خدا به زبان و لهجه مردم سخن گفت
شاگردپروری از ویژگیهای خاص دکتر آذرتاش آذرنوش است. با اینکه در آستانه 80 سالگی است، با روی باز و پرانرژی برای شاگردانش و هر کسی که احساس کند طالب است، وقت میگذارد. استاد ادبیات عرب را در فرانسه آموخته و حالا سالهاست که در دانشگاه تهران تدریس میکند و در دائرهالمعارف بزرگ اسلامی نقش به سزایی دارد. اهمیت زبان عربی برای ما مسلمانها و پیوند آن با دین اسلام باعث شده است که دکتر آذرنوش بخش زیادی از فعالیتهای علمی خود را روی زبان قرآن متمرکز کند. آنچه میخوانید حاصل گفتوگوی تحریریه مجله خیمه با ایشان است که در شماره 120 این نشریه منتشر شده است.
*شما با زبان آرامی که به عنوان ریشه زبان عربی شناخته میشود آشنا هستید. کمی درباره این زبان توضیح دهید چون اطلاعات کمی در این باره وجود دارد تا بعد به خود زبان عربی و زبان قرآن برسیم.
زبانهایی که اصطلاحاً به آنها سامی میگویند ویژگیهایی دارند از جمله اینکه بسیار گسترده هستند؛ حدود 30 الی 40 زبان را میتوان در حوزه زبانهای سامی قرار داد که قدیمیترین آنها آرامی، عبری، آکادی، آشوری، تمام زبانهای بینالنهرینی، تمام زبانهای کنعانی و زبانهای عربی، حبشی جزء زبانهای سامی محسوب میشوند. یکی از مهمترین زبانهای سامی، آرامی است.
آرامیها بیشتر به شغل بازرگانی اشتغال داشتند و در شبه جزیره عربستان به داد و ستد مشغول بودند به همین دلیل زبان و نوشتار آنها بینالمللی شد؛ مثلاً برخی نوشتههای پادشاهان هخامنشی به زبان آرامی است. زبان آرامی آنقدر میان هخامنشیان مرسوم بود که یکی از شعبههای زبان آرامی را به نام آرامی شاهنشاهی میشناسیم؛ چون این زبان مخصوص شاهنشاهان هخامنشی بود. نگارش این زبان با آرامیهای دیگر متفاوت است. هخامنشیها مسائل بازرگانی و اداری خود را از طریق این زبان حل و فصل میکردند. بخش عظیمی از تورات به زبان آرامی نگاشته شده است. استاد این زبان در انگلستان برای آموزش به دانشجویان تکهای از تورات را که به زبان آرامی و به خط عبری بود آموزش میداد. من زبان آرامی و گرامر آن را از آنجا یاد گرفتم. این زبان امروز، کاربردی ندارد و بسیاری از بخشهای آن را از یاد بردهام. اهمیت این زبان از آن جهت است که پدربزرگ زبان عربی محسوب میشود.
البته به این شرط که زبان عربی را متأخرتر بدانیم. میتوان گفت که زبانهای سامی زودتر از زبان عربی یعنی هزار سال پیش از میلاد مسیح مرسوم شدند و زبان عربی در ابتدای قرون میلادی فرم گرفت و زبانهای متعدد عربی به وجود آمد؛ ولی طی دو، سه قرن، تحول دیگری هم در زبان عربی رخ داد و آن اینکه یک زبان ساختگی که نمیدانیم ریشه آن چیست به وجود آمد که محققان به آن «العربیه الفصحی» یا «زبان مشترک عربی» گفتند.
