مروری بر کتاب «الهیات تاریخی: پانن برگ» اثر آلن گالووی
سامان مهدور
ولهارت پاننبرگ بدون تردید یکی از مهمترین متألهان آلمانی عصر حاضر بود. او در وهلهٔ نخست یک پژوهشگر دینی بود که الهیات فلسفی و سیستماتیک دیگر نمیتوانستند او را متقاعد کنند و میکوشید این دو الهیات را به مصالحه بکشاند. این گفتهٔ آلن گالووی چندان مبالغهآمیز نیست که هرچند تاریخ انتقادی بارت، بولتمان و تیلیش پرسشهایی ایجاد کرد، پاننبرگ در این باب پاسخهایی پیشرو نهاد. ایدهٔ او در باب «اولویت هستیشناسانهٔ آینده» میتواند کاربست مؤکد مفهومپردازی ارسطویی و تامیستی از علیت غایی باشد و عقیدهٔ او در باب تاریخی بودن رستاخیز عیسی جالبتوجه است.
گالووی در این اثر کوشیده است مبنایی متافیزیکی برای الهیات پاننبرگ پیدا کند و این مبنا اصلیترین نقد او به پاننبرگ است. گالووی از علاقهٔ پاننبرگ به تاریخ و دوری از متافیزیک آگاه است و آن را تأیید میکند. اما به عقیدهٔ او نقد پاننبرگ از متافیزیک سنتی و نوآوریهای هستیشناسانهٔ او، متضمن مقولات متافیزیکی است و باید در قالب یک نظام متافیزیکی و هستیشناسانه صورتبندی شود. گالووی بر زیربنای متافیزیکی آرای پاننبرگ تأکید میکند و از مبانی هرمنوتیکی آن غفلت میکند، هرچند در مواردی چون نظریهٔ اولویت هستیشناسانهٔ آینده، مفاهیم فلسفی پاننبرگ بیشتر جنبهٔ متافیزیکی پیدا میکنند.
معضل اصلی الهیات مسیحی در نگاه گالووی تفسیر تعالیم عیسی درباره ظهور ارض ملکوت یا شهریاری خداوند است. او معتقد است پاننبرگ در این زمینه شجاعانه عمل کرده است، اما هنوز برخی از آرای او در زمان نگارش کتاب خام بودهاند. البته باید توجه داشت کتاب الهیات تاریخی پاننبرگ در زمان ۴۵ سالگی او نوشتهشده است و بسط آرای الهیاتی پاننبرگ تا سهدهه پس از نگارش این کتاب ادامه یافته است.
اثر گالووی از ده فصل تشکیل شده است. او مهمترین اثر پاننبرگ را وحی بهمثابه تاریخ میداند که آغازگر رهیافت جدیدی به الهیات است. اما بحث خود را با کتاب انسان چیست؟ آغاز میکند که متن آن پس از کتاب اول منتشر شده است. بنابراین نویسنده کار خود را با انسانشناسی کلامی آغاز میکند. گالووی پس از پرداختن به این مفهوم، موضوع بسیار کلیدی وحی بهمثابه تاریخ را بهتفصیل بسط میدهد. دلیل تکیه گالووی بر این بخش از آرای پاننبرگ این است که از نظر او تاریخی بودن وحی مسئلهٔ کلیدی الهیات پاننبرگ است. پیوند نزدیک تاریخ و الهیات و پارادوکس احتمالی بودن تاریخ و تزلزلناپذیری ایمان پرسش مهمی در آرای پاننبرگ میگشاید که گالووی فصل دیگری از اثر خود را به نام ایمان و تاریخ بدان اختصاص داده است. او در فصل چهارم کتاب خود، پسزمینه آخرالزمانی عیسی و پیام او، تأکید میکند از نظر پاننبرگ هرگونه رهیافت مسیحشناسانه باید از پایین باشد. از نظر گالووی هر واقعهٔ تاریخی فقط در پیوند با زمینهٔ سنتی-تاریخی خود واجد معناست و از همین رو این زمینه را با تأکید بر جنبههای آخرالزمانیاش واکاوی میکند. نویسنده ازاینرو فصل پنجم کتاب خود را به رخداد و معنای رستاخیز اختصاص میدهد که معتقد است پاننبرگ درواقع همهچیز را درگرو رستاخیز گذاشته است. گالووی آموزهٔ پاننبرگ در مورد خداوند را در دو مرحلهٔ رجوع به آموزهٔ فلسفی و رجوع به آموزهٔ تثلیث صورتبندی میکند و آن را در فصول مفهوم خدا نزد یهودیان و یونانیان و تثلیث در توحید بهدقت شرح میدهد. آخرین و نهمین بخش کلیدی آرای پاننبرگ از نظر نویسنده عیسی است که در تحلیل نهایی باورپذیری مسیحیت را منوط به باورپذیری آن میداند. در آخرین فصل نیز گالووی بیشازپیش بررسی انتقادیای نسبت به رأی الهیاتی پاننبرگ ارائه میدهد.
در این مقاله، شرحی از الهیات پاننبرگ و فهم گالووی از این نظام الهیاتی خواهد آمد. مقاله به ساختار کتاب وفادار خواهد بود و تلاش میکند بهموازات این ساختار گزارشی از محتوا ارائه دهد. بهعبارتدیگر، این مقاله بر مبنای کتاب مذکور گفتگوی انتقادی پاننبرگ و گالووی پیرامون الهیات و تاریخ را گزارش خواهد کرد.
انسانشناسی کلامی
گالووی اینگونه دلیل آغاز با انسانشناسی کلامی را توضیح میدهد:
گالووی انسانشناسی کلامی پاننبرگ را بر شش تکیهگاه تصویر میکند:
سلطه بر جهان: تخیل نقشی کلیدی در هستی انسان ایفا میکند و این نقش را در همراهی قدرت سامانبخش زبان کسب میکند. با تخیل، بهسوی آنچه اساساً نو و فراتر از جهان است گشوده میشویم. نویسنده جملاتی از پاننبرگ نقل میکند که بر اساس آنها خداوند هم در مقام غایت تمنای انسان گشوده و هم در مقام مبدأ سروری خلاق آدمی بر جهان ظاهر میشود. بنابراین او اینگونه نتیجه میگیرد که از منظر پاننبرگ ما اکنون با رخداد فعل الهی خلقت روبرو هستیم و آن واقعهای در مکان و زمان دوردست نیست. گالووی این رهیافت پاننبرگ را یکی از عوامل مسلطی در آرای او میداند که تلاش میکنند الهیات را در مرکز تلاشهای بشری تصویر کنند. نویسنده تأیید میکند که منظور پاننبرگ از نزول خلاقیت، خدشه به یکپارچگی ذهنی انسان نیست، اما ابهام سازوکار این نزول را تا حدی موردانتقاد قرار میدهد. بااینوجود او از نقد ابهام عبور میکند و میپذیرد انسان با تکیه بر نیروی خلاق خود میتواند به سروری در جهان برسد.
