ماجرای درگذشت دخترِ آیت الله محمد یزدی
آیت الله محمد یزدی در خاطرات خود، ماجرای دختری را نقل میکند که خداوند به او عطا کرد. وی اینگونه عنوان کرده است که: “خداوند متعال به دنبال قضیه ازدواج، به بنده دختری عنایت کرد؛ منتهی این دختر پس از مدت کوتاهی مبتلا به “غشوه” شد و ما هم به ناچار درگیر معالجه شدیم و این امر غیر از فشار روحی، برای ما فشار اقتصادی را هم در پی داشت، چون با زندگی طلبگی، پرداخت وجه دکتر و دارو کار آسانی نبود. به هر تقدیر بنده پیگیر معالجه دختر بودم و کارهایش به عهده من بود. به همین جهت علاقه عاطفی شدیدی بین ما ایجاد شد و بنده هم از پول شهریه و درآمد مربوط به ایام تبلیغ، در ابتدا هزینه معالجه او را بر میداشتم و کنار میگذاشتم.
بعد از گفتن این جملات حوائج دیگرم را هم مطرح کردم. بعد از سفر حج نیز به عراق سفر کردم و پس از آن به ایران بازگشتم. وقتی به خانه آمدم، مشاهده کردم که بچه نیست. ابتدا خبر را به ما ندادند و شاید کمتر از 24 ساعت، ما را سرگردان کردند و بعد گفتند که از دنیا رفته است. نکتهای که حائز اهمیت بود، این است که لحظهای که حال دختر به هم میخورد، دقیقاً مقارن با همان لحظهای بوده که بنده حاجت اولم را در کنار حجر اسماعیل از خدا خواستم. با جناق ما که فرد پر تلاش و فعالی بود و او هم به تازگی فوت شد، علاقهٔ زیادی به بنده داشت و در خلال مدتی که من در سفر بودم، مراقب وضع دخترم بود و حتی میگفت: "وقتی به حال احتضار در آمد، من دعا کردم که خدایا اگر هم میخواهی این دختر را ببری، طوری شود که بعد از مراجعت پدرش از سفر، از دنیا برود". دکتر معالجِ دختر که به طور مداوم بالای سرش بود، از مرگ ناگهانی او اظهار تعجب کرد و گفت: "با وجودی که مراقبتها شدیدتر بود و داروهایش را به موقع مصرف میکرد، نمیدانم چرا این اتفاق افتاد."
بعد از فوت دختر و در واقع اتمام امتحان صبر و تحمل ما، زندگی بنده، رنگ دیگری پیدا کرد و به موفقیتهایی نائل شدم. گاهی اوقات به دوستان عرض میکردم و میکنم که بلاها و گرفتاریهایی که بعضاً در درون خانواده پیش میآید، نعمت الهی است و مقدمه پیروزی است. خداوند موسی (ع) را در بیابان گرفتار کرد و ناچار شد به کار چوپانی بپردازد. این در واقع مرحله پرورش روح این انسان بود و خداوند میخواست او را آماده کند و بیاموزد تا بتواند مسئولیتهای بزرگ را به عهده بگیرد. به نظر من، مصیبت آن دختر ناکام، یک امتحان الهی بود تا بنده و خانواده ظرفیت و حوصله و بردباریمان بیشتر شود. بعد از آن هم در مبارزات سیاسی فصل تازهای از امتحان الهی را پشت سر گذاشتیم". (خاطرات آیت الله محمد یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1380، صص 63-65)
کسی که برای دخترش دعا و آرزوی مرگ داره رفتارش با ملت معلومه دیگه
شما که اینجوری قضاوت میکنی یا پدر نیستی یا بی انصافی میکنی. میگه دخترم ناموسم جلو مردم میفتاد رو زمین شروع میکرد دست و پا زدن، میفهمی چی به سر یه پدر میاد وقتی هر روز دخترشو اینجور ببینه؟ بعدشم نگفته خدایا بکشش، اول گفته خدایا شفاش بده اگر صلاحت نیست شفاش بدی ببرش پیش خودت تا بیشتر زجر نکشه. یعنی حاضر شده از دخترش دل بکنه ولی بچش زجر نکشه.
یه ذره انصاف داشته باشیم
آموزنده بود
اگر قابل شفا یافتن است، او را حفظ کن و گرنه، خیر!!!!!!!!!
خیلی واضح و روشن !
نه احتیاج به تفسیر دارد نه توجیه
توجه داشته باشید !
رنجی که آقای یزدی از دیدن دخترش در حال حمله صرع میبرد ، باعث آرزوی مرگ شده نه رنجی که دخترش میبرد!!!!
هیچ کجای این متن به رنج دختر اشاره ای نشده !!!
«لذا برای من ناگوار است که این دختر در کوچه زمین بخورد و بیهوش شود و رهگذران او را به این وضع ببینند»