چرا انسانها دیندار هستند؛ به روایت یک متخصص روانشناسی
نیک پرهام ـ مدرس ارشد روانشناسی در دانشگاه کاردیف
پاسخ سریع و آسان به این پرسش که چرا مردم دیندار می باشند اینست که خدا ـ به هر صورتی که شما بدان اعتقاد دارید ـ یک امر واقعی بوده و مردم بدان باور دارند چرا که با او ارتباط برقرار کرده و مداخله او در امور این جهان را پذیرفته اند.
فقط 16 درصد از مردم این جهان دیندار نمی باشند اما این مقدار نیز تقریبا چیزی در حدود 1.2 میلیارد آدم می باشد که تطبیق ایده های دینی را با آنچه که خود درباره جهان می دانند سخت می پندارند. اما اینکه چرا مردم دین دار هستند پرسشی می باشد که اذهان بسیاری از متفکران را در طول قرون زیادی به خود مشغول داشته است. به عنوان مثال، کارل مارکس دین را “افیون توده [مردم]” نامیده بود، زیگموند فروید خدا را توهم پرستندگانش می دانست.
جدیدترین تبیین روانشناسانه به دنبال بیان آن است که در اثر تکامل ما، یک “حفره خداساز” ایجاد گشته یا اینکه “موتور خدایی” تشبیهی به ما داده شده که ما را به سوی ایمان آوردن به یک خدا سوق می دهد.
اساساً این فرضیه وجود دارد که دین محصول شماری از انطباقات شناختی و اجتماعی ای است که به طور فزاینده ای در رشد انسانی مهم می باشند. ما موجوداتی اجتماعی هستیم که براساس مشارکت و همیاری در تعامل و ارتباط با یکدیگر می باشیم. بدین منظور، ما ناچاریم که با برخی از افراد نسبت به برخی دیگر دارای پیوندهای قوی تری باشیم.
جان باولبی روانشناس بریتانیایی تاثیر این پیوندها را در رشد عاطفی ـ اجتماعی کودکان و همچنین تهدید آنها بواسطه جدایی یا تعرض را نشان می دهد. ما با اتکای به این پیوندها در ادامه زندگی می توانیم عاشق بشویم، دوست پیدا کنیم و حتی پیوندهای قوی ای با موجودات غیر انسانی و اشیای بی جان برقرار کنیم. از این رو آسان است که بفهمیم این پیوندهای قوی می توانند به سوی خدایان دینی و پیامبرانشان منتقل گردند.
ارتباطات ما در جایی قرار دارند که قادر باشیم پیش بینی بکنیم دیگران چگونه در موقعیتها و زمانها رفتار می نمایند. اما چیزهایی که پیوندها را شکل می دهند الزاماً در معرض دید ما نیستند که رفتارهایشان را پیش بینی نماییم و فقط آنها را تصور می کنیم. این توانایی که بعنوان تجزیه شناختی نامیده می شود ریشه در دوران کودکی مان دارد که تظاهر به بازی کردن می نمودیم. براساس این توانایی ما می توانیم ذهن فردی که در حال تصور نمودن یک وجود قادر متعال، واقف به همه چیز و شبه انسانی می باشد را بشناسیم.
یک انطباق مهم دیگر برخاسته از توانایی ما در قائل شدن جنبه های انسانی برای اشیا می باشد. بعنوان مثال آیا شما دیده اید که یک فرد چگونه می تواند واقعا درک کند که یک کت بر در آویزان گشته است؟ این استعداد در متصف نمودن اشکال و رفتارهای انسانی به اشیای غیر انسانی را می توان به امور دیگری همچون خدا تسری بخشید.
علاوه بر این جنبه های روانشناسانه، رفتار آیینی موجود در نیایش جمعی سبب لذت بردن ما و تکرار آنها می شود. رقص، آوازخوانی و به حالت خلسه رفتن در جوامع نیاکان اولیه ما دارای اهمیت بوده و همچنان امروزه آن را در برخی جاها از جمله بومیان استرالیایی می توان یافت. حتی آیین های رسمی نیز می توانند در شیمی مغز تغییر ایجاد نمایند. آنها سبب افزایش مقدار سیروتونین، دوپامین و اکسی توکین در مغز گشته که احساس خوبی به ما داده و سبب نزدیکی ما به دیگران می گردد.
فارغ از دیدگاه شما، تاثیر دین و تفکر دینی در کارکرد و تحول بشری یک بحث فکری جذاب می باشد که نقطه پایانی ندارد. البته می توان گفت خدایی که هر چیزی را خلق کرده طرحش را ریخته است، اما این سوال به یک سوال مهمتر و بزرگتر منتهی می شود: چه دلیلی برای خود خدا وجود دارد؟