روایت ما از کشاکش دینپژوهی و دینداری؛ گزارش یک پایاننامه
فاطمه روغنچیان
“رابطه تحصیلات و دینداری” شاید به واسطه ورود زودهنگام و غیر زمینهمند به کرسیهای جامعهشناسی ایران و همچنین، گره خوردن آن با تئوری سکولاریزاسیون، عنوانی تکراری و ملالآور به نظر برسد؛ اما، نه این پرسش دیگر برای ما دغدغه غریبی است، و نه تبیینها محدود به سکولار شدن.
” تجربه دینپژوهانه، زندگی دیندارانه: تأثیر بازاندیشی دینپژوهانه بر دینداری”، پژوهشی است که در قالب پایاننامه کارشناسی ارشد نوشته شده و به لحاظ موضوع، زیرمجموعه بحث تحصیلات و دینداری است؛ با این تفاوت که سرچشمه پرسشها و پاسخهایش، زمینه اجتماعی خودمان است.
روش تحقیق این پژوهش، مصاحبه عمیق و بر پایه تحلیل روایت است. نمونهگیری از میان دانشجویان دانشجویان رشتههای دینپژوهی، به صورت دو گروه به عنوان گروه گواه و گروه آزمودنی انجام شد. گروه اول، از میان دانشجویان جدیدالورودی که تازه از حوزه به آن دانشگاه آمده بودند و کمتر از یک ماه از ورود آنها به این رشته میگذشت، انتخاب شدند و گروه دوم را دانشجویان مقطع دکتری و پژوهشگران حوزه دینپژوهی که پیشتر در حوزه علمیه درس خواندهاند، تشکیل میدهند.
در فصل دوم پس از پیشینه موضوع، ابتدا به بررسی اجمالی تاریخِ دینپژوهی و نگاه ابژه-بنیاد به دین پرداختیم تا روشن شود که منظور ما از موضوع شدن دین چیست. بخش دوم این فصل، به معرفی چهارچوب نظری مورد نظر برای تبیین نقش علم مدرن در دینداری افراد اختصاص دارد. از آنجا که این پژوهش به هیچ وجه یک توصیف صرف نیست و ما در پس روایتها نهایتاً دنبال بسط تبیینی بودیم که روایتها شاهد آن بودند، از نظریه جامعهشناس تفسیری، آنتونی گیدنز استفاده کردیم و با " از آنِ خودسازی" مفاهیم و تئوری او، تبیین خودمان را بنا نهادیم.
دو فصل یافتهها و تحلیل یافتهها، به مرورِ روایتها و تحلیل آن بر اساس چهارچوب نظری اختصاص دارد. در فصل یافتهها، چند نمونه از روایتهای هر دو گروه به صورت پیرنگ بلند آورده شده است، تا خواننده با فرایند تحلیل روایتها در فصل بعدی همراه شود، که همان فصل تحلیل یافتههاست؛ فصلی که در واقع نتیجه تمام بحثهای پیشتر را در آن میبینید.
بهطور کلی در تمام علوم انسانی تفاوتها و تنشهایی بین آنچه کنشگران اجتماعی فکر میکنند و اعتقاد دارند، با تفسیرهای علمی این تفکرات و اعتقادات وجود دارد. در عینحال، این تنش وقتی تشدید میشود که دانشپژوهان ادعا کنند که پدیدهای، اجتماعی است، و کنشگران اجتماعی معتقد باشند که آن پدیده، پیامی از [سوی] خداوند است. نمونه فردی که میتواند توأمان با این دو چشمانداز درگیر باشد، دینپژوه است؛ بدینگونه که جایگاه علمیاش از سویی به او میآموزد که جنبههای مختلف سنت دینیای خود را نقادانه ارزیابی کند و آن را در معرض آگاهیهای جدید قرار دهد، و از سوی دیگر، سنت دینی که او به آن تعلق دارد او را در زمره کنشگر اجتماعی قرار میدهد. به تعبیر کلی، دانشپژوهان مدرن آموختهاند که چندین چشمانداز متفاوت را به کار ببرند. چنانکه فورشت و رپستاد میگویند، شاهد سخنان تکراری نظیر اینکه «من در مقام یک جامعهشناس سخن میگویم،» یا «اکنون از نقشم بهعنوان یک جامعهشناس فراتر میروم و دیدگاه شخصیام را درباره دین میگویم» هستیم.
تأثیر و تأثر این دو چشمانداز از زندگی فرد بر هم جوانب متعددی دارد و میتوان از زوایای مختلف سیر این بازاندیشی را مورد توجه قرار داد. اما این پژوهش، به تأثیری که مطالعات دینپژوهانه بر هویت دینی دینپژوه میگذارد پرداخته است. به بیان دیگر، خود-بازاندیشی دینیای که فرد (دینپژوه) در نتیجه رویکرد دینپژوهانه به دین تجربه میکند، در روایتها دنبال کردیم تا به تأثیر آن بر نگرش دینی و دینداری افراد برسیم. دینپژوهی با آگاهیهایی که در خصوص دین بهطور کلی، و سنت دینی خود شخص بهطور خاص به او میدهد و با وادار کردن فرد به مواجهه انتقادی و نه اعتقادی و جزمگرایانه با مقوله دین؛ قطعاً فرصت بازاندیشی دینی را برای او بیش از سایران فراهم میآورد. این بازاندیشی، در نهایت به دینداری فرد و هویت دینی او نیز سرایت خواهد کرد. خود-بازاندیشی در سطح آگاهی فردی و از جمله آگاهی دینی، خصیصه «هویت مدرن» است، و همه انسانها کموبیش و به فراخور بستر اجتماعیشان با آن دست به گریبانند. اما به نظر میرسد، «دینپژوه» بیش از دیگران در معرض خود- بازاندیشی دینی است. اینکه خودبازاندیشی-دینی، نگرش دینی و دینداری دینپژوهان را به چه سمتی میبرد، پرسشی است که طی مصاحبه با دینپژوهان به دنبال پاسخ آن بودیم.
استاد راهنمای این پایاننامه آقای دکتر حسن محدثی استاد جامعهشناسی دانشگاه آزاد تهران و استاد مشاور آقای دکتر باقر طالبی دارابی استاد دانشگاه ادیان و مذاهب هستند.