با گسترده شدن رسانههای مجازی، جریانهای الحادی بستری برای تبلیغ و ترویج خود یافتهاند. آیا جریان الحاد در دوره جدیدی به سر میبرد؟ شخصیتهای برجسته این جریان چه کسانی هستند؟ علی شهبازی، دینپژوه و محقق مطالعات ادیان، معتقد است این جریان نسبت به جریان الحاد در گذشته تفاوتهایی دارد.
الحاد جدید چگونه شکل گرفت و شخصیتهای اصلی آن چه کسانی هستند؟
الحاد جدید وصف جریانی است که درواقع به بهانه یکی از فجایع تروریستی در آغاز قرن 21 یعنی انفجار برجهای دوقلوی ساختمان تجارت جهانی خیلی زود ورد زبانها افتاد و در رسانههای عمومی مطرح شد. البته الحاد جدید جریانی نیست که یکشبه شکلگرفته و سربرآورده باشد، بلکه فرآیندی را سپری کرده و زمانهای که بهانهها و زمینههای مناسبِ اجتماعیـ دینیـ علمی فراهم شد در رسانههای جمعی مطرح گردید.
با بهره گرفتن از «همهفهمکردن علم»، بهویژه زیستشناسی و علومشناختی، و با تکیه بر داروینیسم، بهعنوان جهانبینی خود، موجی از دینستیزی را به راه انداخته است. پرچمداران الحاد جدید گویی در انتظار «فرصتی مناسب» بودند و متأسفانه این فرصت مناسب را خود دینداران فراهم کردند.
بههرحال، این جریان را میتوان جریان علمی علیه دین و باورهای دینی دانست. وصف الحاد جدید درواقع در بازه زمانی تابستان و پاییز 2006 به دنبال نشستهای تلویزیونی و مطبوعاتی مهمترین چهرههای این جریان از سوی رسانهها مطرح شد.
از میان چهرههایی که این عنوان را یدک میکشند و مبلغ آن قلمداد میشوند میتوان بر کسانی چون ریچارد داوکینز، سم هریس، دنیل دنت، و کریستوفر هیچنز تأکید کرد. گفتنی است که هیچنز در دسامبر 2011 از دنیا رفت.
چرا به این جریان الحاد جدید میگویند؟
وصف «جدید» را، که تا اندازهای مناسب است، هیچیک از آن اشخاصی که نام بردیم بر خود ننهادند بلکه درواقع این گفتمان جاری جامعه بود که آن را بر این جریان و افراد آن نهاد و خود اینها نیز پذیرفتند. اگر به اندیشههای الحادی یا مهمترین ملحدان کلاسیک توجه کنیم همت آنها عمدتاً معطوف به نقد براهین اثبات وجود خدا یا تشکیک درباره باورهای دینی مؤمنان بود و اگر رویکرد ایجابی در نفی خدا و باورهای دینی داشتند در داوری خود نسبت به جامعه دینداران از حیطه انصاف علمی خارج نمیشدند، و بهندرت توهین و تمسخری را در این باب روا میداشتند. همچنین الحاد کلاسیک را میتوان گفت تا اندازه زیادی بر فلسفه و الهیات استوار است.
اما این جریان اولاً، بیش از آنکه بر فلسفه و الهیات استوار باشد تنها بر علم استوار است. علم تنها آغازگاه سخن آنهاست بلکه اگر درمحتوای کلامشان دقت کنیم نه بر علم و نظریههای علمی بلکه بر نوعی مکتب فکری و ایدئولوژی که میتوان آن را علمباوری نامید تأکیددارند. درواقع از علم نوعی مابعدالطبیعه و جهانبینی، و به تعبیر بسیاری از منتقدان نوعی ایدئولوژی، میسازند و این یعنی فاصله گرفتن از علم و ضوابط اندیشه علمی.
ثانیاً، این جریان و چهرههای آن ضمن رویکرد ایجابی به نفی خدا و باورهای دینی و نامعقول دانستن باور به خدا، چنین باورهایی را برای انسانها و حیات انسانی خطرناک و زیانبار میدانند. بر همین پایه برخی از این چهرهها خواهان اقدام عملی برای برانداختن باورهای دینی و محدود کردن جامعه دینداران هستند.
ثالثاً، برخلاف فیلسوفان و متفکران ملحد گذشته، ملحدان جدید مخاطب خود را نه اهل فلسفه و الهیات، یعنی کسانی که در این حوزهها دانش و صلاحیت دارند، بلکه عموم مردم، قرار دادهاند، یعنی درواقع الحاد و تبلیغ آن را به سطح «خیابان» آوردهاند.
