جون ایلیا، شاعر کمونیستی که دین را با مارکسیسم سازگار میدانست
ساقب سلیم
ایلیا، شاعر پاکستانی، معتقد است که دشمنی میان افراد مذهبی و کمونیستها یک دشمنی ذاتی نیست بلکه ابداع مدافعان سرمایهداری است تا از این راه بتوانند ایدههای مارکسیستی را بی اعتبار کنند.
جون ایلیا آگنوستیک بود. آگنوستیکها معتقدند که نمیتوان فهمید که آیا خدا وجود دارد یا خیر و دستیافتن به شناخت دربارۀ خداوند را غیرممکن میدانند. برای ایلیا پاکستان کشوری اسلامی نبود. در یکی از اشعار بلندش اظهار امیدواری میکند که پاکستان شاهد انقلابی کمونیستی باشد که منجر به برآمدن جامعهای مساواتطلب شود و در جایی مینویسد: «اگر پاکستان بخواهد به نام اسلام تشکیل شود، دستِ کم حزب کمونیست هرگز از این مطالبه حمایت نخواهد کرد.» در یکی از اشعارش به نام «سرزمین خواب و خیال» به روزی اشاره میکند که پاکستان بنیان گذاشته شد. در این شعر پاکستان شاهد یک انقلاب کمونیستی و یک آیندۀ تساویگراست. امروز اغلب مشاهده میکنیم که مارکسیسم و دین در تقابل با یکدیگر تعبیر و تفسیر میشوند، اما جون ایلیا هیچ تناقضی میان مذهب و مارکسیسم پیدا نمیکند. او مینویسد:
«ما هرگز از تحسین دانته احساس خطر نمیکنیم، اگرچه او به شکل اهانتآمیزی علیه پیامبر محمد و حضرت علی نوشته است. ما از بازنویسی و آموزش ایدههای لامارک و داروین ترسی نداریم، اگرچه افکار و ایدههای آنها در تقابل با هرگونه مذهبی است. ما از بحث کردن دربارۀ فروید و ایدههای او احساس ناامنی نمیکنیم، گرچه ایدههای او در مورد طبیعت جنسی بشر، برای هر دینی موهن است. خواه این اندیشهها صحیح باشند یا ناصحیح، تشکیلات سیاسی امریکا و دیگر کشورهای سرمایهدار هرگز آنها را به نام دین مورد هدف و حمله قرار ندادهاند. اما وقتی یک فیلسوف فقیر و بینوای آلمانی که حتی قادر به پرداخت پول درمان پسرش نبود و هیچ پساندازی برای روز مبادای خودش نداشت تلاش کرد مشکلات اقتصادی و اجتماعی جامعه را با روش علمی شناسایی کند تا کاری برای رفع مسائل بکند جوامع سرمایهدار او را متهم به خیانت در مذهب و اخلاق کردند؛ این شخص مارکس بود. او در حالتی تقریباً قحطیزده و گرفتار شروع به اندیشیدن برای حل و رفع بدبختی نوع بشر کرد. وقتی ما دربارۀ ایدههای این فیلسوف خردمند و بزرگ سخن میگوییم، یعنی وقتی از کمونیسم میگوییم و سعی میکنیم از طریق ایدههای کمونیستی راهحلی برای بدبختی تودهها پیدا کنیم، از سوی دلالان محلی نئوامپریالیست به خیانت به ملّت و مذهب متهم میشویم.»
او در ادامه مینویسد: «وجود امپریالیست و کاپیتالیست امریکایی و اروپای غربی، برای جامعۀ مدرن قرن 21 رسوایی و فضاحت است.» او معتقد است شاعران، فیلسوفان، متفکران و نویسندگان هر عصری یک رؤیای مشترک دارند؛ آنها رؤیای یک جامعۀ برابر دارند و امیدوارند که روزی به هدفشان دست یابند.
ایلیا معتقد است اختلاف میان دانشمندانِ مسلمان و مارکسیست/آتئیستهای جوان، یک پدیدۀ متأخر است. در دهۀ 1940 میلادی علمای مسلمان در برابر آنچه تفکر جوانان شورشی به دنبالش بود سر فرود نیاورند. علما معتقد بودند طرد مذهب از سوی جوانان مارکسیست به دلیل مطالعات گستردهای است که اینها در آن غرق شدهاند. این فرصتی است تا آنها دانش بیشتری کسب کنند تا بتوانند به سوی مدهب بازگردند. به تعبیر این امر به این معنی نیست که علما جامعه را به سمت صحیح راهنمایی میکردند، چون آنها مملو از تعصبات طبقهای و کاستی بودند و قادر به برآورد میزان ریزش جامعه که در نهایت آنها را محروم از اثرگذاری بر جریان اصلی میکرد نبودند؛ دشمنی میان افراد مذهبی و کمونیستها یک دشمنی ذاتی نیست بلکه ابداع مدافعان سرمایهداری است تا از این راه بتوانند ایدههای مارکسیستی را بی اعتبار کنند.
او در یکی از اشعارش مینویسد: «دیروز یک سمپوزیوم شعر در یک کاخ سلطنتی برگزار شد، در جایی که همهچیز به فقرا تعلق داشت، من با فروش وجدانم چه به دست میآورم غیر از اینکه همه چیز را از دست بدهم.» این طرز فکر باعث میشد که ایلیا نتواند توانمندی هنریاش را برای کسب پول بفروشد.
شعر ایلیا عمیقاً از طریق خوانش مارکسیستی آگاهی طبقه شکل گرفته است. نزد او زیبایی و عشق نمیتوانند زیر تأثیر موقعیت اجتماعی و اقتصادیِ مردم به انزوا برده شوند. او در شعرش برای این واقعیت که پول غرایز بنیادی بشری، همچون تمایلات جنسی را هم به واسطۀ وضعیت اقتصادی شکل میدهد نوحهسرایی میکرد.