نامسلمانان گمنام؛ اندکی با مسلمانی در جغرافیای شناسنامهها
حسین پورفرج
“نامسلمانان گمنام” کسانیاند که اگرچه اسماً مسلمانانند رسماً هیچ التزامی به باورهای اسلامی ندارند و اصلاً با آنها بر سر مهر نیستند. آنها نه به ساحتِ قدسی در عالم معتقدند، نه به پیامبری پیامبر اسلام(ص) و نه اگر شیعه مسلک باشند، به امامتِ امامان شیعی(ع). “نامسلمانان گمنام” مسلمانی خود را به اجبار و از طریق تولد در جامعه اسلامی به چنگ میآورند و چون به بلوغِ فکری رسیدند آن را رها میکنند. آنها مسلمانان شناسنامهایاند و اندک ارادتی به مقدساتِ اسلامی ندارند.
کارل رانر(Karl Rahner) متکلم کاتولیک مسیحی واضع اصطلاحی در فرهنگِ مسیحیت است تحت عنوان: «مسیحیانِ گمنام». همواره برای الهیدانان مسیحی و حتی متفکران دیگر ادیان مسئله نجات مسئلهای مردافکن بوده و تأملاتِ بیشماری را برانگیخته. در نگاه کلی فیلسوفانِ دین رابطه میان دین و رستگاری را در قالبِ سه نوع نگاه تشریح میکنند و وجناتِ آن را برمیشمرند. سهگانهای که البته به ترتیبِ "جمعیتِ رستگاران" به شرح زیر است:
1. انحصارگرایی دینی(exclusivism): "این اصطلاح به معنای منحصر کردن حق و رستگاری در دینی خاص است. پیروان این نظریه، حقانیت مطلق دینی را منحصر به دین خود ساخته و معتقدند که صرفاً پیروان یک دین خاص از رستگاری و کمال یا هر چیز دیگری که غایت دین است، برخوردار خواهند بود…[1]"
2. شمولگرایی دینی(inclusivism): "این اصطلاح بر آن است که یک دین خاص، حق مطلق است، اما برخلاف نظر انحصارگرایان، نجاتبخشی، منحصر به آن دین حق مطلق نیست، بلکه پیروان سایر ادیان نیز میتوانند از هدایت عام الهی بهرهمند شوند، به شرطی که به ضوابط مطرح شده در آن دین خاص، گردن بنهند؛ حتّی اگر از آن دین حق، بیاطلاع باشند…[2]"
3. تکثرگرایی دینی(pluralism): پلورالیسم دینی عبارت است از پذیرش این دیدگاه، که تحویل و تبدیل وجود انسانی از حالت خودمحوری به خدامحوری، به طرق گوناگون در درون همه سنتهای دینی بزرگ عالم صورت میگیرد. به عبارت دیگر، تنها یک راه نجات و رستگاری وجود ندارد، بلکه راههای متعدد و متکثّری در این زمینه وجود دارند…[3]"
بدون کوچکترین فوت وقتی کارل رانر را میباید متعلّق به دسته دوم دانست. او یک شمولگراست. شمولگرایان همان انحصارگرایانند اما با اندکی سس اضافه. آنها نیز معتقدند خدا یکیاست و دین یکی. تنها یک دینِ حقِ محقِ رهاننده وجود دارد و مابقی ادیان مزاحمان همیشگیاند. عِرض خود میبرند و زحمت ما میدارند. راه نجاتی دیگری غیر از راه منظور یافت نمیشود و هرگونه تغییر لاینی حتماً به جاده خاکی زدن است. یهودیان یهودیت را دین سوگلی خدا میدانند، مسیحیان مسیحیت را و مسلمانان اسلام را.
