عرفان علامه (ره) در رسالهٔ ولایت
همایون همتی
همایون همتی: در این مقاله میکوشیم تا به اختضار مضامین “رساله الولایه” علامه طباطبایی را توضیح دهیم. این رساله ویژگیهای منحصر به فرد دارد: نخست آنکه موجز و کوتاه است، مفصّل و حوصله بر نیست. دیگر آنکه قابل فهم و آسان یاب است. به زبان فنّی و پیچیده نگاشته نشده است. و برای غیر متخصصان نیز فهم آن امکانپذیر است (البته بهتر است غیر از مطالعهٔ شخصی به تکرار و دفعات در ابتدا نزد یک معلم و استاد آموخته شود). این رساله هم شامل تحلیلهای دقیق فلسفی البته به زبانی ساده است و هم به تحلیل آیات و روایات مرتبط با بحثها میپردازند و مستند به قرآن و حدیث است. تأثیر تجربیات ارزشمند خود علامه (ره) نیز همه جا مشهود است و بر پختگی بحثها میافزاید. این رساله یک جور “سفرنامه” نیز هست زیرا هم پس از سالها ریاضت کشی و سیر و سلوک علامه (ره) نوشته شده و شرح سفر عرفانی آن عارف دل آگاه است و هم بیان روش و مکتب عرفانی خود علامه است که به تصریح شاگردان خاص او (طریق معرفت نفس) بوده است که از استادش عارف کامل مرحوم آیت الله سید علی قاضی (قدس سرّه) آموخته بود. به همین سبب محور بحثهای اصلی این رساله “معرفت نفس” است که طبق احادیث بی شماری به “معرفت ربّ” و شناخت شهودی حضرت حق منتهی میشود.
این رساله را بنده در سال 1364 به توصیه و تأکید تنی چند از استادانم در حکمت و عرفان ترجمه و چاپ کردم. تازه “عملیات فاو” انجام گرفته بود و رزمندگان غیرتمند ما قهرمانانه “فاو” را تسخیر کرده بودند و میخواستم کاری انجام دهم و به آنها تقدیم کنم. با استادان بزرگ مشورت کردم. به خصوص حضرت آیت الله سید احمد فهری زنجانی (ره) که خود از شاگردان آیت الله قاضی (ره) و آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی و حضرت امام (ره) بود که بسیار تشویقم کرد و بر انگیزهام افزود. سالیانی با این عارف بزرگ مصاحب و دمخور بودم و از مصاحبتشان بسیار بهره گرفتم. اما مشورت اصلی با استادم، عارف کامل حضرت آیت الله حاج عزیز الله خوشوقت (ره) بود که بیش از ده سال توفیق شاگردی و مصاحبت ایشان را داشتهام و استاد مبرّز بنده در سیر و سلوک و معارف و اخلاق بودهاند. تأیید صریح ایشان و توصیه مکرر به این کار همهٔ تردیدها را زدود و مشغول کار شدم البته تأکید همواره ایشان از آغاز بر این بود که هیچ شرح و توضیحی داده نشود و خود متن به زیبایی و اتقان به فارسی برگردانده شود که این نکته مراعات شد و در کمتر از یک ماه کار شبانروزی ترجمه به پایان رسید که از عنایت روح پاک علامه (ره) بود و توفیقات و تأییدات الهی رفیق شد. چاپ نخست توسط انتشارات امیرکبیر صورت گرفت. سالیان بعد چاپ دوم توسط برادر عزیزم، عالم مجاهد حضرت آیت الله سید هادی خسروشاهی انجام پذیرفت که در “مجموعهٔ رسائل علامه طباطبایی” (ره) منتشر ساختند همراه با ترجمهٔ “”رسالهٔ توحید” که آن را نیز قبلاً ترجمه و چاپ کرده بودم. سومین چاپ این رساله، که اکنون در دسترس است به همّت آقای سید محمد آوینی برادر شهید آوینی و توسط انتشارات “روایت فتح” انجام شد که از نو به دقّت و زیبایی حروفچینی کاملی انجام دادند بسیار پاکیزه و چشم نواز و بنده نیز مقدمهٔ جدیدی بر آن نگاشتم و منابع همهٔ احادیث نیز استخراج گردید و به کتاب افزوده شد. و البته همهٔ این توفیقات از عنایتهای خداوند است که سبب ساز و راه گشاینده به خوبیها است و بی مدد و دستگیری او هیچ کاری به سامان نمیرسد. این نکته را بی هیچ ریاکاری و از صمیم جان ابراز میدارم.
