش میدهد و در هر جزئی از آن یک پیام تربیتی وجود دارد، و یا باید گفت که غایت و هدف کل است و با این نگاه به دین است که علامه مسئولیت اصلی و اولی را تربیت مردم میداند و تدبیر امور سیاسی را پس از آن قرار میدهد و از نتایج آن میشمارد. به آن بحث جلد چهارم تحت عنوان «من الذی یتقلد ولایه المجتمع» که بحث رهبری را مطرح میکند، مراجعه فرمایید.
البته در قرآن قیام به قسط هم در اهداف انبیاء مطرح شده است: «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ولی در آن آیه هم انبیاء مامور اجرای عدالت نشدهاند، بلکه آنها مامور «تربیت مردم» شدهاند تا انسانهایی «بسازند» که به قیام به قسط کنند. ترجمه آیه این نیست که تا مردم را به قسط وادارند، بلکه معنی آیه این است که تا اینکه مردم به قسط بپاخیزند. یعنی قسط باید از مردم صادر شود و چنین کاری باید زمینههای اعتقادی و اخلاقیاش توسط انبیاء فراهم آید. در این جا هم هر چند پیامبران در تحقق عدالت نقش دارند، ولی نقش آفرینی آنها به شکل غیرمستقیم و از راه تربیت انسانهای حق طلب و عدالت خواه است و البته گاه نقش مستقیم هم ایفا کردهاند.
* مبنای نظری علامه در نسبت تربیت و سیاست، چه آثار و نتایج عملی به جا میگذارد؟ و آیا در شیوه و روشهای فعالیتهای سیاسی میتوان آثار عینی آن را دید؟
علامه در جلد ششم المیزان تحت عنوان «ادب» چند بحث نسبتاً مفصل مطرح کردهاند و از آن جمله درباره ادب انبیاء (فصل هشتم) در آنجا علامه یک بررسی اجمالی از برخوردهای انبیاء و دشمنانشان دارند، پس از آنکه به انواع اهانتها و اذیتهای مخالفان در حق پیامبران اشاره میکنند، میگویند: «ولی انبیاء در مقابل کفار و مشرکان و حتی طاغیان چه ادب و چه ادبیاتی داشتند؟ آیا در لابلای سخنان انبیاء با طاغیان و جاهلان، ذرهای بیادبی دیده میشود؟» پاسخ علامه منفی است و میگوید انبیاء در مقابل دشنامها و طعنها و استهزاءها، هرگز مقابله به مثل نکردهاند و تعبیر زشت و اهانتآمیزی به کار نبردهاند، از قاعده ادب خارج نشده و مقید به سخنان زیبا و نیکو بودهاند. در این جا از عین عبارت علامه نمیتوان صرف نظر کرد: «فانک لا تجد فیما حکی من شذرات اقوالهم مع العتاه و الجهله ان یخاطبوهم بشیء مما یسووهم او شتم او اهانه و ازراء و قد نال منهم المخالفون بالشتم و الطعن و الاستهزاء و السخریه کل منال فلم یجیبوهم الا باحسن القول و انصح الوعظ معرضین عنهم بسلام.»
وقتی ادب و تربیت بر سیاست، تفوق و برتری پیدا کند، قهراً انسان با تربیت، هرگز در صحنه سیاست، به فحاشی و ناسزاگویی رو نمیآورد. علامه این ادعا را درباره خصوص پیامبر اسلام مطرح نکرده است، او میگوید هیچ پیامبری به مخالفان و دشمنان خود اهانت نکرده است و با تعبیر زشت و رکیک آنها را آزار نداده است. واقعاً عجیب است! یعنی اگر ما مسلمان هم نیستیم و بر اخلاق محمدی هم وفادار نیستیم، پیرو هر پیامبری باشیم، هتاکی زشت است و فحاشی ممنوع است! این سیره و روش پیامبران الهی است، ممکن است پیامبری در شرایطی و به خاطر مصالحی، از قدرت و حکومت کنارهگیری کند، ولی در هیچ شرایطی و به خاطر هیچ مصلحتی از ادب و اخلاق و نزاکت، کنارهگیری نمیکند!