با اینحال، شمولگرایان دینی پرانتزی را باز میکنند که به جمعِ قلیل بهشتیان کم و بیشی را میافزاید. دین حق یکیاست و پیروان آن (به شرط صلاحیت) بیاما و اگر میتوانند به سر منزل مقصود راه یابند. اما معهذا آنها اما و اگری را نیز میآورند. اما و اگری برای سایر انسانها. آنها که از دینِ بر حق اطلاعی ندارند اما مشمول فیضِ الهیاند. نه باداباد؛ بلکه، به یمنِ زیستِ مؤمنانه اما بیخبرانه. بله، این دسته برآنند که آحاد انسانها میتوانند با وجود بیاطلاعی از دینِ محق ـ و تنها در صورتی که زندگیشان وفق موازینِ همان آیین باشد ـ رستگار شوند و از مصائب فردا برهند. نیاز نیست که حتماً اسماً به آن دینِ نجاتبخش ایمان داشته باشیم، بینام نیز میتوان. شمولگرایی میگوید:"فقط یک راه حق وجود دارد و ایـن راه حق فقط در یک دین خاص است، در عین حال همه میتوانند در ایـن راه قـدم بگذارنـد، هرچند ملتزم به شرایط و آداب دین حق نباشند. برای نمونه، شمولگرایان مسـیحی معتقدنـد فیض و لطف الاهی میتواند شامل حال همه انسانها شود و اگـر کسـی بتوانـد بـا فیض خدا مرتبط شود، حتی اگر مسیحی نباشد، اهل نجات است. معتقدان به این نظریه بـین «شناخت حقیقت» و «تحصیل نجات» تفکیک قائل میشوند، یعنی ممکن است کسی حق را نشناخته باشد ولی اهل نجات باشد."[4]
معالوصف، در ذیل همین نگاه است که کارل رانر بحث از «مسیحیانِ گمنام» را به میان میکشد. دیدگاه او به شدت با باورهای مسیحی درآمیخته و تئوریزه شده. او میگوید: "هر کس در قلب خویش خدا را منکر نشود و در وجود خود به پذیرش اساسـی وجود او اقرار کند، مؤمن است. اگر او این حقیقت را سرکوب نکند و بـه آن آزادی عمل بدهد، پس فیض این حقیقت، به او اجازه هدایت خواهد داد. (فیض) فیض پدر در پسر خویش اسـت. کسـی کـه اجازه پذیرش چنین فیضی را به خویش میدهد در کمال حقانیت یک «مسـیحی گمنام» است."[5] این متکلم مسیحی بر آن است که «مسیحیانِ گمنام» آنهاییاند که آگاهانه یا ناآگاهانه ایمان و امید و محبت را جستجو میکنند و دل در گرو تعالی روحانی دارند. مسیحی بودن خوب است اما مسیحی بودن میتواند بینام و نشان نیز باشد. کافیاست در پی آواز حقیقت بدوی و وجدانِ اخلاقی خود را خفه نسازی. فیضِ الهی از طریقِ عیسی مسیح(ع) میتواند جانِ نامسیحیان را برهاند و ملکوتِ آسمان را ستارهباران نماید: "(مسیحیان گمنام) به رغم آنکه ایمان مسیحی آشکاری ندارند، آگاهانه یا ناآگاهانه در جستجوی خداوندند و او را میپرستند. در اینجا قانون همه یا هیچ حاکم نیست. لطف و رحمت خداوند به درجات گوناگون شامل حال پیروان همه ادیان میشود؛ هر چند که صرفاً عهد جدید است که مرز نهایی میان حق و باطل را معین نموده است و خداوند نیز صرفاً در عیسی مسیح به نحوی رستگاری بخش تجلی یافته است[6]". بنابراین، کارل رانر بر آن است که تنها یک دینِ حق یعنی مسیحیت وجود دارد اما مسیحیان صرفاً منحصر در همین باورمندانِ مألوف نیستند. چه بسا انسانهایی که مسیحی نیستند اما مسیحیاند. عیسی مسیح(ع) را نمیشناسند اما او دستشان را میگیرد. ملاک در اینجا شناسنامه نیست که میان جویندگانِ رستگاری ابدی مرز قائل شود و شکافی پرناشدنی را ایجاد کند. ملاک در اینجا پذیرش خداست و صد البته جذب فیضِ بیکران او: "مسیحی بینام با آن مفهومی که مورد نظر ماست، شخصی غیرمسیحی است که پس از آغاز مأموریت کلیسا در گسترش مسیحیت درقلمرو حاکمیت فیض مسیح(ع) توسط ایمان، امید و محبت زندگی میکند اما شناخت روشنی از این ندارد که زندگی وی در نجاتی بر اثر فیض رو به سوی عیسی مسیح(ع) دارد. باید نظریهای مسیحی درباره این واقعیت وجود داشته باشد که هر شخصی اگر به مفهومی مطلق و غایی علیه وجدان خود عمل نمیکند میتواند در ایمان، امید و محبت خدا را در روح خویش پدر بخواند. بر این اساس، این شخص از نظر خدا بردار مسیحیان دیگر است[7]".