اعتماد و توکل: از نظر نویسنده، گشودگی علاوه بر سروری مستلزم اعتماد است و خدا و ایمان جداییناپذیرند. او سروری و اعتماد را در دو سر پیوستار روابط تصویر میکند؛ سروری را فرم مناسب رابطه با اشیاء میداند و اعتماد را فرم مناسب رابطه با خدا و همنوعان. پاننبرگ در تفسیر گالووی اسطورهٔ هبوط را بیان نمادینی از معکوس شدن این پیوستار میداند و آن را در مصادیقی چون بتپرستی و تکنولوژی تصریح میکند. نویسنده معتقد است پاننبرگ با طرح دیالکتیک سروری و اعتماد، پرسش خدا را پیشروی قرار میدهد.
امید: پاننبرگ معتقد است مدیریت ملهم از امید است و آنجا که مدیریت پایان میپذیرد نیز امید بهتمامی آغاز شده است. درنتیجه باز هم در جستجوی این است که پرسش الهیاتی دیگری (سنت آخرالزمانی) را به سطح یک مسئله همگانی بکشاند. گالووی پرسش از خردمندانه بودن امید را به پرسش از امید به امر فراتر از مرگ منتقل میکند و بر دو صورت یونانیان و عبریان از مرگ و تدوام زیست روح پس از مرگ تأکید میکند. در اینجا دوگانهٔ دیگری میان آرای پاننبرگ و گالووی آشکار میشود. از نظر پاننبرگ بدیهی است که نمیتوان به فناناپذیری ماهوی روح مجرد عقیده داشت و این روح پیوندی به حد کافی نزدیک با جسم دارد، اما گالووی معتقد است این گزاره بدیهی نیست. بنابراین به نظر میرسد گالووی نمیتواند به حد کافی از عنصر امید در بسط سنت آخرالزمانی پاننبرگ بهره گیرد، اما بااینوجود فرض پاننبرگ را در قامت فرضیه میپذیرد و نتیجه میگیرد در صورت تصدیق این فرضیه، پرسش خداوند بهمنزلهٔ آنکه مردگان را احیا میکند از دل تجربهٔ امید برمیخیزد.
گشودگی و تمرکز: پاننبرگ در تفسیر گالووی پیوستار دیگری طرح میکند که گشودگی و تمرکز در دو سوی آن قرار دارند. نویسنده از تمثیل ارگانیسمهای طبیعی بهره میگیرد و نتیجه میگیرد هر انسان باید تعادلی میان گشودگی و حذف یا انحصار داشته باشد. گشودگی مطلق او را به بندگی میکشاند و تمرکز مطلق او را به خودمرکزی منتقل میکند که بروندادهایی چون اختلال پارانویا یا زهدورزی بههمراه خواهند داشت. گالووی معتقد است تحولات فکری هگل، فوئرباخ و مارکس رخدادهای تکاندهندهای برای الهیات بودند و پاننبرگ بهخوبی این هشدار را درک و چارهجویی کرده است. از نظر او با پرهیز از خطاهای هگلی، مسئلهٔ ازخودبیگانگی به مسئلهٔ بزرگتر مصالحهٔ فرد و جامعه منتقل میشود که طرح پرسش خداوند را در پی دارد.
زمان و ابدیت: پاننبرگ با رد رجوع به زمان و مکان اسطورهای، راهحل جایگزین را از سنت یهودی-مسیحی استخراج میکند که مرجع مطلق زمان و مکان، خداوند خارج از ظرف زمان و مکان است. در نتیجه میتوان گفت جاودانگی خداوند به معنای نزدیکی عام او با همهٔ زمانها است. پاننبرگ میگوید اگر زمان حال آن است که هنوز تابعی از دانش و توانایی ماست، زمان حال نامتناهی (Eternal present) متضمن درک دانای مطلق و قادر مطلقی است که زمان و مکان را بهمثابه مؤلفههای محدودکننده تجربه نمیکند. این زمان حال، حقیقت زمان است و حقیقت زمان ابدیت است؛ پس آنکه در هر زمانی حاضر است خدا است و این مبنای وحدت جهان است. گالووی از این بخش نیز چنین نتیجه میگیرد که زمان و ابدیت نیز به پرسش خداوند منتهی میشوند.
انسان-جانور تاریخی، خدا- خدای تاریخ: از نظر نویسنده، تاریخِ پاننبرگ آن است که آگاهانه تجربه شده است، نخستین بار در تاریخ بنیاسرائیل درک شد و گشودگی را ممکن کرد. نویسنده وابستگی تاریخ به الهیات را اینگونه توجیه میکند که بدون الهیات مرجعی برای معنای تاریخ وجود ندارد و با از دست رفتن حقیقت مربوط به معنای تاریخ، حقیقت تاریخ مخدوش میشود. به نظر میرسد هر دو مقدمه قابلتأمل باشند، چرا که اولاً میتوان معانی مادی دیگری برای تاریخ متصور بود و از توجیهات الهیاتی بهرهای نگرفت و ثانیاً مقدمه دوم ادعایی غیر بدیهی (حقیقت تاریخ در گرو حقیقت معنای تاریخ است) است که گالووی از آن اغماض کرده است.
وحی بهمثابهٔ تاریخ
نویسنده معتقد است نظریهٔ وحی[3]، محور آرای پاننبرگ است:
این فکر که وحی بیشتر واقعهای تاریخی است تا مجموعهای از آموزههای نازلشده، فقط خاص پاننبرگ نیست. اما پافشاری او در دفاع از این فکر، خاص او و مفهوم کلیدی الهیات او است[4].
گالووی پس از مرور سریعی بر جایگاه مفهوم وحی در قرون هفدهم و هجدهم، ویژگی جذاب الهیات پاننبرگ را این میداند که عقلانیت انتقادی عصر روشنگری را (که یکی از دشمنان الهیات بود) به متفقی نیرومند تبدیل میکند. او معتقد است مفهوم وحی پاننبرگ ثمرهٔ دو تحول مهم قرن نوزدهم است که در واکنش به اعتبارزدایی از این مفهوم در قرن هفدهم ایجاد شدند. از یکسو شلایرماخر وحی را انکشاف نفس در تجربهٔ دینی دانست و بولتمان آن را وقایع افشاگر و نجاتبخش دانست. از سوی دیگر بارت وحی را انکشاف نفس خداوند در وقایع تاریخ معرفی کرد. پاننبرگ نگاه اول (سنت ذهنیگرایی) را رد میکند و معتقد است ایمان دینی نمیتواند از درون خود تکوین پیدا کند، اما با بارت همراهی بیشتری دارد و معتقد است رسانهٔ اصلی کشف الهی، همان کلمهٔ الهی است. در واقع گالووی با طرح این مقدمه، صورتبندی جدیدی از مفهوم وحی در الهیات جدید مسیحی معرفی میکند که نظریهٔ وحی پاننبرگ را از سنتهای ذهنگرا متمایز میکند.
