تکثیرِ «خیابان ایران»
محسن حسام مظاهری
کلونیهای دینداران و سیاستِ بقا: چالشِ زیستِ مذهبی در چهارمین دههی حکومت دینی
۱
«این یه رستورانه. فقط چادریا رو راه میدن. محیطش خیلی جالبه. خیلی آروم و معنویه. پرسنلشونم موقع آشپزی وضو دارن. این رستوران ویژهی خانوادههای مذهبیه و ورود خانمها با چادره. این رستوران رو به دوستان مذهبی و خانمهای محجبه معرفی کنید تا انشالله کارشون رونق پیدا کنه و شعبههای دیگه هم در نقاط دیگه تهران افتتاح بشه».
این بخشی از تبلیغ یک رستوران تازهتأسیس در تهران است. تبلیغی که دیشب در یک گروه تلگرامی با کاربران مذهبی به آن برخوردم. چند سالی است که فضاهای اختصاصی برای مذهبیها در حال تکثیر است. این تکثیر، در کنار منافع اقتصادی ـ که طبیعی است ـ، واجد دلالتهای فرهنگی اجتماعی مهمی است. این آگهیها یک زنگ خطر را به صدا درآوردهاند.
۲
یکی از پیامدهای سکولاریزاسیون جامعهی ایران در دورهی دوم سلطنت رضاشاه و تحدید شئون مذهبی از جانب حکومت، منزویساختن قشر مذهبی و طرد آنها از عرصهی عمومی جامعه بود. رضاشاه، مذهبیها را بالاجبار بر سر یک دوراهی نشانده بود: یا باید از شئون مذهبی خود صرفنظر میکردند و تابع سیاست متحدالشکلسازی مدرن حکومت میشدند، یا از عرصهی عمومی کناره میگرفتند و آن را به دیگران واگذار میساختند. کم نبودند متدینانی که راه دوم را برگزیدند. زیرا عملاً انتخاب دیگری برایشان متصور نبود. درنتیجهی این روند، مظاهر دینداری، نوعاً زیرزمینی شد. زنان محجبه خانهنشین شدند تا تن به کشف حجاب ندهند. دختران خانوادههای مذهبی (و گاه حتی پسران) از تحصیل محروم شدند تا مدارس مختلط، در کنار سوادآموزی، دینشان را به خطر نیندازد. روضهخوانیها در پستو برگزار میشد تا از باتوم مأموران شهربانی مصون بماند و… .
پس از شهریور ۱۳۲۰ هم گرچه موقتاً باتوم از دست پاسبانها افتاد و سیاست آمرانهی حکومت تاحدی تلطیف شد، اما فضای جامعه دیگر به دورهی ماقبل رضاشاهی برنگشت و کماکان مذهبیها در جامعه احساس ناامنی میکردند. اما اتفاق تازهای که افتاد، فراهمشدن فضایی بود که برخی از مذهبیهای پیشرو مسیر دیگری را به غیر از انزواگزینی و خانهنشینی درپیش گیرند. تأسیس مدارس اسلامی نسخهای بود که این گروه از مذهبیها سراغش رفتند و راهاندازی «جامعه تعلیمات اسلامی» بههمت شیخ عباسعلی اسلامی و گروهی از بازاریان در آغاز دههی ۱۳۲۰ آغاز این جریان بود.
مدارس اسلامی محصول تنازع بقا بود. محصول تلاش جامعهی مذهبی برای حفظ خود در دل جامعهای که مذهب در آن روز به روز بیشتر به حاشیه میرفت. سیاستی که هر گروه اجتماعی براساس غریزه در مواقع بحران و خطر آن را اتخاذ میکند. منطق دراقلیتبودن اقتضا میکند که: وقتی نمیتوانی کلیت جامعه را تغییر دهی، لااقل خودت را حفظ کن!
در دههی ۳۰ و سرخوردگی پس از کودتا، این نسخه مقبولیت بیشتری یافت و به تأسیس مدارس «علوی» و پس از آن «رفاه» و بعدتر «نیکان» و دیگران انجامید و بهتدریج مدارس اسلامی را به یک جریان مهم تبدیل کرد. نسل دوم مدارس مذهبی یک گام از سیاست بقا فراتر رفتند و به رقابت هم اندیشیدند. و همین امر به ارتقای کیفیت آموزشی این مدارس انجامید؛ روندی کمابیش امروز هم ادامه دارد.