* منظورتان از زبان عربی مشترک چیست؟
این زبان پایه و مایه زبان عربی امروزی است؛ اما میتوان گفت که چهار قرن پیش از اسلام فرم گرفت و یک زبان جعلی از آن بوجود آمد که عربها به آن زبان، شعر میگفتند؛ مثلاً اعراب جنوب جزیرهالعرب به لهجه حضرموتی صحبت میکردند و یکدیگر را نمیفهمیدند؛ بنابراین به یک زبان سومی که همان زبان فصیح عربی باشد نیاز بود تا آنها اشعار یکدیگر را متوجه شوند. از طرفی مسائلی مانند بازرگانی، تبادل فرهنگی هم سبب شد تا این زبان از لهجههای مختلف ساخته شود؛ البته امروز نمیدانیم ریشه این زبان از کجاست؛ به تعبیر دیگر نمیدانیم که این زبان از یک لهجه ساخته شده است یا چند لهجه با یکدیگر ممزوج شدهاند و این زبان شکل گرفته است؛ ولی چنین حادثهای برای ما تردید ناپذیر است. زبان فصیح عربی، اِعراب دارد؛ اما لهجههای عامیانه اِعراب ندارند و ما آثار بیاعرابی یا عدم مطابقت اعرابی را در قرآن هم مشاهده میکنیم.
امروز یک تونسی با یک عراقی نمیتواند درست صحبت کند؛ بلکه باید با زبان سومی که متعلق به رادیو و تلویزیون و روزنامه است، صحبت کنند؛ البته در قرن اول و دوم و سوم هجری مردم به لهجه خود صحبت میکردند و برای اینکه بتوانند با زبان فصیح سخن بگویند باید آن را یاد میگرفتند. میخواهم این نتیجه را بگیرم که هیچ کس از کودکی با زبان عربی فصیح آشنا نبود؛ همه کودکان به لهجه مادری خود صحبت میکردند و بعدها زبان فصیح را آموزش میدیدند. اشعار بسیاری به زبان فصیح سروده و قرآن نیز به همین زبان نازل شده است.
* سوال مهمی که اینجا پیش میآید این است که زبان حدیث چه زبانی بوده؟ زبان فصیح یا زبان عادی مردم؟
بله. این سوال مهمی است که آیا زبان حدیث فصیح است یا غیر فصیح؟ مثلاً معلم به شما نمیگوید که «ای بانوی محترم فراز آیید و درنشینید» بلکه میگوید؛ «خانم بفرمایید و بنشینید» اگر به آن زبان صحبت کند همه به او میخندند. آن زمان هم چنین بود. پیامبر (ص) که فعل و قولش برای ما حجت است با عدهای که از مراکز مختلف مانند یمن، شمال و … میآمدند و لهجههای عامیانه داشتند و با زبان عادی صحبت میکردند و عدهای هم احادیث را با زبان فصیح خود مینگاشتند؛ بنابراین امروز با احادیث مشکل داریم و نمیتوانیم الفاظ آنها را عین کلامِ جاری شده بر زبان حضرت پیامبر (ص) بدانیم. کاتبان این احادیث را فصیح کردهاند. البته عدهای معتقدند که احادیث همانگونه هستند که پیغمبر (ص) بیان کردهاند.
کتب بسیاری در باب احادیث موضوعه موجود است از طرفی کتب تصحیح و اغلاط احادیث هم فراوان هستند و مسئله اینجاست که آیا احادیثِ غیرِ موضوعه درست هستند؟ من اهل حدیث نیستم؛ ولی در چند مورد ناچار بودم که با احادیث درگیر شوم. نمیدانم کتاب «چالش میان فارسی و عربی» را مطالعه کردهاید یا نه؛ در این کتاب میان زبان فارسی و عربی جنگی وجود دارد؛ اعراب برای تحقیر ایرانیها چند حدیث میسازند؛ مانند اینکه جهنمیان فارسی صحبت میکنند یا جنها و غولها فارسی حرف میزنند؛ اما در نهایت متوجه میشویم که این تک، پاتکی داشته و آن اینکه ایرانیها بالعکس این احادیث را ساختهاند؛ مثلاً ملائکه فارسی سخن میگویند و زبان بهشتیان و زبان عاشقانه خداوند فارسی است. این تک و پاتک بسیار جالب است و هر کودکی میفهمد که جعلی است؛ اگر اصیل بودند کار ما را خراب میکردند؛ بنابراین اعراب با فارسها و فارسها با اعراب اینگونه میجنگیدند و نتیجه این جنگها به صورت حدیث جلوهگر میشد که صددرصد دروغ هستند.
