پیوند سه جریان فکری فرهنگستان علوم اسلامی، نوفردیدی و کلیسای ارتدوکس روسی
سیدصادق حقیقت
برخی فکر کردهاند که اسلام سیاسی، رابطه اسلام و سیاست است؛ یعنی هرکس به رابطه اسلام و سیاست اعتقاد داشته باشد میگویند معتقد به اسلام سیاسی است و هرکس مثلاً سکولار باشد و بگوید دین و سیاست ارتباطی ندارند، به اسلام سیاسی اعتقاد ندارد؛ در حالیکه اینطور نیست. «رابطهی دین و سیاست» و «اسلام سیاسی» دو بحث متفاوتند؛ اسلام سیاسی گفتمانی است که به ضرورت تأسیس حکومت بر اساس شریعت اعتقاد دارد. بدون شک امام خمینی به ضرورت تشکیل حکومت بر اساس شریعت و اصل ولایت فقیه اعتقاد داشتند و بنابراین یکی از متفکران مهم ـ یا مهمترین متفکر ـ در حوزهی اسلام سیاسی هستند. چه بسا کسی به ارتباط دین و سیاست اعتقاد داشته باشد، اما به اسلام سیاسی اعتقاد نداشته باشد؛ بنابراین فارق بین بحث ارتباط دین و سیاست با اسلام سیاسی این است که چه بسا کسی به اسلام سیاسی اعتقاد نداشته باشد، اما به ارتباط بین دین و سیاست اعتقاد داشته باشد؛ مثلاً علمای صفویه که قدرت را بین پادشاه و نهاد حوزهی علمیه یا روحانیت تقسیم میکردند، به ارتباط بین دین و سیاست قائل بودند؛ در نتیجه تئوری آنها هم تئوری «دو قدرت» است که میگوید قدرت بین علما و پادشاه تقسیم میشود؛ به بیان دیگر ـ به تعبیری که امروزه میگوییم ـ سکولار نبودند؛ اما به اسلام سیاسی هم اعتقاد نداشتند؛ اعتقاد نداشتند که باید علیه شاه شورش کنند و حکومت جدیدی بر اساس شریعت تأسیس کنند. بنابراین اسلام سیاسی (Political Islam یا الاسلام السیاسی) اصطلاح خاصی است و متفکران خاص خود را دارد.
ـ هنگامی که ما از حوزه انقلابی سخن میگوییم، انقلاب در اصطلاح یا ترکیب حوزه انقلابی باید علی القاعده انقلاب مدرن باشد؛ در حالی که حوزه، اساساً یک نهاد سنتی است و اینکه این نهاد سنتی، چگونه با مفهومی مدرن ارتباط برقرار کرده است جای سخن و بحث دارد. بنده نیز تاکنون ندیدم در این زمینه بحثی صورت بگیرد که چگونه حوزه سنتی با مفهوم مدرن انقلاب ارتباط برقرار میکند. بنابراین بحث اینکه چطور ترکیب حوزه انقلابی تعریف میشود را به وقت دیگری میسپاریم و به همان تعیین مرادمان بازمیگردیم؛ یعنی از ابهامی که در اصطلاح حوزهی انقلابی وجود دارد، گذر میکنیم.
ـ ابتدا سه گفتمان را معرفی میکنم و سپس نسبت بین حوزهی انقلابی و مسئولیتهای فراملی را در این سه گفتمان با هم مقایسه میکنم: گفتمان اول اسلام غیرسیاسی است، مقصود از اسلام غیرسیاسی، اسلامی است که به ضرورت تشکیل حکومت در زمان غیبت کبری بر اساس شریعت اعتقاد ندارد. این تعریف، طیف وسیعی را دربرمیگیرد اما من به یکی از متفکران آن یعنی علامه طباطبایی اشاره میکنم که دارای فلسفهی سیاسی است و به ضرورت تشکیل حکومت اعتقاد دارد. ایشان به ضرورت تشکیل حکومت، حتی در دوران غیبت اعتقاد دارند اما به اینکه فقیه وظیفه داشته باشد در زمان غیبت کبری، حکومتی بر اساس شریعت تأسیس کند، اعتقاد ندارند. بنابراین من علامه طباطبائی را در گفتمان اول، یعنی گفتمان اسلام غیرسیاسی قرار میدهم. دقت کنید؛ علامه طباطبائی به ارتباط دین و سیاست اعتقاد دارند؛ اما به اصطلاح اسلام سیاسی اعتقاد ندارند. علاوه بر این، علامه طباطبائی به ضرورت تشکیل حکومت اعتقاد دارند؛ به اینکه مؤمنین باید بر اساس تعاون اجتماعی، گردهم جمع شوند و حکومتی را به حد مقدور خود تأسیس و اداره کنند؛ یعنی اینطور نیست که مانند انجمن حجتیه بگویند کُلُّ رَایَهٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ؛ بلکه میگویند باید حکومت هم تشکیل داد؛ اما به ضرورت تشکیل حکومت به وسیلهی فقیه بر اساس شریعت در دورهی غیبت کبری اعتقاد ندارند.
