درباره کتاب «نامههای پولس و ساخت خویشتن اروپایی»
فاطمه توفیقی
انتشارات بلومزبری لندن، بهتازگی کتاب نامههای پولس و ساخت خویشتن اروپایی(Paul’s Letters and the Construction of the European Self) را به قلم فاطمه توفیقی، استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب، به چاپ رسانده است. دکتر فاطمه توفیقی در گزارشی، خلاصهای از این کتاب را پیش روی خوانندگان دینآنلاین گذاشته است.
نه! این تصور کاملاً دقیق نیست. ما در عصر پساسکولار هستیم. چندان مطمئن نیستیم که نهاد دولت از نهاد دین مصون مانده است (یا برعکس)، پیشرفت علمی هم لزوماً به کمرنگ شدن دین نینجامیده، و فلسفهورزیمان با پدیدهای به نام «بازگشت دین» مواجه شده است. در این میان ساخت هویت اروپایی مدرن هم درکشاکش مرزکشیهای متعددی قرار گرفت. میشل فوکو دریافت که تاریخ زیر غباری از گفتمان به نگارش در میآید، پس نقد تاریخی هم به تبع آن در گیر و دار گفتمانها تولید میشود. ادوارد سعید به ما آموخت هویت اروپاییان برساخته تخیلات آنان درباره شرق است. ژاک دریدا و جودیت باتلر، هر کدام به شکلی، به ما آموختند که هویت دوگانه به صورت دلبخواهی من-دیگری اجرا میشود و برساخته است.
اینها زمینه بحثهای کتاب نامههای پولس و ساخت خویشتن اروپایی است. اما ایده اصلی آن از جایی دیگر آغاز شد، از سوالاتی که هنگام تفسیر پرسیده میشود و سوالاتی موجه که پرسیده نمیشود، از پاسخهایی که داده میشود و پاسخهایی که داده نمیشود. سؤال اصلی من این بود که چرا هنگام تفسیر متونی از کتاب مقدس، برخی سؤالات پرسیده نمیشوند یا پاسخهایی مرتبط به ذهن نمیرسند؟ آیا این تفاسیر و سؤالات و پاسخهای مربوط به آنها مقولهبندیهای ذهن اروپایی را نشان نمیدهد؟ در این کتاب کوشیدم به این سؤالات پاسخ دهم. ابتدا سیر تطور تفاسیر را ذکر کردم. سپس رابطه آن تفاسیر انجام شده با مقولهبندیهای فکری اروپایی را نشان دادم. در نهایت تفسیرهای بدیلی را ذکر کردم که کمتر به ذهن رسیده، اما با توجه به تاریخ و نظریات فلسفی اخیر قابل فهم است. به یاد داشته باشیم که من به دنبال جدا کردن تفسیر از فلسفه نیستم، بلکه تصور میکنم این رابطه باید به صورت تنگاتنگتری صورت پذیرد. فلسفه قارهای نیمه دوم قرن بیستم مرا در تبیینهایم کمک کردند.
چرا پولس؟ از آغاز دوران مدرن تاکنون پولس در آثار فیلسوفان به عنوان الگویی برای اندیشههایشان ذکر میشود، از جان لاک و جرمی بنتام و جان رالز لیبرال گرفته تا آلن بدیو و جورجو اگامبن و اسلاوی ژیژک چپگرا. دلایل استشهاد این متفکران به پولس متنوع است. نگاه تحولگرای او در امور دینی قطعاً در این همذاتپنداری مؤثر بوده است. اما اینکه این متفکران به چه شکلی ابتدا پولس را تصویر کردهاند و سپس به آن تصویر تمسک جستهاند، داستان جالبی دارد. زیرا اگر پولس را لیبرال بخوانند، ممکن است جنبهای از محافظهکاری در او بیابند. اگر او را زنستیز بنامند، جنبههایی جالب از نگاه برابرگرایانه هم میتوانند در آثارش بیابند. اگر او برای انسان مدرن نماد سکوت و سیاستزدایی باشد، نگاه انقلابیاش تصور ما را در هم میریزد. اما خوب است درنگ کنیم، شاید اشکال از دوگانههای ذهنی ما باشد و نه پولس تاریخی. این ماییم که نمیتوانیم آشتی یا برهمپوشانی برخی امور مانند تبعیت و انقلابیگری را بپذیریم.