۳
با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت دینی که کاملاً برخلاف حکومت قبل، ترویج مذهب و شعایر و شئون مذهبی را وظیفهی خود میدانست، دورهی انزوای مذهبیها به پایان رسید. حالا شرایط برعکس شده بود. «سالمسازی» و «اسلامیسازی» سیاست رسمی حکومت بود و همهی فضاهای عمومی را دربر میگرفت؛ از ساحل دریا تا کلاس مدرسه و دانشگاه. حالا «سیاستِ غلبه»، جایگزین «سیاستِ بقا» شده بود. گویی مذهبیها اراده کرده بودند خانهنشینیِ نسلِ قبلیِ خود را تلافی کنند. تا چند صباحی این سیاست ظاهراً جواب داد و سروشکل عرصهی عمومی جامعه، اسلامیزه شد. زنان محجبه شدند و مردان صاحبِ «محاسن» و همهی فضاها و رفتاهایی که پیشتر محیط عمومی را برای دینداران ناامن و نامطلوب میساخت، حذف شدند. (یا بهتر است بگوییم: موقتاً زیرزمینی شدند.)
اما طولی نکشید که ورق برگشت و «از قضا سرکنگبین صفرا فزود». قدرت رسمی و ابزارهای اعمال آن بهتمامی دست مذهبیها بود، اما بخش قابلتوجهی از جامعه، مسیر دیگری را میرفت. بیاعتنا به فهرست طویل امر و نهیها و باید نبایدها و بخشنامه و دستورالعملهای حداکثری حکومت دینی. آنچه مذهبیهای انقلابی و بر مسند حکومت تکیهزده نمیدانستند (یا فراموش کرده بودند) قانون بقای انرژی در فرهنگ و خاصیت فنری جامعه بود. یادشان رفته بود که با دولت هر کاری نمیشود کرد. فکر میکردند تا پیش از انقلاب، مشکلشان این بوده که قدرت را در دست نداشتهاند. فکر میکردند دولت، اکسیری است جادویی که میشود با آن مدینهی فاضله ساخت. چنین بود که بهتدریج مذهبیها دوباره در مواجهه با عرصههای عمومی احساس ناامنی کردند. اینبار نه در یک حکومت غیردینی، بلکه در دل حکومت اسلامی.
۴
در سالهای اخیر، شدتگرفتن این ناامنی، بهموازات عوامل دیگر مانند تقویت شکافها و تقابلهای فرهنگی در جامعه ـ که آنها هم تاحد زیادی محصول تنگناهای حکومت دینی اند ـ سبب شده است که بخشی از جامعهی مذهبیها احساس اقلیتبودگی کرده و به نسخهی دهههای ۲۰ و ۳۰ بازگردند و دوباره سیاست بقا را در پیش گیرند. با این تفاوت مهم و معنادار که اینبار مصادیق این سیاست، فراتر از مدارس است و همهی دیگر فضاهای عمومی را شامل میشود. مذهبیها، و مشخصاً مذهبیهای جوان، و دقیقتر: مذهبیهای جوانِ طبقات متوسط و بالای شهرهای بزرگ، در موقعیتی پراگماتیستی درحال تولید فضاهایی گرچه کوچک و محدود، اما در عوض «آزاد» و «امن» برای خود هستند. کلونیهایی جدا از «دیگران». فضاهایی که نوعاً با سبک زندگی، مصرف و زندگی روزمرهشان مرتبط است. پیشتر مسجد و هیئت دو فضای اختصاصی برای مذهبیها بهشمار میرفت؛ اما حالا به این فهرست، آنها کافه، رستوران، پارک، سینما، رسانه، شهربازی، استخر، مجتمع مسکونی، اداره، پاساژ و مرکز خرید را نیز افزودهاند. (در ادامهی این مسیر هیچ بعید نیست که روزی به «مذهبیمال» هم برسیم؛ مشابه «مگامال» و «اطلسمال»).
رویهای که من اسمش را میگذارم: «تکثیرِ خیابان ایران». مذهبیها روز به روز دارند خرجشان را از جامعه بیشتر جدا میکنند. روز به روز «میدان» خودشان را کوچکتر میکنند (برخلاف آنکه میپندارند درحال توسعهاش هستند.) برای مصونماندن خود و خانوادهشان از آلودگی هوای جامعه به «حیات گلخانهای» پناه میبرند. برای درامانماندن از بمبارانهای «دیگری»، تن به پناهگاه میدهند و در انزوایی خودخواسته، از دیگر فضاهای عمومی محروم میمانند.
