سنت و تجدّد: تجربه مراکش به بهانه درگذشت دو شخصیت مغربی
محمد مسجدجامعی
هفته گذشته دو تن از شخصیتهای فرهنگی کشور مراکش دارفانی را وداع گفتند. عبدالکریم غَلّاب و عبدالکبیر العلوی المِدغری. غَلّاب از روشنفکران و نویسندگان و از اعضای موثر حزب استقلال مغرب بود که قدیمیترین حزب این کشور است، متولد شهر فاس در 1919 و علوی مدغری متولد شهر مکناس در 1942 که به مدت نوزده سال وزیر اوقاف کشورش بود و پس از درگذشت ملک حسن خطابه بیعت با پادشاه کنونی، محمد ششم، توسط وی قرائت گردید. او از اساتید علوم اسلامی بود و ریاست «صندوق قدس» را تا هنگام فوت به عهده داشت.
1 . آقای غلاب از جمله روشنفکران نسل قدیم مغرب بود. شهر فاس به دلیل سوابق تاریخی و دینی و وجود دانشگاه قدیمی قرویین مرکز علم و فرهنگ و هنر و نیز جنبشهای استقلالطلبانه پس از استعمار فرانسه بود. اوج این فعالیتها به دهههای چهل و پنجاه باز میگشت که در نهایت به استقلال مغرب در 1956 انجامید. در آن ایام حزب استقلال بخش مهمی از اقدامات آزادیخواهانه را الهام میبخشید و سامان میداد. این حزب توسط شخصیت دینی و سیاسی معروف، علال الفاسی در 1943 بنیانگذاری شد و هنوز هم از احزاب بانفوذ این کشور است.
غلاب چنانکه خود نقل میکرد در کوران حوادث شهر فاس و فعالیتهای حزب استقلال و تمامی اقدامات استقلالطلبانه قرار داشت، اما مسئله این بود که استعمار فرانسه در مراکش که عملاً بدان «تحت الحمایه» بودن میگفتند، متفاوت بود با استعمار این کشور در الجزائر و حتی تونس و موریتانی و نیز غرب آفریقا. مضافاً که سوابق تاریخی آن هم با کشورهای همسایه متفاوت بود. در شمال آفریقا تنها کشوری بود که سلطه عثمانی را نپذیرفت و مستقل باقی ماند.
این مجموعه شرائط موجب شد که حرکت استقلال طلبانه این کشور متفاوت باشد. تنها در بخش شمالی در منطقه تطوان و ریف که اسپانیا آن را به اشغال درآورده بود، نوعی مبارزه مسلحانه به رهبری عبدالکریم خطابی شکل گرفت. در نقاط دیگر داستان این گونه نبود.
جنبش استقلالطلبانه آنان عملاً جنبش نخبگان دینی و فرهنگی و اجتماعی جامعه بود برای طرد استعمارگران که با ضایعات نسبتاً اندکی، درست به عکس الجزائر، بدان دست یافت. مشکل الجزائر تنها یک میلیون شهید نبود، ساختارهای اجتماعی و تاریخی جامعه در هم ریخت و عملاً جامعه در نوعی خلأ فرهنگی و هویتی قرار گرفت که هنوز هم از آن رنج میبرد، و خود داستان غمانگیز جداگانهای دارد.
علیرغم این همه مغرب، و به ویژه نخبگانش، عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ فرانسوی قرار گرفت. این سخن برای نمونه در مورد الجزائر هم صحیح بود، امّا در آنجا مقاومت عمومی به نوعی مقاومت فرهنگی انجامید که در بطن خود حالتی انقلابی و سیاسی داشت که نمودش را در کتابهای «فانون» میتوان یافت. اگرچه فانون الجزائری نبود، اما به جبهه مقاومت این کشور پیوست و عملاً به سخنگوی سیاسی – فرهنگی او در دوران مبارزات سخت سالهای دهه پنجاه تبدیل شد.
تفاوت شرائط اجتماعی – سیاسی مغرب نوعی مقاومت فرهنگی را موجب شد که به کلی متفاوت بود با تجربه الجزائر و متفاوت با تجربه تونس و کشورهای غرب آفریقا تحت استعمار فرانسه. به طور خلاصه مسئله عبارت بود از مسئله «سنت و تجدد» و اینکه چگونه میباید این دو را با یکدیگر جمع کرد، البته این موضوع در دهههای بعد برای کشورهای دیگر هم مطرح شد، اما میتوان گفت مغرب نخستین کشوری بود که در سطح عمومی با آن مواجه گردید. جالب این است که این موضوع حتی برای مصر که پس از حمله ناپلئون در 1798 با فرهنگ و تمدن آشنا شد، نیز مطرح نشد. چرایی و چگونگی و همچنین سیر تحولی این موضوع در مراکش مسئله مهمی است که لازم است در فرصتی دیگر بدان پرداخته شود.
