نقدی بر نظام الهیاتی حسن حنفی
مهدی زارعی
حسن حنفی (1935-) از روشنفکران معاصر مصری است. او سه دهه است که با انتشار کتب متعدد، میکوشد تا فهمی امروزین از اسلام و مسلمانی عرضه کند. حنفی پروژهای فکری را دنبال میکند که بر اساس آن معتقد است در خوانش میراث اسلامی باید میان ابعاد روشن و تاریک اسلام تمایز نهاد.
این روشنفکر مصری معتقد است که قدما، کار دفاع از خدا را که عهدهدار آن بودند به خوبی انجام داده و در کار خود پیروز شدند و امروز دیگر نیازی به اثبات قدسیت ذات مقدس الهی نیست و به اقتضای زمانه باید از امّت دفاع کنیم که پژمرده از فقر و سرخورده از ضعف و شکستهای پیاپی، ماتم زده و ناتوان و زمینگیر شدهاند.[1]
از همین رو، وی به نقش “عمل” در سنت اسلامی تأکید بسیار دارد. وی نگرش خدامحوری و حضور آن در عرصه اجتماع را عاملی در عقب ماندگی و تحقیر جوامع اسلامی قلمداد میکند. وی با ارزش دادن به جنبههای مثبت فلسفههای غربی، علیه تفکرات اسکولاستیکی در جهان اسلام به نقد میپردازد. به باور او: مسلمانان، “وحی” و “سنت” را طوری تعبیر و تفسیر میکنند که زبانِ مذهب، در جهان امروز بیگانه تلقی میشود. به باور او، زبانِ مذهب نمیتواند ارتباطی با زندگی امروزین بشر پیدا کند.
حسن حنفی بر این باور است که انسان در تفکر الهیاتی مورد غفلت قرار گرفته و تمامی توجه در سنت دینی، به روی خدا و امور الهیاتی قرار دارد. وی میگوید: انسان در نظامهای اسلامی، تحت لوای قدرت خداوند محو و نابود میشود. او با تأکید بر این نکته که عبارات و تعابیر دینی، موجب خلل در زندگی روزانه مسلمانان شده است اینچنین موضعگیری میکند که: خیلی از واژگان مذهبی با طرح مقولاتی درباره بهشت، جهنم، آسمان، ملائکه، اجنّه، شیطان، رستاخیز و … از کنار واقعیتهای روزانه زندگی میگذرند. این واژهها و کلمات، دیگر جهتگیریشان به سمت امور مشخص اجتماعی و حتی نمادهای انسانی که در شرایط و ویژگیهای امروزین مطرح میباشد نیست. [2] وی با این نقد، بر آن است که مانع از به حاشیه راندن انسان شود.
این روشنفکر مصری درباره ضرورت مبارزه علیه ماوراءالطبیعهگرایی مکرراً مقاله نوشته و سخن گفته است. وی میگوید ماوراء الطبیعه گرایی، واقعیت انسان و واقعیت جهان را به دو اقنوم، طبیعی و فرا طبیعی، تقسیم میکند و به یک ثنویتگرایی و دوآلیسم در سرنوشت روانی انسان و زندگی اجتماعی وی میانجامد. به باور حنفی، انسان در مقابل اراده حاکم بر جهان عاجز و ناتوان است. به تعبیر او: اعتقادی این گونه به خدا، خدایی که در آسمانها و در بالاتر از زمین قرار دارد و سرنوشت انسانها را رقم میزند، منجر به بند کشیده شدن انسانها و عدم آزادیشان و در عمل، منفعل و بیاراده و بیتفاوت شدنشان در زندگی میگردد.[3]
در این تصویر از خدا و جهان، همه چیز به نفع خدا مصادره میشود و جهان معنی و ضرورت وجودیاش را میبازد و به یک وادی موقّت و ناپایدار و گذرا تبدیل میشود و جای ناپایدار آن با حضور خدا پر میشود، خدایی که در قلّه هرم قرار دارد. در این دیدگاه، قدرت و تواناییهای انسان در تغییر جهان، هر چقدر ضعیفتر باشد، بزرگی و قدرتمندی خدا به همان میزان افزایش مییابد و به تعبیر دیگر، قادر و توانا بودن خدا، در ضعف و ناتوانی انسانهاست.[4]
حسن حنفی با تأکید بر نقش انسان در جهان هستی، عنوان میکند که در دنیای معاصر هیچ چیز در هستی خارج از موضوعیت انسانی قابل ارزشگذاری و شناسایی نیست. اول موجودیت انسانی شناخته میشود و بعد چیزهای دیگر ارزش پیدا میکنند یا شناخته میشوند. زمانی که انسان با نظام باز حقایق هستی ارتباط پیدا میکند، حقیقت خود را به مثابه کلمات روشن و بدون ابهام، در حیات انسان آشکار میسازد. [5] این رویکرد، کاملاً سویهای اومانیستی دارد و حنفی به پشتوانه آن به مواجهه با متون دینی میرود.
