مسلنامی؛ (مسلمانی در کسوف ایمان و اخلاق)
حسین پورفرج
شاید عنوان این یادداشت کمی تعجبآور باشد. ممکن است بسیاری از خوانندگانِ این متن بگویند این دیگر چه نامگذاریِ مجهول و بیمعناییست. مسلنامی دیگر یعنی چه؟! بله، اگر شما نیز چنین بگویید، حق دارید. واقعاً این نامگذاری مجهول و عجیب و غریب است. در هیچ دایرهالمعارفی برای این واژه معنا و مترادف نمیتوان یافت و این واژه ساختگی ساختگیِ ساختگیست. من خود به شما میگویم که بهتر است هرگز به دنبال معنای لغوی و تحتاللفظی این واژه نگردید و خود را بیدلیل خسته نکنید. این واژه هیچ خروجیِ اینچنینی ندارد و کاملاً بیمعنای بیمعناست. “جعل عنوان”صورت گرفته تنها از ذهنِ نویسنده این سطور بیرون جهیده و کاملاً هدفمند شکل گرفته.
در قرآن آیهای هست که به وضوح میان ادای لفظی اسلام و ورود به ساحت ایمان فاصله و راهِ طی نشده قائل میشود و اسلامآوران را به گام نهادن در این مسیر دعوت میکند: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکمْ وَإِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یلِتْکمْ مِنْ أَعْمَالِکمْ شَیئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ/ اعراب (بر تو منّت گذارده و) گفتند: ما (بی جنگ و نزاع) ایمان آوردیم، بگو: شما که ایمانتان (از زبان) به قلب وارد نشده به حقیقت هنوز ایمان نیاوردهاید لیکن بگویید ما اسلام آوردیم (و از خوف جان به ناچار تسلیم شدیم)، و اگر خدا و رسول وی را اطاعت کنید او از (اجر) اعمال شما هیچ نخواهد کاست (و از گناه گذشته میگذرد) که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است»/ (حجرات/14). بله، آیه بالا به ما میآموزد که ادای شهادتین و الحاق به جماعت مسلمین اگرچه خوب است، امّا کافی نیست. مسلمان میباید دلبسته ایمان و دلمشغولِ تجاربِ معنویِ بکر باشد و از این استغراق روحانی غفلت نکند. به گمان نویسنده یا ما اصلاً نمیباید پا به میدان مسلمانی بگذاریم، و یا اگر گذاشتیم، میباید مؤمنانه زندگی کنیم و ارتباط بینابینی با خدا را جدی بگیریم. آنچه تفاوت آدمها با یکدیگر را میسازد هرگز اسامی مقدس نیستند و هیچگاه صورتها جای سیرتها را نمیگیرند. ایمان شرط لازمِ مسلمانیست و مسلمانیِ غیرمومنانه به مفت هم نمیارزد. اگر بخواهم کمی بیپردهتر سخن بگویم باور دارم که "مسلمان غیر مؤمن" در برابر "کسی که همانند اوست امّا مسلمان نیست" ارزش کمتری دارد و اصلاً در مرتبه پایینتریست. چنین مسلمانی مبتلا به آفاتِ جانکُشیست که فرد نامسلمان هرگز با آنها سرشاخ نیست و با آنها میانه ندارد. فرد نامسلمان جانماز آب نمیکشد و ادای امامزادهها را درنمیآورد. در پیش رئیس خود نمازِ ظهرش را ریاکرانه اقامه نمیکند و اصلاً او را با نفاق دینی هیچ کاری نیست. بله، همینکه پای دین وسط باشد از فرد دینورز انتظار میرود که حقیقتاً و در وسع خود مؤمنانه زندگی کند و قند ارزشهای دینی را بچشد. صرفِ اسمها رسمها را نمیآفریند و با حلوا حلوا دهان شیرین نمیشود.