2. آنچه موجب تعمیم و تعمیق این جریان فکری شد، شخص ملک حسن بود. او در 1961 به قدرت رسید و با توجه به سوابق تحصیلی و تجربی و نیز ویژگیهای شخصی و شخصیتیاش «سنّت و تجدد» به یکی از دغدغههای دائمی و واقعیاش تبدیل شد که پایان عمر بدان میاندیشید و سیاست داخلی و توسعهای کشور را بر همین اساس طراحی کرد و به پیش برد.
واقعیت این است که هویت مغربی در شکل کنونیش با توجه به این نکته قوام و مفهوم یافته است و نتایج آن در معماری و هنر و شهرسازی و کیفیت لباس و کفش و تزیینات و آداب و رسوم اجتماعی و مراسم رسمی و غیر رسمی این کشور به خوبی منعکس است و همین ویژگیها است که به هویت مغربی و مغربی بودن غرور و افتخار میبخشد.
غلاب از جمله کسانی بود که در این زمینه فراوان نوشته بود. تا ایامی که با ایشان مرتبط بودم در این باره میاندیشید و سوال و گفتگو میکرد. تقریباً میتوان گفت کمتر روشنفکر و تحصیلکرده مغربی میتوان یافت که چنین دغدغهای نداشته باشد، از هر گرایشی که باشد و حتی سوسیالیستها و کمونیستهایش. این به نوبه خود یکی از دلائل انسجام اجتماعی و تا حدودی سیاسی و قدرت یافتن ناسیونالیسم مغربی بود. در جهان عرب کمتر کشوری میتوان یافت که دغدغهای روشنفکرانه طیفهای مختلف نخبگان، اعم از دینی و غیر دینی، را دربرگیرد و نوعی هماهنگی فکری و مذهبی را موجب شود. یکی از جاذبههای تجربه ایرانِ بعد از انقلاب برای آنان به همین نکته بازمیگشت که ایران چگونه با این موضوع برخورد داشته است و یکی از پرجاذبهترینهایش برای آنان چگونگی برخورد اندیشه دینی با مسئله یاد شده بود.
آنان اصل مسئله را دریافته بودند و در زمینههای عملی همچون هنر و معماری به پاسخهای قابل قبولی رسیده بودند، امّا در آنجا که مسئله ابعاد نظری و فلسفی و حقوقی و دینی مییافت عملاً سخن چندانی نداشتند و افراد منصف آنان بدان اعتراف میکردند، اگرچه غیر منصفین به گونهای متعصبانه ضعف یاد شده را انکار میکردند. چرا که مایل نبودند برتری دیگران را بپذیرند و خود را مستغنی از افکار و ایدههای دیگر میدانستند و همین نکته بود که گفتگو و تعامل فکری با آنان را حساس میکرد و اینکه چگونه این گونه بحثها بدون خدشه وارد ساختن به غرور آنان سامان یابد و احیاناً به نتیجه برسد. به دلائل مذکور احتمالاً مدیریت جلسات گفتگو با مغربیان یکی از سختترینها است.
3. مطرح بودن مسئله «سنّت و تجدد» نوعی کنجکاوی نسبت به محصولات کلامی و فلسفی و فقهی و بلکه هنری ما را موجب شده بود. اگرچه این کنجکاوی به دلائلی مذهبی و غیر مذهبی مخالفانی هم داشت که کمتر به طور علنی منویّات خود را اظهار میکردند، امّا فراوان بودند کسانی که به واقع مایل به درک تولیدات علمی و هنری ایران بودند. جهت جلوگیری از تطویل تنها به نمونههایی اشارت میرود.
برای نمونه در زمینه فقهی کتاب «تحریر المجلّه» مرحوم کاشف الغطاء مورد توجه بود. و به همین ترتیب مباحث فقهی مربوط به حقوق زن. چرا که فقه شیعه از نظر آنان در این مورد برجستگیهای ممتازی داشت. صرف نظر از «تفسیر المیزان» تفسیر موضوعی آیت الله سبحانی خواهان فراوانی داشت و اصولاً به سایت موسسه امام صادق (ع) وابسته به ایشان به وفور مراجعه میکردند و البته بدین دلیل بود که در اوائل مأموریتم از وزیر علوم، آقای «خالد علیوه» خواستم که از ایشان دعوتی رسمی به عمل آورد. این دعوت انجام شد و ایشان در آکادمی علوم که معتبرترین مرکز علمی این کشور است و دانشگاههای رباط، دارالبیضاء، قرویین و مراکش سخنرانیهای علمی داشت که انعکاس وسیع و ماندگاری داشت.
