علوم قرآنی در کشاکش «خاکخوردگی» و «کارآمدیِ معاصر»
محمد باعزم
با جستجویی سیستماتیک از پژوهشها و تحقیقات علوم قرآنیِ معاصر در سه حوزه جغرافیایی جامعه غرب، جامعه عرب و جامعه ایرانی، کارکرد مطالعات علوم قرآنی در دو بخش نخست به نسبت بخش سوم بیشتر رُخنمایی میکند. مطالعاتی که در داخل کشور بیشتر جنبه ویترینی دارد و بهای زیادی بدان داده نمیشود. گویی که بسیاری از موضوعات مطرح در آن، مفروغعنه در نظر گرفته میشود.
ماهیت علوم قرآنی:
بر اساس جمعبندی تعاریف رایج از علوم قرآنی، میتوان آن را به «مجموعه علومی که برای فهمیدن و شناخت هرچه بیشتر و دقیقتر قرآن و آموختن آن لازم است» تعریف کرد. لذا برای هر پژوهشگر مطالعات دینی ضروری است تا با علوم قرآنی آشنا باشد. امری که معمولاً منحصر در دانشجویان رشته علوم قرآن و حدیث میشود و نه دانشجویان گرایشهای دیگر الهیات و نه حتی طلاب حوزه علمیه بدان توجهی ندارند. میتوان گفت علوم قرآنی در حوزههای علمیه جایگاهی ندارند و حتی پس از انقلاب اسلامی و گسترش دامنه این مطالعات چه درون حوزه و چه بیرون از آن، جایگاه ویژهای نسبت به سایر علوم حوزوی پیدا نکرد. حتی اقدامات عالمان بزرگی مانند آیتالله معرفت (ره) نیز نفوذ چندانی نیافت و در سطح دانشگاهی صرفاً به گذراندن چند واحد مختصر بسنده شد و همان مقدار نیز در بسیاری از موارد به خمودی دچار گشت.
بر همین اساس، سؤالات مهمی که همواره ذهن پژوهشگر علوم قرآنی را درگیر میکند این است که آیا «علوم قرآنی» نمیتواند محصولی را تولید کرده و بروندادی کارکردی داشته باشد و آیا نتیجه دومی غیر از مطالعه جنبی بر آن مترتب نیست؟ آیا پس از عصر دعوت محمدی (ص) و حیات نبوی، این علوم کارایی خود را از دست دادهاند؟!
برای پاسخ به این سؤالات به مطالعاتی که در سالهای اخیر در جهان عرب پیگیری میشود، اشاره میکنیم. تا چندی پیش شرایط موازی مطالعات علوم قرآنی در جهان عرب نیز حالتی شبیه به مطالعات داخل کشور داشت با این تفاوت که بهمراتب گستره کارکرد آن بیش از مطالعات داخلی بود و تحقیقات و پژوهشهای آنان به خوبی در معرض نقد، بررسی و تحلیل قرار میگرفت تا اینکه نواندیشان دینی با رویکردهای جدید خود به «علوم قرآنی» نظر افکندند.
برای نمونه میتوان به دکتر بسام الجمل به عنوان یکی از پژوهشگران تأثیرگذار این حوزه و پژوهشهای وی اشاره کرد. وی محقق و نویسنده تونسی است که دکترای خود را در رشته ادبیات عرب اخذ کرد و پسازآن بهعنوان استاد در دانشگاه صفاقس مشغول به فعالیت شد. مهمترین و شناختهشدهترین اثر وی «أسبابالنزول» در سال ۲۰۱۳ میلادی و با همکاری موسسه مؤمنون بلا حدود به چاپ رسید. از دیگر آثار وی میتوان به «الاسلام السنی»، «لیله القدر فی المتخیل الاسلامی» و «فاطمه من التاریخ الی المتخیل» اشاره کرد.