در حوزه فرهنگ فارسی حدیث مشهوری وجود دارد که ایرانیها آن را حفظ هستند و آن اینکه «لو کان العلم بالثریا لتناوله رجال من أبناء فارس». این حدیث در همه کتب حدیثی اهل سنت و شیعه وجود دارد؛ ولی من باور نمیکنم که این حدیث صحت داشته باشد. به نظرم این حدیث در قرون ابتدایی توسط تعدادی ایرانی ساخته شده تا اعتبارشان را افزایش دهند یا مثلاً سلمان فارسی ارج و قرب بیشتری یابد. در حالی که سلمان فارسی خودش عربی نمیدانست. آنقدر بد عربی صحبت میکرد که از او خواهش میکردند که جملات خود را تکرار کند. آن وقت میگویند که او یکی از مترجمان قرآن است.
* حالا با این نکات که گفتید وضعیت اِعراب در آن زمان چطور بود؟ یعنی آن زبان مرسوم اِعراب داشت یا نه؟
ببینید ما احتمال میدهیم بسیاری از گویشهای قبائل، اِعراب نداشت؛ اما زبان فصیح اعراب داشت. یکی از خاورشناسان اسلامستیز بیان میکند که قرآن در ابتدا اعراب نداشت و در قرن دوم و سوم به آن افزوده شد؛ ولی من معتقدم اینگونه نیست. زبان فصیحی داشتیم که با سنتهای نحوی خاص خود باقی ماند و چون همه شعرا در اطراف و اکناف جزیرهالعرب به این زبان شعر میگفتند این شعر وحدت خود را حفظ کرد؛ یعنی هر کسی به میل خود این زبان را تغییر نداد در قرآن نیز چنین نحوه گویشی انعکاس یافت. زبان سومی میان زبان فصیح و عامیانه ایجاد شد؛ چون همیشه اِعراب یک مسئله بود. خود عربهای جاهلی هم اعراب را کنار گذاشتند؛ چون متوجه شدند که کاربردی ندارد. بارها آزمایش شده است که وقتی به دو جوان عرب یکی متن با اعراب و یکی متن بیاعراب میدهید بیاعراب را سریعتر میخوانند و بهتر میفهمند؛ بنابراین برای اینکه به زبان فصیح اعرابدار سخن بگوید باید تمرین کند یا از بزرگترها یاد بگیرد.
گاهی گویندگان رادیو و تلویزیون اعراب را ظاهر میکنند؛ چون قصد دارند به زبان سومی که اعراب ندارد؛ ولی فصیح است صحبت کنند. من رادیو عرب را بسیار گوش میدهم، بسیار نادر است که گویندگان به زبان فصیح صحبت کنند به همین دلیل برای ما که لهجه نمیدانیم یک مسئله است.
*به نکتهای اشاره کردید و آن اینکه گویشهایی که در زمان نزول قرآن وجود داشت، روی چینش کلمات قرآن اثر گذاشت به تعبیر دیگر خدا خواسته از همان اصطلاحات و ضربالمثلها و باورهای آنها استفاده کند تا مفهوم خود را برساند.
