تفاوت بازگشت به خویشتن شریعتی با سلفیها
ما باید این پرسش را مطرح کنیم که دغدغه محوری شریعتی چه بوده است؟ آیا وقتی سوره روم را تفسیر میکرده در سنت تفسیر شیعی همانگونه که علامه طباطبایی تفسیر کرده قرار داشته یا خودش را مفسر قرآن در نظر گرفته است؟ همچنین اگر نهجالبلاغه را تفسیر کرده از منظر افرادی چون سیدجعفر شهیدی این اقدام را انجام داده یا دغدغه دیگری داشته است؟ این سوالات همه نیازمند پاسخگویی است و برای فهم بهتر شریعتی باید منظومه فکری او را بازخوانی کنیم.
همانگونه که خود شریعتی نیز بیان کرده میتوان این آثار را در سهدسته کویریات، اسلامیات و اجتماعیات تقسیمبندی کرد، اگرچه من این تقسیمبندی را دچار اشکال میبینم اما بههرحال باید گفت که آثار شریعتی در پاسخ به نیازهای جامعه ایران در دهه 40 و 50 نگاشته شده است. برخی از آثار وی به مسایل ژئوپلیتیک و وضعیت ایدئولوژی جهان در بین سالهای 40، 50، 60، 70 و تا اواخر دهه قرن بیستم است.
در این برهه زمانی جهان در وضعیت جنگ سرد قرار داشته و از یک سو ایدئولوژی سوسیالیسم و از سوی دیگر لیبرالیسم حاکم بوده است. در شیوه اقتصادی نیز سوسیالیسم و کاپیتالیسم مطرح است و تمام کشورها و تمدنها در شرق خودشان را بر اساس این دو قطب تعریف میکنند، بنابراین مدیریت منابع اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و … یا براساس سوسیالیسم است یا براساس کاپیتالیسم که شاقول سیاستگذاریهای اقتصادی و فرهنگی در جهان غرب است. البته در این میان کشورهایی هم وجود داشتند که سعی کردند از زیر سیطره شرق و غرب خودشان را بیرون بکشند که از آن جمله میتوان به کشورهای عدم تعهد اشاره کرد.
همچنین برخی از کشورهای دیگر مانند ایران و جهان اسلام را داریم که روشنفکران آن سعی میکنند در برابر ایدئولوژی سوسیالیسم و لیبرالیسم راهحل سومی را ایجاد کنند و لذا آثار شریعتی پاسخی به این نوع رویکرد است. البته برخی از آثار وی شاید از منظر تاریخی نیز مورد توجه باشد. وقتی کویریات او را مشاهده میکنیم با این سوال مواجه میشویم که نگاههای کلان شریعتی در فلسفه تاریخ چیست؟ فلسفه انسان و وجود آن چیست؟ جامعه مطلوب چگونه شکل میگیرد؟ اینها موضوعاتی هستند که انقضا ندارد و چه موافق و چه مخالف شریعتی باشیم همواره این موضوعات دغدغههای جهان تمدنی بوده و تا زمانی که انسان با مسایل چون ظلم، ستم، نابرابری، بیعدالتی، جنگ و دغدغه انسان برای بهبود زیستن وجود داشته باشد به آثار شریعتی در این حوزه نیازمندیم.
البته ممکن است هر متفکری نظام فکری خودش را در ذهنش متصور شود که مثلاً من در این حوزه بهگونهای میاندیشم و در حوزه دیگر به نوع دیگری فکر میکنم، بنابراین هر متفکری حق دارد آثار خودش را طبقهبندی کند اما وقتی ما به سراغ بازخوانی آثار یک متفکر میرویم قرار نیست همان حرفهای خودش را بازتولید کنیم بلکه زمان آن است که از کلیشههایی که خود شریعتی و یا پیروان و مریدان فکری او و حتی نوشریعتیها ایجاد کردهاند عبور کنیم و قرار نیست همانگونه که نظام فکری شریعتی توسط خودش پیریزی شده آن را بازخوانی کنیم.
یکی دیگر از مسایلی که در این باره قابل توجه است بازخوانی رابطه شریعتی با سارتر است. چرا شریعتی به سارتر مراجعه میکند؟ در منظومه فکری او چه مولفههایی هست که شریعتی از آن برای بیان دغدغه خودش استفاده میکند؟ سارتر بین وجود و ماهیت تمایز قایل میشود و آن را بهمثابه ابزاری قدرتمند میبیند. او این را در چارچوب وجودی انسان در نظر میگیرد اما شریعتی وقتی سارتر را میخواند با نگاه فرانتس فانون و تحت تاثیر او به سارتر میپردازد. در واقع خوانش شریعتی از سارتر فانونی است و سعی میکند بهعنوان یک فیلسوف دستگاه فلسفه سارتر را بازخوانی کند و ببیند دغدغه او چه بوده است.
