وقتی دین از نفرت سخن میگوید
استنلی سیرز
در متون مقدّس ما آیاتی هستند که قتل و کشتار در راه خدا را تجلیل و تمجید میکنند یا حتّی از کشتار و عذاب کافران به دست خداوند سخن میگویند. بسیاری از ما وقتی با این قبیل آیات مواجه میشویم، دچار سردرگمی و کشمکشی درونی میشویم. آیا خدایی که یهودیان و مسیحیان از او دم میزنند، خدایی مهربان است، یا آن خدای «حسودی» است که در متون عبری تصویر شده است؟ آیا الله وجود رحمان و رحیمی است که در قرآن یاد شده، یا خدای بدجنس و شریری است که کفّار را به آتش جاویدان دوزخ محکوم میسازد؟
در متون مختلف و متعدّد مذهبی ما میتوان هر دوی این برداشتها را مشاهده نمود. هم میتوانیم متعالیترین جلوههای عطوفت و رحمت الهی و هم زنندهترین و خودخواهانهترین جلوههای محکومسازی کفّار را ببینیم. شاید خداوند کامل باشد، اما درک و تعابیر ما از او کامل نیست. مسلّماً ریکور پی به این موضوع برده بود. اما او این را هم میدانست که تفسیر نسبت به ایمان کورکورانه یا پذیرش بیچونوچرا ارجحیت دارد.
اگر قرار است دین تأثیر مثبتی بر جامعه داشته باشد، این تأثیر از طریق دستهبندی مردم به «رستگاران و ملعونین» حاصل نخواهد شد. بلکه این تأثیر زاییدۀ تلاش صادقانه برای آموختن تعالیم عطوفتآمیز و وحدتبخش از متون مقدّس خواهد بود.
شخصی که به اسم دین نفرت و خشونت میورزد و حتّی دیگران را مورد قتل و شکنجه قرار میدهد، در حقیقت به جای این که تبلورِ خصوصیاتِ شرافتمندانۀ دین خود باشد، دارد از اشتباهات قدیمی دین خود تبعیت میکند. کسی که اصل و اساس اعتقادات او حول محور نفرت شکل گرفته، باید به حالش تأسف خورد نه این که تحسینش کرد. ممکن است چنین کسی مدّعی مسیحی بودن باشد، اما متوّجه نیست که دارد یک توهّم یا خیال شیطانی را عبادت میکند. چنین کسانی با اعمال و فعالیتهای خود نیز به خدایی که مدّعی پرستش او هستند اهانت میکنند؛ فعالیتهایی مثل راهپیمایی با مشعلهایی در دست یا شرکت در مراسم هالووین.
ذات و اساس دین نزدیک کردن مردم به یکدیگر است. ریشۀ لاتینِ واژۀ «رلیجن»، «religare» به معنای به هم پیوند دادن است. اما سنن دینی ما از آن برای اعمال خشونت نسبت به «دیگران» استفاده میکنند.
تنفّر در نقطۀ مقابل وحدت قرار دارد. نفرت میخواهد از تفاوتها برای ایجاد شکاف و تفرقه استفاده کند. نفرت از اساس امری ضدّدینی است. لازم است به خاطر داشته باشیم که کو کلاکس کلانیها و ایل و تبار آنها بهدروغ مدّعی بودند که به اسم مسیحیت عمل میکنند و نونازیها مدّعی دفاع از تمدّن غرب بودند. واقعیت امر آن است که اینها وحشیانی هستند که جامعۀ غرب باید در مقابل آنها از خود محافظت کند. در غیر این صورت موفقیتهای آنها ولو کوچک هم باشد، به سلامت یک جامعۀ متمدّن لطمه میزند. قانون اساسی ما میزان معینی از آزادی بیان به آنها داده و آزادی به جایی ختم میشود که زندگی مردمان بیگناه به خطر بیفتد و جامعۀ مدنی مورد تهدید قرار گیرد. نکتۀ آخر این که این آزادی بیان انسان را در مقابل استفسارها و چالشها مصون نمیسازد. ما متدینین باید به جای این که در برابر آنها تعظیم کنیم، به مواعظ خود ادامه دهیم و بانگ عدالت و برابری را برای تمام نژادها، ادیان و ملّیتها سر دهیم. ما باید با عشق و مهربانی بر نفرت و سخنان نفرتآمیز غلبه کنیم.
از نویسنده متن پر از فریب بالا باید پرسید :
یکم ، وقتی عده ای بت پرست با پیامبر رحمت جنگ مینمایند تا مانع از رسیدن ندای هدایت به دیگران بشوند ، ایا باید فرسناده خدا از هدایت مردم وسعادت انان دست بر داذند؟
دوم ، اگر کسی عمدا خود را بر خلاف تمام سفارشها و اگاهی ها، از پرتگاه رها نموده وموجب قتل خود بشود ، ایا مقصر خود اوست ویا خدا که نیروی جاذبه را قرار داده است ؟ ایا میدانید اگر همین نیروی جاذله نبود امکان زندگی برای مردم وجود نداشت ؟
سوم ، با وجود اینهمه تهدید به عذاب در جهنم ، باز هم جنایتکاران به ظلم وستم می پر دازند. ایا باید جایگاه انها با خدمتگزاران یکسان باشد؟