وحی بهمثابهٔ واقعه
به نظر نویسنده منشأ این درک از وحی، تجربهٔ دینی بنیاسرائیل است که تاریخ خود را بهمثابهٔ انکشاف نفس خداوند تجربه کردند.
پاننبرگ خواستار آن است که وحی بهمثابهٔ انکشاف نفس به صورتی تمام عیار مورد تفسیر تاریخی قرار گیرد. وحی همان واقعهٔ تاریخی است که بهمثابهٔ فعل خداوند تفسیر شده است[5].
نقد گالووی به پاننبرگ این است که او فاصلهٔ چندانی از وحی گزارهای نگرفته است. حال آنکه او پاسخ میدهد، حقایق امور انضمامی نیستند و در زمینهای خاص تجربه میشوند. بنابراین گالووی بسط نظریهٔ پاننبرگ در پرتو هرمنوتیک تاریخی را گزارش میکند و در نهایت میپذیرد وجود معنا در رخدادها با نظریهٔ پاننبرگ سازگار است. البته او توقف چندانی بر نظریهٔ هرمنوتیکی پاننبرگ ندارد و بهسرعت به زاویه متافیزیکی آرای او باز میگردد.
نویسنده به این پرسش از آرای پاننبرگ منتقل میشود که کدام منبع خلاق منشأ امر نو است؟ تاریخ بنیاسرائیل از این معانی به انتظاراتی منتقل شد و دین بنیاسرائیل به دین وعده و تحقق آن تبدیل شد. اما پاننبرگ نهایتاً اصطلاحات وعده و تحقق را با اصطلاح تاریخ انتقال سنت جایگزین میکند تا بتواند دگرگونی تاریخی سنت را به روشنی توصیف کند.
گالووی برای تصریح بهتر جایگاه پاننبرگ، او را در مقابل بولتمان تصویر میکند و معتقد است پاننبرگ بر خلاف بولتمان قائل به ثنویت معرفتشناختی (مواجهه مومنانه یا انتقادی با تاریخ وقایع وحیانی) نیست. او بولتمان را در مقام گریز از خصلت انضمامی تاریخ تصویر میکند و چنین از پاننبرگ نقل قول میکند که تاریخ رستگارساز امری فراتاریخ نیست و اساساً همه وقایع را در بر میگیرد. بر اساس تفسیر گالووی، در نهایت میتوان گفت نظریهٔ وحی پاننبرگ کوششی برای همسانسازی تاریخ و الهیات است و این نیز با کوششهای دیگر پاننبرگ برای انتقال الهیات به جایگاه دانشهای همگانی سازگار است.
ایمان و تاریخ
الهیات پاننبرگ در تفسیر گالووی نسبت نزدیکی با تاریخ دارد و این پرسش کلیدی را پیش روی مینهد که چگونه میتوان ایمان را بر احکام تاریخی استوار ساخت که خود متزلزل هستند؟ بهنظر میرسد گالووی این گزارش خود را با نقدی به متألهانی آغاز میکند که تلاش میکنند قلمرو عقاید دینی را محدود سازند و مدعی است پاننبرگ فرایند آنها را معکوس میکند. اولاً از این جهت که تاریخ انتقادی متفق الهیات شود و ثانیاً از این جهت که مرزهای الهیات را دوباره گسترش میدهد. بهعبارت دیگر، از نظر گالووی دفاعیه دینی خوب آن است که جوهر سنتی ایمان مسیحی را حفظ کند و آن را به آموزههای دیگر تقطیر نکند. راهحل پاننبرگ آن است که نخست ایمان را از معرفت مبنایی آن متمایز میکند و در گام بعدی روابط منطقی و روانشناختی ایمان و معرفت را تمیز میدهد. معرفت احتمالاتی میتواند به لحاظ روانشناختی با حتمیت ایمانی سازگار باشد. البته راهحل پاننبرگ وابستگی جزئی ایمان به معرفت را حفظ میکند.
از نظر گالووی، ضرورت پافشاری بر تمایز دقیق انکشاف مستقیم و غیرمستقیم ضروری است. انکشاف مستقیم، ظهور شخصی خداوند است و انکشاف غیرمستقیم، ظهوری که از پس حجاب رخ میدهد. نسبتهای خاصی وجود دارند که ارتباط غیرمستقیم در مورد آنها ضروری است و بهواسطهٔ تجربهٔ خود این روابط در مسیر زندگی ادا میشوند. نویسنده معتقد است این امر بیشتر در روابط شخصی برقرار است و در مواردی چون عهد عتیق نیز اینگونه باید عمل کرد. او در تفسیر رأی پاننبرگ سه ایراد اصلی بر مفهوم وحی بهمثابهٔ انکشاف مستقیم نفس خداوند وارد میکند: بتپرستانه بودن این مفهوم، گنوسی بودن ماهیت این مفهوم و باقی نماندن جایی برای گشودگی واقعی به تاریخ.
نویسنده معتقد است در پرتو نظریه انکشاف غیرمستقیم پیامدهای مثبتی حاصل میشود: اولاً ما را از اعتقاد به مافوقطبیعت بینیاز میکند، ثانیاً معرفت مبنای ایمان میشود، نه بالعکس و ایمان چیزی نخواهد بود جز پایبندی به بصیرت عقلانی. ایمان نحوی از زیستن است که بر مبنای وقایع وحیانی برگرفته شده است. اما میتوان این پرسش را در برابر پاننبرگ و گالووی نهاد که در این صورت تعادل میان اعتماد و گشودگی چگونه دچار خدشه نخواهد شد؟ اگر آنگونه که پاننبرگ میگوید «خدا با زبان حقایق تاریخی به ما نشان داده است او کیست»، به چه چیز باید اعتماد و توکل داشته باشیم؟
پسزمینهٔ آخرالزمانی عیسی و پیام او
گالووی تأکید میکند که مسیحشناسی پاننبرگ تأویل واقعهای تاریخی برای ظهور باور از درون معنای واقعه است و باید رهیافت از پایین را برگزید. هر واقعهٔ تاریخی فقط در پیوند با زمینهٔ سنتی-تاریخی آن واجد معنا میشود و سنت آخرالزمانی تا زمان عیسی –علیرغم همه تنوعها و آشفتگیها- پدیدهای مشخصاً یهودی شده بود.
نویسنده اشارهای به مواضع سنتهای یونانی، گنوسی و متألهان مغربزمین در باب آخرالزمان میکند. او به این نقطه میرسد که در یک قرن گذشته، تلاش مفسران عصر جدید بهنوعی معطوف به جداسازی پیام عیسی از پسزمینهٔ آخرالزمانی او بوده و در اسطورهزدایی بولتمان به اوج خود رسیده است. از نظر گالووی راهبرد الهیاتی پاننبرگ در نسبت با دیگر متألهان معاصر، معکوسکردن روندها است و قابل پیشبینی است که در این مورد نیز بهجای پناهبردن به رویکرد انتقادی رایج برای حذف عنصر آخرالزمانی بهمثابهٔ یک زائدهٔ الهیاتی، این عنصر را در جایگاه ذات پیام عیسی میداند. او سه ویژگی مشترک بین آثار آخرالزمانی مابین عهود مییابد:
الف) انکشاف الوهیت ثابت خداوند تنها در پایان تاریخ کامل میشود.
