آیت الله میلانی: از موضع جانشین رهبری در جنبش تا کناره گیری
رسولجعفریان
آیت الله العظمی میلانی یکی از استوانه های علم و سیاست در دوره پهلوی دوم است. از نقطه نظر علمی، دوران تحصیل و تدریس وی در نجف، تا زمان استقرار در مشهد و داشتن کرسی تدریس در سطح درجه یک، و تا پایان عمر، مرجع و معلمی مقبول و شناخته شده است. از نقطه نظر سیاسی، وی با کوله باری از تجربه های سیاسی عراق، وارد ایران شد و در جریان جنبش انقلابی سال 1341 و پس از آن تحت رهبری امام خمینی، قدرت مندانه وارد میدان مبارزه گردید. در تمام این سالها تا اوائل دهه پنجاه، تکیه گاهی استوار برای انقلابیون بود، چنان که نوشته ها و بیانیه های ایشان از انقلابی ترین و تندترین نوشته ها بود. ظهور جریان نوگرایی دینی خاص در اواخر دهه چهل و اوائل پنجاه، و انعکاس برخی از مسائل آن در بیت ایشان، سبب انفعال و انزوای سیاسی ایشان گردید، امری که با واکنش منفی برخی از انقلابیون همراه بود.
اعتبار آیت الله میلانی به عنوان یک فقیه زبده آن هم در شهر مقدس مشهد، روز به روز در تزاید بود، به طوری که علاوه بر مشهد، در سایر شهرها نیز روی شخصیت وی حساب شده و به عنوان کاندیدای مرجعیت پس از آیت الله بروجردی مورد اشارت بود.
زمانى که نخستین صداهای اعتراض روحانیت به رهبری امام در قم آغاز شد آیت الله میلانى با قدرت تمام وارد میدان مبارزه با شاه شد. این نکته بسیار مهمی بود که می توانست انقلاب را در سطحی وسیع تر مطرح کند. مواضع آیت الله میلانی چنان قاطع و انقلابی بود که بر اساس اسناد و مدارک برجاى مانده باید گفت، در مسائل مبارزاتى و موضعگیرى هاى سیاسى، آیت الله میلانی، پس از امام، نفر دوم به حساب مىآمد.
این زمان، امام مشتاق بود تا آیت الله میلانى به قم بیاید. به نقل از شیخ على تهرانى، وى و آقاى هاشمى رفسنجانى از طرف امام مأموریت یافتند تا این پیشنهاد را با ایشان در میان بگذارند اما آیت الله میلانى رها کردن حوزه مشهد را که به دست او رونقى یافته بود، به مصلحت ندانست.[3]
مواضع آیت الله میلانی در باره مراحل مختلف نهضت در منابع آمده و نیازی به تکرار آن نیست، اما نکته مهم آن است که پس از دستگیرى امام، آقاى محمد هاشمیان رفسنجانى طى نامهاى که به آیت الله میلانى نوشته، از وضعیت متشنّج قم و اظهار علاقه فضلاى انقلابى قم براى درخواست از ایشان براى آمدن به قم سخن گفته، مى نویسد: ما سرپرست نداریم، حضرتعالى اگر براى همیشه هم حاضر نیستید به قم بیایید تا موقعى که حضرت آیت الله العظمى خمینى از چنگال یزیدیان نجات یابند در قم، حوزه را حفظ فرموده و نگذارید این کانون تشیع از هم بپاشد.[4] طبعا جدا کردن آیت الله از مشهد و حوزه آن که ستون اصلی آن شده بود، بسادگی امکان پذیر و شاید به مصلحت هم نبود.