رسالهٔ ولایت که بنده در ترجمه نام “ولایت نامه” بر آن نهادهام در 5 فصل است که در فصل نخست با رویکرد فلسفی امّا نه با بیانی فنی و پیچیده و دشوارفهم بلکه بسیار ساده و آسان یاب با “اثبات باطن” برای عالم و موجودات این عالم مادی پرداختهاند و نشان دادهاند که جهان هستی در جهان مادی و طبیعت خلاصه نمیشود و موجودات و اشیاء تنها همین ظاهر مادی نیستند بلکه “باطن” دارند و به قول مولانا: زیر ظاهر باطنی هم قاهر است! نمیتوان و نباید که هستی را به همین ظاهر مادی خلاصه و محدود کرد. هستی دارای لایهها، ساحتها و ابعاد دیگری است که خواص و آثار ماده را ندارند و از جنس و سنخ دیگری هستند که آنها را “مجردات” می گویند. جهانها و عوالم دیگری وجود دارند که به لحاظ وجود و رتبه و مرتبهٔ وجودی تقدم بر هستیهای مادی دارند و علّتهای این وجودات مادی به شمار میآیند. همهٔ امور اعتباری و گذرا، محدود و متغیر دنیوی در ورای خود قائم به حقایق مجردی هستند که باطن آنها و علّت قوام بخش و نگهدارندهٔ آنها محسوب میشوند. این نکته هم با برهانهای فلسفی تأیید میشود و هم شواهد و مستنداتی از قرآن و احادیث دارد که علامه (ره) در کتاب ذکر کردهاند. دین نیز غیر از احکام ظاهری متعارف دارای باطنی است که این احکام مایهٔ پیوند و واسطهٔ ظاهر و باطن دین هستند و از طریق آثارشان روح ما را به آن حقایق باطنی پیوند میزنند و بنا بر این نمیتوان احکام و ظواهر دینی را دست کم گرفت یا تحقیر کرد یا از آنها دست شست. پلکان ترقی و رشد روحی انسانها همین جا است و از طریق همین احکام و اجرای دقیق آنها تعالی مییابیم، بالا میرویم و با آن “باطن” تماس حاصل میکنیم و به مجردات و حقایق نزدیک میشویم که البته در رأس و فوق همهٔ این حقایق و مجردات، خود خداوند است که آفرینندهٔ همهٔ این حقایق و کل موجودات است و در حقیقت “فوق تجرّد” و نامتناهی است. در این فصل، علامه بزرگوار، احادیث شگفت آوری را از امامان شیعه (ع) نقل کرده و توضیحاتی میدهد که آدمی حیران میماند و ابعاد عرفانی دین اسلام برای او آشکار میشود تا کسانی که از روی نادانی یا غرض ورزی اسلام را دین ظواهر و محدود به یک سلسله احکام شرعی بی روح میدانند یا معتقدند که اسلام چون “جهاد” دارد، دین خشونت است و ربطی به عرفان و باطن نگری و شهود ندارد و دینی فاقد عرفان است بدانند که این دین غیر از ابعاد عقلانی، سیاسی، حقوقی، اجتماعی، ابعاد لطیف و ژرف عرفانی نیز دارد.
