سیاست نرم واتیکان؛ به بهانه درگذشت کاردینال سیلوسترینی

محمد مسجدجامعی

واتیکان در طی روزهای اخیر یکی از برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین شخصیت‌هایش را از دست داد. او کاردینال سیلوسترینی بود که در روز 29 آگوست برابر با هشتم شهریور در 95 سالگی زندگی را بدرود گفت.
اهمیت وی به ‌علت موقعیت علمی‌اش نبود. اهمیت شخصیت‌های دینی در ایران عموماً متناسب است با شأن و منزلت علمی و خصوصاً فقهی آنان. این به دلیل عرف و فرهنگ موجود در کشور ما است که این خود متأثر است از مسئله مرجعیت و یافتن فرد «اعلم». اما در ادیان دیگر و از ‌جمله مسیحیت، داستان بدین گونه نیست. چنین نیست که شخصیت‌های بزرگ و بلکه رهبران دینی آنان لزوماً عالم‌ترین آنها باشند و یا از جمله برجسته‌ترین‌ها به لحاظ علمی و کلامی، و کمتر اتفاق می‌افتد که چنین باشند.

به‌هرحال سیلوسترینی از جمله مهمترین‌ها بود. اصولاً اروپای بعد از جنگ دوم شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی بزرگی داشت. غالباً افرادی بودند فرهیخته و دانشمند و دوراندیش و با سعه صدر و مسئولیت‌شناس. حتی وابستگان به اندیشه‌های رادیکال، اعم از راست و چپ، و افراطیان مارکسیست هم چنین بودند و این یکی از مهمترین دلائلی بود که علی‌رغم تنوع فکری و عقیدتی توانستند در کنار یکدیگر قرار گیرند و بلکه همکاری کنند. برای نمونه نگارش و یا اصلاح قانون اساسی پس از جنگ دوم در برخی از کشورهای اروپایی توسط کسانی انجام شد که به طیف‌های بسیار متفاوت فکری و ایدئولوژیکی تعلق داشتند.

ثبات و رفاه نسبی اروپای امروز تا مقدار زیادی مرهون همین شخصیت‌ها و افکار و اقدامات آنها است. به همین ترتیب کلیسای کاتولیک هم پس از جنگ دوم شخصیت‌های بزرگی داشت. در آن زمان و علی‌رغم جهانی بودن ماهیت کلیسای کاتولیک، اما صبغه غالب آن اروپایی بود و هنوز هم تا حدودی چنین است.

به واقع سیلوسترینی از زمره همین افراد بود و از شاخص‌ترین‌هایشان و لذا مورد احترام روشنفکران ایتالیایی بود که عموماً چپگرا بودند، حال آنکه آنان با مقامات کلیسایی میانه‌ای نداشتند و عموماً به‌گونه‌ای صریح از ایشان انتقاد می‌کردند. او همکار و دستیار و معاون کاردینال کازارولی بود. کازارولی که کمتر شناخته شده است مبتکر اندیشه نگاه به شرق بود. هدف او این بود که از راه ارتباط با رژیم‌های کمونیستی حاکم بر کشورهای اروپای شرقی نوعی اعتماد‌سازی انجام دهد و آنها واتیکان را به مثابه دشمن خود و بخشی از بلوک غرب ننگرند و با او همکاری کنند و این زمینه را برای گشایش‌های بعدی فراهم آورد. خواست او در نهایت آن بود که کلیسای کاتولیک موجود در کشورهایی همچون لهستان و مجارستان و چکسلواکی و یا مناطقی چون اسلوونی و کرواسی بتواند در چارچوب قوانین حاکم فعال باشد و این ممکن نبود جز با همکاری با رژیم‌های کمونیستی و اینکه نباید آنان را همچون شیاطینی انگاشت که غیرقابل همکاری هستند، آن‌گونه که مک‌کارتیست‌ها در دهه‌های پنجاه و شصت می‌اندیشیدند و تبلیغ می‌کردند.