ایده حنفی در خصوص نقد دین و خدا در زندگی امروز چنین است که میباید از یک “مذهبِ هدفی” به “انسانگرایی” روی آورد. به باور وی زبانی که برای توضیح مذهبِ هدفی به کار میرود، با مؤلفههای انسانگرایی سازگاری ندارد. این زبان، کاستیها، نارساییها و کج فهمیهای فراوانی در بیان هدفها و آرمانهای اساسی و مبنایی وحی دارد. به باور حنفی: زبانِ مذهب، فرسوده شده و ما اکنون نیاز به تعاریف جهانی از مفاهیمی چون علم و آزادی با مشارکت و همیاری همه ملل جهان در شرق و غرب داریم.
حنفی معتقد است که اندیشه توحیدی در گذشته از سوی شرکپرستی در معرض خطر بود. اما اکنون وضعیت به شکل ریشهای تغییر یافته است. اندیشه توحیدی بدان مفهوم به هیچ وجه در خطر نیست و توسط عموم مسلمانان پذیرفته شده است. انسانها اغلب خدا را به مثابه یک شیء نمیشناسند، آنها خدا را کیفیتی متعالی میدانند که انسانها مرتبط و متأثر از این کیفیتاند. در عوض خطرات دیگری به وجود آمده است که انسانها به تحت سلطه و جبر کشیده شدهاند. در چنین وضعیتی، یک توضیح نو، یک تعبیر و تفسیر نو لازم است تا جباریتهای جدید و خطرات جدید و سلطههای جدید را بشناساند، و با تکیه بر خدا، انسانها را به سمت مقولات انسانی، حق طلبی، انقلاب و تحول، آزادی و رهایی، رشد و پیشرفت هدایت نماید.
آنگونه که این روشنفکر مصری میاندیشد: خداپرستی فقط یک امر نظری نیست؛ بلکه یک فراخوان جهت یک زندگی پر مبارزه و مجاهدانه در میان واقعیتهای موجود در زمین است. تفسیر و توضیح حیات همواره باید در جهت این دورنما صورت پذیرد و نه در خدمت یک نظام الهیاتی صرف.
مواجهه حسن حنفی با نظام الهیاتی به این صورت ترسیم شده است. وی انسان را در رأس امور عالم قرار داده است و هر آنچه را که خللی در امور او پدید آورد مورد نقد قرار میدهد. حنفی، بر آن است که ایده پردازیها در خصوص نظام الهیاتی، گاه انسان را به حاشیه میراند و قدرت قاهره خداوندی را به رخ میکشد. انسان در زیر این قدرت قاهره، گاه دست و پا میزند و گاه از شکوفایی استعدادهای خود محروم میماند.
رویکرد حنفی به نظام الهیاتی اما خالی از خلل نیست. کمتر متفکر مسلمانی است که بر این نکته اذعان کند که قدرت خداوندی، سبب ساز نابودی استعدادهای انسانی میشود.