برخی خاورشناسان کم اطلاع یا مغرض گفتهاند و نوشتهاند که اسلام عرفان ندارد زیرا دینی عقلانی (Rational) است و صرفاً بر عقل و عقلانیت تکیه میکند و دیگر اینکه خشونت ورزی در ساختار آن وجود دارد زیرا در این دین “اصل جهاد” وجود دارد. که البته این هر دو اشکال پاسخهای دقیق دارد و بنده نیز بارها در کلاسهای درس برای دانشجویانم به تفصیل توضیح دادهام و آنها را مردود اعلام کردهام و اکنون جای تشریح این بحث نیست. عرفان اسلامی هنوز درست معرفی نشده و شاید خود ما نیز تا حدودی مسئول این وضع باشیم. احادیثی که علامه در این فصل میآورد حیرت انگیز است از این جهت که به وضوح نشان میدهد دین اسلام علاوه بر ابعاد اعتقادی، فقهی، کلامی، فلسفی و نیز ابعاد عمیق و وسیع سیاسی، اجتماعی، تربیتی و فرهنگی چه ابعاد ژرف باطنی و عرفانی لطیف و دل انگیزی دارد که دریغا غالباً از آن غفلت شده است. برخی از اسلام شناسان اروپایی مثل خانم پرفسور آنه ماری شیمل کتابهای ارزشمندی در این زمینه نوشتهاند. او کتابی دارد به نام “ابعاد عرفانی اسلام”[1] یا نیکلسون که در چند کتابش “عرفان عارفان مسلمان”، “سیر پیدایش تصوف”، و “مطالعاتی دربارهٔ عرفان اسلامی”[2]، نیز عالمانه و محققانه به این بحث پرداخته[3] ولی متأسفانه رویکردهای آنها بیشتر تاریخی و مبتنی بر نقل قول صوفیان است نه تحلیل محتوای آیات قرآنی و احادیث معتبر اسلامی. ولی رویکرد علامه در مقام یک عالم دینی، فیلسوف عقلگرای ژرف نگر، فقیهی مسلّط و مجرّب، عارفی واصل و حدیث شناسی بزرگ و مفسر کبیر قرآن در عصر ما با تحلیلهای دقیق موشکافانه و با توجّه به مبانی استوار فلسفی از منابع معتبر حدیثی و کتابهای موثق، مطالبی را آورده و با برداشتهای پخته و اصیل عارفانه عمق و گسترهٔ ابعاد عرفانی دین اسلام را به خوبی نشان داده است. این کار تا آنجا که من آگاهی دارم با این شیوه بیسابقه است.
در فصل دوم “رساله” به تبیین رابطهٔ عالم ماده با دیگرعوالم که ساحت مجردات را تشکیل میدهند پرداخته است. از عالم مثال که فوق این جهان مادی و مبرّا از کاستیها و محدودیتهای آن است سخن میگوید. عالم صورتهای بدون مادّه. لذّتهای مثالی را توضیح میدهد که هرگز با لذّتهای مادی قابل مقایسه نیستند و اینکه جهان مثالی ورای حدّ و مرزها و نواقص این جهان مادّی است. روح آدمی پس از انقطاع و گسستن از جهان مادّه (که یا با ریاضت امکان پذیر است و یا با مرگ اتفاق می افتد) به آن عالم وارد میشود و به مشاهدهٔ انوار نائل شده از بهجتهای روحانی برخوردار میشود. این لذّتهای برزخی چنان در اوج قرار دارند که قابل توصیف نیستند. آنجا جهان وسیع وفراخی است، جهان انوار و تنعّمات بی رنج است برای کسانی که در راه حق گام برداشتهاند و البته شوربختان و شقاوتمندان تبهکار نیز غرق در عذاب و بی نصیب از لذّات پایدار روح افزای آن خواهند بود. مرحوم علامه (ره) در این فصل با زبانی ساده ولی در عین دقت تفاوتهای این دو عالم و نیز تفاوت وضعیت مؤمنان و گمراهان و حالات هر یک و نیز اصناف لذّتها و نقمت های هر دو دسته را توضیح داده است که جداً عبرت افزای بیداران و هوشیاران فرزانه و جویندگان کمال حقیقی است که از آن درسها بیاموزند و به تصحیح روش زندگی خود بپردازند.