اپیزود دوم:
آنچه تاکنون آوردم مربوط به مسئله نجات و نگاهِ شمولگرایانه کارل رانر بود؛ مسئلهای که به احتمالِ جماعتِ رستگاران در دنیای واپسین میپرداخت و غالباً جنبههای امیدوارانه و مثبتاندیشانه داشت. این متکلم کاتولیک اصطلاحی تحت عنوان "مسیحیان گمنام" را مطرح کرد و در ذیل آن بسیاری از انسانها را مشمول نجاتِ ابدی دانست.
با این حال، این مجال اساساً قصد بازکاوی افکار و آثار کارل رانر الهیدانِ برجسته مسیحی را نداشته و ندارد. تنها مباحثی از او را آوردیم که ایضاح اصل کلام آسانتر شود. به عنوان این جستار نگاه کنید: "نامسلمانان گمنام". با کوچکترین توجهای خوانندگان این مقاله درمییابند که عنوانِ این بحث کاملاً برگرفته از اصطلاحِ "مسیحیانِ گمنام" کارل رانر است و همانا خلاقیت خاصی در پس پشت آن نهفته نیست. نگارنده امیدوار است که ابتکارِ این نوشتار نه محصول صورت آن بلکه برآیندِ محتوا و دلالتهای درونی آن باشد و اینگونه بتواند حدود و ثغور بیافریند.
حال بگذارید به مراد خود بپردازم. اصطلاحِ"نامسلمانانِ گمنام" معنایاش چیست؟! و چه جماعتی را دربرمیگیرد؟! در تلقی کارل رانر "مسیحیانِ گمنام" افرادیاند که مسیحی نیستند اما به یمن ایمان و امید و محبت میتوان آنها را جاذبِ فیض الهی و لذا مسیحی قلمداد کرد و به آنها گفت: رستگارانِ جهانِ ابدی. بله، این مفهوم آنهایی که مسیحی نیستند را به شرطِ بها دادن و عدم سرکوب وجدان اخلاقی "مسیحی بیعنوان" به حساب میآورد و برای آنها اعتباری مسیحیوار قائل میشود. آیینِ مسیحیت در این طرز تلقی باز و گشوده است و صرفاً شناسنامهای و وراثتی نیست. اما در مقابل، معنای اصطلاحِ "نامسلمانی گمنام" برعکسِ اصطلاح بالا به شدت جنبههای منفی و ناامیدانه دارد. در اینجا دیگر ما غیرخودیها را خودی نمیانگاریم و در جمعیتِ رستگاران "غیرهمکیشانمان" را نیز سهیم نمیدانیم. در اینجا ما خودیها را غیرخودی قلمداد میکنیم و طبعاً رستگاری را از آنها دور میبینیم. "نامسلمانان گمنام" کسانیاند که اگرچه اسماً مسلمانانند رسماً هیچ التزامی به باورهای اسلامی ندارند و اصلاً با آنها بر سر مهر نیستند. آنها نه به ساحتِ قدسی در عالم معتقدند، نه به پیامبری پیامبر اسلام(ص) و نه اگر شیعه مسلک باشند، به امامتِ امامان شیعی(ع). "نامسلمانان گمنام" مسلمانی خود را به اجبار و از طریق تولد در جامعه اسلامی به چنگ میآورند و چون به بلوغِ فکری رسیدند آن را رها میکنند. آنها مسلمانان شناسنامهایاند و اندک ارادتی به مقدساتِ اسلامی ندارند. "اینکه از زبانِ برخی میشنویم خدایی نیست و یا خدا خدای ثروتمندان است؛ پیامبر اسلام(ص) دیوانه است و کاهن، مبتلاست به بیماری صرع، جنگطلب است و دیگرکُش؛ و یا اینکه امامان متعدد شیعی(ع) فلاناند و بهمان، بدکارهاند و فلانکاره،" همه بویی از "نامسلمانی در حین مسلمانی" دارد. همه این سخنانِ اعتراضی به ما میگوید اسلام برخی این روزها تنها به نامی بند است. شاید اینان اگر آزادی و حق انتخاب داشتند امروز همین نامِ اسلام را نیز دیگر یدک