ب) پایان تاریخ فقط برای بنیاسرائیل معنابخش نیست و همهٔ اقوام در این رخداد به حقانیت خداوند پی میبرند.
ج) پایان تاریخ مستلزم رستاخیز عام مردگان است.
نویسنده این سهعنصر را بهعنوان عناصر کلیدی تفکر آخرالزمانی از پاننبرگ وام میگیرد، اما این عناصر را حاصل نگاه از «پنجرهای مسیحی، با لعابکاری فلسفهٔ یونانی و ایدئالیسم آلمانی» به تفکر آخرالزمانی میداند. او استدلال میکند از دریچهٔ تاریخنگاری پوزیتویستی این رویکرد پاننبرگ نسبتی با روش تاریخی ناب ندارد، اما چنین انتقادی فهم نادقیق مفهوم روش تاریخی در آرای پاننبرگ را نشان میدهد. او در تبیین این مفهوم چنین میگوید:
کافی نیست بدانیم معنای نوشتههای آخرالزمانی برای مردمان آن دوره چه بوده است، برای دستیابی به فهمی جامع از هر پدیدهٔ تاریخی، باید با تحولات و صور بعدی آن آشنا شد. […] پاننبرگ از منظر کسی در این پدیده مداقه میکند که با تحولات بعدی سنت آخرالزمانی […] آشناست و میداند این سنت چگونه […] دگرگون شد. [….] بنابراین او محق است که مفهوم پایان عصر در تفکر آخرالزمانی را به کامل شدن تاریخ تعبیر کن[6]د.
در ادامه گالووی نسبت عیسی با زمینهٔ آخرالزمانی خود را در آرای پاننبرگ میجوید و اعتمادبنفس او برای اظهارنظر در این باب را ستایش میکند. او سه تصدیق تاریخی حیاتی در مورد عیسی را بدینشکل صورتبندی میکند:
الف) عیسی قریبالوقوع بودن پادشاهی خداوند را موعظه میکرد. گالووی معتقد است این حکم غیرقابل انکار است.
ب) طبق تعالیم عیسی، سرنوشت هر فرد بر اساس رابطه با او و پیامش قضاوت میشود، نه قانون شرع (آنگه که در سنت آخرالزمانی ادعا میشود). گالووی اثبات این حکم را غیرممکن میداند، اما ادعا میکند پاننبرگ با حداقلی کردن شرایط پذیرش حکم آن را قابل دفاع میکند. برای او همین کافی است که ادعای مرجعیت و اقتدار کند و از همگان بخواهد در مورد نسبت خویش با پیامش تصمیم بگیرند. بنابراین او حکم را بهگونهای صورتبندی میکند که حتی بولتمان و دیگر طرفداران تاریخ انتقادی آن را میپذیرند.
ج) عیسی از میان مردگان برخاست.
از نظر گالووی، پاننبرگ دعوی معنوی عیسی را با توصیفی باورپذیر از سرشت انسانی او ترکیب میکند. او چنین نتیجه میگیرد:
برای من روایت پاننبرگ از سرگذشت عیسی و حرکت او در مسیر سرنوشت خویش، به لحاظ انسانی حکایتی یاورکردنی در عین حال عمیقاً جذاب و گیراست ؛ بسی گیراتر از گزارش کم و بیش جنونآمیز شوایتزر از همان وقایع[7].
در نهایت نویسنده برای ارائهٔ چکیدهای از آرای پاننبرگ در این باب، اینگونه ارجاع میدهد:
دعوی عیسی به مرجعیت قبل از واقعهٔ رستاخیز، از همان آغاز با پرسش اثبات حقانیت پیام او در آینده به واسطهٔ تحقق قضاوت پسر آدم در آینده گره خورده است، همان قضاوتی که ملاک و معیارش نحوهٔ نگرش و برخورد مردمان با عیسی است. […] دعوی عیسی به مرجعیت، بهخودی خود نمیتواند بنیانی برای نوعی مسیحشناسی فراهم آورد، چنانکه گویی کل مسئله در اتخاذ تصمیم در بارهٔ او خلاصه شود. […] همهچیز وابسته به پیوند میان دعوی عیسی و تأیید آن از سوی خداوند است[8].
بنابراین نقاط تمایز آرای پاننبرگ با ایمانگروی از زاویهٔ گالووی آشکار میشود و تصمیم وجودی در باب پذیرش دعوان او، به پرسش حقانیتش واگذار میشود.
رخداد و معنای رستاخیز
نویسنده ادعا میکند غامضترین پرسشها در آرای پاننبرگ به مفهوم رستاخیز برمیگردند. او سه نکتهٔ اساسی در این باب بهعنوان مقدمه انتخاب میکند:
الف) موضع پاننبرگ در پافشاری بر اهمیت رستاخیز، علیرغم آسیبپذیری در مقابل نقد تاریخی و فلسفی، با لایههای سنتی مسیحیت سازگار است.
ب) انتظار آخرالزمانی میتواند به این صورت تفسیر شود که انکشاف نهایی خداوند، از قبل در وجود عیسی متبلور شده است.
ج) مفهوم یهودی رستاخیز باید از مفهوم یونانی فناناپذیری متمایز شود. این مفهوم اولاً تمایزی میان رستاخیز جسمی و روحی قائل نیست و ثانیاً مبتنی بر برداشتی نمادین از بیدار شدن و تن دادن به تقدیری سراپا ناشناخته است[9].
از نظر پاننبرگ در این تفسیر، شرط ضروری دریافت پیام مسیحی، قرار گرفتن در چارچوب آخرالزمانی لااقل در حد تصدیق اعتبار عام آن است.
اینکه چرا مردی چون عیسی میتواند معرف انکشاف غایی خداوند باشد، یا اینکه چرا خداوند باید در او تجلی کند، پرسشهایی است که درک آنها خارج از افق انتظار آخرالزمانی ناممکن است[10].
گالووی معتقد است کنارگذاشتن فرض «مردگان زنده نمیشوند.» پیششرط این رهیافت است. پاننبرگ دو واقعیت تاریخی را مبنا قرار میدهد: حکایات مربوط به رستاخیز عیسی در متون مقدس، محوریت رستاخیز عیسی در ایمان مسیحی طبق لایههای قدیمی این سنت. نویسنده معتقد است بولتمان حکایات مربوط به رستاخیز را بهمثابهٔ نتیجهٔ ایمان کلیسای صدر مسیحیت تبیین میکند، اما پاننبرگ این ادعا را بر اساس شواهد تاریخی رد و معکوس میکند. از نظر او تاریخ انتقادی ما را مجاب میکند وقوع حادثهای را تایید کنیم که از نظر شاهدانش رستاخیز و ظهور دوبارهٔ عیسی بود.