نگوییم اثر گذاشت؛ بلکه خود آن است. خداوند همین زبان را استفاده کرد. شاید صد بار بیابیم که قرآن با موازین نحوی مطابقت ندارد؛ مثلاً «خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا». بخشهایی از قرآن که مؤنث، مذکر، تثنیه و جمع با یکدیگر همخوانی ندارند از 150 بیشتر است و اسلامستیزان این ناهمخوانیها را استخراج کرده و به عنوان اغلاط قرآن مطرح میکنند و کسی نیست که به آنها پاسخ دهد. پاسخ نحویون به این افراد آنقدر لرزان و عقبافتاده است که اگر هیچ نگویند بهتر است. آنها معتقدند که گوینده در بیان «الخَصْمَانِ اخْتَصَمُوا» به یاد آورده است که اینها دو خصم نبودهاند؛ بلکه جمع بودهاند؛ بنابراین گوینده نیز در ذهنش جمع بوده ولی خصمان بیان کرده است. عقل سلیم اینها را نمیپذیرد. به نظرم اینها توجیه نیستند؛ بلکه کلاه شرعی کج هستند؛ چرا باید سخنان 1400 سال پیش را که اینها از خلیل تا سیبویه بیان کردهاند، باور کنیم. گاهی خودمان نیز حس میکنیم که حرف نامعقول میزنیم؛ ولی چه کسی جرأت دارد، آن را نگوید.
من به این نتیجه رسیدم که باید قبول کنیم چیزهایی در قرآن اثر گذاشته است؛ یعنی خداوند ترجیح داده است که فلان لهجه را استفاده کند و از طرفی لهجههای عربی دچار تحول بزرگی شدهاند. تثنیه در بسیاری از زبانهای قدیمی دنیا وجود داشت؛ حتی در زبان پیش از اسلام در ایران. اما تثنیه مزاحم است. عموماً زبان به سوی سهولت سیر میکند. پس چرا انسان به تثنیه تمایل یافت؟ این مسئله یک سابقه تاریخی دارد؛ مثلاً بسیاری از چیزها در دنیا تثنیه یعنی متضاد یکدیگر هستند و دو عامل به یک موضوع تبدیل میشوند؛ مثل شب و روز، سفید و سیاه، خوب و بد یا دو چشم داریم، دو دست داریم و دو پا داریم. تثنیه در آغاز گسترش انسانی، خود را بر انسانها تحمیل کرد؛ اما به مرور این مسائل حل شد و مردم با این حالات آشنا و متوجه شدند که تثنیه مزاحم زبان است؛ بنابراین کمکم آن را حذف کردند؛ مثلاً امروز هیچ عربی نمیگوید که «الرجلان ان الرجلینی جاءا» بلکه میگویند؛ «انی رجل جائوا».
میخواهم بگویم که در زمان وحی حالت انتقال تثنیه به شکل جمع از دو الی سه قرن قبل آغاز شده بود و بسیاری از لهجههای عربی، تثنیه را از زبان خود حذف کردند؛ مثلاً نمیگفتند؛ «الرجلان ذهبا»، بلکه میگفتند؛ «الرجلان ذهبوا» چون راحتتر است؛ البته در شعر و در زبان فصیح باقی مانده ولی در لهجهها از بین رفته است؛ حتی این نوع کجرویها در زبان فصیح و متون و احادیث وجود دارد؛ ولی اینها کجروی نیستند؛ بلکه تحول در زبان است. زبان جریان طبیعی خود را طی میکند به همین دلیل در قرن اول، دوم، سوم و چهارم هجری تثنیهای در زبان عربی مگر در زبان فصیح نمیبینیم.