فصل سوم “رساله” بحثی دربارهٔ “انسان شناسی” است. آیا آدمی همین بدن جسمانی ظاهری و همین دو گز تن است یا حقیقتی فراتر از این دارد؟ به علاوه آیا آن بُعد باطنی آدمی قابل رشد و کمال یابی است یا خیر؟ اوج مقام معنوی آدمی کجاست و انسان تا کجا میتواند پرواز کند و تعالی یابد؟ در پاسخ این سؤالها است که علامه (ره) مسأله “ولایت” را مطرح میکند که نام کتاب نیز از آن گرفته شده است و فصلی بسیار مهم را در کتاب به خود اختصاص داده است. بحث در این است که آیا رسیدن به “مقام ولایت” فقط مختص پیامبران و امامان (ع) و پیشوایان معصوم (ع) بوده است یا برای دیگران نیز میسّر است؟ آیا مؤمنان نیز میتوانند با انجام عبادات و اعمال صالح و پیشه کردن بندگی و اطاعت از خدا و زندگی مؤمنانه و معنوی با دستیابی به انقطاع از غیر خدا و وصول به فناء به مقام ولایت برسند یا نه؟ آیا این مقام، انحصاری است و راه برای دیگران مسدود است؟ علامه با توضیحات فلسفی ساده و بدون به کارگیری اصطلاحات پیچیده و دشوار توضیح میدهد که روح آدمی با ریاضت و عبادت و اعمال صالح میتواند رشد یابد و به انقطاع و فناء برسد و آنگاه در اثر تقرّب به خداوند به مشاهده اسرار و حقایق عالم نائل شود و باطن موجودات را مشاهده کند و این مقام، انحصاری نبوده و اختصاصی به معصومان (ع) ندارد بلکه در دسترس هر یک از مؤمنان حقیقی است. این شهود و رؤیت البته شهود حسّی و رؤیت بصری نیست. این مشاهده با چشم دل است نه با چشم سر. در اینجا علامه (ره) به آیههای قرآن استناد میکند و نشان میدهد بر خلاف فرقههای اشاعره، رؤیت خداوند با چشم سر هم در دنیا و هم در آخرت غیرممکن است. ولی رؤیت قلبی و مشاهدهٔ دل هم در دنیا و هم در آخرت کاملاً امکان پذیر است البته برای صاحبدلان و اهل معرفت یعنی عارفان راستین. بحث از “رؤیت” و نیز “لقاء الله” در این فصل به زیبایی و دقتی عالمانه مطرح شده است و احادیثی از امامان معصوم (ع) در تأیید و تکمیل مطالب آورده شده که بسیار معرفت زا و بصیرت آفرین هستند و نشان میدهند که نکات و لطایف عرفانی چه عمقی در تعالیم ائمه (ع) دارند.
این توضیح شاید لازم باشد که ولایت از اصطلاحاتی است که در معارف اسلامی به چند معنا به کار رفته است که نباید این معانی را با هم آمیخت. ولایت در علم فقه به معنای حقّ تصرف یا اجازهٔ تصرف در اموال است که فقیهان در مورد اموال کودک یتیم (بدون پدر و مادر) یا سفیه (عقب مانده ذهنی که قدرت اتخاذ تصمیم در مورد اموالش را ندارد) و یا شخص سفر رفته که خبری و نشانی از او در دست نیست (غُیَّب و قُصَّر و سفهاء و…) بحثهای دقیقی دارند و در اینجا این معانی مورد نظر نیست. در “علم کلام” نیز بحث از ولایت به معنای امامت و رهبری جامعه است و با مسئله خلافت و جانشینی پیامبر گره خورده و بحثهای کلامی و تاریخی مبسوطی مطرح میشود و مسئله “ولایت فقیه” در زمان غیبت نیز به همین مسئله برمی گردد، که این معنا هم در اینجا مقصود نیست.