فانون بهدنبال پاسخ این سوال بوده که چه عاملی باعث شده انسانها و جوامع غیرغربی مقهور قدرت فرهنگ غربی شوند. بهعبارت دیگر استعمار و کلونیالیسم چه بلایی بر سر فرهنگ غیرغربی آورده است. فانون در پاسخ میگوید علت اینکه جامعههای غیرغربی نمیتوانند از سیطره اروپا بیرون بیایند به این دلیل است که فرهنگزدایی شدند. شریعتی میفهمد که فانون قرائتش از سارتر و مفهوم وجود ماهیت چنان قدرتی دارد که میتواند از آن در جامعهشناسی خود استفاده کند و برهمین اساس میگوید ما نمیتوانیم از یوغ استعمار و فرهنگی غربی خارج شویم چون دیگر وجودی نداریم و از هویت تاریخی تهی شدیم.
بهعبارت دیگر تبدیل به یک اگزیستانس شدیم و به همین دلیل تاریخ ما ماهیت خودش را از دست داده و نقش و نگاری ندارد و این فرهنگهای غربی هستند که نقش و نگار را در مواجهه 200 ساله ما با اروپا در ساحتهای مختلف برای ما رقم زدند. سارتر میگوید: انسان تنها موجودی است که وجودش بر ماهیتش رجحان دارد. به گفته شریعتی نیز استعمار باعث شده آنچیزی که ماهیت ما بوده دچار گسست شود و امروز فرهنگ ما وجودهایی هستند که هیچ چیزی از خودشان ندارند و ارتباطشان با گذشته قطع شده و اگر تلاش کنیم ماهیتی داشته باشند آن را تحت سیطره غرب پیدا میکنند که اروپاییان برای آنها ترسیم کردهاند و اینجاست که پدیده الیناسیون و شبیهسازی مطرح میشود.
پس وقتی میخواهیم شریعتی را بخوانیم باید این پرسش را طرح کنیم که سنت شریعتی چه سنتی است؟ کسانی که در ایران درباره شریعتی سخن میگویند اغلب به او توجه نمیکنند و کسانی که او را تقبیح میکنند اغلب از متن شریعتی خوانشی ندارند البته من در این جا بین مفهوم خواندن و خوانش تمایز قایل هستم به این معنی که خواندن به معنای ژورنالیستی مطالعه کردن یک اثر است اما خوانش به معنای درک مفاهیم، چارچوبهای ذهنی و دستگاه فکری یک متفکر است. به هر حال ما باید سنت فکری شریعتی را مفهومسازی کنیم و گفتمان شریعتی را از وضعیت خصم و محب نجات دهیم و شریعتی را با گفتمان آکادمیک درک کنیم.
در دو ـ سه ساله اخیر هجمههای عظیمی از سوی نشریات و مجلاتی چون مهرنامه به شریعتی وارد شده و سعی شده به روشهای مختلف شریعتی پدر بنیادگرایی و خشونت در ایران و جهان اسلام معرفی شود. برخی از آنها آنقدر پیش رفتند که او را پدر داعش میدانند در حالی که شیوه داعش خشونت کور و بیمحابا در برابر انسان است. آنها میگویند چون شریعتی از بازگشت به خویشتن سخن میگوید پس با داعش ارتباط فکری دارد در حالی که باید بدانیم سلفیها و بنیانگذاران آن چون رشیدرضا، سیدقطب، بینانگذاران القاعده و … از تفکر شریعتی جدا هستند و تا زمانی که گرفتار دوقطبی خصم و حب درباره شریعتی هستیم نمیتوانیم خوانش درستی از آن داشته باشیم.
ما باید در ادبیات محاورهای بین بازگشت و برگشت تمایز قائل شویم؛ در ادبیات شریعتی بازگشت بهمعنای دوباره یافتن است بدین معنی که بتوانیم سوژه ایرانی را مبتنی بر خودآگاهی از گذشتهاش دوباره پیدا کنیم و نسبت آن را با سنت، معاصرت، خویشتن و … بسنجیم. این در حالی است که دریافت سلفیها از برگشت به خویشتن به معنای شیوه زیست مانند تابعین در صدر اسلام است. یعنی اگر در ابتدای اسلام مسواک نمیزدند امروز هم باید بر همین اساس عمل کرد. اگر شریعتی در منظومه فکری خود صحبت از بازگشت به خویشتن در بستر معاصرت میکند باید ببینیم ریشه فکری او به کجا میرسد.