* بنابراین میتوان گفت که قرآن به زبانی که همه مردم آن را میفهمیدند نازل شده و از گویشهای مختلف بهرهبرداری کرده است؟
اولین نگارش قرآن به لهجه قریش بود. به نظر من مراعات لهجه قریش در قرآن ملحوظ است؛ مثلاً کلمه رأس در قرآنهای اموی از «ر، الف و سین» تشکیل شده است. میدانیم تا قرن دوم هیچ کدام از نوشتههای قرآنی همزه و زیر و زبر و نقطه نداشتند؛ مثلاً قاطعانه میدانیم که مردم قریش «همزه» نداشتند. هیچ قریشی «رأس» را با همزه تلفظ نمیکرد؛ بلکه آن را «رَس» میخواندند. این همزه که حرف حلقی انسدادی نام دارد در لهجه قریشی وجود نداشت یا در لهجه قوم قریش «بئس الرجل» نمیگفتند؛ بلکه میگفتند؛ «بیس الرجل». سیبویه نمیگوید که آنها همزه را حذف میکردند؛ بلکه میگوید همزه را لطیف ادا میکردند. قبیله دیگری به نام بنیتمیم عکس آنها عمل و همزه را غلیظ بیان میکردند. بنابراین مثلاً حرف «ر» هم میتوانست «ر» باشد و هم «ز»، یا «ج» هم میتوانست «خ» یا «ح» باشد. در ابتدا اِعراب سپس نقطه گذاشته شد. اعراب هم متعلق به قرن اول و دوم و متأخر است؛ بنابراین قرآن را باید به لهجه قریش بخوانید؛ اما ملاحظه میکنیم که تمام همزههای قرآن احتمالاً در قرن دوم و سوم سر جای خود بازگشتند. بسیاری از مردم سوریه همزههای خود را به صورت مصوت بلند تلفظ میکنند. هیچ سوری نمیگوید؛ «بئرون» بلکه میگوید؛ «بیرون». اگر برای همزه یک حرف اختراع میکردند دیگر امروز با دردسر وحشتناک همزه مواجه نبودیم. مطمئنم شما از میان چهار همزه سه تای آن را غلط مینویسید چون همزه مسئله دارد. قبایل غیر قریشی، قرآن را به لهجه خودشان میخواندند و اجازه خواستند تا به خط قرآن از زمان زید بن ثابت و عثمان که معمول بود چیزهایی اضافه کنند. اولین چیزی که اضافه کردند اعراب و بعد از آن نقطه بود. اعراب را با یک رنگ و نقطهها را با رنگ دیگری گذاشتند تا با یکدیگر مخلوط نشوند. بعد از تکمیل این دو، کله عین را همزه قرار دادند و رو یا زیر حروف اصلی گذاشتند؛ یعنی به خط اصلی ایرادی وارد نکردند؛ مثلاً الف «راس» قریشی را به «أ» تبدیل کردند. به این ترتیب قرآن همزهدار شد.
* ما در قران کلمات غیر عربی هم داریم. برخی این نکته را جزء اشکالات قران میدانند.
این کلمات معربات نام دارند و اشکال نیستند. ما اینها را شناسایی میکنیم و میگوییم که مثلاً فلان کلمه یونانی یا آرامی یا عبری است. انبوهی یهودی در جزیرهالعرب زندگی میکردند و حتی دورانی در یمن پادشاهی یهودی به پا شد. اقوام بتپرست بیشتر در مرکز جزیره زندگی میکردند؛ بنابراین کلمات زیادی از مسیحیان و یهودیها و حتی زرتشتیها وارد زبان عربی شد. بسیاری از اعراب تحت تأثیر زرتشتیها، زرتشتی و مانوی شدند؛ حتی گفته شده که در «یمامه» معبد آتشپرستی به پا کردند؛ چون کارگر ایرانی مجوسی و عرب مجوسی در آنجا فراوان بود؛ ولی اکثریت با مسیحیها و بعد از آن یهودیها و بعد بتپرستها بود. کسانی که یهودی و مسیحی بودند مقدار زیادی از مفاهیم خود را به عربهای جزیرهالعرب انتقال دادند به همین دلیل تیپ مسیحی یا یهودی در قرآن چیز عجیب و غریبی نیست. این زبانِ خود عربهاست. آنها تبادل فرهنگی داشتند و انجیل و تورات میخواندند. یک قریشی بتپرست هیچگاه اینقدر مقاومت نمیکرد و ممکن بود در عرض چند روز تغییر دین دهد و مسلمان شود. یهودیها فرهنگ بسیار قویای داشتند و تفاسیر متعددی از تورات موجود بود؛ بنابراین فرهنگ یکتاپرستی و حتی واژگان آنها غریبه نبود. بنابراین وقتی وحی به این زبان صادر شد طبیعتاً این نوع اصطلاحات در آن وجود داشت. مسائلی در قرآن آمده که آنها را به درستی درک نمیکنیم و برای درک آنها باید زبان عبری یا آرامی یا سریانی بدانیم؛ اگر معنای آن کلمات را بفهمیم معنای آنها را در قرآن نیز خواهیم فهمید.