دانش فقهى و توان وى در تعلیم و تربیت شاگردان نیز رتبتى خاص براى وى به وجود آورده بود. نفوذ او در خراسان بسیار نیرومند بود، آنچنان که برخى از شاعران معاصر او را سلطان بى تاج و تخت نامیده بودند.[5]
در مسائل سیاسى، صراحت او در برخورد با مسائل، تعابیر تند و کوبنده و حساسیت او روى مسائل مختلف سیاسى، در سراسر اعلامیه هایى که از وى انتشار یافته، آشکار است. وى محور مبارزات مشهد بود. البته در همان زمان وى در مشهد از میان روحانیون مخالفان فراوانى (مانند شمارى از معارفىها، میرزا احمد کفایى، حاج میرزا حسین فقیه سبزوارى و غیره) داشت، اما به دلیل موقعیت علمى استوار او کسى تاب مخالفت جدى با او را نداشت. در واقع تحولات خرداد 42 سبب شد تا موقعیت آیات میلانى و قمى افزوده شده و موقعیت آیت الله فقیه سبزوارى و کفایى در درجه سوم قرار گیرد.[6] در یک گزارش از ساواک آمده است: «پس از جریانات دوسال اخیر آیات الله کفائى و فقیه سبزوارى تقریبا در درجه سوم از نظر مردم قرار گرفتهاند؛ به طورى که منزل آیت الله کفایى که همیشه مورد مراجعه مردم بود، امروز شبانه روز 20 نفر مراجعه مى کنند… آیت الله شاهرودى که نماز او در مشهد اول نماز از لحاظ جمعیت بود، اخیرا مشاهده گردیده در نماز مغرب بیش از 3 الى 5 نفر پشت سر او نماز نمىخوانند».[7]
آیت الله میلانى فعالیت سیاسى خود را محدود به مشهد نکرد بلکه فعالانه در بیشتر قضایاى مهم سیاسى این دوره شرکت داشت. ساواک روى وى حساسیت زیادى داشت و از ملاقاتهاى او با دیگران سخت مراقبت مىکرد. در این مدت، از بسیارى از شهرها، نامههایى براى آیت الله میلانى فرستاده شده و در غیاب امام، از ایشان کسب تکلیف مىکردند.[8] در جریان دستگیرى امام در خرداد 42، زمانى که بیشتر علماى شهرستانها به تهران آمدند، آیت الله میلانى به رغم آن که یک بار هواپیماى حامل ایشان را از میان راه به مشهد باز گرداندند، بار دیگر عازم تهران شدند و رهبرى فعالیت مراجع و علما را براى آزادى امام در دست گرفتند.[9]
آقاى میلانى که پیشینه مرجعیتش به قبل از زمان مرجعیت امام مىرسید، به شدّت مبلّغ امام بود و حتى گاه و بیگاه در اعیاد، رساله ایشان را به عنوان عیدى به دیگران مىداد.[10] برخورد آیت الله میلانى با رژیم بسیار تندتر از سایر مراجع بود و در این باره سیاسىتر و محاسبانهتر مىاندیشید. همچنین عباراتى که وى در اطلاعیههاى خویش مىنوشت، سرشار از مفاهیم سیاسى روشن و از سر آزادى خواهى و قانونگرایى بود. در اطلاعیهاى که به مناسبت آمدنش به تهران صادر کرد، آمده است: « . . . به تهران آمدم تا به دنیا اعلام کنم این قیام و نهضت به هیچ وجه صورت ارتجاعى ندارد، بلکه نهضتى است که ملتى مسلمان براى مقابله حکومت هاى جابرانه با پیشوایى مقامات عالیه روحانى تعقیب مى کند. هدف ملت مسلمان این است که بیش از این به مصالح دنیایى و دینى آنان تجاوز نشود. باید حکومت مردم را به مردم سپرد و حق مردم را باید به خودشان واگذار کرد. قانون باید حکومت کند نه فرد و در هیچ آئینى افراد حق ندارند به میل خود قانون وضع کنند» .[11]
علاقه وى به امام و حساسیت او روى فشارى که به امام وارد کرده بودند، براى همه مشهود بود. موقعیت آیت الله میلانى تا به آن پایه بود که شیخ شلتوت، با وى اظهار همدردى کرد و ایشان هم نامه مفصلى در شرح اوضاع ایران براى وى نوشت.[12] از مجموعه اسناد برجاى مانده از ایشان، ارتباط نیرومند او با آیت الله قاضى طباطبائى در تبریز، آیت الله خادمى در اصفهان، آیت الله محمد تقى آملى در تهران، آیت الله خویى در نجف و بسیارى از اعلام دیگر، براى ایجاد هماهنگى به دست مى آید. یکبار هم ایشان با شنیدن این که آیت الله شریعتمدارى نامه مشترک علما را امضا نکرده است، با نوشتن نامه اى به ایشان، از خطراتى که به خاطر تفرقه همه را تهدید مىکند، یاد کرد.[13] آقاى شریعتمدارى شرح مفصلى در باره علت عدم امضاى خود براى ایشان نوشت.[14] در همین نامه، شرحى هم در باره تأسیس دارالتبلیغ براى آیت الله میلانى نوشته که آن هم به دلیل استفسار آیت الله میلانى بوده است.