اصطلاح سوم “ولایت” در عرفان است که به معنای رشد و تکامل روح و رسیدن به “قرب حق” و “مقام فناء” و “لقاء الله” است که این معنا مقصود علامه در رسالهٔ ولایت است. بعضی محققان برای آشکار ساختن این تمایزات دو معنای اول را “وِلایت” با کسر واو و معنای سوم را “وَلایت” با فتحهٔ واو خواندهاند و البته برخی محققان دیگر این تمایز را لازم ندیده و گفتهاند به همان تلفظ با کسرهٔ واو میتوان هر سه این معانی را برای واژهٔ “ولایت” به کار برد و با نصب قرینههای روشنگر و توضیحات کافی مقصود از هر معنا را روشن ساخت.
فصل چهارم “رساله” مکمّل بحث کمالات انسان و آوردن شواهد بیشتر برای تأیید و تنقیح این بحث است. ولی در ادامهٔ همین فصل وارد بحث تازه و عمیقی دربارهٔ “معرفت نفس”، معنا، آثار و لوازم آن میشوند که بسیار سودمند، راهگشا و ارزشمند است. در ابتدای این فصل مرحوم علامه (ره) با بیانی ساده و جذاب دو مسئله را توضیح میدهند: یکی “وحدت وجود” و دیگری “فناء ذاتی”. دیدهام که حتی بعضی خواص در کتابهایشان در مورد عقیدهٔ علامه (ره) به این دو مسئله تردید کردهاند ولی با مطالعهٔ دقیق این بخش به وضوح در مییابیم که علامه با بیانی دقیق و حکیمانه به دور از هرگونه بدعت و توالی فاسد هر دو مسئله را قبول دارند و با دلیل متقن هر دو را تبیین میکنند. نادانهای کم سواد و بی اطلاع که گاه بسیار حق به جانب و مدعی، در کمال تعصب و با لحنی متشرّع مآبانه به ردّ هر گونه عقیده به “وحدت وجود” میپردازند و یا با شنیدن تعبیراتی مثل “فناء” برمی آشوبند و رم میکنند باید بدانند که “وحدت وجود” در فرهنگهای مختلف و در عرفانهای مختلف، معانی متفاوتی دارد. امروز محققان بزرگ اروپایی کتابهایی دربارهٔ “وحدت وجود” مینویسند و تحقیقات وسیعی دربارهٔ انواع “وحدت وجود” انجام داده و معتقدند بیش از ده نوع تقریر از “وحدت وجود” در عرفانهای مختلف عرضه شده است. البته که بعضی از انواع این تفسیرها منجر به حلول و اتحاد و پیامدهای نامقبول میشود که از نظر ما نیز مردود و مخدوشاند. اما معانی صحیحی هم برای این نظریه وجود دارد که فهم آن برای ابجدخوانهای نوپای مکتب گریز یا غیرراسخان در حکمت و عرفان میسّر نیست. اساساً فهم اینگونه مطالب در خور هاضمهٔ ادراکی نونهالان عرصهٔ اندیشه نیست. گام نهادن در این وادیهای درشتناک معرفت کار خامان ره نرفته نیست. بدون ورزیدگیهای ذهنی و روحی کافی نمیتوان به عمق این مسائل پی برد. این نکته را صدها بار تجربه کردهام و بارها دیدهام کسانی که یک دوره منطق هم نخواندهاند – چه رسد به فلسفه و عرفان- و هوسناکانه میخواهند مطالب سنگین و عمیق عرفانی را بفهمند! این کار غیر ممکن است! سرّ خدا را به دست هر تازه از راه رسیدهای نمیدهند! طعمهٔ هر مرغکی انجیر نیست! این سخنها نه از سر تکبر و تفاخر است و نه قصد تحقیر کسی در میان هست. مگر هر کسی مسائل سخت و معادلههای ریاضی را میتواند حلّ کند؟ این گوی و این میدان! مگر هر کسی زبانهای اروپایی را میتواند بیاموزد! جز پس از سالها آموختن و تمرین و پشتکار و خسته نشدن نمیتوان به این تخصصها دست یافت. عرفان و فلسفه و حتی برخی علوم ظاهری متعارف مثل فیزیک، شیمی، ژنتیک، و زیست شناسی هم همین حکم را دارند. این بوالهوسی و تفنّن است که کسانی بدون زحمت و تلاش، بدون استاد و پیش خود! و بدون صرف وقت و استمرار و پشتکار میخواهند خیلی راحت نکات لطیف عرفانی و اسرار و حقایق را بفهمند و بعد هم صد جور سوء استفاده از آن بکنند یا به تمسخر و استهزاء عارفان بپردازند!