ازاینرو میتوان این جریان را نه جریان الحادی برای نفی خدا بلکه یک جریان توفنده دینستیز نامید که در این دینستیزی و استفاده ابزاری و ایدئولوژیک از علم و نظریههای علمی، میتوان آن را متناظر با جریانهای بنیادگرایانه و تکفیری دینی دانست. لذا اگر کسی الحاد جدید را الحاد تکفیری (تکفیر مؤمنان!) یا الحاد بنیادگرایانه یا الحاد ایدئولوژیک یا افراطی بداند سخنی به گزاف نگفته است.
مهمترین باورها یا مبانی فکری این گروه چیست؟
برای پاسخ به این سؤال بهتر است به جای برشمردن دیدگاهها و نظریههای آنها، فرآیند پرداختن به دین و باورهای دینی را از سوی ملحدان ملاحظه کنیم. برخی از این ملحدان با همهفهمکردن دانشهای تجربی از جمله زیستشناسی، فیزیک و عصبشناسی، علم را از حوزه یا حلقههای تخصصی دانشمندان به میان عوام آوردهاند.
گام بعدی اینها تأکید فراوان بر تقابل روشنِ علم و نظریههای علمی، بهویژه تقابل نظریه فرگشت داروینی، با دین و باورهای دینی بود. در مرحله بعد مدعایی بنیادی را مطرح کردند که همه اندیشههای آنها بهویژه داوکینز و دنت بر آن استوار است و آن اینکه باور به خدا و دیگر باورهای دینی، باورهای علمی یا فرضیههایی علمی هستند که تحلیل، تبیین یا نفی و اثبات آنها در صلاحیت دانشمندان است. لذا این باورها را از حیطه باورهای الهیاتی و فلسفی صرف به حوزه باورهای علمی و طبیعی آوردند.
ازاینروست که بهعنوان نمونه دنیل دنت عنوان مهمترین کتاب الحادی خود را شکستن طلسم: دین بهعنوان پدیدهای طبیعی مینامد و تأکید عجیبی بر عنوان اصلی این کتاب دارد زیرا به اعتقاد ایشان با تبدیل کردن دین به پدیدهای طبیعی طلسم تابوی تحقیق در باورهای دینی را شکسته است. و هر کس که صلاحیت ورود به نظریههای علمی را داشته باشد میتواند در دین و باورهای دینی تحقیق کند و این حوزه دیگر در انحصار الهیدانان و فیلسوفان نیست.
به این جریان چه واکنشهایی صورت پذیرفته است؟ از سوی چه کسانی؟
میتوان واکنشها را به چند دسته تقسیم کرد: واکنش از سوی طبیعتگرایان و ملحدان و واکنش از سوی الهیدانان و مؤمنان. برخی از ملحدان در مقابل سخنان، مصاحبهها و نوشتههای ملحدان جدید بهشدت واکنش منفی نشان داده و سطح نوشتههای علمی آنها را بسیار کممایه یا بیمایه ارزیابی کردهاند.
ازجمله این منتقدان میتوان به مایکل روس، اسکات أترن، تامس نیگل و… اشاره کرد که میگویند درواقع با خواندن آثار کسانی مثل داوکینز، هریس و هیچنز از اینکه خود را ملحد بنامیم شرمندهایم. دسته دوم از منتقدان این جریان فیلسوفان و الهیدانان برجستهای هستند که از همان روزهای نخستین که آثار این چند ملحد جدید در اختیار خوانندگان قرار گرفت علیه نوشتهها و افکار آنها واکنش نشان دادند که از آن میان میتوان به آلوین پلنتینگا، الیستر مکگراث، جی انجلو کورلت، جان إف هات و نظایر اینها اشاره کرد. دسته دیگری که میتوان برشمرد، کسانی هستند که اندیشه تقابل فرگشت و دین را هدف قرار دادهاند.
اینها برخلاف ملحدان جدید و دیگر داروینیستهای افراطی و نیز برخلاف بنیادگرایان و آفرینشباوران، معتقدند که نظریه فرگشت داروینی نه تنها با باورهای دینی، ازجمله نقش خلاق خدا در عالم و طرح و تدبیر موجود در پدیدهها، تقابل و تضادی ندارد، بلکه اساساً از طریق این نظریه میتوان دست خدا را در ایجاد و تحول جهان و موجودات آن بهروشنی نشان داد. فرآیند فرگشت را فرآیند تحقق نقشه و طرح خداوند در عالم میدانند.
بسیار خوب. اگر بیشتر توضیح میدادند بهتر بود.