در مجال کوتاه این کتاب فقط سه متن از رسالههای اصیل پولس را بررسی کنم: رومیان ۱۳ (درباره تبعیت از حاکمان مدنی)، غلاطیان ۲: ۱۱-۱۴ (درباره رابطه دین و تفکر مدرن) و اول قرنتیان ۱۱: ۵-۱۶ (درباره پوشش سر زنان). در رومیان ۱۳ پولس مومنان را به تبعیت بی قید و شرط از حاکمان مدنی توصیه میکند. تفسیر این آیه و انطباق آن با زندگی روزمره مومنان همواره دشوار بوده، به ویژه با توجه به اینکه این سخن همواره مورد سوء استفاده حاکمان سیاسی قرار میگرفته است. در سیر تفاسیر از گذشته تا کنون به این نتیجه میرسم که مشکل مفسران این بوده است که میکوشیدند پولس را در قالب جدایی نگاه سیاسی از نگاه الاهیاتی بفهمند. در کل تاریخِ تفاسیر فقط یاکوب تاوبز فیلسوف یهودی آلمانی در دهه ۱۹۸۰ و اخیراً لارنس ولبورن به این نتیجه رسیدند که کل فصل سیزدهم رساله به رومیان به مثابه یک واحد ادبی قابل فهم است. یعنی آیات ۱-۷ (امر به تبعیت از حاکمان مدنی) در قالب قسمت دوم (آیات ۱-۸، توصیه به محبت به همنوع) و قسمت سوم (آیات ۱۱-۱۴، سخن گفتن از آخرالزمان که به زودی واقع میشود و ضرورت تجهیز به اعمال صالح برای این رخداد عظیم) فهمیده میشود: انسان مؤمن از حاکمان مدنی تبعیت میکند، زیرا دنیا به زودی تمام میشود. مبارزه انقلابی واقعی در اعمال صالح فردی اتفاق میافتد.
اما چرا تاکنون مفسرانی که تحت تأثیر فلسفه سیاسی مدرن بودهاند، چنین تفسیری نداشتند؟ زیرا نمیتوانستند تصور کنند تبعیت سیاسی ناشی از نگاه الاهیاتی باشد، نمیتوانستند جامعهای را تصور کنند که در آن محبت به همنوع و انسجام جامعه ایمانی موجودیت سیاسی را به ارمغان میآورد، جامعهای که در آن اعمال بدنی فردی نقش سیاسی جهانی داشته باشد و هیچ چیز جز مسئولیت اجتماعی اهمیت نداشته باشد. پیوند الاهیات و سیاست به معنای حکومت دینی نیست، بلکه میتوان نقاطی کوچک در زندگی روزمره را یافت که در آن مقولهبندیهای فلسفه مدرن عمل نمیکند، نقاطی که میتوان آنها را همراه با برخی از فیلسوفان قارهای تبلور «الاهیات سیاسی» نامید. تفاوت ما با پولس این است که ما شاید در نقاطی بتوانیم مقولههای الاهیاتی و سیاسیمان را به چالش بکشیم، اما او در این فضا میزیست. این تبیین را با استفاده از نظریههای الاهیات سیاسی، فلسفههای اگزیستانس و نئومارکسیست در فلسفه قارهای (اندیشههای ماکس وبر، مارتین هایدگر، میشل فوکو، گرشوم شولم، کارل اشمیت، جورجو اگامبن، ژاک دریدا، والتر بنیامین، جودیت باتلر، صبا محمود، طلال اسد، استنیسلاس برتون و لویی آلتوسر) به دست آوردم. به عبارت دیگر به کمک این تبیین و با استفاده از نظریات «الاهیات سیاسی» در تفسیر قارهای ادعا کردم که سخنان پولس باید جایی خارج از مقولهبندیهای رایج فلسفه اروپایی فهمیده شود: موقعیتی که پایان جهان نزدیک است، اعمال صالح و نه شورش سربازی مناسب برای پایان جهان میآفریند، زمانی که عدالت گسترده میشود، پایانی که در محاسبات ما نمیگنجد و تصادفی است، و زمان انتظار فقط با دغدغه این جهانی و در عین حال نگرانی از پایان جهان میگذرد.