البته چنانکه پیشتر آوردم مسلمانی حقیقی در کنار موهبت ایمان اخلاقی نیز هست و زمین و انسانها را همچنین درمییابد. چه به قول پیامبر اسلام (ص): «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ/بهراستی که من مبعوث شدم تا شرافتهای اخلاقی را کامل و تمام کنم[1]». در پرانتز این نکته نیز گفتنیست که ایمان بدونِ اخلاق بیشتر شبیه رهبانیتیِ ظاهراً مقدس است و چندان با ایمان حقیقی همخوانی ندارد. چگونه میتوان مؤمن بود امّا با ارزشهای اخلاقی میانه نداشت. فرد مؤمنی که دروغ میگوید نه مؤمن است و نه اخلاقی. حتی به بهانه ایمان نیز نمیتوان اصول اخلاقی را زیر پا گذاشت و آنگاه به کار خود افتخار نمود. ایمان هر چقدر هم ارزشمند و با اهمیت باشد هنوز ــ در عین استقلالــ وابسته به اخلاق و ارزشهای متعالی اخلاقیست و هرگز به تنهایی کافی و بسنده نیست. به باور نگارنده ما میتوانیم ـــ هر کجا که قرآن از «عمل صالح» سخن به میان آورده استـــ آن را معادل ارزشهای اخلاقی بگیریم و آن را رکن رکین مسلمانی بدانیم. خوب است یادآور شوم که در متن قدسی مسلمانان بارها و بارها ایمان در کنار عمل صالح آمده و اینگونه به مسلمانان نهیب زده: «وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَی وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یسْرًا / و اما هر که ایمان آورد و کار شایسته کند پاداشی [هر چه] نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به کاری آسان واخواهیم داشت» (کهف/۸۸)[2].
تا اینجا دانستیم که آفت مسلنامی هم مفهوماً معنا دارد و هم عیناً وجود خارجی. اصلاً کشف چنین بیماری کشندهای محصول نمونههای کم و بیشی آن در عرصه اجتماعیست. صحنه زندگی ما پر است از مسلنامانی که تنها اسم مسلمان را با خود حمل میکند و کمتر رسم مسلمانی در آنها دیده میشود. آنها که مسلمانی را تنها در داشتنِ محاسن یا لباسِ آستین بلند میبینند و از ارزشهای معنوی و اخلاقی در آنها خبری نیست، قطعاً مسلناماند و هیچگاه نمیباید گول ظاهرشان را خورد. بله، مسلنامان را با چشم غیر مسلح نیز میتوان شناخت و از چند و چون آنها آگاهی یافت. مسلنامان هستند و اصلاً هرگز نبوده است که نباشند.
حال بخش دوم این یادداشت در ادامه نکته آخر اختصاص به حدود و ثغور این آفت دارد. بگذارید با یک مثال کار را جلو ببرم. شما به بیماری سرطان و سلولهای سرطانی نگاه کنید. مگر بیماری سرطان تعارفبردار است؟! هر کسی میتواند مبتلا به این بیماری وحشتناک و جانکاه شود و خدای ناکرده سرانجامی تلخ پیدا کند. فرقی نمیکند که شما در چه جایگاه یا منزلت اجتماعیای هستید؛ این بیماری اگر شرایطش باشد میتواند به جسم شما راه یابد و زندگیتان را تحتالشعاع قرار دهد. بیماری سرطان برای کسی پارتیبازی نمیکنم و نمیگوید مثلاً این نوزاد تازه به دنیا آمده است و گناه دارد. هیچکس نمیتواند ادعا کند که هرگز مبتلا به سرطان نخواهد شد و در بدن او ژنهای ضدسرطان وجود دارد. شما در گوشه و کنار خود میبیند که چه تعداد از ورزشکاران حرفهای مبتلا به این بیماری کشنده شدهاند و جان به جانآفرین تسلیم کردهاند. این بیماری به واقع دستش باز باز است و میتواند گلوی هر کسی را بفشارد.