از نظر نویسنده، ذهن انسان ظرفیت ایمان درونزاد دارد و بنابراین باید در جستجوی برهانی بود که نشان دهند اعتقاد به رستاخیز محصول نیازی ذهنی نیست. او باور دارد پاننبرگ این برهان را اقامه میکند و با استناد به شواهد تاریخی، دلایل قانعکنندهای برای رؤیت عیسی پس از رستاخیز ارائه میکند.
پاننبرگ ریشهٔ اعتقاد الوهیت عیسی را در واقعهٔ رستاخیز جستجو میکند و از نظر گالووی این رأی قابلقبولتر از نظریههای متألهانی چون بولتمان و نظریههای دیگری است که الوهیت عیسی را به زندگی خاکی او بازمیگردانند. از نظر گالووی پذیرش این رأی مستلزم درک وحی بهمثابهٔ تجلی نفس خداوند است. خداوند از طریق فعال خویش در تاریخ مکشوف میشود و مگر در پایان تاریخ، هرگز بهطور کامل مکشوف نخواهد شد. بنابراین انکشاف خداوند در هیئت جلالیافتهٔ مسیح میتواند احیاء شود. این انکشاف بیهمتاست و هرگونه انکشاف بعدی میتواند نشانهٔ ناکامل بودن آن باشد.
پاننبرگ در تفسیر گالووی بر این باور است که رستاخیز عیسی بهلحاظ زندگی خاکی او واجد معنایی است که عطف به ماسبق میشود. گالووی سه نکته برای دفاع از اثرگذاری رستاخیز بر گذشته بیان میکند:
الف) بر اساس این نکتهٔ زبانشناختی، برخی صفات به تمامیت هویت اشخاص اطلاق میشوند و صفت مسیح (مطهر) بودن از این صفات است. واقعهٔ رستاخیز پرتو نوری بر عیسای پیش از رستاخیز میافکند که شخص او را در مقام یک کل دربرمیگیرد.
ب) پیوند عیسی با خداوند او را به مسیح تبدیل میکند و در اینجا آموزهٔ پاننبرگ در باب ابدیت اهمیت پیدا میکند. خداوند برخلاف ما از دسترسی به گذشته و آینده محروم نیست.
ج) پانن برگ تلاش میکند الهیات خود را از قید متافیزیکی افلاطونی رها کند. حقیقت نهفته نیست، چیزی است که در واقع رخ میدهد. بنابراین رستاخیز در مورد همهٔ رخدادهای تاریخ برسازنده است.
گالووی دستاورد اصلی پاننبرگ را طرح یک روش جدید کلامی میداند که ماهیتی اساساً آزمایشی دارد و کار پرداخت این راهحلها همچنان باقی مانده است. او برای تدقیق رابطهٔ انسان و خدا، ابتدا به سراغ مفهوم خدا میرود.
مفهوم خدا نزد یهودیان و یونانیان
گالووی در دو مرحله آموزهٔ پاننبرگ در باب خداوند را بررسی میکند: نخست با رجوع به آموزهٔ فلسفی خداوند و دوم با رجوع به آموزهٔ تثلیث. او معتقد است آموزهٔ فلسفی خدا پاننبرگ را دچار مشکلاتی میکند و در ادامه دلایلی در این مورد اضافه میکند. پاننبرگ از منظر گالووی به تداوم نقش مرکزی عنصر آخرالزمانی در مسیحیت اعتقاد دارد. در اینجا نویسنده تفسیر یهودی تاریخ را تاریخ الهی و رستاخیر عیسی را انکشاف نفس غایی خداوند میداند و این دو را جداییناپذیر میپندارد.
گالووی برای تدقیق محل نزاع، بر همین عنصر آخرالزمانی تأکید میکند و مدعی است این عنصر بهکلی با روح فلسفهٔ یونانیان ناسازگار است. از نظر او تصدیق عنصر حادث در دل واقعیت، خردستیزانه است و نمیتواند با فلسفهٔ یونانیان سازگار شود. پاننبرگ این استدلال را ادامه میدهد و نتیجه میگیرد الحاد معاصر ریشه در همین نقطه دارد. بهعبارت دیگر بر اساس تعبیر نویسنده از آرای پاننبرگ، آنچه منجر به الحاد معاصر شده است اعمال فلسفهٔ یونانیان بر مفهوم خداوند و بسط مفاهیم متافیزیکی است. برای مثال او به صفت جاودانگی اشاره میکن که در سنت فلسفی یونانی به بیزمانی تعبیر شده است و خدا را فاقد هر نوع نسبت ایجابی با امری مینمایاند که در ظرف زمان رخ میدهد. این معنا جز در اصل بعید آغازین آن رخداد (arche) صادق است. از نظر گالووی، او میخواهد به این تجویز برسد که باید بهتمامی در مدار مفاهیم کتاب مقدس باقی ماند. بر اساس این قرائت از پاننبرگ میتوان به تبیین مناسبی برای بهحاشیه رفتن زمینهٔ آخرالزمانی در تفسیر تعالیم کلیسا دست یافت.
گالووی معتقد است پاننبرگ به این هدف مایل است، اما پیوند غریب الهیات سنتی عبری با الهیات فلسفی یونانی مانع از برگشتپذیری مفهوم خداوند میشود. او چنان ادامه میدهد که گویی هدف پاننبرگ (صرفنظر از تاریخ نامحتمل) بازگشت بیچونوچرا است و اگر تاریخ بهشکل مطلوبتری رخ میداد میتوانستیم از همان مفاهیم اولیه استفاده کنیم:
ما نمیتوانیم […] کتاب مقدس خود را چنان بخوانیم که گویی از زمرهٔ نسل اول مسیحیان اورشلیم هستیم که چنین حوادثی هرگز برای آنها رخ نداده است[11].
در اینجا میتوان باز هم به همان تردیدی بازگشت که اهمیت هرمنوتیک فلسفی پاننبرگ در نگاه گالووی را مورد اغماض میپندارد. بهعبارت دیگر میتوان با نگاه هرمنوتیک فلسفی پاننبرگ این سیر استدلال را پذیرفت و به این نتیجه رسید که با تاریخ واقعی امکان بازگشت به کتاب مقدس ناب وجود ندارد، اما نمیتوان هیچ تاریخ ممکن دیگری را تصور کرد که این امکان را گشوده بگذارد. هر تاریخ ممکنی مستلزم گسست ناگزیر تاریخی میان زیستجهان انسان معاصر با زیستجهان انسان عصر عیسی است و ایدهٔ گالووی چندان با این گزاره سازگار نیست.