* حال که سخن به اینجا رسید، این سوال به ذهن میرسد که تقید به اخلاق، قهراً فعالان عرصه سیاست و کنشگران سیاسی و احزاب و فرمانروایان را بسیار محدود میکند و دست و زبان آنها را میبندد و همین تقید، آنها را در برابر رقیبان ناتوان میسازد، آیا به این لوازم میتوان پایبند بود؟
چرا پایبند نشویم؟ مگر امیرالمومنین(ع) در برابر معاویه، این قیود را رعایت نکرد؟ و مگر نفرمود که من هم راه و رسم صیانت از قدرت را میدانم ولی حاضر نیستم خودم را تباه کنم؟ «لا اری اصلاحکم بافساد نفسی». مگر ممکن است کسی مدعی دینداری باشد و هرزهگو و فحاش باشد: «المومن ملجم»؟!
وقتی تربیت بر سیاست، حاکم و غالب میشود، نه تنها ادبیات گفتاری و نوشتاری سیاستمداران معطر به اخلاق میگردد، بلکه رفتار آنان نیز اخلاقی میشود. توجیههای افراد متدین برای رفتارهای زشت سیاسی این است که میخواهیم به دین و به نظام خدمت کنیم. ولی آیا برای یک هدف مقدس، از روشهای منکر میتوان استفاده کرد؟ علامه طباطبایی که خداوند او را با پیامبران محشور نماید، بحث زیبایی در این باره دارد. هر چند نقل مطالب این بزرگان برای بنده دشوار است و شدیداً مرا تحت فشار روحی قرار میدهد، ولی چارهای ندارم که باز جملهای از ایشان را بخوانم که «انبیاء برای دعوت به حق، مجاز به استفاده از روشهای خلاف اخلاق نبودهاند. پیامبر حق ندارد با دروغ، با فریب، با خلف وعده، با دشنام، با تحقیر، و بلکه با بزرگ جلوه دادن امور جزئی و یا کوچک جلوه دادن امور بزرگ، دفاع از افراد فاسد و حتی با کتمان برخی حقایق و مردم را اغفال کردن، زمینه رشد اسلام و تقویت دین و یا تضعیف دشمنان را فراهم کند.»
این عین عبارت علامه است که خداوند به شدت پیامبران را از به کارگیری این روشها برای رسیدن به اهداف مقدس منع کرده است: «لقد ورد منه تعالى اشد النهی فی ذلک لانبیائه و ابلغ التحذیر حتى عن اتباع الباطل قولا و فعلا بغرض نصره الحق فان الباطل باطل سواء وقع فی طریق الحق او لم یقع، و الدعوه الى الحق لا یجامع تجویز الباطل و لو فی طریق الحق…» البته علامه در این زمینه استدلالی هم دارد که بحث درباره آن نیاز به فرصت بیشتری دارد. به هر حال تقدم تربیت و اخلاق بر سیاست، لوازم زیادی دارد و پایبندی به آن برای اهل سیاست، البته دشوار است.
* به عنوان آخرین سوال میخواستم بدانم جامعه امروز ما چقدر برای استفاده از اندیشه اجتماعی علامه طباطبایی آمادگی دارد؟
بنده این آمادگی را زیاد نمیدانم. چون رویکرد علامه به جامعه و سیاست، با رویکرد غالب در فضای امروز کاملاً متفاوت است. فضای امروز، فضای سیاست زده است. یعنی هر سخنی را با انگیزههای سیاسی میسنجند و با آثار سیاسی آن ارزیابی میکنند و با اهداف سیاسی با آن مقابله میکنند. در حالی که علامه هیچ تناسبی با این فضا ندارد. در فضای سیاست زده، اولین قربانی اخلاق و تربیت است. مثلاً در چنین فضایی که ما دچار خودستایی هستیم انتقاد از دیگران کاری صواب و انتقاد از خودکاری خطاست. در حالیکه علامه، هم نقد دولتهای غربی و سیاستهای استعماری آنان را دارد و هم نقد جامعه اسلامی و انتقاد از مسلمانان خودمان را. مثلاً علامه در همان جلد ششم تفسیر المیزان که مباحثی درباره ادب دارد در فصل پنجم آن میگوید: «ما «شرقیها» و ما «مسلمانان» در زمینه ادب و تربیت، کارنامه موفقی نداریم» و سپس به بررسی علت آن پرداخته است که مربیان ما خود حظی از اخلاق ندارند و لذا نمیتوانند تاثیرگذار باشند.