پروژهای را که الجمل در حال حاضر پیگیری میکند میتوان در سه حوزه کلی دستهبندی کرد: الف) بازخوانی و نواندیشی در علوم سنتی قرآنی ب) تلاش در راستای ایجاد نگرش خوانشپذیری قرآنی (Readability) ج) نگاه به خطاب اسطورهای در گزارههای قرآنی
دکتر بسام الجمل با نگاهی جدید به «علوم قرآنی» سعی در بازخوانی تعاریف و کارکرد آن در مطالعات دینی معاصر دارد. او با گذر از تعاریف سنتی و کارکرد ویترینی «اسباب نزول» بهعنوان علمی از علوم قرآنی تلاش کرده است پروژه علمی عبدالمجید الشرفی در حوزه قرآنی را تکمیل نماید (برای آشنایی بیشتر با آراء قرآنی الشرفی ر.ک: مقاله «فی قراءه التراث الدینی”الإتقان فی علوم القرآن انموذجا”» در کتاب «لبنات» که مجموعه برخی مقالات اوست). پروژهای که از آن میتوان به «تلاشی برای اثبات خوانشپذیری دین از خلال متون دینی» تعبیر کرد. مطالعه آثار الجمل خصوصاً اسباب النزول وی بسیار اهمیت دارد. موضوعی مغفول که انتظار میرود جامعه دانشگاهی و حوزوی بدان اهتمام بیشتری داشته باشد.
در همین راستا دکتر بسام الجمل لازمه فهم قرآن را تفسیر و حدیث نمیداند و معتقد است تا زمانی که علوم قرآنی با رویکرد جدید برای فهم آیات بازخوانی نشود، تفسیر و حدیث جایگاهی نخواهند داشت.
وی بر این باور است که خطابات موجود در اخبارِ مرتبط با قرآن در منابع روایی و حتی سیره و مغازی، نیازمند تحلیل و بررسیِ لغوی و بازخوانی است اما محدود کردن آن به بررسی لغوی یا همان فیلولوژیک، صحیح نبوده و ضرورت دارد خطابات و سیاق موجود در اخبار با منطوق آیات تناسب یابد و از سطح بررسی لغوی فراتر رود. این کار سبب میشود تا بسیاری از زمینههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و… در قرآن کریم و علوم قرآنی خودنمایی کند.
الجمل باور دارد که علوم قرآنی، شرایطی را برای مطالعه فراهم میکند که نص مصحف شریف آن شرایط را فراهم نخواهد کرد زیرا اخبار موجود در علوم قرآنی «تاریخ وحی» را نشان میدهد. این امکان وجود ندارد که تاریخ وحی را از خلال ترتیب آیات و سور استخراج کرد.
وی با تمسک به قاعده «کلما سکت النص الدینی، تکلم اهل التفسیر و القصص و الأخبار» عنوان میکند که برخی از سودجویان خواستار همین سکوت نص هستند چراکه این کار سبب میشود تا شرایط و امکانات برای استنتاج از چیزی که نص قرآنی بدان تصریح نکرده است، فراهم شود.
بسام الجمل با انتقاد از نگاه محققان مستشرق همچون «ویل» و «نولدکه» آثار آنان را دارای نقد جدی میداند. همچنین در انتقاد از پژوهشگرانی همچون ابوزید، عنوان میکند: آنچه نصر حامد ابوزید بیان کرده است در ظرف تاریخیاش مهم است چراکه وی اولین نفری بود که در تحلیل خطاب دینی به تحلیل و پژوهش مبادرت ورزید اما اشکال کار ابوزید ماندن در سطح تحلیل لغوی و فیلولوژی بود. ابوزید به دلیل تبعیت از الگوی استشراق کلاسیک آلمانی، کارش را تنها منحصر در فیلولوژی میدانست. مسیری که «نولدکه» و «بلاشر» پایهریزی کرده بودند و هدف آنها نیز فهم نص از خلال اکتفا به خود نص بود نه علوم مرتبط با نص. این اشتباه متدولوژیک در میان محققان زیادی وجود دارد. آنهایی که با مطالعات جدید و معاصر در کل دنیا آشنایی ندارند و به مطالعات گذشته واقفاند. آنچه که الجمل به دنبال آن است فراتر رفتن از سطح نص و ایجاد نگرش خوانشپذیری قرآن از خلال کارکرد «علوم قرآنی» است.
