آیا علم میتواند روزی روزگاری دین را نابود کند؟
پیتر هریسون
در سال 1966 یعنی بیش از 50 سال قبل، آنتونی والاس ـ انسان شناس شهیر کانادایی ـ با اطمینان خاطر پیشگویی کرده بود که دین به دست علم در حال رشد، نابود خواهد شد و چنین گفته بود: “در نتیجه کفایت و انتشار رو به افزایش دانش علمی در سرتاسر جهان، باور به قدرت های ماوراءالطبیعه از بین خواهد رفت”. طرز نگرش والاس استثنایی نبود. علوم اجتماعی مدرن که در اروپای غربی قرن نوزدهمی شکل گرفت، تجربه تاریخی سکولاریزاسیون را به عنوان یک الگوی جهانی می دید. یک مفروض در بطن همه علوم اجتماعی قرار داشت که پیش بینی می کرد همه فرهنگها در نهایت در دموکراسی لیبرال غربی کاملاً سکولار به همگرایی می رسند. اما شاهد هستیم که جریان دیگری شکل گرفته است.
دانشمندان علوم اجتماعی و روشنفکران انتظار داشتند که گسترش علم مدرن سبب پیش بردن سکولاریسم گردد یعنی که علم به مثابه قدرت سکولاریزه نمودن خواهد بود اما اساساً چنین چیزی نبوده است. اگر ما به جوامعی که دین در آنها همچنان پابرجاست نگاهی بیندازیم، میبینیم که شاخصههای کلیدی آنها ارتباط کمتری با علم داشته است. بار دیگر نمونه مورد توجه کشور امریکاست که در عین اینکه از نظر علم و تکنولوژی پیشرفتهترین کشور در جهان است ولی در عین حال دینیترین کشور در میان جوامع غربی است. دیوید مارتین، جامعهشناس بریتانیایی، در آینده مسیحیت (2011) میگوید که هیچ ارتباط منسجمی بین میزان پیشرفت علمی و کاهش نفوذ باور و عمل دینی وجود ندارد. در مورد هند، جواهر لعل نهرو اولین نخست وزیر آن پیشروی آرمانهای سکولار و علمی است و معتقد بود که آموزه های ودا (هندوها) و مسلمانان در برابر اندیشه سرسخت سکولاریزاسیون سر فرود خواهند آورد. اما اکنون شاهد ظهور بنیادگرایی هندوئیسم و اسلامی هستیم.
مصطفی کمال آتاتورک بنیانگذار جمهوری ترکیه یک سکولار متعهد بود. او فردی معتقد به علم و به دنبال نشاندن آن به جای دین بود. به همین منظور تغییراتی در سیستم آموزشی صورت داد و زیست شناسی تکاملی را در مرکز این سیستم قرار داد. اکنون احزاب اسلامگرا در ترکیه که مخالف آرمانهای سکولاریستی بنیانگذاران ترکیه مدرن هستند به سیستم آموزشی کشور حمله می کنند. بار دیگر میبینیم که علم قربانی همراهی با سکولاریسم گشته است.
امریکا گرچه دارای محیط فرهنگی متنوعی است و گرچه باید شاهد نزاع بین آموزه های لیبرال از تورات و شاخصه های اصلی تاریخ فرگشت باشیم اما در حقیقت بحث بر سر ارزش های اخلاقی است. مخالفان تکامل گرایی در امریکا نظریه تحول را به مثابه نیروی تفرقهبرانداز مادیگرایی سکولار و تعهدات اخلاقی مرتبط به آن میدانند. در اینجا نیز همچون هند و ترکیه، سکولاریزم به علم آسیب میرساند.