در ادامه گالووی بهدقت این رویکرد پاننبرگ را بازخوانی میکند که رهیافت تاریخی پاننبرگ به پرسش خداوند، او را با رهیافت فلسفی درگیر میکند و در مقابل نظامهای کلان، مدافع این عقیده است که عناصر فلسفی و متافیزیکی از آموزهٔ خداوند حذف نمیشوند. پاننبرگ اشکال این نظامهای کلان را در این میبیند که ایمان را از معرفت جدا میکنند و بحث خود را با خدایی به پایان میبرند که در حقیقت آنجا نیست. از نظر نویسنده، الهیات «مرگ خدا» از درون این سنت متحول میشود. بنابراین او نتیجه میگیرد ایمان بر معرفت متکی است، نه بالعکس.
گالووی در ادامه اشتراک مفهومی سنتهای یهودی-مسیحی و فلسفهٔ یونانی را در نگاه پاننبرگ تبیین میکند و صورتبندی دقیقی در مورد تفاوتهای این دو سنت ارائه میدهد. بنابراین او از این نقطه آغاز میکند که هر دو سنت در پی کشف منشأ غایی همه موجودات هستند. سنت یونانی صورت کلی آن پرسشی را کشف کرد که از دل هرگونه هستی متناهی (بخصوص هستی بشری) بر میآمد و قوم بنیاسرائیل پاسخ این پرسش (خداوند) را در جزء دریافت.
نویسنده دو مبدأ عدم انسجام میان این دو سنت صورتبندی میکند. اولاً به دلیلی که گفته شد، الهیات مسیحی باید با فلسفهٔ هلنیستی وارد گفتگو میشد، اما این سنتها درک متفاوتی از تعالی و کلیت و جاودانگی و صفات دیگر داشتند و این تفاوت فهم منجر به آموزهٔ نامنسجم خداوند شده است. بنابراین نویسنده اینگونه آرای پاننبرگ را به نتیجه میرساند که تفکر یونانی در باب منشأ همهچیز رابطهای ذاتی میان جهان و اصل الهی جهان را جستجو میکند، اصل الهی را از خود نظام طبیعت استنتاج میکند و در نتیجه خدای متفاوتی را مییابد. گالووی اینگونه به جمعبندی میرسد که انسجام آموزهٔ خداوند در گرو تحول هر دو الهیات فلسفی و وحیانی است، حال آنکه نظام الهیاتی پاننبرگ لزوماً به چنین نتیجهای منجر نخواهد شد.
دومین تقابل این دو سنت از نظر پاننبرگ، به طبیعت و تاریخ مربوط میشود. اصل آغازین در سنت یونانی کمال ذاتی خود را در نظام قانونمند کیهان آشکار میکند، اما در سنت عبری با ایجاد تغییر بروز مییابد. بهعبارت دیگر یونانیان تمایل داشتند تاریخ را در پرتو طبیعت تفسیر کنند و عبریان طبیعت را در پرتو تاریخ تفسیر میکردند. یکی از نقاط نزاع گالووی با پاننبرگ در اینجا این است که پاننبرگ این تقابل مفهومی را به تقابل ذهن عبری و ذهن یونانی ارتباط میدهد، حال آنکه گالووی در بررسی انتقادی خود این ارتباط را تقلیلگرایی به مسائل قومی میداند. او مفاهیم پاننبرگ را بهشیوهای انتقادی گردهم میآورد:
اگر عناصر گوناگون پاننبرگ را گردآوریم، درخواهیم یافت که این مسئلهایست بشری، نه قومی یا فرهنگی. تنش میان عناصر فلسفی و تاریخی در بطن آموزهٔ مسیحی خداوند، در تناظر با تنش میان تمرکز و گشودگی در نوع بشر است. عقل نظاممند [یا فلسفی] … تمرکز ساختارهای باثبات [تجربهٔ بشری] بهویژه نفس متمرکز را تأیید میکند و بنیاد این ساختارها را در واقعیت غایی جستجو میکند. […] از سوی دیگر عقل تاریخی نمودی از گشودگی ماست. عقل تاریخی نمیکوشد از طریق تفکر پیشینی به حقیقت دست یابد، بلکه بر دادههایی متمرکز است که به آن ارائه میشود[12].
اگرچه میتوان با تکیه بر تبیین جغرافیایی حوادث تاریخی، نگاه پاننبرگ را بر نگاه گالووی ترجیح داد، انتخاب هردو تبیین میتواند با الهیات تاریخی سازگار باشد. نویسنده به یکی از وعدههای انجیل (آشتی یونانی و یهود در بطن قدرت صلیب و رستاخیز) اتکا میکند و آن را مستلزم آشتی میان یونانی و یهود، یا تمرکز و گشودگی در بطن همهٔ ما میداند. در این نقطه، پاننبرگ و گالووی درصدد ترسیم گونهای از الهیات آشتیجویانه هستند که در پی آن الحاد معاصر و اندیشههای نامنسجم در باب خداوند رفع شوند.
گالووی سه مفهوم کلیدی جاودانگی، تغییرناپذیری و کلیت را از آرای پاننبرگ استخراج میکند و مدعی است این سه -بخصوص جاودانگی- کلید بخش اعظم الهیات او است. همانطور که در ارجاعات قبل گفته شد، مراد از جاودانگی در سنت فلسفی یونانی بیزمانی و در سنت تفکر تاریخی-سنتی سروری بر زمان است. در تفکر تاریخی-سنتی پاننبرگ هرچیزی تا آنجا که تحت سروری سوژه است، مربوط به زمان حال او است و چون خدا سرور همهٔ خلقت است، همهچیز متعلق به زمان حال او است- این بهمعنای بیزمانی او نیست (نویسنده استدلال میکند که شیوهٔ صورتبندی پاننبرگ از حضور فراگیر خداوند نیز مشابه جاودانگی او است و حضور فراگیر را بهمعنای تقیدناپذیری خدا نسبت به محدودیتهای مکانی تصویر میکند).
در نتیجه گالووی استدلال پاننبرگ را به این نقطه میرساند که همه لحظات در حالِ جاودان گردهم میآیند و اولویت هستیشناسانه متعلق به زمان حال است. از سوی دیگر چون فرمانروایی و وجود خداوند جداییناپذیر هستند، وجود خدا هنوز در حال بهوجود آمدن است و این میتواند صورتبندی متافیزیکی تحقق ارض ملکوت در سخن عیسی باشد.
گالووی در بخشهایی از این اثر اساسیترین انتقاد به الهیات پاننبرگ را معطوف به اولویت هستیشناسانه زمان حال میکند[13]. او استدلال پاننبرگ را در چارچوب الهیات فرایند صورتبندی میکند و آن را دچار مشکلات مشابهی مییابد. کلید استدلال نویسنده اینجاست که معتقد است پاننبرگ قائل به تحول خداوند نیست و بنابراین مدعی وجود تناقض در آرای وی میشود:
آن حقیقتی که در آینده معلوم میشود، روشن خواهد ساخت که از آغاز حقیقتی بوده است[14].