در نامه اى که آیت الله میلانى، در هیجدهم خرداد 44 براى آیات مشکینى و ربانى شیرازى نوشته از پنج خواسته روحانیت در کشور، یاد مى کند به این شرح «در این مملکت قانونى بر خلاف قوانین مذهبى مجرى نگردد. این مملکت تحت استعمار کفر نباشد. مجلس منتخب ملت و نمایندگان وکلاى حقیقى ملت باشند. طراز اوّل ناظر باشند. ملت به حقوق خود از این همه منابع ثروت در جهت اقتصادى و از سایر جهات در مرحله حیثیات و شؤونى برسد».[15]
شاه در سفرى که در 17 فروردین 44 به مشهد رفت، تلاش زیادى براى ملاقات با آیت الله میلانى کرد که سرسختى ایشان مانع از انجام این ملاقات شد.[16] پیش از آن در سال 41 نیز یک بار که ایشان حاضر به رفتن به حرم براى دیدار شاه نشد، وقتى روزنامهاى خبر آمدن آیت الله میلانى را اعلام کرد، ایشان به شدّت آن را تکذیب نمود.[17] شدّت برخورد آقاى میلانى با دستگاه پهلوى در صدور حکم اعدام منصور از سوى وى آشکار مى شود.[18]
حضرت آیت الله انوارى نیز تأیید کردند که امام این حکم را تأیید نکردند اما آیت الله میلانى کشتن شاه را تأیید کرد که بعد چون بچه ها نتوانستند شاه را به دست آورند، منصور را کشتند. اخیرا جناب آقاى بادامچیان ضمن نوشتن مقاله اى به نقد آن اظهار نظر پرداخته و با سپاس از نقش آیت الله انوارى، و بیشتر ناظر به بیانات آقاى انوارى که بنده در مقالات تاریخى دفتر شانزدهم چاپ کرده ام، نشان داده اند که ترور منصور با رضایت شرعى آیت الله میلانى همراه بود. واسطه این کار نیز عباس مدرسى، مرحوم حاج سید تقى خاموشى و حاج على اکبر حیدرى بودند. ایشان مى گوید که بنده هم پس از آزادى در سال 44 به مشهد رفتم و خدمت آیت الله میلانى رسیدم. ایشان به من گفتند که دوستان در زندان گفته اند که کشتن منصور به حکم من بوده است. مگر آنجا جاى راست گفتن است؟[19]
به هر روى سابقه مبارزات پردامنه آیت الله میلانى با رژیم پهلوى با وجود آن همه اطلاعیه و نیز آنچه در حال حاضر انتشار یافته، کاملاً روشن است.[20]
با آرام شدن اوضاع سیاسى، و به دلایلى چند، فعالیت سیاسى آیت الله میلانى کاهش یافت. آقاى فاکر[21] که از نزدیک با آیت الله میلانى ارتباط داشت، اظهار کرد: «کسانى با کشاندن آیت الله میلانى به سمت بحث ولایت اهل بیت، به تدریج ایشان را از سیاست جدا کردند. همین مسأله بود که سبب شد ایشان در سالهاى آخر عمر، تحرّک سیاسى خود را از دست بدهد». شیخ على تهرانى که به گفته خود، در کار پاسخ گویى به استفتاءات، دستیار آیت الله میلانى بوده، مىگوید، پس از آن که شاه دو پزشک را در عمل جراحى آپاندیس آقاى میلانى فرستاد، در سفر شاه به مشهد، آقاى میلانى حاضر به دیدار نشد، اما پسرش محمدعلى را براى قدردانى فرستاد. به همین دلیل، من دیگر به سراغ ایشان نرفتم. علت را پرسیدند، گفتم چرا با آن سفت و سختى با شاه مخالفت کردید اما بعد فرزندتان را براى اظهار قدردانى بدیدنش فرستادید؟ تهرانى با اشاره به این که شاید دلیل آن این بوده که ایشان دیده است که مبارزات به چپ گرایى کشیده مى شود، مى گوید، پس از یازده سال ارتباط من با ایشان قطع شد.[22]