انتقاد به رویکرد حنفی
آنچه در تفکر اسلامی وجود دارد، نه له شدن انسان بر زیر دستگاه الوهیت، بلکه پر کشیدن و به تعالی رسیدن اوست. در متون دینی به کرّات شاهدیم که از انسان به عنوان خلیفه الهی سخن به میان آمده است. انسان خلیفه خدا و حامل بار امانتی است که آسمان و زمین و کوهها از تحمل آن سر باز زدند. آنچه در متون دینی شاهدیم، توجه به این مهم است که انسان میباید جایگاه و شأن خود را به نیکی دریابد. او نه موجودی است که در زیر بار قدرت خداوندی از بین برود، و نه توان آن را دارد که ادعای “انا ربّکم الاَعلی” سر دهد. ارزش انسان زمانی مشخص میشود که انسان جایگاه حقیقی خود را درک کند. حقوق انسانی همواره مورد تأکید و توجه متون اسلامی بوده، اما نه بدان معنا که قدرت او با اراده خالق هستی برابری کند.
نکتهای که به نظر میرسد در آراء حنفی مورد غفلت قرار گرفته است، عدم التفات وی به ساحت معنوی وجود انسان است. ساحت معنوی انسان، یکی از اصلیترین گوهرهای وجود آدمی است. این گوهر جز با تأسی به فرامین الهی و جز به حضور خداوند، تعالی پیدا نمیکند و سیراب نمیشود. اگر توجه به انسان مهم است، میباید از تمامی جنبههای وجودی او سخن به میان آوریم. مغفول نهادن این بخش از ساحت وجودی انسان که میتوان آن را اصلیترین ساحت وجودی انسان نام نهاد، البته روا نیست.
حسن حنفی وقتی که از تکالیف دینیِ انسان سخن میگوید، گویی مشقّت مضاعفی را برای انسان در نظر دارد. مشقّتی که هیچ عایدی در بر ندارد و هیچ ثمرهای به بار نمیآورد. این گونه مواجهه با تکالیف دینی البته نحوهای ساده سازی ماجرا است. هدف و رسالت تکالیف دینی، جز برای انسان و جز در جهت تعالی او صورت نمیپذیرد. در تفسیر حنفی از این تکالیف، به نظر میرسد که وی این تکالیف را عوایدی برای خداوند میداند و انسان به واسطه این امور، منفعتی را برای خداوند در نظر میآورد. این رویکرد را نمیتوان یک مواجهه دینی و برآمده از آموزههای دینی دانست. در تعالیم دینی شاهدیم که التفات بر تکالیف، همگی با محوریت ارج و قرب نهادن به انسان صادر شده است و هدفی جز برکشیدنِ انسان ندارد. این تکالیف نه منفعتی به ساحت خداوندی میرساند و نه عدم اجابت آن، گردی بر ساحت خداوندی مینشاند. تنها و تنها، میتواند از انسان دستگیری کند و او را به معنویت و کمال نائل آورد.
اگر خداوند در دین و برنامههای دینی، بشر را ملزم و مکلّف به نماز، روزه، حج، زکات و سایر موارد کرده، همه این امور به حقوق بشر باز میگردد، چنان که انسان حق تکامل، فهمیدن، رشد کردن، همجواری با ملائکه، دوری از خوی حیوانی و حق برتری از جماد و نبات را دارد. اینها همه از حقوق مسلّم اوست و تنها راه تحصیل این امور، اجرای تکالیف و احکام دینی است. با این تفسیر، میتوان به این مهم دست یافت که حضور خداوند و اجرای قوانین الهی لزوماً به معنای نفی انسانیت و حقوق انسانی نیست.
به نظر میرسد که با اندیشه خدامحوری، نه حقی از انسان ضایع میشود و نه ستمی بر انسان میرود و نه انسان در زیر ارابه خدایان نابود میشود. ساحتهای مختلف وجودی انسان، اقتضا میکند که پارهای از تکالیف را به انجام رساند و سویههای معنوی وجود انسان را نیز حُرمت نهاد و به تعالی انسانی اندیشید. این راهی است که میتواند هم حقوق انسانی را محترم بدارد و هم قوانین الهی را حرمت نهد.