همچنانکه کتابها و دیدگاههای آقایان نصر و سروش مورد اهتمام فراوان بود و نیز تحقیقات قرآنی مرکز پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی و ترجمه عربی دائره المعارف بزرگ اسلامی. چنین اهتمامی در مورد هنرهای دینی و غیر دینی هم وجود داشت. استقبال از نمایشگاههایی که در این موارد برگزار شد، و به ویژه از جانب هنرمندان و هنردوستان، کمنظیر بود. مهمتر آنکه در معرفی و نقد این آثار فراوان نوشتند و یا سخن گفتند و مصاحبه کردند. مسئله این بود که با توجه به میراث فرهنگی و هنری چگونه میتوان هنر جدید آفرید و اینکه دیگران چگونه به این قبیل مسائل پاسخ گفتهاند.
مضافاً که داستان نویسان فرانسهنویس مغربی، ادبیات خاص خود را در مجموعه فرانکوفونها دارند، و این به دلیل عمق تاریخ و فرهنگ و مسائل خاص اجتماعی آنها است. برخی از آنان بسیار مایل بودند از محتوی رمانهای پرطرفدار موجود در بازار ایران مطلع شوند. این حساسیت نسبت به سینمای ایران و به خصوص تولیدات مرحوم کیارستمی و سایر کارگردانهای معروف وجود داشت. بخش مهمی از این کنجکاویها به دلیل همان دغدغههایی بود که یادآور شدیم.
4. تحصیلات آقای مدغری در زمینه حقوق و علوم اسلامی بود. اولین ملاقات در سفارت انجام شد و ایشان با خود دو جلد کتاب «الناسخ و المنسوخ فی القرآن الکریم» به همراه آورده بود که هدیه کرد. کتاب از آنِ ابن العربی فقیه است که متفاوت است با ابن عربی عارف، اگرچه هر دو اندلسی هستند. ایشان به عنوان رساله دکتری این کتاب را تصحیح و ظاهراً برای نخستین بار منتشر کرده بود.
در آن هنگام وی رئیس «صندوق قدس» بود. درباره وضعیت بیت المقدس و محلات و اوقاف اسلامی و مغربیاش صحبت کرد و اینکه اسرائیلیها اجازه بازسازی و تعمیر این ساختمانها و محلات قدیمی را نمیدهند و اینکه برای حفظ هویت اصیل آن چه اقداماتی انجام شده و چه کارهایی باید انجام شود.
اینجانب نیز مطالبی درباره املاک و اوقاف اسلامی و مسیحی بیتالمقدس و سایر نقاط پراهمیت همچون بیتاللحم بیان کردم. اطلاعاتم در این موارد به گفتگوهایم با شخصیتهای مختلف اسلامی و مسیحی بازمیگشت. در مورد اسلامیها به سفیر اردن در ایتالیا آقای «الحسن» و نیز وزیر اوقاف اسبق اردن، آقای «کامل الشریف» که اتفاقاً هر دو اصالتاً فلسطینی بودند، و در مورد مسیحیان به پاتریارک سابق دانشمند و بسیار مطلع بیتالمقدس آقای «میشل صباح» و نیز دیپلمات برجسته واتیکان کاردینال «پیولاگی» که در نیمه دوم دهه شصت و سالهای ابتدایی دهه هفتاد به عنوان نماینده ویژه پاپ پل ششم در بیتالمقدس خدمت میکرد و همچنین اسقف «هیلاریون کاپوچی». اگرچه نکات فراوان دیگری از سایر مقامات مسیحی خاورمیانهای نیز شنیده بودم.
هنگامی که مذاکرات برای برقراری رابطه دیپلماتیک بین اسرائیل و واتیکان جدّی شد، آقای الحسن چندین بار به ملاقات آمد. در آن هنگام اردن و واتیکان رابطه دیپلماتیک نداشتند و ایشان مأموریت داشت اطلاعات لازم در مورد چگونگی برقراری این رابطه را بدست آورد. حساسیّت اصلی آنان چگونگی توافقات در مورد اوقاف و امکنه و میراث مسیحی بود. چرا که واتیکان گفته بود که برقراری رابطه با اردن که اردنیها بدان تمایل زیادی داشتند، میّباید به طور همزمان با اسرائیل انجام شود. حتی یکبار وزیر خارجه واتیکان آقای جان لویی توران این موضوع را در یکی از ملاقاتهایمان بیان داشت.