نمیکشیدند و همچون زنی که از مرد بدخوی خود طلاق میگیرد میگفتند: "مهرم حلال و جانم آزاد". "نامسلمانانِ گمنام" اسلام را به واسطه دریافتهای درست و نادرستی که از تاریخ، جامعه، جهانِ مدرن و… دارند، فاقد ارزش و حتی قابلِ انکار قلمداد میکنند و اصلاً باورمندان به این آیین را نیز عقبافتاده، متحجر و یا از همه جا بیخبر میخوانند. در چشم آنها فرآوردههای تکنولوژیک دنیای جدید، قوانین سفت و سخت بلاد به اصطلاح کفر، شرایط فعلی ملل اسلامی و… آنقدر عوامل قانعکنندهای هستند که میتوانند به آسانی این گروه از مسلمانان را به سمت زندگی اسلامزداییشده و یا حتی اسلامستیزی غیرخشن براند و روح و روان آنها را برباید. ایمان و باورهای دینی در اندیشه این جماعت محلی از اعراب ندارد و کاملاً محو است. همچنین گفتن ندارد که "نامسلمانان گمنام" در عمل نیز لائیک زندگی میکنند و هیچ پایبندی دینیای در رفتار و کردار آنها دیده نمیشود. حرامِ اسلامی در نظر آنان حرام نیست و گویی هر چه بخواهند روا است و حلال.
حال خوب است در اینجا پرانتزی باز کنم و به ذکر نکتهای حاشیهای بپردازم. من پیشتر در قالب مقالهای از معضل دیگری نیز در جوامع اسلامی نام بردهام که عنوان آن "مسلنامی"است. شاید در اینجا بد نباشد که هرچند کوتاه به تفاوت معنایی میانِ "مسلنامی" و "نامسلمانی گمنام" اشاره کنم و آنگاه به تتمه بحث روی آورم. "مسلنامی" نوعی بدمسلمانیاست، نه نامسلمانی. فرد "مسلنام" به خدا و پیامبر اسلام(ص) [و اگر شیعه باشد به امامان معصوم(ع)] باور دارد اما باور او مؤمنانه و غنیشده با تجاربِ ناب معنوی نیست. حتی او اخلاقِ دینیای را نیز که به آن معتقد است، رعایت نمیکند. مسلنام، مسلمانی است که مسلمانی او در کسوف ایمان و اخلاق است: "مسلنامان تنها نامِ مسلمان را با خود حمل میکنند و بویی از ایمان و لذتهای شیرینِ معنوی نبردهاند. اغلب اخلاق هم ندارند و در عموم موارد به راحتی موازین اخلاقی را زیر پا میگذارند. کیست که نداند ایمان و اخلاق جوهره مسلمانی و دینورزیاند و مسلمانی غیرمومنانه غیراخلاقی همان مسلنامیست. شما در گوشه و کنار خود حتماً مسلنامانِ بسیاری را میشناسید که با خود تنها نام مسلمانی را یدک میکشند و روش و منشِ آنان هرگز معنوی و اخلاقی نیست. این مفهوم به ما میگوید که مفتون عناوین نباشیم و به کم راضی نشویم[8]".
اما "نامسلمانان گمنام" همچون "مسلنامان" نیستند. اگرچه هر دو نامِ مسلمان را یدک میکشند اما تفاوتهایی نیز در کار است. "مسلنامان" به خدا و پیامبر اسلام(ص) [و اگر شیعه باشند به امامان شیعی(ع)] باورمندند، امّا "نامسلمانان گمنام" ناباور. در ثانی اگر "مسلنامان" ایمان و ارزشهای اخلاقی را آنگونه که سزاوار آن است متجلی نمیسازند، دسته دوم با وجود بیایمانی میتوانند انسانهای اخلاقی خوبی باشند و از این لحاظ از "مسلنامان" امتیاز بهتری بگیرند. چنانکه آوردم "مسلنامان" ارزشهای اخلاقی را نیز رعایت نمیکنند و به قول معروف مثل نقل و نبات از دهانِ آنان دروغ و غیبت و چه و چه میبارد.