* واقعا یک مترجم یا مفسر یا قرآن پژوه باید این زبانها را بداند تا به معنا و مفهوم قران برسد؟ خیلی سخت شد.
اگر یک مستشرق انگلیسی یا آلمانی یا فرانسوی یا اسپانیایی یا ایتالیایی، دشمن یا رفیق که حتی رفیق هم باشد مسلمان نیست، بخواهد در مورد قرآن بنویسد؛ حتماً زبان عربی، عبری و سریانی را یاد میگیرد در مقابل چنین فردی ما جز ابزار جوهری چیز دیگری در اختیار نداریم، فقط میتوانیم بگوییم که ریشهاش این است و چیزهایی را تخیل کنیم؛ ولی کسی که چند زبان میداند فوراً آنها را در مقام مقایسه قرار میدهد.
دیروز به توضیح کلمه «صبغه الله» رسیدم. در این مباحث از خاورشناسان بسیاری استفاده کردم. ما میگوییم؛ رنگ خدا، رنگ خدایی و … بهتر از خدا کسی رنگآمیزی ندارد. اما انسان خندهاش میگیرد که یعنی چه بهتر از رنگ خدا نداریم؟ چگونه من این را توجیه کنم. عدهای آن را دین نامیدهاند و عدهای آن را چیزهای دیگر نامیدهاند. عجیب است که عدهای آن را با غسل تعمید قابل قیاس میدانند و صبغه الله را به معنای غسل تعمید که برای طهارت اعمال میشود به کار میبرند و به همین دلیل عدهای در اسلام دنبال طهارت گشتهاند عدهای آن را طهارت یعنی غسل و … نامیدهاند؛ آن آیهها در کانتکس مسیحی هستند. از طرفی صبغه در مسیحیت عرب یعنی غسل تعمید. وقتی در این آیه قرآن صبغه را به غسل تعمید ترجمه میکنیم یک مقدار روشنتر میشود. نمیگویم به نتیجه قاطع میرسیم؛ ولی متوجه میشویم که خداوند به این جماعت میگوید که شما غسل تعمید میکنید و صبغه دارید؛ ولی صبغه الله یعنی آنچه خدا برای شما تصمیم میگیرد، بهتر از غسل تعمید است. چندین نفر از دانشمندان مسلمان متوجه این موضوع شدهاند؛ اما آن را نشکافتهاند.
انسان با مقایسه این زبانها میتواند به فهم قرآن کمک کند. صدها کلمه قرآنی وجود دارد که تا معنای واقعیشان روشن نشود ترجمه قرآن به سامان نمیرسد. امروز ترجمه قرآن تقلیدی و تکراری شده است و ما انبوهی مترجم قرآن داریم که اصلاً عربی نخواندهاند. این افراد وقتی قرآن را مطالعه میکنند آن را لمس نمیکنند؛ بنابراین ترجمهشان نیز درست نیست.
مثلا درباره محراب؛ وقتی خداوند از محراب سخن میگوید مرادش چیست و در ذهن شما چه چیز متجلی میشود؟ مساجد محراب دارند در اصفهان و یزد و نایین و اردستان محرابهای بسیار زیبایی وجود دارد؛ وقتی از محراب صحبت میکنیم این نوع محراب به ذهنمان میآید؛ ولی در آن زمان محرابی وجود نداشت. پس محراب یعنی چه؟ یا کلمه مسجد در گذشته چه معنایی داشت؟ در زبان آرامی کلمه «مزگت» یعنی «پرستشگاه» وجود دارد و مراد از مسجد؛ مساجد زیبای منارهدار امروز نبود. ما باید نحوه نگرشمان را عوض کنیم تا قرآن را بفهمیم. امروز بالای منبر و در برنامههای تلویزیون مرتب میگویند که مساجد خدا را تعمیر کنید و به این آیه استناد میکنند در حالی که وقتی در قرآن از تعمیر مساجد صحبت میشود مراد چیز دیگری است.