بر اساس آنچه گفته شد تمرکز اصلی تحقیقات دکتر بسام الجمل بر روی اسباب نزول گذاشته است. علمی از علوم قرآنی که جزء نخستین موضوعات علوم قرآنی در بسیاری از واحدهای درسی به شمار میرود اما معمولاً در حد اینکه چند روایت در باب اسباب نزول وجود دارد و معنا و مفهومش چنین و چنان است خلاصه میگردد.
الجمل اسباب نزول را نوعی صناعت علمی در تراث قرآنی برمیشمارد. او معتقد است در خلال تاریخ، روایات اسباب نزول زیاده و نقصان مییابند.
بر اساس تعاریف رایج اَسْبابِ نُزول یا شَأن نزول، حوادث یا موقعیتهایی است که پس از آنها آیه یا آیاتی از قرآن نازل شده است. اسباب نزول نقش مهمی در تفسیر آیات قرآن دارند و در کتابهای علوم قرآن و تفاسیر به آنها توجه میشود. عالمان مسلمان، کتابهای مستقلی درباره اسباب نزول نوشتهاند. همه آیات قرآن شأن نزول ندارند. برخی از قرآن شناسان مجموع اسباب نزول را حدود ۴۶۰ مورد دانستهاند.
الجمل با همین رویکرد نوین در مطالعات قرآنیاش درباره شخصیت اول بانوی عالم «حضرت صدیقه طاهره» نیز قلمفرسایی کرده است که چون مستقیماً با موضوع این مسوده همراستا نیست از آن گذشته و بهوقت دیگری موکول میکنیم.
خوانش آثار معاصر به عربی و انگلیسی (حتی فرانسوی در خوشبینانهترین حالت ممکن!) ضرورتی جدی عصر حاضر برای محققان علوم قرآنی و دینی در داخل کشور است. آنچه که تجربه تحصیلی و ارتباط با اساتید رشته «علوم قرآن و حدیث» نشان میدهد، آن است که بسیاری از آراء و اندیشههای متفکرین معاصر مانند آرکون، ابوزید، الشرفی و… به خوبی برای دانشجویان داخلی تبیین نمیشود و تنها به همان علوم سنتی واحدی بسنده میگردد. پیشنهاد میشود دانشکدههای الهیات دانشگاههای مختلف که به لحاظ کمی بسیار پرمایه هستند، یک حوزه از حوزههای جغرافیایی مطالعاتی گفته شده را پیگیری کرده و دانشجویانی را برای مطالعه و تسلط بر فضای علمی آن جغرافیا مهیا سازند. این کار سبب میگردد زمینه برای حضور جدی در عرصههای بینالمللی جهت عرضه آثار ناب شیعی فراهم شود.
هر کسی را عجبی و عجب من این است
کو نگنجد به میان چون به میان می آید
مولانا
در درون انسان، ذهنی قرار داده شده است که می تواند همچون دریایی بیکران تمام علوم مربوط به موجودات جهان را بدست آورد و در خود نگهدارد. مولانا در این بیت بزرگی و عظمت ذهن انسان و قابلیت های آن را نشان می دهد. اما این نیروی بزرگ آفرینش در درون انسان صرف پیروی از امیال کودکانه او میگردد و انسان برای بدست آوردن لذایذ زود گذر دنیوی، از دسترسی به علوم کائنات و بهره مندی از این نیروی شگرف و استثنایی در خود غافل میشود و باز میماند، تنها به این دلیل که با اقلام دنیوی هم هویت شده و در سطح ذهن خود، نه در عمق ذهن که هنوز همچون عمق دریا دست نخورده باقی مانده است، یک هویت دنیوی برای خود می سازد و به اصطلاح دچار من ذهنی میشود. این من ذهنی یا هویت دنیوی شامل تمایلات او به دنیا و اقلام دنیوی است که او را دچار مشکلات فراوان، اشتباهات و درد و رنج و هیجانات و دیگر دردسرهای دنیوی میکند.
