مصایب حضور در دارالتبلیغ برای مطهری و مفتح
دارالتبلیغ اسلامی، مؤسسهای علمی-مذهبی بود که آیت الله سید کاظم شریعتمداری آن را در سال ۱۳۴۴ شمسی با هدف تربیت مبلغ دینی و مقابله با تبلیغات ضد دین و ضدشیعی در قم تأسیس کرد. انتشار مجلات و کتاب، فراهم ساختن امکان تحصیل زنان و طلاب خارجی و آشنایی طلاب با دروس جدید، از فعالیتهای این مرکز بود. برخی روحانیان و اساتید حوزه، از جمله همراهان و شاگردان امام خمینی نیز با این مرکز ارتباطات و همکاریهایی داشتند؛ ارتباطات و همکاریهایی که بعد از شکلگیری اختلافات سیاسی، سبب بدبینی برخی از همراهان امام و نهضت به آن مجموعه و همکارانش شد.
نمونهای از مواجهه هواداران نهضت با برخی همکاریها با این مرکز در خاطرات حجتالاسلام والمسلمین جمی منتشر شده است.
امام جمعه آبادان در خاطراتش آورده است:
“بنده آن اوایل در مورد مرحوم شریعتمداری بی اطلاع بودم، توسط دوستان و رفقایی که برای تبلیغ به آبادان رفت و آمد داشتند، با ایشان آشنا شدم. توسط آیت الله مکارم شیرازی که از شاگردان مرحوم شریعتمداری بودند، با ایشان آشنا شدم که از تبریز به قم آمدهاند و درس خارج دارند. بعد از آن هم، از آیت الله سبحانی در مورد ایشان مطالبی شنیدم که علیالظاهر هر دوی این بزرگواران از شاگردان مرحوم شریعتمداری بودند و بنده توسط این دو با مرحوم شریعتمداری آشنا شدم. وقتی به قم رفتم با ایشان ملاقات کردم. مرحوم شریعتمداری خیلی خوش برخورد بود. اخلاق معاشرتی و جذب کنندهای داشت. اخلاق پسنیدیده و جذاب ایشان مرا مجذوب خود کرد. این ارادت به گونهای شد که هر وقت بنده به قم میرفتم، ایشان به دیدن بنده میآمد، با این که ما اهمیتی نداشتیم و به اصطلاح کسی نبودیم، اما ایشان به دیدن بنده میآمد. تا این که بحث مرجعیت ایشان مطرح شد که البته باید بگویم دوستان بنده مثل آیت الله سبحانی معتقد به مرجعیت ایشان بودند….
مرحوم شریعتمداری به دنبال این بود که در حوزه تشکیلات تبلیغی باشد که به صورت منظم و کلاسیک و حساب شده عدهای از طلبهها در آن جا درس بخوانند و به علوم روز مجهّز باشند، زبان خارجی یاد بگیرند و همانند دانشگاه، علوم جدید را یاد بگیرند و از آن جا مُبلّغ آشنا به علوم روز برای شیعه فارغ التحصیل شود، چیزی مثل دانشگاه الازهر مصر…
اما از قول امام گفته بودند که رژیم پشت این قضیه (دارالتبلیغ) هست، این نقشهٔ رژیم است میخواهند از مسألهٔ دارالتبلیغ به نفع خودشان استفاده کنند. اما حضرت امام، به طور علنی مخالفت خود را ابراز نمیکرد. چون حضرت امام به حیثیت روحانیت خیلی اهمیت میداد. ایشان رعایت کیان روحانیت را میکردند و چیزی نمیگفتند، چون مرحوم شزیعتمداری دنبال قضیه بود و به اسلام و روحانیت وصل بود، تنها دوستان و نزدیکان حضرت امام راجع به دارالتبلیغ عکس العمل نشان میدادند، از قول امام مطالبی را میگفتند. ما این گونه میفهمیدیم که امام موافق دارالتبلیغ نیستند. یادم هست وقتی که به اتفاق مرحوم شهید سعیدی از کنار محل دارالتبلیغ -همان جایی که الان دفتر تبلیغات اسلامی حوزهٔ علمیهٔ قم قرار دارد-، عبور میکردیم، متوجه شدم شهید سعیدی ناراحت است. آهی کشید و گفت: این جا خیلی خطرناک است، آقای خمینی از این جا ناراحت است.
در جریان افتتاح دارالتبلیغ بنده در قم بودم. همراه آقای مکارم شیرازی و مرحوم شهید مفتح برای مراسم افتتاحیهٔ دارالتبلیغ رفتیم. مراسم جشنی بود و مرحوم صدر بلاغی که از سخنرانهای مهم آن روزها بود و حالت تجدد هم داشت، در این مراسم سخنرانی کرد. خود مرحوم شریعتمداری هم سخنرانی کرد و رسماً دارالتبلیغ افتتاح شد. خیلی از آقایان با افتتاح دارالتبلیغ مخالف بودند. در همین جریان، مرحوم مفتح به من گفت: “خیلی از طلبهها با یک چشم قهر آلودی به من نگاه میکنند که چرا در این مراسم افتتاحیه شرکت کردهای؟”…
در مورد شهید مطهری هم اطلاع دارم که ایشان در مقطعی از زمان، هفتهای یکی دو بار از تهران به دارالتبلیغ میآمد و تدریس میکرد. خود ایشان برای من بیان کرد که دارالتبلیغ تدریس دارد. آن چه که بنده از روحیه و مشی مرحوم مطهری سراغ دارم، یقین دارم که ایشان بدون یک مجوز قانع کنندهای از امام این کار را نمیکرد… یادم هست که مریض بودم و عمل جراحی کرده بودم، بنابراین در خانه بستری بودم. شهید مطهری برای عیادت بنده به منزل ما آمده بود. خیلی به من محبت داشت. وقتی ایشان در منزل بنده بودند، یکی از طلاب جوان انقلابی هم که در آبادان منبر میرفت، برای عیادت من آمد. آدم خوب و مبارزی بود. قبلاً هم خود این طلبه از مطهری تعریفات زیادی میکرد و از ارادتمندان ایشان بود. مرحوم مطهری هم ایشان را میشناخت. این طلبه وقتی وارد شد و متوجه شد مرحوم مطهری هم حضور دارند، یک سلام سردی به آقای مطهری کرد و گوشهای نشست و بعد هم بلند شد و رفت. من تعجب کردم و برایم سئوال شد که مگر چه شده است. مرحوم مطهری به من گفت: این آقا همیشه هر جا به من میرسد، خم میشد و دست مرا میبوسید و به من خیلی احترام میگذاشت اما از آن وقتی که به دارالتبلیغ میروم، از من خیلی ناراحت است. ناراحت از این که چرا من به دارالتبلیغ میروم.” (خاطرات حجتالاسلام و المسلمین غلامحسین جمی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384؛ صص 160-156)