و البته از آنجاکه این انتخاب، مستلزم برخورداری از «سرمایه» است، این نسخه بیشتر در بین مذهبیهای جوان و نسبتاً مرفه طرفدار دارد. آنها که توانایی مالیاش را دارند تا فرزندشان را به مهدکودکها و مدرسههای مذهبی با شهریههای چندمیلیونی بفرستند. اما درعوض خیالشان راحت باشد که فرزندشان مذهبی بار خواهد آمد. (بماند که تجربه نشان داده خیلیوقتها این خیال خامی است.) یا خانه و زندگیشان را حراج کنند تا بتوانند در فلان محلهی مذهبی ساکن شوند. تا لااقل در فضای کوچک محله، آسودگی بصری داشته باشند. سویهی دیگر این نسخه، همان منطق سرمایهداری است که به دیندارِ مدرن القا میکند هر انتخابی هزینه دارد. حتی اگر این انتخاب، مصرف کالای مذهبی و داشتن سبک زندگی دینی در یک حکومت دینی باشد.
جالب اینکه حکومت دینی، خود نیز شهروندان مذهبیاش را به این «حیاط گلخانهای» (بخوانید: به انزواگزینی و غارنشینی) تشویق میکند. (بماند که آغازگر این جداسازیها برخی سازمانهای حکومتی نظیر سپاه بودند؛ روندی که با «شهرک محلاتی» و «مجموعهی طلاییه» و «رستوران سبز» آغاز شد و به راهاندازی «شبکهی افق» رسید.) اگر این روند معکوس بود، یعنی فرضاً غیرمذهبیها مجبور میشدند در فضاهای مشخصی ساکن شوند، میشد آن را از نظر سازوکارهای کنترل سیاسی توجیه کرد. اما این تحدید خودخواستهی مذهبیها و تشویق و حمایت حکومت، نشانهی آن است که احساس ناامنی منحصر به لایههای پایین شهروندان مذهبی نیست و صاحبان قدرت را هم دربر گرفته است. جمهوری اسلامی، ناخواسته و ندانسته دارد مسیر سکولارشدن جامعهی ایرانی را هموارتر میسازد. پروژهی ایرانِ سکولار که پهلوی نتوانست به انجامش برساند، حالا پروسهای شده است که جمهوری اسلامی کاتالیزورهایش را فراهم میسازد.
۵
آسیبشناسی و نقد این رویه بحث مفصلی است و مجال مستقلی میطلبد. (فقط بهاختصار بگویم که من فکر میکنم این روند در بلندمدت به ضرر خودِ جامعهی مذهبی است و به انزوای بیشتر آنها از متن جامعه، انتزاعیشدن تصور مذهبیها و «دیگری»هاشان از هم و تعمیق شکاف مذهبی/غیرمذهبی در آیندهی ایران منجر خواهد شد. همچنین هرچه سطح تعاملات روزمره میان مذهبیها و دیگر اعضای جامعه پایین بیاید، فضای گفتگو و امکان مدارا نیز بهتبع محدودتر خواهد شد و نسل مذهبی آینده، مهارت اجتماعی کافی برای مفاهمه و زندگی نرمال را از دست خواهد داد.)
همچنین از نظر تحولات سیاسی و مشخصاً پسلرزههای وقایع سال ۸۸ نیز میتوان این موضوع را بررسی کرد که فعلاً از آن میگذرم. نکتهی مهمتری که میخواهم بگویم این است:
تکثیر الگوی خیابان ایران و شهرک محلاتی، آنهم در چهارمین دههی جمهوری اسلامی، شاید برای جامعهی مذهبیها در کوتاهمدت خوشایند و رضایتبخش باشد، اما برای جمهوری اسلامی قطعاً شکست بزرگی است. متولیان فرهنگی نظام باید به این بیندیشند که چرا چهلسال پس از استقرار حکومت دینی، بقا کماکان مسألهی مذهبیها است؟ چه شباهتی میان دههی ۹۰ و دههی ۳۰ است که در هردو مذهبیها سراغ نسخههای مشابهی رفتهاند؟
[توضیح تیتر: «خیابان ایران»، خیابان و محلهای است در جنوب شرقی تهران (منطقهی 13) که از پیش از انقلاب تا امروز بهعنوان یکی از محلات سنتی و پایگاههای مذهبی شهر بهشمار میرود و بسیاری از مسئولان و روحانیون مشهور در آن حوالی زندگی میکنند. برخی مدارس مذهبی مشهور (نظیر علوی و رفاه) هم در همین محله واقع است. همهی این موارد، سبب اقبال مذهبیها به این محله شده است. بهگونهای که قیمت مسکن در خیابان، تفاوت کاملاً محسوسی با خیابانها و محلات مجاورش دارد.]