هشیاری آزاد
که تو آن هوشی و باقی هوش پوش
خویشتن را گم مکن یاوه مکوش
مولانا
اصل انسان از جنس «هشیاری آزاد» است که خداوند آن را تحت عنوان «روح خود» (ونفخت فیه من روحی) در انسان دمیده و انسان با آن «روح خدایی» پا به عرصه وجود در جهان مادی گذاشته است. و بقیه وجود انسان از جنس ماده و خاک است. هشیاری آزاد توانایی شناخت ماده و اشیاء مادی را دارد و در مرتبه اعلای خود میتواند ماده و موجودات مادی را بصورت «کن فیکون» خلق کند. فلذا خداوند یکتا که حد اعلای هشیاری آزاد است، خالق و آفریدگار یکتای جهان و موجودات آن است.
اما هشیاری در فرم های مادی و ناخالص و به اصطلاح در مراتب پایین تر نمی تواند بصورت کن فیکونی خالق باشد، و در مراتب پایین تری از توانایی خلقت و خلاقیت قرار دارد. انسان اما نسبت به سایر موجودات زنده و حیوانات در مرتبه بالاتری از هشیاری وجود قرار دارد. و می تواند فعالیت های خلاقانه فراوانی را انجام دهد. بشر از آغاز خلقت تا کنون توانسته به یمن همین هشیاری به نسبت بسیار زیادی از حیوانات فاصله بگیرد و همچنان درصدد است تا هر چه بیشتر خلوص و جدیت خود را در آزاد سازی هشیاری نشان دهد.
متاسفانه گستردگی دانش بشری و پیشرفت های تکنولوژیک و ارتباطات باعث شده تا در جهت عکس، این هدف متعالی در عمومیت انسانها کمرنگ شود و بیشتر انرژی ها و توانمندی های بدست آمده صرف توسعه اقلام دنیوی و ساخت و ساز وسایل اتوماتیک و پیشرفته زندگی رفاهی و مادی انسان شود و زمینه برای رشد معنوی واقعی و تعالی انسان و آزادسازی هشیاری آزاد خداوندی در انسان با مقدار و سرعت کمتری انجام شود و بد تر از آن در بعضی موارد حتا این دانش مادی بشر موانع بسیار بزرگی را هم در سر راه معنویت عمومی انسانها ایجاد کرده و مردم عموماً به هم هویت شدن با اقلام دنیوی و تباه کردن زندگی معنوی خود، خواسته و ناخواسته روی آورده اند.
ذهن انسان پلتفورم این تعالی و تکامل معنوی است. ذهن انسان با ساختار شگرف و حیرت انگیز و استثنایی که دارد از بیرون و از طریق حواس پنجگانه انسان متصل به دستگاه احساسات و عواطف و هیجانات و بدن او، با جهان بیرون و سایر موجودات و محیط و فضای بیرون در ارتباط است و از درون و عمق هم با هشیاری آزاد و یکتا و یکپارچه جهان آفرینش و خلقت متصل است.
انسان هر چه که به عمق ذهن خود بیشتر رجوع کند و در رویداد های بیرونی بیشتر تامل بورزد، به خرد الاهی و هشیاری آزاد و بقول مولانا به «عقل کلی» نزدیکتر میگردد و هرچه که در سطح ذهن بماند و در لایه هم هویت شدگی ها و اقلام دنیوی متوقف شود از خرد الاهی و عقل کلی دورتر میگردد و در سطح عقل جزوی و ناقص و محدود باقی خواهد ماند.
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی ایمن از ریب المنون
مولانا
به نظرم نویسنده کتاب الجمل را به درستی و کامل نخوانده است . در آن کتاب الجمل می خواهد بگوید اساسا توجه به شان نزول آیات که روزگاری مد بود و خیلی هم به آن بهاء می دادند نمی تواند گره گشا باشد . وی در این کتاب اثبات می کند که مساله شان نزول از کجا شروع شد و د رادامه به چه انحراف هایی کشیده شد و درنهایت نیز اثبات می کند که تنها ده درصد از آیات قرآن دارای شان نزول واقعی و درست است و بقیه شان نزول ها همه کاذب و دروغین و ساختگی است.