در فصل سوم به تفاسیر رساله به غلاطیان ۲: ۱۲-۱۴ (واقعه انطاکیه) پرداختهام. در این فصل پولس اختلاف نظرش با پطرس را روایت میکند: زیرا پطرس پیش از اینکه گروهی از یهودیان ملتزمتر به انطاکیه بیایند، با غیریهودیان سر یک سفره مینشست. اما پس از آن شیوهاش را تغییر داد به گونهای که دیگران هم به پیروی از او از غیریهودیان کناره گرفتند. پولس با اعتراض به پطرس میگوید: چرا آن چیزی را که خودت نمیتوانی عمل کنی، به دیگران تحمیل میکنی؟ باز هم سیر تفاسیر روند جالبی را نشان میدهد. در دوران پیشامدرن بیشتر بحث در این باره بود که چرا دو رسول عاری از گناه باید با هم اختلاف داشته باشند و در صورت اختلاف شیوه کدام ترجیح داشته است و … اما پس از لوتر نزاع میان یهودیت و مسیحیت نقطه اصلی اختلاف میشود. این تصور که پولس با شریعت و در نتیجه یهودیت مخالف بوده است، در دوران اصلاحات دینی (قرن شانزدهم) تا نیمه قرن بیستم با شدت فراوان ادامه یافت. البته باید توجه داشت که تنها این قسمت از نامههای پولس برای اثبات دشمنی او با شریعت و یهودیت ذکر نمیشد. اما این آیات در قالب کلی نسخ یهودیت توسط مسیحیت قابل تفسیر بوده است. از دهه ۱۹۷۰ جریانی به نام «دیدگاه نو درباره پولس» این تصور را به چالش کشیده است. گفته میشود که نگاه اصلاحگران به یهودیت دقیق نبوده است و اتفاقاً سخنان پولس در قالب یهودیت بهتر فهمیده میشود. اما باز هم این رویکرد با انتقاد برخی از دانشمندان کتاب مقدس مواجه شد، زیرا تکثر نگاه یهودی و نیز یافتههای دینپژوهانه درباره یهودیت را به اندازه کافی مورد توجه قرار نداده بود. در بررسی آثار لوتر، نیچه، فروید، ژیژک و بدیو درباره دین به این نتیجه رسیدم که نگاه آنان درباره دین به شدت متأثر از فضای تصور نسخ یهودیت توسط مسیحیت بوده است، فضایی که بدیای را به یهودیت نسبت میداد و رسالت پولس را در غالب گذار از آن بدی و ایجاد مسلکی جدید بر مبنای آزادی ترسیم میکرد. اگر در فصل دوم با کمک فلسفه قارهای به مطالعات تاریخی کتاب مقدس انتقاد کردم، در این فصل از مطالعات تاریخی بهره جستم تا اشکال تصور فیلسوفان قارهای درباره ادیان را برجسته کنم. نزاع پولس و پطرس بسیار شبیه هر اختلاف نظری در یهودیت آن دوران بود، اختلافی درباره الزام شریعت بر دیگران. پولس هیچ گاه بنا نداشت از یهودیت فاصله بگیرد. حداکثر فاصله او با تصور ما از یهودیت این بود که بدون اینکه شریعت را کنار بگذارد، ایمان به مسیح را شرط رستگاری میدانست.