صدر اعظم آلمان، ویلی برانت، این اندیشه را از او گرفت و با توجه به نفوذش در اروپا و در محافل سوسیالیستی اروپای آن روزگاران، این سیاست را تحقق بخشید که پس از فراز و فرودهایی در نهایت به «پیمان هلسینکی» انجامید و از درون آن "سازمان همکاری و امنیت اروپا" متولد شد که بدون شک یکی از مهمترین نقاط عطف در روابط بین شرق و غرب تا قبل از سقوط بلوک شرق بود.

.2به جز این سیلوسترینی در اصلاح و بروز کردن قرارداد معروف و بسیار مهم "کونکورداتو" و یا "لاتران"، بین واتیکان و دولت ایتالیا نقش مهمی ایفا کرد. پس از وحدت ایتالیا و شکست پاپ در برابر گاریبالدی و نیروهای مدافع اتحاد کشور، واتیکان در انزوای کامل قرار گرفت. آنچه این انزوا را شکست همین قرارداد کونکورداتو بود که در 1929 منعقد گردید. این قرارداد در 1984 مورد بازبینی قرار گرفت و این در زمانی بود که کازارولی در سمت نخست‌وزیری واتیکان قرار داشت و سیلوسترینی وزیر خارجه او بود. این قرارداد دارای ابعاد فراوان حقوقی و سیاسی و بین‌المللی پیچیده‌ای است و «بروز کردن» آن به آگاهی و خبرویّت فراوانی نیاز داشت. مخصوصاً که ایتالیای آن زمان به کلی متفاوت بود با ایتالیای تحت حاکمیت موسولینی در 1929 و به شدت سکولاریزه شده بود. نکته دیگر اینکه در آن ایام سوسیالیست‌ها در ایتالیا قدرت را در دست داشتند و حزب کمونیست هم نفوذ فراوانی داشت. این هر دو خاصّه حزب کمونیست رابطه خوبی با واتیکان و کلیسای کاتولیک نداشت.

چنانکه گفتیم او سال‌ها وزیر خارجه واتیکان بود و از 1990 به بعد ریاست مجمع کلیساهای شرقی را به عهده داشت. منظور ازکلیساهای شرقی، عموم کلیساهای ارتدوکس است. اعم از کلیساهایی که در قلمرو امپراطوری روم شرقی بودند و تابع او، همچون کلیسای روس و یونان و بلغارستان و صرب و رومانی و یا کلیساهایی که از دوران‌های نخستین مسیحیت در منطقه خاورمیانه و شمال و شاخ آفریقا و منطقه قفقاز قرار داشتند. همچون کلیساهای قبطی و اتیوپی و ارمنی و آشوری و گرجی.

از قرن شانزدهم به بعد واتیکان کوشید اصحاب این کلیساها را به مذهب خود درآورد، یعنی کاتولیک کند. این اقدامات تا حدودی موفقیت‌آمیز بود، بدین معنی که به دلیل مقاومت بعضاً سرسختانه کلیساهای ارتدوکس، توانست تنها بخشی از آنان را به آئین کاتولیک درآورد. این بخش بعضاً کوچک و بلکه بسیار کوچک بود و بعضاً بزرگ و قابل ملاحظه. بعدها تصمیم گرفتند که ارتدوکس‌های کاتولیک شده کماکان آداب و رسوم دینی و تا حدودی تشکیلات دینی خود را حفظ کنند و صرفاً پاپ را به عنوان رهبر دینی خود بپذیرند.

جهت اداره و مدیریت ارتدوکس‌های کاتولیک شده مجمعی تحت عنوان «مجمع کلیساهای شرقی» شکل گرفت که از مجمع‌های حساس و بلکه بسیار حساس واتیکان بود. این حساسیت خصوصاً در مواقع بحرانی افزایش می‌یافت، چرا که عموم کلیساهای ارتدوکس نسبت به کسانی که از میان آنان به کلیسای کاتولیک ملحق شده بودند، حساسیّت داشتند و آنان را وابستگان به واتیکان و غرب می‌دانستند. از این زاویه این جریان به مهمترین عامل در تعیین رابطه متقابل بین دو کلیسای بزرگ کاتولیک و ارتدوکس تبدیل شده بود.