گالووی مدعیاست هرگز راهحل تماماً رضایتبخشی برای مشکل تبیین نسبت خداوند با خلقت یافت نشده است: اگر او را بری از خلقت بدانیم به موجودی دئیستی میرسیم که بیشباهت به خدای کتاب مقدس است، اگر او را بهصراحت در خلقت بدانیم به ربالنوعی پاگان خواهیم رسید و اگر خلقت را بهصراحت در ذات الهی بدانیم، آزادی انسان را انکار کردهایم. نویسنده میگوید پاننبرگ سرگرم کشف راهی برای این مشکل است، و در عین حال نظریهٔ او را ناواضح میداند. پاننبرگ از نظر او راه چهارمی را پیشروی میگذارد و آن درک نسبت خلقت با خداوند برحسب آینده و نه حال است. نویسنده بر این باور است که این نظریه نیاز به دقت و حلاجی بیشتر دارد و اگر عصر پیشین ما میکوشید وجود را بفهمد، عصر ما برای فهم زمان تلاش میکند.
گالووی برپایهٔ نظریهٔ جاودانگی، تغییرناپذیری را بهگونهای صورتبندی میکند که بهمعنای غیبتِ حرکت نیست؛ بهمعنای سروری آزاد خداوند بر همهٔ وقایع و پایبندی او به عهد و پیمان خویش است. کلیت او نیز گویای عزم راسخ و حتمیت فرمانروایی او است و زمانی آشکار میشود که خدا در پایان زمان همهچیز را در خود گرد آورد.
تثلیث در توحید
گالووی بارها در اثر خود بر این نکته تأکید میکند که فهم آموزههای الهیاتی پاننبرگ (از جمله تثلیث) در گرو فهم نسبت میان زمان و ابدیت است، اما در این مورد اضافه میکند سرچشمهٔ این مفهوم برای پاننبرگ تثلیث بوده است. او از طرح مسئله شروع میکند: آنچه تجزیهمیشود، فناپذیر است و خداوند فناناپذیر است. پس خداوند بسیط است و تجزیهپذیر نیست. در چارچوب نگرش آخرالزمانی عیسی تجلی غایی خداوند است، اما همین که عیسی به درگاه او نیایش میکند، نشاندهندهٔ هویت خاص او است. تمایزی که عیسی میان خود و خدای پدر تجربه میکند، از ازل تا ابد بخشی از ذات الهی است.
پاننبرگ در پاسخ برهانی را اقامه میکند که هدف آن اثبات انفصال پسر از پدر با تکیه بر اینهمانی این دو است. این برهان که از نظر گالووی شاهکاری منطقی است بدین ترتیب است:
ذات خداوند […] تضاعف تنش و پیوند میان پدر و پسر دارد. بنابراین الوهیت عیسی بهمعنای اینهمانی تفکیکنشده با سرشت الهی نیست. […] تفکیک پدر و پسر در وجود الهی باید حفظ شود، زیرا اگر شخص عیسی محل تجلی خداوند است، این تفکیک که مشخصهٔ پیوند عیسای تاریخی با خداست باید وجه مشخصهٔ ذات خود خداوند باشد.
گالووی این رأی پاننبرگ را بدینترتیب تفسیر میکند که مفهوم خدا باید از طریق مراجعه به عیسی فهمیده شود. پدر و پسر شریک یک ذات مشترک در دو هویت مجزا هستند و ارتباط این دو همان است که در روایت انجیلی میان عیسی و خداوند میگذرد. گالووی جایگاه عیسی در الهیات پاننبرگ را با جایگاه لوگوس یا کلمه الهی در خلقت مقایسه میکند:
در آغاز کلمه بود و کلمه با خدا بود و کلمه خدا بود. در آغاز او با خدا بود و همه چیز به وساطت او آفریده شد[15].
نویسنده معتقد است خصلت معادشناختی روحالقدس از زمان تجدید حیات الهیات اهل کتاب و جنبش الهیات دیالکتیکی بهروشنی درک شدهاست و پاننبرگ دشواریهای کمتری از این رو دارد. او بهدرستی این پرسش پاننبرگ را بیپاسخ میداند که آیا مرتبط ساختن روح خدا با حیات زیستشناختی میتواند بار دیگر در جهان مدرن پذیرفته شود؟
بااینوجود نویسنده با پاننبرگ هم عقیده است که پرسشهای دیگری اولویت بیشتری دارند. از نظر او آنچه ضروری است درک روشنتر نسبت روح با رستاخیز عیسی و نسبت روح با آخرالزمان است. روحالقدس روحی است که در آخرالزمان بر همهٔ موجودات جسمانی نازل میشود و همان روح رستاخیز است. روح، همان روح خداست و روحالقدس است که پدر و پسر را وحدت میبخشد. روحالقدس همان روح پسر است که در اجتماعات مؤمنان مأوا میگزیند.
از نظر گالووی شناخت روح بهمثابه هویت سوم مستقل دشواریهای بیشتری دارد، اما پاننبرگ در این استدلال نیز از صورت استدلال تمایز پدر و پسر بهره میجوید. خدا در مقام روحالقدس سوژهٔ هرگونه تجربهای بویژه در ارتباط با آخرالزمان است. نویسنده معتقد است درک درست تمایز روحالقدس از پدر و پسر ما را ارتکاب دئیسم و پانتئیسم مصون میدارد.
گالووی دو استدلال پاننبرگ را بدینشکل خلاصه میکند تا نشان دهد هردو استدلال فرم مشابهی دارند.
استدلال اول:
۱- عیسی در مقام تجلی غایی خداوند، با ذات او یکی است.
۲- تفکیک از خداوند، عنصری در حیات عیسی است.
۳- بنابراین این تفکیک جزئی از ذات خداوند است.
استدلال دوم:
۱- ما ذاتاً آن هستیم که خواهیم شد.
۲- در قیامت با مسیح یکی خواهیم شد.
۳- این امر از طریق عمل روح خدا و مسیح در ما بهمثابهٔ روح حیات محقق میشود.
۴- وحدت با خدا در وجود مسیح هم اینک به صورت ناکامل و پیشگویانه قابل تجربه است.
۵- تفکیک خدای پسر و پدر از عناصر درونی تجربه وحدت ذاتی ما است.
۶- بنابراین روح از پدر و پسر متمایز است.
گالووی معتقد است پاننبرگ آموزهٔ تثلیث را به فرمی درآورده است که اگر بتوانیم بر مشکلات آن غالب شویم، میتواند اساس هستیشناسانهٔ جدیدی را فراهم آورد. این آموزه واجد قدرت اخلاقی بیسابقهای است:
آموزهٔ پاننبرگ ما را دعوت میکند از طریق مشارکت کامل در تاریخ روزگار خودمان، در حیات خداوند مشارکت کنیم. مشارکتی مبتنی بر زیستن در جهت تحقق و تکمیل تمامی تاریخ بهواسطهٔ عدل و عشق خدا در رستاخیز غایی همهٔ ابدان[16].