در کارخانهای که ره عشق و عقل نیست
وهم ضعیفرأی، فضولی چرا کند؟
از همین رو است که عارفان در کتابهایشان گاه “وصیت نامه” هایی نوشتهاند و پیمان گرفتهاند که کتابشان را به هر کس نیاموزند و حتی شرایطی سخت برای آموزنده و فراگیرنده یا مدرس آن تعیین کردهاند تا مطالب عرفانی به دست نااهلان نیفتد و مورد سوء فهم و سوء استفاده قرار نگیرد. این علم ترمینولوژی، و زبان خاص خود را دارد و بدون تبحّر و تسلّط بر آن نمیتوان به فهم نظرات و آراء و آموزشهای عارفان نائل شد. ابن ترکه در کتاب “تمهید القواعد” سخن نغزی در این مورد دارد. او میگوید در روزگار ما چنان وضع فرهنگی آشفته و نابسامان شده است که سخنانی که حلاجها را بر سر دار میبرد از زبان کودکان مدرسه میشنویم! یعنی عرفان بازاری شده است و اسرار به دست نامحرمان افتاده است که نااهل و سخن ناشناساند!
علامه در ادامهٔ فصل چهارم “رساله” اشکالهای مخالفان طریق “معرفت نفس” را یکی یکی نقل کرده و سپس به آنها پاسخ میدهد و به خوبی روشن میسازد که در دینِ جامع و واقع گرای کاملی مثل اسلام برای سعادت بشر و راههای رسیدن به آن آموزشهایی وجود دارد و محال است که خداوند به نیازهای مادی بشر توجّه کرده باشد و احکام و تعلیماتی در مورد آن ارائه کرده باشد ولی در مورد نیازهای معنوی بشر سکوت کرده و یا بشر را به حال خود رها کرده باشد! در اسلام علاوه بر سعادت دنیوی و مادی بشر به سعادت معنوی و کمال روحی او نیز توجه شده و تعالیم، احکام، دستورات، توصیهها و آموزشهای خاصی برای این مقصود تشریع شده است. منتها نکته اینجاست که هر رشتهای متخصص ویژه خود را میخواهد. همانگونه که فقیهان بزرگ با سالها زحمت و درس خواندن و آموزش به تخصص میرسند و زبان احکام و زبان فقهی قرآن و احادیث را میفهمند و میتوانند از آنها احکام و فتواها را استخراج و تدوین کنند برای دستورات و آموزشهای عرفانی نیز متخصصان زبان شناس لازم است تا نکات و توصیههای عرفانی و اخلاقی را از قرآن و احادیث استخراج و ارائه کنند.
عرفان هم مثل علم فقه، شیخ انصاریها و صاحب کفایه ها و صاحب جواهرهای خود را دارد که با ورزیدگی و تبحّر و بدون در غلتیدن در ورطهٔ بدعت و انحراف، در چارچوب شرع قواعد عرفانی را تدوین و عرضه کنند و مشتاقان کمال را راه بنمایند.