اجمالاً آنها میخواستند از کم و کیف این توافقات مطلع شوند و این کمکی بود بدانها برای دفاع قانونی و حقوقی از اوقاف اسلامی، چرا که اردن به عنوان متولی این اوقاف، به رسمیّت شناخته شده بود. جالب اینجا است که هم سفیر و هم کامل الشریف علیرغم فلسطینی بودن، از عرفات و سازمان آزادبیخش به دلیل تلاش برای جانشینی اردن انتقاد میکردند و این جریان را موجب تضعیف موقعیت مدافعان اوقاف میدانستند.
البته اوقاف و امکنه مسیحی صرفاً از آن کاتولیکها نبود و واتیکان تنها میتوانست در مورد کاتولیکها و طریقههای کاتولیکی صحبت کند. بخش زیادی از آنها متعلق به کلیساهیا متعدد ارتدوکس، اعم از خاورمیانهای و بیزانسی، و نیر ارامنه بود.
بیان این مسائل و پیچیدگیهای دینی و تاریخی و حقوقیاش برای آقای مدغری بیش از حدّ جالب و مهم بود و او در مناسبتهای مختلف به ملاقات میآمد تا با آگاهی بیشتری وظیفه خود را که حفاظت از هویت اصیل و اسلامی قدس بود، به انجام رساند.
5. صحبتهای بعدی درباره چگونگی تشخیص اول ماه در کشور مغرب بود. او سالها وزیر اوقاف ملک حسن و پادشاه کنونی بود. علت اصلی سؤال این بود که اول ماه در این کشور در دوران سفارت اینجانب پیوسته با تقویم ما مطابقت داشت، حال آنکه در بسیاری از موارد با آنچه در الجزائر و تونس اعلام میشد، تفاوت داشت.
او گفت وزارت اوقاف مسئولیت تعیین اول ماه را دارد. داستان به این کیفیت است که براساس سنتی تاریخی در مناطق مختلف کشور افرادی موظف هستند استهلال کنند و نتیجه را به مرکز اطلاع دهند. ما در مرکز اطلاعات وارده را بررسی و جمعبندی و سپس اول ماه را اعلام میکنیم و اصل برای ما رویت با چشم غیر مسلح است.
اتفاقاً یک بار همین مسئله را از سفیر کشور عمان در مغرب، اقای «الفارسی» پرسیدم. توضیحات او بسیار شبیه به توضیحات آقای مدغری بود و اینکه ملاک رؤیت با چشم غیر مسلح است و کسانی در مناطق مختلف موظف هستند که استهلال کرده و نتیجه را به مسقط گزارش دهند. عجیب اینجا است که علیرغم دوری این دو کشور اول ماه آنها تا آنجا که در مغرب بودم پیوسته یکسان و همچون ایران بود، حال آنکه عموماً این روز در عمان با آنچه شیخنشینهای دیگر اعلام میکردند، تفاوت داشت.
البته این نکته را مکرر از عالمان و اساتید مغربی شنیدهام که پس از گسترش کانالهای ماهوارهای که نمازهای مسجدالحرام و مسجدالنبی را نشان میدهند، بخشی از مردم براساس اعلام عربستان اول ماه را انتخاب میکنند، همچنانکه به عکس گذشته که عموماً دست باز «اسدال» نماز میخواندند، دست بسته «متکتّف» نماز میخوانند. منزلت حرمین شریفین موجب شده که هر آنچه از آنجا صادر میشود، تلقی به قبول شود.
درباره وظائف وزارت اوقاف و چگونگی بازسازی و نوسازی آن نیز صحبت میشد. وزارت اوقاف در مغرب به عکس عموم کشورهای اسلامی از مهمترین وزارتخانهها است و وزیرش از معدود وزرایی است که نه توسط نخستوزیر، بلکه توسط پادشاه انتخاب میشود. ملک حسن به این وزارت توجه خاص داشت و بخش مهمی از نوسازی آن تحت تأثیر تفکرات و تجربیات شخصی او است که البته مدغری را هم در این میان سهم زیادی بوده است.
او صریحاً میگفت هدف ما بازسازی نهادهای دینی و آموزشی با توجه به اصل «اصالت و تجدّد» بود. اینکه توفیق آنان در این زمینه تا چه مقدار بوده است، خود بحث مستقلی است، امّا قابل انکار نیست که رعایت این نکته گشایش بیشتری نسبت به دیگران را موجب شد. برای نمونه دانشجویان «دارالحدیث الحسنیّه» که مهمترین مرکز آموزش عالی دینی بود به واقع مایل بودند با افکار جدید دینی ایران آشنا شوند. چنین حالتی را در سایر کشورهای پادشاهی از شیخنشینها گرفته تا اردن، نمیتوان سراغ گرفت.