ـ گفتمان دوم، گفتمان اسلام سیاسی میانهرو است. طبق این گفتمان در دوران غیبت کبری باید براساس شریعت حکومت اسلامی تشکیل دهیم. فقها نیز در این حکومت قدرت بالایی دارند؛ خواه بهعنوان نظارت و خواه بهعنوان ولایت. اعتقاد بنده در خصوص آیتالله مطهری این است که ایشان مدتی به نظریه انتخاب قائل بودند و پیش از آن هم که تصورشان انتساب بود، اما نوشتههای آخر ایشان بر نظریه نظارت ـ به این معنا که فقها باید نظارت کنند؛ نه اعمال ولایت ـ دلالت میکند. من اسلام سیاسی میانهرو را به شکل خاص در اندیشه استاد مطهری میبینم. اگر فقها نظارت ـ و نه ولایت ـ داشته باشند، نتیجه این میشود که ـ آنطور که آیتالله مطهری فرمودند ـ حقوق بشر، دموکراسی و آزادیها به مقدار بسیار زیادی در جامعه اسلامی تأمین میشود. اگر سخنرانیهای استاد مطهری را در سال آخر عمر ایشان که به صورت کتاب شده، ملاحظه کنید، خواهید دید ایشان از دموکراسی، سوسیال دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و حقوق زن چگونه دفاع میکنند. جمله معروفی که ایشان دارند و معمولاً من بهعنوان یک نماد به آن استناد میکنم این است که حقی که جان لاک بر گردن ما دارد، از حقی که ادیسون بر گردن ما دارد، کمتر نیست…
در نتیجه اسلام سیاسی میانهرو یک مفروض دارد و آن این که هیچ تمدنی، هژمون و مسلط نمیشود، مگر به علت جهات مثبتی که در درون آن تمدن بوده است. اگر تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری مسلط شد، حتماً نقاط مثبتی داشته است و اگر امروز تمدن غرب مسلط است، حتماً نقاط مثبتی در آن تمدن وجود دارد…
در گفتمان دوم، به نظر بنده میتوان به اصطلاح دیگری اشاره کرد که امروزه ما با آن سر و کار داریم و با گفتمان دوم همخوانی دارد و تا اندازهی زیادی یکی است و آن، گفتمان نواندیشی دینی است؛ این همان گفتمان دوم است. این گفتمان که به نظر بنده از آخوند خراسانی و مرحوم نائینی در صد سال پیش شروع شده و امروزه توسط برخی از متفکران تداوم پیدا کرده است، یک مدّعای اصلی دارد و آن این که در تمدن غرب جهات مثبتی مانند حقوق بشر، دموکراسی و آزادی وجود دارد که در سنت ما ظرفیتهای برتافتن آنها وجود دارد. به بیان دیگر در سنت ما ـ اعم از دین ما ـ ظرفیتهایی وجود دارد که باعث میشود دموکراسی بهعنوان بهترین و کمضررترین نوع حکومت پذیرفته شود؛ همچنین حقوق بشر (به معنایی که تفسیر میکنیم)، آزادیها، حقوق زن و مانند آنها.
ابداعی که علامه نائینی در صد سال پیش انجام داد این بود که بهجای آنکه بگوید آزادی کلمهی خبیثی است و پارلمان محصول فرنگ است، آن را گرفت و در فرهنگ دینی و فقهی ما هضم کرد. بنابراین آن دسته از دوستان ما که معتقدند فقه سیاسی ما ظرفیت برتافتن مفاهیم متجددانهای مانند دموکراسی (مردمسالاری)، آزادی و حقوق بشر را دارد، در گفتمان نواندیشی دینی قرار میگیرند.
ـ گفتمان سوم، گفتمان اسلام سیاسی رادیکال است و آن را اینگونه تعریف میکنیم: گفتمانی از اسلام سیاسی که طبق تعریف معتقد به ضرورت تشکیل حکومت بر اساس شریعت است؛ اما گسترش اسلام و انقلاب را بهمعنای استفاده از روشهای خشن قبول دارد و اعتقادش این است که با انقلابیگری به معنای ویرانکردن و انجام عملیات تند و خشن این کار صورت میپذیرد.
ـ اعتقاد بنده بر این است که در سالهای اخیر (دقیقاً نمیتوانیم بگوییم از چه سالی و نیاز به بحث و بررسی دارد) پیوندی بین سه جریان به وجود آمده که قرائت اسلام سیاسی را رادیکالتر کرده است؛ این سه جریان عبارتاند از: جریان فکری فرهنگستان علوم اسلامی، جریان نوفردیدی و جریان کلیسای ارتدوکس روسی. سیزده ویژگی در پیوند میان دو جریان اول و دوم وجود دارد که باعث تلاقی این دو جریان با جریان سوم شده است. تبیین این ویژگیها موضوع جلسهی دیگری خواهد بود. در اینجا به اختصار برخی از این سیزده ویژگی را عرض میکنم.