علامه در این فصل بر لزوم مراعات و متابعت شرع در ریاضتهای عرفانی و سیر و سلوک بارها تأکید میورزد و راه را بر هرگونه بدعت و انحراف فرو میبندد و اشکالهای عرفان ستیزان عرفان ناشناس را با استدلال فرو میکوبد! مسئله مهم دیگری که در این فصل مطرح شده است مسئله “عشق الهی” و محبت به خداوند است. مسئله دیگری که بسیار اهمیت دارد مسئله عبادات است که مرکب راه سلوک است و بدون عبادت و خداپرستی نمیتوان به مقامات عالی عرفانی دست یافت. از همین جا مرز عرفان علامه (ره) با عرفانهای سکولار[4]، عرفانهای عصر جدید[5]، معنویتهای بی خدا، و عرفانهای دارویی[6] که آلوده به صد جور انحرافاند مشخص میشود. عرفان علامه عبادت محور، خدامحور، شریعت محور، توحیدی، به دور از بدعت و یک سره دینی و پالوده و پیراسته است. عرفانی است که با عمل و تخلّق و راه سپردن به سوی خدا به دست میآید نه با رقص و سماع و شعرخواندن صرف! خود را فریب میدهند آنان که میپندارند با حفظ کردن مقداری شعر عارف شدهاند یا با گیس بلند و سبیل کلفت به مقامات عرفانی میرسند! عرفان کار میبرد. پا روی نفس نهادن است با اخلاق بد و رذیلتها جنگیدن است، ایجاد تحول در وجود خود کردن است و اینها همه با عمل و از طریق عمل و مداومت و عمل به دست میآید نه اینکه بدون عمل و التزام به دستورات شرع، صرفاً با از بر کردن قدری شعر آهنگین به عرفان بتوان رسید!
از دیگر مباحث این فصل بحثی مفید دربارهٔ انواع “حجابها” و موانع در راه عرفان و نیز بحث دربارهٔ “عباد مخلَصین” است و بشارتها و وعدههایی که خداوند در قرآن در مورد آنان داده است. در اواخر این فصل باز هم به بحث “معرفت نفس” برمی گردند و خاطرهای از استاد خود – ظاهراً آقای قاضی (ره) مقصود است- نقل میکنند که شنیدنی و خواندنی است. کسی از ایشان پرسیده بود که اگر نزدیکترین راههای رسیدن به خدا “طریق معرفت نفس” است پس چرا در شرع مبین چیزی راجع به آن بیان نگشته است؟ و مرحوم قاضی پاسخ داده بود که کدام مطلب و دستور در شرع هست که مربوط به این راه نباشد؟! بنده بارها شبیه به این مطلب را از استادم حضرت آیت الله خوشوقت (قدس سرّه) و استاد دیگرم حضرت آیت الله روشن (تهرانی) شنیدهام البته با بیانهایی متفاوت. آقای خوشوقت اساساً مدلی و طرحی برای فهم قرآن داشت که کاملاً – و به طور شهودی- در جلسات خصوصی ارائه میفرمودند و بارها چشم مرا باز کرد تا در قرآن جزئیات این راه رابه وضوح و روشنی ببینم (والحمد لله علی ذلک). به هر تقدیرسخن بلندی است و دیگر عارفان هم گفتهاند ولی آنچه علامه (ره) و به تبع ایشان شاگردان سرآمد و نامدار ایشان بیان کردهاند ویژگی و برجستگی خاص خود را دارد و سخت تأمل انگیز است.