*از طرفی انگار همراه با تغیر فرهنگ اَعراب، قرآن نیز با این تغییر فرهنگ حرکت کرده است و زبان و اصطلاحات قرآن به مرور تغییراتی میکند.
این نشان از یک تحول دارد. یک فرانسوی به نام کوئی پرس کتابی درباره ساختارهای لفظی قرآن نوشت که برنده جایزه هم شد. این محقق به شیوه آذینبندی و آرایههای لفظی قرآن توجه و آن را با کتابهای دیگر مانند تورات مقایسه کرد و متوجه شد که قرآن برای قافیهبندی اسلوبی دارد. او اسلوب را با یکدیگر مقایسه کرد؛ ولی همه جا اسلوب را ندید. او روی سوره فاتحه کار کرد؛ ولی به آیههای دشوار قرآن که در آنها بریدن دست و تنبیه زناکار و … آمده بود، کاری نداشت؛ چون قافیه و سجع در آنها بسیار کاهش مییابد؛ اما اگر سوره تکویر را بخوانید از ابتدا تا انتها الفاظ کوبنده و مواج بیان میشود و واقعاً با «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ» متفاوت است؛ گرچه این آیه هم جزو آیاتی است که کمتر آن را میفهمیم
حاشیه گفت و گو
*خدا در ابتدا با قلب مردم کار داشت
اگر عربی ندانید 50 درصد قرآن را از طریق ترجمهها میتوانید بفهمید. به نظر من ترجمهها 40 تا 70 درصد پاسخگو هستند. دانشمندان و متخصصان، بسیاری از مسائل قرآن را متوجه نمیشوند؛ مثلاً کلمه «اسلموا» 10 معنی دارد.
در قرآن «وَالْعَادِیَاتِ» آمده است؛ من به شخصه خوشحال میشوم که خدا در مورد اسب صحبت میکند؛ ولی وقتی در مقام محقق، قرآن را مطالعه میکنم متوجه میشوم که این کلمه 15 معنی دارد که یکی از آنها اسب است.
والنجم اذا هوی، «هوی» یعنی چه؟ به معنای بالا یا پایین رفت است؟ هیچ کس نمیتواند به این سؤال پاسخ دهد؛ چون هیچ کس پاسخ آن را نمیداند؛ بنابراین باید جستوجو کنیم که در تورات یا انجیل یا کتابهای آسمانی دیگر که با قرآن روابط دقیقی دارند «هوی» چه معنی میدهد؛ اگر در تورات و زبان عبری هوی به معنای بالا رفت معنا دهد در آن صورت میتوان گفت که هوی یعنی بالا رفت.
دو سال پیش برای علما در نمایشگاه کتاب سخنرانی داشتم. گفتم من سورههای کوچک قرآن را نمیفهمم؛ اگر من که شغلم زبان عربی است این سورهها را نفهمم افراد دیگر هم نمیفهمند و توجیهی که دارم این است که خداوند در آغاز به هیچ وجه با عقول و خرد مردم صحبت نمیکرد؛ بلکه خطاب خداوند به احساس و قلب مردم بود.
درست است که معنای «والعادیات ضبحا» را به خوبی درک نمیکنیم؛ اما آیاتی که معنایشان را دقیقاً درک نمیکنیم روحشان را درک میکنیم. روح آیات من را منقلب میکنند. یا هر وقتی آیات سوره تکویر را میخوانم انقلابی در من ایجاد میشود. معتقدم قرآن در آغاز احساس مردم را مخاطب قرار داد و به قدری در این کار موفق بود که انسان شگفتزده میشود.
[…] خدا به زبان و لهج … […]