عزّت الله سحابى مىگوید که وقتى در سال 49 به مشهد رفته و خواسته است با آیت الله میلانى دیدار کند، طاهر احمدزاده گفت است که ابتدا با آقاى خامنه اى مشورت کنند و ایشان موافق دیدار آنان نبوده است. سحابى مىنویسد: آقاى میلانى آن زمان مورد اعتراض مبارزین قرار داشت، زیرا تحت نفوذ پسرش از مبارزین فاصله گرفته بود.[23]در واقع باید گفت یکى از جریان هاى مخالف حرکت روحانیون انقلابى، جریانى بود که به ولایتى ها شهرت داشته و در قم، مشهد و اصفهان نفوذ داشت. این در حالى بود که آقاى میلانى در جریان حوادث سالهاى 41 ـ 44 میان مراجع، پس از امام خمینى و در کنار آیت الله قمى، تندترین مواضع را بر ضد رژیم داشت.
از اواخر دهه چهل به تدریج تغییری در مواضع آیت الله میلانی نسبت به مسائل انقلاب پیش آمد. دو مسأله مهم اتفاق افتاد که تردیدی را ایجاد کرد. نخست کتاب شهید جاوید بود و سپس بحثهای مربوط به دکتر شریعتی و حسینیه ارشاد. هر دو ماجرا یک وجه مشترک داشت و آن این بود که انقلابیها، ولایتی نیستند و در ولایت آنان تردید وجود دارد. شهید جاوید منکر علم امام حسین (ع) نسبت به شهادتش شده بود چنان که نسبت به دکتر شریعتی نیز این اتهامات بالا گرفت. در این زمینه، فشار روی آیت الله میلانی زیاد شد و کم کم ایشان با انقلابیون فاصله گرفت. این در حالی بود که زمانی آیت الله میلانی با پدر مرحوم شریعتی رفاقت صمیمی داشت، چنان که در دورهای از حسینیه ارشاد هم دفاع کرده بود.
آیت الله میلانى مناسبات بسیار خوبى با محمد تقى شریعتى داشت و رفت و آمد او به بیت آقاى میلانى در حدى بود که مرتب در بیرونى ایشان نشسته و در ارتباط با وى بودند. اما داستان حسینیه ارشاد که بالا گرفت، به تدریج آیت الله میلانى، زیر فشار انتقادهاى برخی از روحانیون تهران به حسینیه ارشاد، از آن فاصله گرفت. به عبارت دیگر و تحت شرایطى که در جاى دیگرى مرتب اشاره کرده ایم، نگاه آیت الله میلانى به جریان انقلابى با ادعاى دور شدن آن از ولایت، منفى شده بود. این شرایطى بود که گفته میشد عامل اصلى آن سید مرتضى جزائرى از نزدیکان آیت الله میلانى و برادر همسر فرزند ایشان یعنى سید محمد على میلانى ایجاد کرده بود. آیت الله میلانى در پاسخ پرسش شخصى با نام قاسم دماوندى که از وى سؤال کرده بود که رفتن به حسینیه چه حکمى دارد، این چنین جواب داد:
مرقوم مورخ 20/5/51 جنابعالى واصل گردید. بلى لازم است از رفتن به آن محل و خواندن کتابهاى مزبور خوددارى نمایید (همان: 248).
