دلایل شخصی و دینی ترامپ برای دوستیها و دشمنیهایش
درگفتوگو با محمدمسجدجامعی
برای تحلیل رفتارهای رئیسجمهوری امریکا هم باید دلایل شخصی او را فهمید و هم باورهای دینی او و اطرافیانش را و هم به شرایط داخلی امریکا نگاه کرد. انتخابات ریاست جمهوری امریکا در دو دهه اخیر عمیقاً تحت تأثیر شرائط داخلی است. اوباما با شعار «تغییر» به صحنه آمد و ترامپ با «امریکا در مرحله نخست». اینان عملاً دو گروه اجتماعی نسبتاً مختلفی را نمایندگی میکردند و میکنند.
بیش از هشتاد درصد از اونجلیکالهای امریکا و عموم ناسیونالیستهای سفیدپوست به ترامپ رأی دادند؛ کسانی که سیاستهای اوباما و بلکه شخص او و اندیشهها و سیاستهایش را دوست نداشتند. بهترین نمونه چنین تفکری توئیتهای وزیر خارجه کنونی، مایک پمپئو، در مورد اوباما پس از انتخاب او است.
ترامپ برآمده از چنین امواجی است؛ امواج دینی و ناسیونالیستی و تاحدودی نژادپرستانه و او خود چنین هم هست. مضافاً که خود را متعهد به مخالفت و بلکه تخریب عموم سیاستهای اوباما میبیند. این بدان دلیل نیست که صرفاً با سیاستهای او مخالف است، با شخص او مخالف است که البته سیاهپوست بودن او را در این میان سهم بزرگی است.
در کنار این همه او تاجر و تاجرصفت است و فاقد تحصیلات آکادمیک و تجربیات دیپلماتیک است. برای او اشتغال و راضی نگهداشتن اونجلیکالها به مراتب مهمتر از محاسبات استراتژیک است و محبوبیت کنونی او هم به همین علت است. سیاست اسرائیلی او و انتقال پایتخت به بیتالمقدس عمدتاً به دلیل همین نکته اخیر است. او شخصاً همچون کارتر فردی مذهبی نیست، اما بیش از هر رئیسجمهور دیگری خود را در خدمت کلیسائیان قرار داده است و اینان نیز در خدمت به او و پشتیبانیاش کوتاهی نکرده و نمیکنند. آنها چندی پیش برای سلامتی و موفقیت او جلسه دعایی تشکیل دادند و اینکه خداوند به او شجاعت دهد تا برنامههایش را به پیش برد.
محمد مسجدجامعی در این گفتوگو ابعاد بیشتری از این ویژگیهای ترامپ و شرایطی را که به ترامپیسم انجامیده توضیح میدهد:
عملاً این سیاست با سه محور تعیین میشود. 1- کمک به اسرائیل در چارچوب تفکرات و اعتقادات اونجلیکالها و ناسیونالیستهای سفید آمریکایی، 2- رابطه فعال با سعودی و شیخنشینهای خلیج فارس، 3- مخالفت با ایران و محدود کردن او. اگرچه این سه محور مرتبط و متقاطع هستند.
نکته اصلی، محور دوم است. ترامپ همچون راستگرایان غربی ضدعرب است و در ایام رقابت انتخاباتی با بدترین تعابیر ممکن بهویژه درباره سعودیها و شیخنشینها صحبت کرد که واکنشهایی به دنبال داشت و از جمله واکنش تند ولید بن طلال را که گفت او هیچگاه به ریاست نخواهد رسید. این واکنش ولید نبود، واکنش هیئت حاکمه کشورش بود.
اعراب و شیخنشینها بر روی خانم کلینتون سرمایهگذاری کرده بودند و پس از انتخاب ترامپ به سرعت به سراغ وی رفتند. وزیر خارجه قبلی، جبیر و ترکی فیصل و گروهش به آمریکا رفتند و در فاصله انتخاب تا راهیابی به کاخ سفید به وی و اطرافیانش نزدیک شدند و البته او هم به دلائل عمدتاً تجاری، اعم از شخصی و ملی، استقبال میکرد. این ارتباطها موجب شد تا اولین سفر خارجی او به عربستان باشد و با سران شیخنشینها دیدار کند و آن قرارداد افسانهای را با سعودیها ببندد، یعنی نزدیک پانصد میلیارد دلار که صد و ده میلیارد آن صرفاً نظامی و تسلیحاتی بود.
