ما و این مسئلۀ جهانیشدن
امید پیشگر
«ما نمیخواهیم جهانی بشویم؟» در عمل این کارْ شدنی نیست. «ما میخواهیم جهانی بشویم؟» آن وقت اصول و ارزشهای معارض با این جهانیشدن را چه کنیم؟ «ما به شکل گزینشی جهانی میشویم؟» در حال حاضر هیچیک از این پاسخها چارۀ کار ما نیست؛ پاسخ دیگری را هم نمیشناسم.
نخست این خبر را از نظر بگذرانید:
«در پی حوادث بحرین و در فاصله چند روز مانده به ششمین سالروز اشغال این کشور به دست ارتش آل سعود و نیز اعلام حکم نهایی «آیت الله شیخ عیسی قاسم»، دبیرکل مجمع جهانی اهل بیت(ع)، نامه سرگشاده و مهمی خطاب به دبیرکل سازمان ملل و هفت تن دیگر از مقامات مهم بین المللی نوشت.»
سپس به گیرندگان آن توجه کنید:
ــ «آقای آنتونیو گوترس» دبیرکل محترم سازمان ملل متحد.
ــ «آقای ژان کلودیونکر» رئیس کمیسیون اروپا.
ــ «آقای آنتونیو تاجانی» رئیس پارلمان اروپایی.
ــ «خانم فدریکا موگرینی» مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا.
ــ «آقای امیر زید رعد الحسین» کمیسر عالی شورای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد.
ــ «آقای احمد شهید» گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در مورد آزادی مذهب یا عقیده.
ــ «آقای دیوید کی» گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در مورد آزادی عقیده وبیان.
ــ «آقای دکتر ماینا کیای» گزارشگر ویژه اجتماعات وتجمعات مسالمت آمیز.
این دادخواست همچنین به “گروه کاری بازداشت های خودسرانه سازمان ملل متحد” نیز ارسال شد. (خبرگزاری ابنا، 22 اسفند 1395)
با این مقدمه، ابتدا پرسش و بعد درخواستی را در موضوع جهانی شدن مطرح میکنم.
مراد نویسنده از جهانیشدن این است: جهانیشدن یعنی ورود و حضور جدی در تعاملات رایج در جهان به مانند دیگر کشورها، درست مانند یک شهروندْ در یک شهر یا یک کشور که هم حقوقی دارد که آن را میطلبد و هم وظایفی که موظف به رعایت آن است؛ چه پسند چه ناپسند. نمیتوان حضور در یک جامعه را پذیرفت و نسبت به قوانین آن گزینشی عمل کرد؛ مگر به زر و زور.
سوال این است که آیا جهانی شدن برای ما ممکن هست؟ اگر آری؛ چگونه؟ و اگر نه؛ چرا؟
به نظر میرسد ما در پاسخ به این سوالات ماندهایم یا بهتر بگویم درماندهایم؛ زیرا پاسخ از سه حالت بیرون نیست:
پاسخ اول: ما نمیخواهیم جهانی بشویم
گفتن این حرف آسان است و ادعایی است موجود؛ اما در عمل این کارْ شدنی نیست. ما نمیتوانیم به این علت که فکر و رفتار رایج در جهان با برخی (شما بفرمایید: با بسیاری) از اصول مذهبی ما ناسازگار است دور خود یک دیوار بلند بکشیم و کاری به دنیا نداشته باشیم. نامهها و شکوائیههایی که به سازمان ملل، دادگاه لاهه و یا مجامع بینالمللی دیگر مینویسم (مانند نامۀ یادشده) و از آنها میخواهیم که کاری برای ما یا دیگران کنند و نیز موارد بسیار دیگر، همه شاهد باطل بودن کلیت این ادعایند. فراموش هم نکنیم اگر ما با جهان کاری نداشته باشیم اینگونه نیست که آنها ما را به حال خودمان رها کنند و کاری به کار ما نداشته باشند.
پاسخ دوم: ما میخواهیم جهانی بشویم
اگر هم بگوئیم میخواهیم جهانی بشویم باز در این ماندهایم که اصول و ارزشهای معارض با این جهانیشدن را چه کنیم؟
میتوان گفت: گور بابای دنیا! ما با هر سختی که هست کار خودمان را پیش میبریم تا ظهور حضرت حجت(عج) که این همان حالت اول است.
پاسخ سوم: ما به شکل گزینشی جهانی میشویم
یعنی آن بخش که موافق با اصول و ارزشها و در راستای منافع ماست یا دستکم در تعارض نیست را میپذیرم و دست رد به سینۀ مابقی زده کار خودمان را میکنیم. همانگونه که گذشت این شیوه نیازمند زر چشمگیر و زور پرتوان است که باید قبول کرد اکنون در ما نیست آنگونه که عربستان با پول دهان سازمان ملل را میبندد و کشورهای زر و زوردار زیر لوای سازمان ملل اسب مراد خود میرانند.
در حال حاضر هیچیک از این پاسخها چارۀ کار ما نیست؛ پاسخ دیگری را هم نمیشناسم. ما ماندهایم و این سوالات بیجواب.خوب میشد اگر روزی روزگاری عقلای قوم، در حوزه و دانشگاه با نظریه پردازیِ روشمند و معقول پاسخ این سوال را میدادند و خروجی آن، قانونی میشد و آن قانون جامۀ عمل میپوشید و تصمیمسازان ما از این سردرگمی خارج میشدند.
حق بدهید؛ روزی به این نهادها به ویژه «احمد شهید» اعتراض میکنیم که چرا ما را متهم به نقض حقوق بشر میکنی؛ روز دیگر به او نامه مینویسیم که فلانجا حقوق بشر نقض شده است؛ به فریاد برس!
تمام اینها برای آن است که ما به سوالات یادشده پاسخ روشنی ندادهایم و تکلیفمان را در این موضوع روشن نکردهایم.
آخر اصلا جهانی شدن یعنی چه؟
جهان هویتی جدا از قومیت ها و فرهنگ ها ندارد . مجموع این ها و ارتباط بین شان ، به جهان معنا می دهد که از اول تاریخ بشر بوده.
مفهوم « جهانی شدن » تعریف و معیار می آورد و به صورت ناگزیر یکسان سازی ؛ یکسان سازیِ چه ؟ فرهنگ ؟ اقتصاد ؟ پوشش ؟ حکومت ؟ یا … ؟
خب ، هر کدام که یکسان شود ، فرهنگ ها را – کل فرهنگ یا بخشی از آنرا – ناچارا از بین می برد و هویت مستقل یک کشور را هم نیز.
اگر این مفهوم ، ایده ای است برای جلوگیری از جنگ ها و حاکمیت صلح ، باز هم به نظر من یکسان سازیِ اندیشه هم بی فایده است ؛ چون همیشه تضاد هست. اختلاف هست.
صلح یعنی همه مردم با وجود اختلافات و تفاوت ها ، اما به « اصول انسانی» – که در ادیان هم با وجود اختلاف هست – باور و احترام داشته باشند و هم چنین فکر و اندیشه یکدیگر را نیز نقد کنند که گذرگاه چنین اتفاقی از اندیشه و فرهنگ می گذرد نه حاکمیت جهانی .