یکبار همین آقاى جزائرى به عبدخدایى گفته بود: دیدى این على شریعتى وهابى چه غوغایى به پا کرد؟[24]
در انتهاى متن چاپى در این کتاب، امضاى اعلامیه، به اسم محمدعلى میلانى آمده است! متن عکسى اعلامیه براى روشن کردن این که نام محمدهادى است یا نه، دست کم براى من قابل خواندن نبود. تصویر این نامه در مجموعه اسناد آیت الله میلانى (چاپ سه جلدى) ظاهرا نیامده است. شاید محمدعلى پسر آیت الله میلانى این جوابیه را نوشته باشد. شریعتى هم در پاسخ این برخوردها نامه اى به ایشان نوشت و با اشاره به این که آنان از آمدن آیت الله میلانى به مشهد خوشحال شدهاند و امیدها داشتهاند، اشاره به حصارى که اطراف ایشان را گرفته کرده و با طعنههاى فراوان و اشاره به این که درخانه شما بسته شده و از پشت درى به روى خواص باز شده، ایشان را با آیت الله کفایى و بهبهانى مقایسه کرد. شریعتى مىگوید که بیست سال است که با ارادت و اخلاص نسبت به شما بزرگ شده ام و در اروپا و ایران، در دانشگاه و بازار، با شور و اخلاص و افتخار مبلغ شخصیت علمى و اجتماعى شما بودم… براى من از دست رفتن شما فاجعهاى است که نمىتوانم جبرانش کنم. سپس با اشاره به مسائل الجزایر و فلسطین و سکوت روحانیت در قبال آنها، از این که نسبت به ولایت مسألهاى پیش آمده و ایشان توصیه به نرفتن به حسینیه ارشاد کردهاند، برآشفته و تأکید مىکند که از ترس فتوا این نامه را ننوشته و تأکید مىکند که براى ما سخت ناگوار است که مرجع بزرگ علمى و دینى ما، امروز، بر کتاب راه بهشت و شجره الانسان… تقریظ مى نویسد و… آنگاه بعثت و ایدئولوژى مهندس بازرگان و یا اسلام شناسى مرا تحریم و تکفیر مىکند.[25]
حساسیت اصلى آیت الله میلانى، روى مسأله ولایت بود و از آن جماعتى بود که به دلیل مسأله ولایت، از دایره مبارزه خارج گشتند. موضع گیرى آیت الله میلانى علیه شریعتى، موقعیت دکتر را در مشهد متزلزل کرد و منبرى ها شدیدا علیه او موضع گرفتند. یک بار شریعتى در مشهد به سراغ آیت الله حاج شیخ غلامحسین ترک (تبریزی) رفت و عقاید خود را بر او عرضه کرد. شیخ، عقاید شریعتى را در باب ولایت، صحیح دانست و به گفته عبد خدایى، پسر حاج شیخ غلامحسین، قدرى از این مخالفتها در مشهد کاسته شد، زیرا شیخ، مورد تأیید بیوت علما در مشهد بود.[26]
به هر روی، سالهای پایانی عمر آیت الله میلانی، برای انقلابیون، سالهای خوبی نبود، و آنان به تدریج ارتباط با وی را قطع کرده و حتی به دیگران انقلابیونی که به خاطر تجارب گذشته به مشهد آمده و قصد دیدار با آیت الله را داشتند، توصیه میکردند تا از رفتن به بیت آقای میلانی خودداری کنند.
هرچه اتفاق افتاده باشد، تردیدی در این مسأله باقی نمی گذارد که آیت الله میلانی، پس از امام، رهبر سیاسی و فکری و معنوی جریان های انقلابی از همه نوع آن بود. هم با کارهای انقلابی تند همراه بود و هم با جریانهای میانهرو. او هرچه از دستش بر میآمد انجام میداد و هیچ خوف و هراسی از مخالفت رژیم و فعالیت آن نداشت. آیت الله میلانی، یک مرجع استواری بود که تجربه نجف را هم داشت و در آن نقطه نیز صاحب نفوذ بود، بنابرین رژیم پهلوی نمیتوانست به سادگی با وی برخورد کند.