پرانتز را ببندیم. تا کنون دیگر کاملاً عیان شده است که "مسلمانان گمنام" کهاند؟! و چه "وجناتی" دارند؟! آنها به صورتِ شناسنامهای مسلمانند اما رسماً نامسلمانند. از آن رویکه هیچ اعتقادی به باورهای دینی ندارند نمیتوان آنها را مسلمان نامید. عرف آنان را مسلمان میخواند اما واقعیت چیز دیگریاست. شاید اگر امکان قانونیای وجود داشت چنین افرادی آشکارا بیایمانیِ خود را اعلام میکردند و از زیر بیرق اسلام بیرون میآمدند. افسوس که چنین امکانی وجود نداد و جوامع دینی هرگز چنین آزادیهایی را برنمیتابند.
حال که به اینجا رسیدم خوب است به این نکته نیز توجه کنیم که در شرایط کنونی و با عنایت به مختصاتِ سیاسی-فرهنگی کشورهای اسلامی حفظ چنین شرایطی در کنار محاسنِ صوریای که میتواند برای ملل اسلامی داشته باشد، بیفایده برای خود "نامسلمانان گمنام" هم نیست. قراری و برقراری چنین نامسلمانیای به این جماعت امکان میدهد که در وضعیتِ"نامسلمانی در حین مسلمانی" از امتیازات فراوانی که برای خیل مسلمانان تعبیه شده است، ـ و البته آنهم در جامعهای که هنوز دارای بلوغ حقوقی- انسانی قابل قبول نیست ـ بهرهمند شود و لذا از محرومیتهای احتمالی دور بماند. وجناتِ جوامع اسلامی(جز در موارد نادر) نشان میدهد که چنین مللی نمیتوانند در برابر فعل (به تعبیر دینی) ارتداد تاب بیاورند و از کوره در نروند. در چنین فضایی حفظ وضعیتِ "نامسلمانی گمنامانه" میتواند تضمین استمرار زندگی عادی این جمعیت باشد و نفسِ آنها را تنگتر نکند. از آنجا که هیچ مفر قانونیای برای برگشتن از دین در جوامع اسلامی به چشم نمیخورد "نامسلمانان گمنام" با حفظ همین رویه میتوانند آرامش نرمال خود را بازیابی کنند و اینگونه از مخاطراتِ قابلپیشبینی برهند.
نتیجه
اما بگذارید با نتیجهگیری کوتاهی این مجال را به پایان ببرم و دامن سخن را برچینم. "نامسلمانان گمنام" مسلمان نیستند اما مسلمانی را عرف و جبر جامعه به آنها تحمیل کرده است. ما حقیقتاً نمیتوانیم چنین جماعت ناباور به باورهای دینی را مسلمان بنامیم و برای آنها نوشابه باز کنیم. آنها ممکن است انسانهایِ اخلاقیِ خوبی باشند اما از نگاه دین اخلاق به تنهایی کافی نیست. در کنار اخلاق ایمان هم لازم است و ارزشهای معنوی غذای روحاند و روان.
حال که چنین است، تکلیف مسئله رستگاری و نجات چه میشود؟! بله، از منظر دین رستگاری و شکوفایی ابدی محصول ایمان و در کنار آن اخلاق است و لذا صرفِ اخلاق و نامگراییهای دینیِ خودخواسته یا تحمیلی چیزی را تغییر نمیدهد. میباید ایمان داشت و مرکز ثقلِ رهایی، "خدا و ارزشهای خدامحور" را جدی گرفت.
نتیجاً، اگر مفهوم "مسیحیانِ گمنامِ" کارل رانر بیش و کمی از غیرمسیحیان را به شرط ایمان مسیحی و رستگارشونده میداند، مفهوم "نامسلمانانِ گمنام" بیش و کمی از مسلمانان را به سبب ایمانگریزی از نجات برکنار میشمرد و دور آنها را خط میکشد. مهم برای دین و دینمداری ایمان (و البته چنانکه آوردم اخلاق) است و این متاع بیقیمت ملک خصوصی هیچ آیینی نیست[9].
http://dinonline.com/doc/note/fa/7839/