فصل پنجم “رساله” که آخرین فصل است با تأکید مجدد بر “توحید” و “فناء” و امکان رسیدن به “مقام ولایت” آغاز میشود و البته این ولایت چنانکه گفتیم غیر از ولایت فقیه، امامت و رهبری یا ولایت فقهی و اجازه تصرف در اموال است. لذا برای متمایز ساختن این ولایت از دیگر اقسام کلامی و فقهی آن معمولاً آن را همراه با قیدی میآورند مثل: ولایت معنوی، ولایت باطنی، ولایت تکوینی و مانند اینها. علامه (ره) سپس به “مقامات اولیاء” یعنی دارندگان و صاحبان مقام “ولایت معنوی” میپردازد و به درستی اظهار میدارد که احاطه بر مقامات اولیا و اسراری که با خدا دارند ممکن نیست زیرا ولایت و سرپرستی امور ایشان با خدا بوده و اسم و رسم آنها در خدا فانی شده و همانطور که ذات خدا برای ما ناشناخته و فوق درک ما است اینان را نیز نمیتوان به کُنه حقیقت شناخت، مگر آنچه خود برای ما آشکار میسازند و ابراز میدارند یا اینکه از طریق حالات و اموری که از آنها ظاهر میشود بتوان تا حدودی ایشان را شناخت. غیر از اینها راهی به باطن ایشان نداریم و حالات درونی و اسرار باطنیشان بر ما آشکار نیست.[7] علامه سپس در توضیح برخی از حالات و مقامات “اولیاء” به توضیح مفاهیمی مثل “صدق”، “یقین”، “رؤیت”، “ایمان شهودی”، “نور دل اولیاء”، درک شهودی آنها ز خدا و اینکه پیوسته خود را در محضر خدا میبینند، خلوص و اخلاص آنها و قرب آنها به حق میپردازد. پس از این نکات “حدیث قرب نوافل” را توضیح میدهد. فقراتی از “مناجات شعبانیه” را میآورد و نکات لطیفی دربارهٔ مضامین آن مطرح میسازد. بحث دربارهٔ “ذکر” از مطالب مهم این فصل است. بخشهایی از “حدیث معراج” در پایان این فصل نقل شده که در اوج عرفان است. و در آخرین فراز این فصل “حدیث حارثه بن زید” آورده شده که نام صحیح آن چنانکه علامه ذکر کرده است حارثه بن مالک بن نعمان انصاری بوده است ولی مشهور در افواه و نیز در کتب عارفان مسلمان به خصوص مولانا در مثنوی “حارثه بن زید” است که البته دقت علامه (ره) در این مورد ستودنی است که از حدیث شناسان بزرگ است و به طور قطع بیش از مولانا و امثال او عمر بر سر احادیث نهاده و با آثار حدیثی و منابع اصلی و عمدهٔ معتبر حدیثی انس داشته است. حارثه یک انسان معمولی است نه پیغمبر است و نه امام و نه امام زاده. او در ریاضت و عبادت و معنویت به مقامی رسیده است که حقایق را میبیند و دانا به اسرار گشته است و در حضور پیامبر ادعا میکند که من حقایق را میبینم که ادعای سخت و بزرگی است! و پیامبر او را نه تنها انکار نمیکند که تأیید میفرماید و دستور ثبات و ادامه و مداومت میدهد. و جالب است که چنین کسی با چنین مقامی در اوج عرفان تنها درخواستش از پیامبر دعا برای شهید شدن اوست! که با دعای پیامبر چندی بعد در یکی از جنگها به شهادت میرسد! این حدیث به خوبی نشان میدهد که راه باز است و راه عرفان و معنویت فقط برای پیامبران و امامان و معصومان (ع) نیست. دیگران هم میتوانند قدم در راه بگذارند و به اوج مقامات برسند. افزون بر این، این حدیث و تأیید کامل پیامبر نشان میدهد که این راه خلاف شرع نیست، مجاز و مورد تأیید پیامبر و صاحب شرع است. اگر انحراف و بدعت بود، پیامبر که هدایتگر مردم است و برای هدایت انسانها آمده باید حتماً و صریحاً نهی میکردند و موضع علنی میگرفتند. این بهترین نشانه و صریحترین تأیید است بر امکان رسیدن به مقامات عرفانی و نیز بر مجاز و مشروع بودن سلوک عرفانی. جا دارد مخالفان عرفان در مفاد اینگونه احادیث نیک مداقّه و تأمل کنند و مهر انکار بر هرگونه عرفان و معنویت نزنند. عرفان پاک و توحیدی شرعی ربطی به سلسله بازی و خانقاه نشینی و بدعتهای دراویش ندارد. این عرفان در متن دین و متن شریعت تعبیه شده است و سیرهٔ عملی پیامبر و ائمه (ع) است. این در واقع پیام پایانی و نهایی علامه (ره) در این رسالهٔ لطیف است که هم راه باز است و هم پیمودن آن شرعاً مجاز.