از نظر تاریخی دو منبع سبب رواج ایده جایگزینی علم به جای دین بوده اند:
اول، مفاهیم ترقیخواهانه قرن نوزدهمی درباره تاریخ بالاخص در ارتباط با آگوست کنت فیلسوف فرانسوی که نظریه تاریخ را ارائه داد و معتقد بود براساس آن جوامع از سه مرحله عبور می نمایند: دینی، متافیزیکی و علمی. کنت واژه "جامعه شناسی" را ابداع نموده و به دنبال تقلیل اثر اجتماعی دین و جایگزینی آن با علم اجتماعی جدیدی بود. ترکان جوان و آتاتورک از کنت تاثیر پذیرفته بودند.
دوم، قرن نوزدهم همچنین شاهد شکل گیری "مدل نزاع" علم و دین بوده است، نزاع بین اندیشه های الهیاتی و علمی. اثر برجسته اندرو دیکسون وایت به نام "تاریخ جنگ علم با الهیات در مسیحیت" (1896) و "تاریخ نزاع بین دین و علم" (1874) اثر ویلیام دریپر، در این ارتباط شاخص می باشند. هر دو اثر به زبانهای متعددی ترجمه گشتند. به عنوان مثال اثر دیپر در امریکا 50 بار زیر چاپ رفته و 20 زبان ترجمه گشته، همچنین در امپراطوری عثمانی ـ جایی که بر آتاتوریک تاثیرگذار بود ـ بهترین فروش را داشت.
امروزه، مردم کمتر به گذر تاریخ از مراحل جداگانه به سمت یک سرنوشت واحد می اندیشند. تقابلهای مشهوری همچون ماجرای گالیله دیگر تقابل علم و دین به حساب نمیایند و اکنون داروین هواداران دینی و مخالفان علمی برجسته ای دارد! در حقیقت، بر خلاف تقابل بین دین و علم همکاری متقابلی وجود داشته است. علم مدرن در سالهای شکل گیری اش در قرن هفدهم بر مشروعیت دینی تکیه می کرد و در قرن های هجدهم و نوزدهم، الهیات طبیعی به محبوبیت علم کمک نمود.
تقابل بین دین و علم حاصل یک نگاه اشتباه به گذشته بوده و زمانی که با انتظارات سکولاریزم همراه گشت منجر به شکل گیری برداشتی ناقص درباره آینده گردید. اما چرا ما همچنان به این تقابل ادامه می دهیم. بسیاری از ادامه دهندگان این مسیر دانشمندان برجسته ای هستند. اندیشه های ریچارد داوکینز در این باره هرگز تنها صدایی نیست که بلند می شود. استفن هاوکینگ می گفت که "علم پیروز خواهد شد چرا که در حال عملی شدن است"، سام هریس اعلام می کند "علم باید دین را نابود نماید"، استفن وینبرگ میاندیشد علم به تضعیف اطمینان دینی پرداخته است و کالین بلکمور پیشبینی میکند علم در نهایت وجود دین را غیر ضروری می سازد.
با این حال، شواهد تاریخی اساساً از چنین نزاعهایی پشتیبانی نمیکنند. در واقع می توان گفت که آنها گمراه گشتهاند. اما چرا آنها به این کارشان ادامه می دهند؟ پاسخها همگی سیاسی است. ترس از بنیادگرایی اسلامی، بیزاری از اتحاد بین راست مذهبی و انکارکنندگان تغییرات آب و هوایی، نگرانی نسبت به کاهش سلطه علمی [علم گرایی] نباید سبب گردد که فکر کنیم تضعیف کردن دین توسط علم، جایگزین مناسبی برای واقعیتهای حال حاضر است.
دین به این زودیها کنار گذاشته نشده و علم نیز آن را نابود نخواهد کرد. اگر اتفاقی رخ بدهد این علم است که در معرض تهدیدهای فزاینده نسبت به اقتدار و مشروعیت اجتماعیاش است. با توجه به این امر، علم نیاز به این دارد که از دشمن سازی با دین یا اصرار بر اینکه تنها راه برای رسیدن به آینده مطمئن، در پیوند علم و سکولاریزم است، دست بردارد.