پس از سقوط بلوک شرق رابطه‌ این دو کلیسا به شدت متشنّج شد. این مسئله را دلائل فراوانی است که حتی به اختصار هم نمی‌توان بدان پرداخت. در نیمه نخست دهه نود قرن گذشته این تشنّج حتی روابط سیاسی و اجتماعی را تحت تأثیر قرار داد و در برخی از کشورها همچون اوکراین و تمامی قلمرو یوگسلاوی سابق و حتی یونان و روسیه به مشکلی اجتماعی تبدیل شد. به همین دلائل مجمع کلیساهای شرقی اهمیتی مضاعف یافت و سیلوسترینی به همراه همکاران و دستیار ویژه‌اش، کشیش گجراتی، توانست با بردباری و کاردانی مشکل راکاهش دهد و تا حدودی حل کند. بدون شک اگر تجربیات و سوابق ارتباطی او با بلوک شرق در دهه‌های شصت و هفتاد نبود، بدین کار موفق نمی‌شد. چنانکه گفتیم سیاست نگاه به شرق که توسط کازارولی آغاز شده بود، موجب شد که از دهه شصت به بعد آنان ارتباطی مداوم با بسیاری از کشورهای اروپای شرقی داشته باشند و لذا این کشورها و ساختارهای دینی و اجتماعی و حساسیّت‌های فرهنگی و هویتی آنان را از درون می‌شناختند.

البته کیفیت تعامل او با کلیسای ارتدوکس به عکس آنچه عموماً می‌پندارند پیوسته مثبت و با رعایت نزاکت و احترام نبود و چاشنی‌ای از سرسختی و یک‌جانبه‌گرایی اروپایی را به همراه داشت. برای نمونه در جریان کنفرانس اساقفه اروپا در نیمه اول دهه نود، از پاتریارک ارتدوکس‌ها، بارتولمئوس هم دعوت شده بود. به دلیل تنش در رابطه واتیکان و کلیساهای ارتدوکس که کم‌وبیش به قطع رابطه دیالوگی آنان منجر شده بود، بارتولمئوس شرکت نکرد و نماینده خود مترو پلیت اسپیرودونه را که مقیم در ایتالیا و مستقر در شهر ونیز بود، اعزام کرد. پاپ شخصاً در تمامی جلسات شرکت می‌کرد و اسپیرودونه پیام بارتولمئوس را قرائت کرد که ضمن گلایه از کلیسای کاتولیک نسبت به تصرف کلیساهای ارتدوکس موجود در غرب اوکراین توسط اونیاتی‌ها که ارتدوکس‌های کاتولیک شده اوکراین بودند، اعتراض شده بود.

پس از سخنرانی اسپیرودونه کاردینال سیلوسترینی صحبت کرد و ضمن ردّ آنچه اتهامات کلیسای ارتدوکس خواند در مورد کلیساهای غرب اوکراین که محل سکونت اونیاتی‌ها است، صریحاً گفت ما به این کلیساها نیاز داریم و متعلق به ما است و تلویحاً از اقدامات اونیاتی‌ها که با خشونت این کلیساها را تصرف کرده بودند، دفاع کرد. این‌گونه سخن گفتن و این‌گونه دفاع در آن ایام تعجب افراد فراوانی را برانگیخت. مخصوصاً که طرف خطاب او رهبر معنوی تمامی کلیساهای ارتدوکس بود.

مدتی بعد اسپیرودونه را برای یک میهمانی شام به اقامتگاه دعوت کردم. او به تفصیل درباره وضعیت کلیساهای ارتدوکس در منطقه بالکان و اوکراین صحبت کرد و از کیفیت برخورد سیلوسترینی در حضور پاپ به‌شدت گلایه نمود. اگرچه پاپ پس از سخنان سیلوسترینی، اسپیرودونه را در آغوش گرفت و کوشید فضای کنفرانس را ملایم سازد.

البته مدتی بعد رابطه دو کلیسا به گرمی گرائید و بارتولمئوس به رم آمد و با پاپ مراسم مشترکی را در کلیسای سن‌پیترو انجام دادند. او در سفری که در پائیز 2001 به ایران داشت صریحاً گفت رابطه ما و کلیسای کاتولیک اصلاح شده و سوءتفاهم‌ها رفع گردیده است و حتی گفت این رابطه به سطحی فراتر از سطح قبل از فروپاشی بلوک شرق ارتقاء یافته است و البته این سخن درستی بود. حتی بحران اخیر کلیسای ارتدوکس اوکراین نتوانست این رابطه را متشنّج سازد.