به اعتقاد اینها غرب، یک کل است و محور آن نفسانیت است و اسلام با نفسانیت مخالف است؛ چون تفکر اسلامی تفکر توحیدی است. اساساً مدرنیته به اتمام دورهی خود رسیده است و زمانی که مدرنیته تمام شده، تمدن غربی هم تمام شده است؛ حالا یا اکنون یا به زودی. تکنولوژی غربی نقدپذیر است و تمدن غربی، به شکل سریع رو به زوال است. نقدی که در اینجا به اینها وارد است این است که اگر ما بگوییم تمدن غربی رو به زوال است، اما زمان آن را نگوییم ـ مثلاً صد یا دویست سال دیگر ـ میشود یک قضیه ابطالناپذیر. بههرحال اینها معتقدند تمدن غربی به شکل سریع رو به زوال است و چون تمدن غربی مبتنی بر نفسانیت و درنتیجه باطل است ما هم وظیفه داریم که غربستیز باشیم. بنابراین یکی از نکات ویژهی مشترک بین جریان اول و دوم ـ فرهنگستانی و نوفردیدی ـ غربستیزی است. به اعتقاد آنها برجهای منهتن مانند برج الخلیفهی دبی، هر دو نماد جاهلیتاند؛ و هرچه بلندتر باشند، جاهلیت بیشتر است. عکس قضیه هم مشخص است؛ حتماً ما که ساختمانهای کوچک داریم و برج نداریم، جاهلیت نداریم.
ویژگی دیگری که این دو جریان را به یکدیگر پیوند داده، بحث اسلامیسازی است. من شخصاً به اسلامیسازی به قرائتی که تاکنون در مقالات و مصاحبههای خودم توضیح دادم اعتقاد دارم. اما اسلامیسازی مد نظر اینها این است که ما بر اساس رویکرد حداکثری به دین، همهچیز را خودمان داریم و نیازی به تمدن غربی نداریم؛ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد. دین ما (با دید حداکثری) همه چیز را برای ما آورده است؛ بنابراین ما در سیاست، اجتماع و اقتصاد همهچیز را خودمان داریم؛ پس چه نیازی به علوم انسانی غربی داریم؟ همانطور که می بینید این تفکر در مقابل گفتمان دوم قرار دارد. گفتمان دوم نگاه مثبت و انتقادی به غرب داشت و علوم انسانی غربی را قبول و نقد میکرد؛ اما این گفتمان علوم انسانی غربی را قبول ندارد و اگر میگوید ما باید علوم انسانی غربی را بخوانیم و متوجه شویم، برای نابود کردن آن و تجددستیزی است. از جمله ویژگیهای دیگر این گفتمان این است که اینها معتقدند جنگ حق و باطل بر اساس فلسفهی تاریخ از قابیل و هابیل شروع شده و در زمان ما هم ادامه خواهد داشت و ما در جنگ آخرالزمانی و به تعبیر اسرائیلیها و صهیونیستها آرماگدون Armageddon یک رویارویی خواهیم داشت و به همین دلیل خودشان را برای آن زمان آماده میکنند.
ـ امروزه این دو جریان یعنی فرهنگستانی و نوفردیدی، با یک جریان دیگر همسو شدهاند و با آن پیوند برقرار کردهاند. آن جریان، جریان کلیسای ارتودکس روسیه است. حضور الکساندر دوگین در بین نوفردیدیها در اربعین ۱۳۹۶ و نیز دیدارش با آیتالله میرباقری بسیار معنادار است.
قدر مشترک هر سه گفتمان را میتوان کارهای فرهنگی تبلیغاتی و ترویج فرهنگ و معارف اهلبیت(ع) در خارج از مرزها دانست. متأسفانه جای خالی آثار فرهنگی و دینی حوزههای علمیه در خارج مرزهای ما و به ویژه در کشور آمریکا محدود و خالی است و آثار چندانی از اسلام رحمانی در این کشور پهناور وجود ندارد. کل آشنایی ملت آمریکا با تشیع در قالب چند کلیپ در اینترنت محدود میشود. نزاعها و مباحث داخلی، حوزههای علمیه را از مسئولیت و وظایف خود در خارج از مرزها غافل کرده درحالیکه ظرفیتی بزرگ و پذیرا در خارج از محدوده جغرافیای کشورآرای ترویج فرهنگ شیعی وجود دارد. قدم نخست نیز در این زمینه آغاز یک نهضت بزرگ ترجمه سلیس و روان آثار کاربردی و منطبق با ذائقه مردم مغرب زمین است. همچنین فضای مجازی و شبکههای بزرگ اجتماعی نیز ظرفیتهای دیگری هستند که متأسفانه نوعاً از آنها غافل شده و آنها را رها کردهایم.
(برگرفته از متن سخنرانی دکتر سید صادق حقیقت استاد گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید در نشست علمی «حوزه انقلابی و مسئولیتهای فراملی»/ متن کامل در سایت مباحثات)