نکته مهمتر تحولاتی بود که در درون سعودی و شیخنشینها اتفاق افتاد. نسل پرشمار جوانان آنان در پرتو فضای مجازی گسترده موجود، رشد میکردند و این فضا به فضای حقیقی و واقعی آنان تبدیل شده بود. آنها همچون پدرانشان در فضای اجتماعی و فرهنگی خویش نمیزیستند. و لذا روحیات و اندیشهها و مطالبات جدیدی داشتند. مضافاً که برخی از قدرتبدستان آنان که به تدریج قدرت بیشتری مییافتند دنیا را به گونهای متفاوت با قدرتبدستان سنتی میدیدند و در آن چارچوبی جدید مایل به تعامل با دیگران بودند.
این دو واقعیت سیاست جدیدی را نسبت به غرب و حتی اسرائیل اقتضاء میکرد. عموماً میگویند ترس از ایران آنان را به سوی اسرائیل کشانیده است که در جای خود صحیح است، امّا اگر این ترس هم نبود تحولات یاد شده سیاست جدیدی را موجب میشد. برای نمونه اماراتیها صریحاً میگویند خواهان رابطه با اسرائیل و گسترش آن هستند چرا که آینده از آن او است. و این سخن تازهای است و قبلاً هیچ عربی بدان تکلّم نمیکرد.
آنها متوجّه نیستند که اینگونه اسرائیل را به صحنه آوردن، او را به قدرت مسلط منطقه تبدیل میکند و عملاً از موضعی فراتر و تحکّمآمیز برخورد خواهد کرد و در گام نخستین نسبت به کشوری چون عربستان به دلیل وجود یهودیان در مدینه و بخشهای جنوبی شبهجزیره، مدعی خواهد شد و حتی ممکن است غرامت بخواهد، چنانکه از برخی کشورهای عربی همچون مغرب و تونس و مصر طلب غرامت میکند. چرا که تعداد زیادی یهودی در این کشورها ساکن بودند که بعدها به اسرائیل مهاجرت کردند.
مضافاً که شرائط جدید نوعی بلندپروازی نامفهوم را در بهویژه امارات و سعودی موجب شده است. آنها خود را مکلّف به مبارزه با هر نوع گرایش اسلامی و نیز گرایشهای دموکراتیک در مجموع جهان عرب و بلکه در خارج از آن میبینند. از موریتانی و تونس و لیبی گرفته تا سودان و الجزایر و حتی اردن.
حتی آنان تا آنجا به پیش رفتهاند که در کنار راستگرایان اروپا در مقابلهشان با مؤسسات رسمی اسلامی موجود در این قاره قرار گرفتهاند. نمونه خوب آن تقابل آنها است با مؤسسات اسلامی مراکشی در اسپانیا و فرانسه که داستان مفصلی دارد. علیرغم آنکه آنان هیچگونه تمایل سلفی و تکفیری ندارند. آنها میخواهند قدرت را از مغربیان وابسته به مراکش بگیرند و در دست مزدوران خود قرار دهند و این از جمله دلائل سردی روابط بین آنان، بهویژه رابطه امارات و مراکش است.
سیاست اسرائیلی ترامپ چیست و چگونه است؟
در مجموع تفاوتی بزرگ بین سیاست اسرائیلی آمریکائیان و سایر غربیان وجود دارد. اسرائیل برای اونجلیکالها و راستگرایان آمریکا بیش از یک کشور و حتی بیش از یک متحد است. حتی بخش بزرگی از غیر راستگرایان وابسته به حزب دموکرات هم این چنین میاندیشند. چرایی و چگونگی این جریان خود بحث مستقلی است که هم جنبه دینی و اعتقادی دارد و هم جنبه فرهنگی و ناسیونالیستی.
هم اکنون مسئله اسرائیل بخشی از سیاست داخلی آمریکا است و نه سیاست خارجی آن. هسته مرکزی هواداران ترامپ همین اونجلیکالها هستند که معتقدند رفاه و عظمت و سروری آمریکا وابسته به کمک او به اسرائیل است، به عبارتی اینان مرهون او هستند و نه برعکس. اینان کمکهای مردمی وسیعی به آنان کرده و میکنند و آن را موجب برکت مادی و معنوی خویش میدانند. اطرافیان ترامپ عموماً چنین اعتقاداتی دارند و به ویژه معاونش مایک پنس. چنین جریانی در هیچ نقطهای در اروپا وجود ندارد. پنس یکبار گفت ما خواهان اسرائیلی هستیم که به تنهایی بتواند از خود دفاع کند و نیازی به حمایت دیگران نداشته باشد. این فراتر از محاسبات سیاسی و استراتژیک است. عمیقاً دینی و ایدئولوژیک است.