عیسی
گالووی معتقد است باورپذیری مسیحیت نهایتاً درگرو باورپذیری عیسی است. عیسی در مقام تجلی وحیانی خداوند، باید در عین حال جوهر انسانیت حقیق را هم منکشف کند. از نظر پاننبرگ تمایز میان عمل و سرنوشت عیسی کلیدی است. این تمایز ما را از تلاش برای ارتباط مستقیم برقرار کردن بین آگاهی بشری عیسی و مشیت الهی مضمر در سرنوشت او معاف میکند.
نویسنده در ادامه با بیان چکیدهای از آرای کلامی مسیحی در باب عیسی، نشان میدهد تصویر او بر اساس آرمانهای فرهنگی جوامع مسیحی ترسیم شده است. عیسی نماینده انسان در پیشگاه خدا و نماینده خدا در میان آدمیان بوده است. این تجربهٔ وحدت عیسی محصول فرایندی سهگانه بوده است:
الف) تعهد عیسی به رسالت
ب) گردن نهادن به سرنوشت خویش
ج) جلال یافتن از سوی خداوند.
نویسنده استدلال میکند که تأکید بر این وحدت شخص مسیح، مستلزم تبیین همبستگی کل شخصیت مسیح و حقایق تاریخی مربوط به عیسی بهمثابهٔ انسان است. پاننبرگ معتقد است این شکاف باید با سه پرسش برطرف شود:
پرسش اول: آیا شناخت ما از عیسی کافی است؟
از نظر گالووی عصارهٔ پاسخ پاننبرگ این است که اگر درجهای از حتمیت را طلب نکنیم، میتوانیم با اطمینان کافی دربارهٔ تعالیم عیسی سخن بگوییم.
پرسش دوم: آیا عیسی میتواند بار آن معنای کلامی را تاب بیاورد؟ پاننبرگ این سؤال را به دو سؤال خاص فرومیکاهد: اولاً آیا عیسی میتواند مبین تجلی غایی باشد؟ ثانیاً آیا عیسی میتواند منجی عام باشد؟
پاننبرگ در پاسخ به پرسش اول معنای زندگی اکنونی را پیامد نزدیکی تحقق نهایی شهریاری خداوند میداند و بدینترتیب عالم مخلوق را با نظام معادشناخت ادغام میکند. گالووی تفسیر متفاوتی از استدلال پاننبرگ ارائه میدهد که بر اساس آن حتمیت وقوع شهریار خداوند نتیجه میشود و نه نزدیکی آن. او بر این باور است که این تفسیر تفکر اخلاقی و آخرالزمانی را آشتی میدهد و اساس دیدگاه سیاسی و اجتماعی مسیحی است.
پاسخ پاننبرگ در دومین پرسش نیز مبتنی بر تأیید سرشت حقیقتاً انسانی عیسی و واگذاری باقی مسئله به خداوند است. سرنوشت عیسی متمایز از عمل اوست، آن است که بر وی رخ داده است. در اینجا گالووی پاننبرگ را دچار ناتوانی در بسط استدلال خویش مییابد:
باید اعتراف کنم که نمیفهمم چرا این مرد [پاننبرگ] که برای باورپذیری عیسای تاریخی بهمنزلهٔ تجلی خدا، این همه تلاش کرده است، چرا در آموزهٔ کفاره همین منطق را دنبال نکرده است. […] شاید او بیش از حد در این فکر غرقه شده است که کفاره جزئی از سرنوشت عیسی است[17].
پرسش سوم: چگونه عیسی میتواند حقیقتاً انسان و حقیقتاً خدا باشد؟
پاننبرگ در تفسیر گالووی برای حل این مسئله تمایزی میان عیسای نصرانی و عیسای الوهی برقرار میکند؛ تمایزی که شباهت زیادی به برخی قرائتهای رایج از جایگاه امام در تشیع دارد.
به ناگزیر باید منزلت جاودان عیسی در مقام پسر را از وجود انسانی او که در مقطع خاصی از تاریخ آغاز شد، تمییز داد. گریزناپذیری این تمایز توجیهگر همهٔ تلاشهایی است که هدفشان اثبات وحدت اموری اینچنین متمایز است، آن هم بدون اغماض از تفاوت حقیقتاً خدا و حقیقتاً انسان[18].
اما گالووی بر این باور است که پاننبرگ نمیتواند نهایتاً این تنش را حل کند، چرا که این تنش تنها در قیامت رفع خواهد شد.
نتیجهگیری
در این نوشته گزارشی از کتاب پاننبرگ: الهیات تاریخی اثر آلن گالووی نوشته شد و تلاش شد در سایهٔ گفتگوی این دو متفکر، فهم نسبتاً دقیقی از جزئیات الهیات تاریخی پاننبرگ ارائه شود. شاید بتوان الهیات پاننبرگ را الهیاتی دانست که بیش از هر الهیات دیگری بر مفهوم زمان تکیه داده است. مفاهیمی از قبیل ابدیت، جاودانگی، اولویت هستیشناسانهٔ آینده، آخرالزمان و رستاخیز عیسی اصلیترین کلیدواژههایی هستند که پاننبرگ آنها را بهکار گرفته است. الهیات او در موارد زیادی تلاش متألهان لیبرال را وارونه میکند و چون یک نظام الهیاتی ارتدوکس کل نظام الهیاتی را به نظامی تبدیل میکند که قابل دفاع باشد. بهنظر میرسد گالووی تلاشهای هرمنوتیکی پاننبرگ را تا حدی نادیده میگیرد و در مواقعی این تصور را ایجاد میکند که پاننبرگ دفاعیهای جز دفاعیات مرسوم سازمانهای کلیسایی ندارد، بااینوجود اثر او چارچوب نظاممندی برای تفکر در باب الهیات تاریخی ارائه کرده است؛ الهیاتی که میتوان آن را الهیات آشتی میان تاریخ انتقادی مدرن و سنت مسیحی دانست.
تلاش پاننبرگ، گرچه در بدو امر جاهطلبانه میرسد، نقاط درخشانی دارد که توجه به آنها در سنتهای الهیاتی ادیان ابراهیمی و بخصوص ادبیات دینی شیعه ضروری است. مفاهیمی چون امام زمینی و امام آسمانی، غیبت، ظهور و امثال آن نقاط متناظر درخشانی در آرای پاننبرگ پیرامون مسیح دارند و بازاندیشی در الهیات تشیع به کمک آنها میتواند گام مؤثری برای دفاع عقلانی از ادیان ابراهیمی باشد.
منابع
این گزارش بر اساس کتاب آلن گالووی در مجموعهٔ متفکران دینی معاصر دربارهٔ پاننبرگ تألیف شده است:
گالووی، آلن، (بیتا)، پاننبرگ: الهیات تاریخی، ترجمهٔ مراد فرهادپور، مؤسسهٔ فرهنگی صراط