فصل چهارم کتاب به حکم پوشش سر در رساله به قرنتیان ۱۱: ۵-۱۶ اختصاص دارد. در این فصل پولس از مردان مؤمن میخواهد که هنگام عبادت چیزی بر سر نداشته باشند و از زنان میخواهد که در هنگام دعا و نبوت سرشان را بپوشانند. زیرا مرد سر زن است، زن از مرد گرفته شده و نه مرد از زن (در پیدایش آغازین) و بهخاطر فرشتگان (عبارتی نسبتاً مبهم در متن). باز هم سیر تفاسیر تغییری شگفتانگیز را نمایش میدهد. در گذشته این آیات مشکلی ایجاد نمیکردند. اتفاقاً مفسران مسیحی از این آیات استفاده میکردند تا لزوم پوشش را برای زنان پررنگ کنند. اما این روند به تدریج در دوران مدرن تغییر یافت، به گونهای که مفسران میگفتند هدف پولس از این حکم آن نبوده است که زنان مسیحی را به پوشش ملزم سازد، بلکه او رسمی اصالتاً یهودی یا یونانی یا شرقی را تقویت میکرده، در پی آن بوده که تفاوت بین دو جنس مشخص باشد (و خطر انحراف جنسی پیش نیاید)، میخواسته رفتارهای احتمالاً خلسهآمیز زنان در هنگام عبادت را کنترل کند و … به عبارت دیگر پوشش زنان برای مفسران مدرن اروپایی وسیلهای برای ایجاد هویت و کشیدن مرزهای میان هویت مطلوب و نامطلوب و خودی و غیرخودی بود. به عبارت دیگر، پوشش سر به نشانه «دیگری» مبدل شد. این در حالی است که بسیاری از مرزها و هویتها در دهههای اخیر به چالش کشیده شدهاند. اگر میگوییم پوشش زنان «نشانه تحقیر زن غیر اروپایی است»، دیگر امروز منظورمان از هر یک از کلمات روشن و معین نیست. اگر از نظریات لوس ایریگاری، گایاتری اسپیواک، ژاک دریدا، صبا محمود، فرانتس فانون و علی شریعتی استفاده کنیم، خواهیم دید که جنسیت، نحوه ابراز و سرکوب آن، سوژگی دینی و جنسیتی و حتی معنای پوشش هم متفاوت و متکثر است. هم تحمیل دیدگاههای امروزین بر پولس اشتباه است و هم تفسیری که با مرزکشی میان خودی و غیرخودی (که قطعاً در حکم حجاب مد نظر پولس نبوده است)، از مقصود او فاصله میگیرد. شاید همراه با یورن اوکلند و دیل مارتین و با استفاده از متون طبی و اجتماعی آن دوران بتوان گفت که پولس مایل بوده است با پوشش سر، جنسیت را محو سازد و زمینهای را برای گنجاندن زنان در مجامع فراهم آورد. یعنی شاید از نظر پولس، حجاب مایه تحقیر و طرد زنان نبوده، بلکه به ادغام آنان با جامعه کمک میکرده است. او با حجاب مرز نکشید، بلکه باعث پاک شدن مرزها شد.
در این کتاب کوشیدم نشان دهم که برخی از تفاسیر قابل تأمل ارائه نشدهاند، صرفاً به این دلیل که با نگاه فلسفی و دینی و فرهنگی اروپاییان به کتاب مقدس سازگار نبودهاند. بنابراین مایل بودم که پیشفرضهای الاهیاتی و سیاسی نقد تاریخی را گوشزد کنم؛ بر طبیعت پساسکولار جامعه و در پی آن تفسیر تأکید کنم؛ نشان دهم که فلسفه و تفسیر رابطهای وثیق دارند. من نه تنها رابطه فلسفه و تفسیر را مسئلهساز نمیدانم، بلکه اتفاقاً از محکمتر شدن آگاهانه این رابطه حمایت میکنم. هم مفسران باید از فلسفه بیاموزند (فصل ۲)، هم فیلسوفان از تفسیر (فصل ۳) و هم هر دوی آنها باید بکوشند خود را به دیگری گشوده سازند (فصل ۲ و ۳ و ۴). درست است که خویشتن اروپایی از طریق دوگانههایی که از قضا به پولس هم ربط داده شده، ساخته شده است. اما اینکه پولس در این دوگانهها نمیگنجد، شاید بتواند به انسان اروپایی گوشزد کند که خویشتن خود را از نو بسازد، خویشتنی گشودهتر به دیگری.