معهذا، چنین ویژگیِ دامنهداری در خصوص آفت مسلنامی نیز کاملاً قابل تشخیص است. همانگونه که سرطان دوست و دشمن نمیشناسد، مسلنامی نیز نمیشناسد. هر کسی با هر لباس و منزلتی میتواند یک مسلنام دوآتیشه باشد و دیگران را سیاه کند. در اینجا هیچ آدمی از ما بهتران نیست و هیچکس مادرزاد الهی به دنیا نمیآید. من باور دارم که دامنه مسلنامی چنان گسترده است که میتواند دامن "هر کسی که ادعای مسلمانی دارد را" بگیرد و او را نامپرست کند. قرار نیست که مسلنامان تنها در قشر خاصی پیدا شوند و یا جماعتی اصلاً از آن بری باشند. اگر سرطان جسم آدمی را در خطر میاندازد، مسلنامی روان او را میخشکاند. ضربه مسلنامی چنان که به چشم هم میبینیم بسی هولناکتر از بیماریهای صعبالعلاج است و بسیار دیرتر درمان مییابد. و…
بله، همانگونه که آوردم مسلنامی صرفاً و تنگنظرانه به سمت جماعتی خاص نمیرود و مصونیتی در برابر آن وجود ندارد. بگذارید باز هم با مثالی ذهن شما را آمادهتر کنم. شما وقتی به تلویزیون ایران و خصوصاً سریالها و فیلمهای نمایشی آن نگاه میکنید به خروجیهای جالب توجهی میرسید. یکی از این خروجیها محل کلام من است. در نمایشهای تلویزیونی شما هیچگاه نمیبینید که مثلاً پلیسی را بدکردار یا ناخوب معرفی کنند و او را فاسد نشان دهند. کسی که بر صندلی قضاوت نشسته را نیز همچنین. همچنین کسی که لباس پیامبر (ص) بر تن دارد را. حقیقتاً میدانیم که چنین قرائاتی از اصناف اجتماعی چندان با آنچه در عالم خارج به وقوع میپیوندد همخوانی ندارد و در همه این اصناف بدسگالانی یافت میشوند. البته گفتن ندارد که هیچ عقل سلیمی به خاطر پوسیده بودن میوهای در جعبه میوهها حکم به پوسیدگی همه آنها نمیدهد و دورشان نمیریزد. هم پلیسان وظیفهشناس و شریف وجود دارند، هم قاضیان نانِ حلالخورده و عدالتخواه، و هم روحانیونِ مسئول و مسلمان.
معهذا، وفق این مثال میتوان چنین گفت که آفت مسلنامی برعکس متد رسانه ملی در ایران بیرحم و نافذ است. در اینجا اینکه فلان صنف چون حساس است پس نمیباید آن را فلان و بهمان معرفی کرد، محلی از اعراب ندارد. مسلنامی میتواند در هر فرد و اجتماعی وارد شود و آنگاه کرم خود را بریزد. دامنه وسیع و عام مسلنامی میتواند هم شامل "درس دین خواندهها" شود، هم عامیان و هم دیگر قماش. در وادی دینورزی هیچکس نمیتواند ادعا کند که واکسن «ضدِ_مسلنامی» زده است و مؤمن واقعیست. هر کسی در هر جایگاه و منزلتی که دینورزیاش به مرحله ایمان و رعایت ارزشهای اخلاقی نرسیده است، جز مسلنامی نام دیگری ندارد و نمیتوان او را انسان ربانی خواند. همه میتوانند مسلنام باشند و این امر امر عجیبی نیست. میباید چمدان سفر را بست و از مسلنامی به سوی مسلمانیِ مومنانه اخلاقی کوچید و کاری کارستان نمود. چه به قول سنایی:
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
(دیوان اشعار؛ قصیده شماره 190)
نتیجتاً، میتوان چنین گفت که مسلنامی آفتی مرموز و مخدر است؛ آفتی که به سبب خاصیت اقناعکننده و انفعالی خود میتواند رهزنِ ایمان و اخلاق باشد و دینورزان را به کم راضی کند. میباید کمی با خدا دوستتر شد و خلق او را نیز بینصیب نگذاشت. رابطه مسلنامان با خدا و خلق همانند رابطهای پر از تعارفهای توخالیست که در عموم موارد هیچ باور و عقیده درستی در پشت آن مندرج نیست و کاملاً زبانی و لفظیست. میباید اینبار به جای خانههای مرسوممان خانه دیانتمان را بپالاییم و ایوان این سرا را جارویی دوباره بکشیم. شاید همین رسالت هر مسلمانی در صحنه زندگی او باشد و شاید اینگونه طعم رستگاری را بچشد.
حسین پورفرج
هشتم مردادماه هزارو سیصدو نود و هفت