نقد خود، توصیه بزرگ علامه طباطبایی و میراث ارزشمند او و نیاز ضروری امروز ماست، ولی آیا شرایط جامعه برای بازگشت به اخلاق و چنین کاری مناسب است؟ و یا به جای آن فقط باید هرچه فریاد داریم بر سر دیگران بکشیم و هرچه هورا داریم برای خودمان سر دهیم؟ اجمالاً عرض میکنم، امروز «علامه فیلسوف» و «علامه مفسر» در حوزه و جامعه ما جایگاه بلندی دارد ولی آیا در جامعه «علامه مصلح» هم ارج و منزلتی دارد؟
آری اگر امروز منش اخلاقی علامه طباطبایی و یا منش اخلاقی حضرت امام خمینی در میان ما زنده بود، اینقدر ناهنجاریهای تربیتی در نسل مسلمان و حتی متدین ما زیاد و عمیق نبود. البته اگر آن بزرگوار هم در میان ما بود ما با او چه میکردیم؟ و وقتی بداخلاقیهای ما را نمیپسندید و تایید نمیکرد و یا اعتراض میکرد، آیا در برابر او نمیایستادیم و او را متّهم نمیکردیم؟
البته جناب آقای محلاتی، لطفا شخصیت علامه را تحریف نکنید آنجا که ایشان می گویند چرا در جوامع غربی اخلاق پسندیده مانند راستگویی و وفای به عهد و پیمان رواج پیدا میکند ولی در جوامع اسلامی آمار دروغ بسیار بالاتر است؟ علامه در پاسخ خود این تفاوت را ناشی از «تربیت اجتماعی» آنها که متفاوت از تربیت ماست، میداند.
در آنجا در ادامه علامه می فرمایند البته این راستگویی ملاک نیست بلکه باید کل جامعه را در نظر گرفت و در نتیجه توحش غربی ها را اثبات می کنند نه خوبی های فردی جامعه غربی را علامه طباطبایی می فرماید«در داورى نسبت به جوامع متمدن، معیار صلاح و فساد را نباید افراد آن جامعه قرار داد و نباید افراد آن جامعه را با افراد جامعههاى دیگر سنجید، اگر دیدیم که مثلا مردم فلان کشور غربى در بین خود چنین و چنانند، رفتارى مؤدبانه دارند، به یکدیگر دروغ نمىگویند، و مردم فلان کشور شرقى و اسلامى اینطور نیستند، نمىتوانیم بگوئیم پس بطور کلى جوامع غربى از شرقیها بهترند، بلکه باید شخصیت اجتماعى آنان را و رفتارشان با سایر جوامع را معیار قرار داد، باید دید فلان جامعه غربى که خود را متمدن قلمداد کردهاند، رفتارشان با فلان جامعه ضعیف چگونه است، و خلاصه باید شخصیت اجتماعى او را با سایر شخصیتهاى اجتماعى عالم سنجید.و به جان خودم سوگند که اگر تاریخ زندگى اجتماعى غربیها را از روزى که نهضت اخیر آنان آغاز شد، مورد مطالعه دقیق قرار مىدادند و رفتارى را که با سایر امتهاى ضعیف و بینوا کردند مورد بررسى قرار مىدادند. بدون کمترین درنگى، حکم به توحش آنان مىکردند.» (المیزان، ج4، ص168)
اما اینکه گفته شد که نظر علامه این است که علامه به نظریه تقدم تربیت بر سیاست باور دارد. این محل تامل و تردید است. چرا که با روح حاکم بر نگاه اجتماعی علامه متعارض است علامه در پاسخ به این سوال که چرا اسلام به اجتماع اینقدر اهتمام دارد؟ می فرماید: قدرت جامعه بر قدرت فرد غلبه دارد. «هر جا قوا و خواص اجتماعى با قوا و خواص فردى معارضه کند، قوا و خواص اجتماعى به خاطر اینکه نیرومندتر است، بر قوا و خواص فردى غلبه کند. و همین معنا ملاک اهتمام اسلام به شان اجتماع است،اسلام مهمترین احکام و شرایع خود از قبیل حج و جهاد و نماز و انفاق را و خلاصه تقواى دینى را بر اساس اجتماع قرار داد. و علاوه بر اینکه قواى حکومت اسلامى را حافظ و مراقب تمامى شعائر دینى و حدود آن کرده و علاوه بر اینکه فریضه دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از تمامى منکرات را بر عموم واجب نموده، براى حفظ وحدت اجتماعى هدف مشترکى براى جامعه اعلام نمودهو به همین جهت گفتیم اهتمام به امر اجتماع در حکومت و نظام اسلامى بیش از هر نظام دیگر است »(ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص154). پر واضح است که اجتماع را فرد مدیریت نمی کند بلکه حاکمیت و سیاست مدیریت می کند پس سیاست بر تربیت فردی اولیت و تقدم دارد.