از این گذشته دلایلی شخصی هم وجود دارد. ناتانیاهو شخصیت ایدهآل ترامپ است. او را به هر فرد و رهبر دیگری ترجیح میدهد و البته او هم به خوبی میداند چگونه با ترامپ تعامل کند. در اوائل مبارزات انتخاباتی، ترامپ سخنانی علیه اعراب و مسلمانان گفت که اعتراضهایی را برانگیخت. همزمان برای جلبنظر مسیحیان راستگرا گفته بود که میخواهد به اسرائیل سفر کند، ناتانیاهو گفت به او ویزا نخواهد داد. اما پس از انتخاب وی رابطه دوجانبه آنان تا بدان حد به پیش رفت که موقعیت این دو عمیقاً به یکدیگر وابسته شده و برگ برنده هر دو در انتخابات، دوستی و اتحاد با یکدیگر است.
سیاست ایرانی او چیست؟
در ابتدا مهمترین عامل، ضدیت با سیاست ایرانی و خاورمیانهای اوباما بود و اصولاً ضدیت با سیاستهای اوباما در هر زمینهای مهمترین عامل تعیین کننده سیاست وی بود.
نکته دیگری که بارها بیان داشت خاطرات تلخ وی از مواردی بود که از نظر او ایرانیها آمریکاییها را تحقیر کرده بودند که آخرینش اسارت ملوانان آمریکایی و پخش فیلم آنها در حالی که گریه میکردند، بود. چنین جریانهایی برای فرد ناسیونالیستی همچون او غیرقابل تحمل بود.
مضافاً که او کوشید سیاست منطقهای فعّالی در قبال متحد اصلیاش، اسرائیل، و وابستگانش یعنی سعودی و شیخنشینها اتخاذ کند و ترس و نگرانی آنها را از بابت ایران بزداید بهگونهای که احساس کنند آمریکا در کنار و بلکه در پشت آنها است.
عامل مهم دیگر اطرافیان او بودند که هر یک به نوعی در ضدیت با ایران قرار داشتند و در حلقه نخستین اطرافیانش هیچ فردی که شناخت و سیاست متعادلی در قبال ایران داشته باشد، وجود نداشت و کسانی که کموبیش چنین بودند، همچون وزیر دفاع و وزیر خارجه سابق، از کار برکنار شدند.
و بالاخره اینکه ترامپ فاقد تحصیلات کلاسیک است. او ایران و تاریخ و فرهنگش را نمیشناسد. این ناآشنایی در موارد عادی مشکلی ایجاد نمیکند، امّا هنگامی که رابطه به معنای واقعی بحرانی میشود، از داشتن آن گریزی نیست. قطعاً اگر سران شوروی سابق تاریخ و فرهنگ افغانستان و مقاومت و دلاوریهای مردمش را در جنگ با انگلیسها میدانستند، آن را اشغال نمیکردند.
آنچنانکه از سخنان و توئیتهای او در مورد ایران برمیآید میتوان گفت که در مورد این کشور هیچ نمیداند. مضافاً که ذهنیتی آشفته و غیر منظم دارد. میتوان گفت چنین فضایی بر مجموع کسانی که در مورد ایران تصمیمسازی میکنند، وجود دارد. اگرچه به نظر میآید اخیراً تغییرات محسوسی در این زمینه رخ داده است.
تغییرات یاد شده به چه علّتی حادث شده است؟
این تغییرات و بلکه تحولات دلائل مختلفی دارد. واقعیت این است که در وضعیت کنونی آمریکاییها مایلند تا آنجا به دخالت نظامی تهدید کنند که جنگی اتفاق نیفتد. نکته دوم اینکه پس از بحرانی شدن اوضاع و خاصه پس از زدن پهباد، عموم کشورها و شخصیتهای مستقل نسبت به آغاز جنگی گسترده و ویرانگر که بسیاری را درگیر خواهد ساخت، هشدار دادند – از ماهاتیر محمد گرفته تا وزیر خارجه انگلیس و بسیاری از شخصیتهای آسیایی و اروپایی – و با توجه به خویشتنداری ایران و اینکه آغاز کننده جنگ نخواهد بود، عمده انتقادها به طور مستقیم و غیرمستقیم متوجه آمریکا بود.