برخی میگویند سیدجمال، محمد عبده، رشیدرضا، سیدقطب و… کسانی هستند که تفکر شریعتی از آنها گرفته شده البته در این باره خلط معرفتی صورت گرفته است چرا که شریعتی در کتاب «ما و اقبال» نشان میدهد ریشه فکری اصلاحات و اصلاحگری دینی و مبارزه با خرافات چه شجرهای دارد لذا ریشه تفکر شریعتی به سیدجمال میرسد اما این موضوع مغفول واقع شده که شاگرد خلف سیدجمال، رشیدرضا و محمد عبده نیست بلکه علامه اقبال لاهوری است که مولفههای فکریاش حکمت، فلسفه، عرفان، فهم معاصرت و فهم شیوه عصری در مواجهه با متون و سنت است. در اینجا میبینیم که شریعتی را اگر بخواهیم در چارچوب اصلاح دینی قرار دهیم باید به اقبال و سیدجمال برسیم. پس این موضوع که او را متهم به بنیادگرایی میکنند درست نیست.
از سوی دیگر عدهای شریعتی را به ستیز با هویت ملی و ایرانیت متهم میکند در حالی که او رویکرد ممتازی نسبت به این موضوع دارد و خودش را وامدار حرکت جبهه ملی مصدق میداند. بهعبارتی شریعتی خودش را مصدقی میداند و مصدق نیز به مثابه متفکری است که رویکرد ممتازی نسبت به رابطه ملیت و اسلامیت داشته و لذا از این منظر نمیتوان شریعتی را ضد هویت ملی و ایرانی تعریف کرد. برخی نیز تحت تاثیر هانری کربن که میگوید تشیع ایرانی است میخواهند ایرانیت را مقابل اسلام قرار دهند در حالی که شریعتی با قرائتی که مرحوم مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» دارد احساس نزدیکی میکند و میگوید حکومت ایرانی چگونه در قالب شیعی و اسلامی شکل گرفته و نمیتوان این هویت را بدون هویت اسلامی تصور کرد. اگر این هویتها را بهصورت هویتهای مرگبار روبهرو هم قرار دهیم نتیجه آن چیزی میشود که امروز میبینیم.
حال اهمیت شریعتی امروز برای ما چیست؟ مسایلی که امروز در جامعه اسلام مطرح است هنوز حل نشده بدین معنی که هویتهای مرگبار در مقابل هم قرار گرفتند و امروز پرسشهایی که شریعتی درباره آنها فکر کرده مانند رابطه اسلامیت و ایرانیت، شیوه حاکمیت مطلوب و ارایه راهحل درباره آنها و … میتواند برای ما راهگشا باشد. اگرچه ما نیازمند بازخوانی انتقادی از او نیز هستیم. نوع نگاه شریعتی به انسان و وجود در کویریات و مسایلی چون هبوط انسان و وجود آن میتواند برای ما حایز اهمیت باشد اگرچه شریعتی را فیلسوف نمیدانند اما اگر فلسفه وجودی او را نگاه کنیم میبینیم که او یکی از متفکرانی است که در حوزه وجودی در کنار آراء و نظرات متفکرانی چون مارکوزه، اریک فرون، هایدگر، سارتر و … قرار میگیرد. عرفانی که شریعتی از او سخن میگوید و شیوه قرائتش متاثر از عینالقضات همدانی و حلاج است که میتواند مورد بازخوانی قرار بگیرد.
شریعتی در آینده تفکر ما از این منظر جا دارد و اگر او را بخواهیم از منظر فلسفه سیاسی نقد کنیم جای کار وجود دارد اما از منظر انسانشناسی فلسفی هنوز قابلیتهای بسیاری در سخنان او وجود دارد که میتوان آن را در محتوای جهانی مطرح و مورد مطالعه قرار داد. شریعتی در دو جلدی تاریخ و شناخت ادیان رویکردی به ماهیت عرفانی جهان از جمله هندوئیسم، بودائیسم و … دارد. او وقتی مکاتب مختلف عرفانی را بررسی میکند نوع نگاه خاصی را درباره عرفان بیان میکند که خاص اوست بدین معنی که شریعتی عرفان را نهاد تصوف نمیداند بلکه آن را شیوهای از تفکر مطرح میکند که میتواند در دنیای فلسفی آسیا و جهان مورد توجه قرار گیرد چرا که اکنون هویتهای مرگبار مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و این بدان معنی است که افراطیگری مبتنی بر این شده که عقل تعطیل شده و نقل به جای آن حاکم شده است. اگر نقل در خدمت عقل و عشق در بیاید این معادله به هم میخورد و آنگاه میتوان از پایان خشونت و افراطیگری سخن گفت.