در طی ایام مأموریت نمونه‌های دیگری چون این مورد را به خاطر می‌آورم که سیلوسترینی با تندی برخورد می‌کرد امّا بهتر است از بیانش درگذرم. نکته این است که چنین نیست که پیوسته رابطه واتیکانی‌ها با طرف مقابل با نرمی و مدارا همراه باشد. مواردی یافت می‌شود که چنین نیست.

من از نخستین روزهای مأموریت در واتیکان که همزمان بود با سقوط نهایی بلوک شرق در ارتباطی مداوم با وی و دستیارش آقای گجراتی بودم. این ارتباط بعدها از طریق خواهرزاده ایشان که از دوستان صمیمی‌ام است، آقای پروفسور فرانکو ناکارلا، ادامه یافت. اگرچه درسال‌های اخیر به شدت رنجور شده و شنوائیش را ازدست داده بود. او از معدو د کاردینال‌هایی بود که در واتیکان اشتغال داشت ولی با مسائل سیاسی و اجتماعی به خوبی و از درون آشنا بود – همچون افرادی چون کاردینال پیو لاگی و کاردینال جان لویی توران که هر دو درگذشته‌اند.

معروف چنین است که او با انتخاب کاردینال راتسینگر – پاپ مستعفی بندیکت شانزدهم – مخالف بود و آن را انتخابی نادرست می‌دانست. و این حاکی از آشنایی او با واقعیت‌های جهان و کلیسای کاتولیک بود. البته رابطه‌ای صمیمانه با پاپ ژان پل دوم داشت و او نیز احترام ویژه‌ای برای او قائل بود. ژان پل دوم در مناسبتی نامه‌ای برای او نوشت و از تعبیرهایی استفاده کرد که نشان دهنده عمق صمیمت و احترام وی نسبت به سیلوسترینی بود. ظاهراً برای نخستین بار بود که ژان پل از چنین تعبیرهایی در ستایش از یک کاردینال سود می‌جست.

شاید مناسب باشد یکی از خاطرات فراوانم از او را نقل کنم. او می‌گفت پس از پایان جنگ عراق و آمریکا در 1991 به دیدن صدام رفتم. پس از شکست فاحش عراق و بحران عمیقی که تمامی اعراب بدان دچار شده بودند، آمریکایی‌ها کوشیدند از شرائط پیش آمده جهت آنچه خود حل مسئله فلسطین می‌نامیدند، استفاده کنند و ابتکارهای مختلف مادرید و کمپ دیوید و اسلو از آن به بعد شکل گرفت که حتی فلسطینی‌ها و شخص عرفات را تحت تأثیر قرار داد.

او گفت در دیدار با صدام به او گفتم بهتر است شما هم به این جریان ملحق شوید و اسرائیل را به رسمیت بشناسید، و این گشایش‌هایی را به دنبال می‌آورد. او گفت صدام عصبانی شد و ملاقات به تلخی انجامید. به هنگام نقل داستان تلخی آن در چهره او منعکس بود.

نکته مهم این است که رابطه واتیکان و عراق در زمان بعثی‌ها به دلائل مختلف پیوسته خوب بود و طارق عزیز را که مسیحی‌ای کلدانی بود، در این میان نقشی مهم بود. مکرر از کاردینال اچی‌گرای که مسئول "مجمع صلح و عدالت" بود و عملاً مهمترین رابط بین این دو کشور به هنگام جنگ تحمیلی بود شنیدم که پیوسته مورد استقبال گرم مقامات عراقی‌ و بعضاً صدام قرار گرفته است. مهمتر آنکه پاپ ژان پل دوم از مخالفان جنگ 1991 بود. او حتی کاردینال پیولاگی را که قبلاً سفیر واتیکان در آمریکا بود با پیامی به نزد رئیس‌جمهور آمریکا، بوش پدر، فرستاد تا مانع از جنگ شود. این موضوع را لاگی شخصاً برایم توضیح داد. اما علی‌رغم این همه، ملاقات با سیلوسترینی به‌گونه‌ای انجام شد که ذکرش گذشت.
دهم شهریور 98
 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.