ارتباط با آقای مدغری موجب شد تا با عموم بخشهای دینی مغرب آشنا شوم. از وزیر اوقاف فعلی آقای «احمد توفیق» گرفته تا رئیس و اعضای مجلس علمی آنان که عالم بزرگ و متواضع آقای «محمد یسف» ریاست آن را به عهده داشت و تا آقای «احمد خملیشی» که ریاست «دارالحدیث» را عهدهدار بود و تا مجموعه وسیعی از عالمان که همگی آنان عمیقاً تمایل داشتند با ایران معاصر آشنا شوند.
مدغری در 2007 کتابی تحت عنوان «حکومت محاسنداران» نوشت که در طی آن پیشبینی کرد که احزاب اسلامی قدرت را به دست خواهند گرفت، جریانی که در 2011 اتفاق افتاد. بخشی از شهرت او در محافل رسانهای و روشنفکری مغرب و خصوصاً انعکاس وسیع خبر درگذشت او، به همین دلیل بود.
در پایان نخستین ملاقات کتاب «البیان فی تفسیر القرآن» آیت ا… خویی را به ایشان هدیه کردم. در ملاقات بعدی مراتب اعجاب خود را نسبت بدین کتاب اظهار داشت و به ویژه آنجا که ایشان در باب ناسخ و منسوح بحث میکند و افزود که شخص ملک حسن نسبت به کتابهای عالمان بزرگ شیعه اهتمام داشت و اتقان و استحکام اسلوب بحث آنان را میستود.
6. در اینجا لازم است به اجمال درباره رابطه دین و سیاست در مغرب اشارتی رود. تمامی کشورهای عربی که دارای نظام پادشاهی هستند از عنصر دین به نفع حاکمیت خویش بهره برده و میبرند. از عربستان و شیخنشینها گرفته تا اردن. امّا هیچیک از آنان نه جمعیّت مغرب را دارند و نه پیچیدگیهای تاریخی، فرهنگی و موقعیت خاص جغرافیایی این کشور را. مغرب نزدیکترین کشور شمال آفریقا به قاره اروپا است. تنگه جبل الطارق تنها هفده کیلومتر عرض دارد. مضافاً که به دلیل قرب مسافت نوعی تجاذب و تعامل تاریخی و تمدنی هم بین این دو وجود دارد. به گونهای که میتوان گفت اسپانیا و بلکه شبه جزیره ایبریا ادامه مغرب است و مغرب ادامه اسپانیا و خصوصاً اندلس. این سخن در مورد مغرب و غرب آفریقا هم صحیح است. یکی از دروازههای تمدنی و فرهنگی غرب آفریقا مغرب بوده است و تا حدودی هماکنون هم چنین است.
مضافاً که هسته مرکزی هویت مغربی چه به لحاظ تاریخی و چه در حال حاضر اسلام است. البته برای اکثریت مردم اسلام به مثابه دین و برای دیگران به مثابه میراث و تمدنی شکوهمند و قابل افتخار. حال اینکه نهادها و سازمانهای دینی و آموزشهای دینی چگونه هدایت و نوسازی شوند خود مسئلهای مهم و راهبردی است و به نظر میآید این مهم با هوشمندی قابل تقدیری انجام یافته است که این خود تا حد زیادی به مسئله تأکید بر «اصالت و تجدّد» در مفهوم مغربی آن بازمیگردد.
صرف نظر از مباحثی که به پیچیدگیهای گذشته و حال راجع میشود، مسئله این است که نهاد سلطنت در این کشور عملاً به مهمترین رکن ثبات اجتماعی و سیاسی آن تبدیل شده است. تقریباً تمامی کسانی که تمایلات عمیقاً غربگرایانه دارند و نیز تمامی متدینانی که مخالف گروههای تکفیری هستند هم اکنون پشتیبان نظام سلطنتی میباشند، علیرغم اینکه این دو گروه اختلافات فراونی داشته و دارند. آنان احساس میکنند اگر این استوانه فرو ریزد، کشور در هرج و مرجی که ناشی از فعال شدن سلفیان تکفیری است فرو خواهد رفت. بخش مهمی از پیدایش چنین احساس و جریانی به طرّاحیها و نکاتی که مورد اشارت قرار گرفت، باز میگردد.
96/5/30 – محمد مسجدجامعی