نکته سوم به شیخنشینها بازمیگردد. در رأس مدافعان جنگ عملاً امارات بود و آنچنانکه از اظهارات مسئولان آن برمیآمد؛ آنان نه تنها در پی جنگی ویرانگر، بلکه در پی تجزیه ایران و در دراز مدت در پی تغییر مذهب او بودند. ظاهراً تجربیات دو ماه اخیر آنان را به این نتیجه رسانیده که راهحل، راهحلی نظامی نیست و این نکته پس از سقوط پهباد صریحاً توسط قرقاش بیان شد که در حال حاضر سخنگوی جبهه جنگطلب و مداخلهجوی شیخنشینهای مخالف ایران است.
وضعیت روابط چین و روسیه و ایران چگونه خواهد بود؟ آیا در کنار ایران خواهند ایستاد؟
واقعیت این است که ایران به مثابه یک کشور به واقع کشوری «تنها» و به عنوانی «متحدناپذیر» است. این مسئله را دلائلی تاریخی، فرهنگی، هویتی، مذهبی و اجتماعی است و چندان به وضعیت موجود و شرائط دهههای اخیر هم مرتبط نیست.
ایران موجود وارث امپراطوری بزرگی است. چه قبل از اسلام و چه پس از آن. در طی دو قرن اخیر بخشهای مهمی از قلمرو آن تجزیه شده است. این جریان را در امپراطوریهای دیگر هم شاهد هستیم. از امپراطوری اطریش مجارستان هابسبورگها گرفته، تا امپراطوری عثمانی و امپراطوریهای استعمارگران غربی و تا فروپاشی شوروی. اینان هریک داستان خویش را دارند، امّا به دلائلی داستان در مورد ایران به کلی متفاوت است. این عامل ریشه اصلی نکتهای است که بدان اشارت رفت. نه تنها سیاست و اندیشه سیاسی ما، بلکه روانشناسی و ایدهآلهای ما و به ویژه تلقی دیگران از کشور ما، عمیقاً تحت تأثیر همین عامل است.
بهرحال این تنهایی پدیده جدیدی نیست، اگرچه اخیراً تشدید شده است. مشکل بر سر تفاوت واقعیت ما و توقع ما است. برنامههای ما، اعم از داخلی و خارجی، نه در چارچوب امکانات موجود که در چارچوب واقعیتهای گذشته ما است. این جریان ایدهآلها و سیاستهایی را موجب میشود که این انزوا را تشدید میکند. این مسئله در تمامی مقاطع تاریخی ما از دوران قاجار به بعد وجود داشته و وجود دارد.
ما خواهان برنامهریزی در چارچوب امکانات و عظمت گذشته هستیم، اما دیگران ما را در چارچوب واقعیتهای موجود میبینند. این تعارض و نکات دیگری که به ژئوپلیتیک ایران و نیز به رفتار ما بازمیگردد، موجب انزوای ما میشود. در این میان ثروت نفتی بیش از نیمقرن اخیر را سهمی بسزا است. اگرچه این هم هست که اجماعی اجتماعی در مورد چگونگی همراهی و همکاری با دیگر کشورها، به ویژه کشورهای بزرگ، وجود ندارد و بگذریم.
روسیه تمامقد در کنار سوریه و ونزوئلا ایستاد، اما بعید است بههمانگونه در کنار ما بایستد. این جریان بیشتر به کلیت ما به عنوان یک کشور مربوط میشود و نه سیاست روسیه. این به معنای دفاع از روسیه نیست و قابل انکار نیست که آنان در پی منافع و مصالح خویش هستند و ضربههای جبرانناپذیری در طول دو قرن اخیر به ما وارد ساختهاند. اما ضروری است مسائل را به گونهای دقیق و علمی و با بیطرفی درک کنیم و البته هماهنگ با منافع و مصالحمان موضع بگیریم. ما محتاج بیطرفی در فهم مسائل هستیم و نه بیطرفی در موضعگیریهایمان.
مسئله در مورد چین هم که در چهل سال اخیر سیاستی محافظهکارانه در پیش گرفته و اصولاً توسعه چشمگیرش را مرهون همین سیاست میداند، این گونه است. ایران از جهات مختلف کشوری مهم و استثنائی است و این هر دو در برنامههای آیندهنگرانهشان مطمئناً آن را لحاظ خواهند کرد، اما بعید است که در موارد بحرانی و خطرناک در کنار ما بایستند.
10/4/98