محمّد(ص)؛ راوی رویاهای رسولانه/ مقالات ۱ و ۲
عبدالکریم سروش
بیش از یک ماه است مقالهی اخیر دکتر عبدالکریم سروش که به پدیدارشناسی قرآن میپردازد در سایتهای مختلف دست به دست میچرخد و نقدهای مختلفی بر آن وارد شده است. سایتِ دینآنلاین نیز مقالهای از طرفِ آیتالله نکونام دریافت کرده است که به نقدِ دیدگاههای دکتر سروش در موردِ ماهیت رویا، قرآن و وحی الهی میپردازد. از اینرو، دینآنلاین بر آن است تا با برقراری شرایطِ آزاداندیشی، هر دوی این مطالب را انتشار دهد. چه آنکه ما بر این اعتقادیم، تضاربِ آراء نه تنها جمودِ فکری دینی را از بین میبرد بلکه بیش از آن، باعثِ رشدِ و ارتقاء معرفتی نیز میگردد. خوانندهی این دو مقاله، از رهآوردِ چالشهای میانِ ادعای سروش و نقدهای بر آن است که میتواند به درک و فهمی عمیقتر از مسائلِ مهم و تاثیرگذار در زندگی دینیاش دست پیدا کند.
۲۷ رجب ۱۴۳۴ قمری
۱۷ خرداد ۱۳۹۲ خورشیدی
یکم. جلالالدین محمّدبلخی گفت:
«هست قرآن حالهای انبیا»[۱]، و من میخواهم با کسب اجازه از روح آن عزیز چنین بگویم:
«هست قرآن خوابهای مصطفی»، و البته از آن خوابها که:
خواب می بینم ولـی، در خواب نه
مـدّعـی هـســتم ولـی کـذّاب نه[۲]
مدّعای من در این نوشتار این است که ما در فهم کلام وحیانی از نکتهای ساده و مهم غفلت کردهایم. تا کنون بر این معنای درست پای فشردهایم که زبان قرآن، انسانی و بشری است، و قرآن مستقیماً و بیواسطه، تألیف و تجربه و جوشش و رویش جان محمّد(ص) و زبان و بیان اوست، محمّدی که تاریخی است و در صراط تکامل است و پابهپای زمان پیامبرتر میشود، جانش شکوفاتر و چشمش بیناتر میگردد و در صید معانی و معارف تیزپنجهتر میشود. خدا را بهتر میشناسد و وصف میکند، درکش از رستاخیز و عوالم برین و پسین، ژرفتر میشود و برای گشودن گرههای جامعۀ خویش، راههای تازهتر پیش مینهد. و اگر عمر بیشتری مییافت و غوّاصی را نیکوتر میآموخت و حوصلهای فراختر و هاضمهای قویتر مییافت،ای بسا که از دریای حقایق، گوهرهای گرانتر صید مینمود و قرآن را فربهتر و جهان را توانگرتر میکرد.[۳]
گفتهایم که آن دستاوردهای کلان به زبان عربی و عرفی و بشری و در خور فهم آدمیان عرضه شدهاند و از منبع ضمیر پیامبر برخاستهاند، و قدسی بودن تجربه، زبان تجربه را قدسی و الاهی نکرده است. حتی در مقام تکوّن هم، احوال شخصی و صور ذهنی و حوادث محیطی و وضع جغرافیایی و زیست ـ قبائلی پیامبر، صورتبخش تجارب او بودهاند و بر آنها جامۀ تاریخ و جغرافیا پوشاندهاند. یعنی خدا سخن نگفت و کتاب ننوشت، بل انسانی تاریخی به جای او سخن گفت و کتاب نوشت و سخنش همان سخن او بود. تو گویی الوهیت در پوست بشر رفت و بشری شد، و ماورای طبیعت، جامۀ طبیعت به خود پوشید و طبیعی شد، و ماورای تاریخ، پا به عرصۀ تاریخ نهاد و تاریخی گردید. با این همه پنجرههای گشوده به روی فهم وحی، هنوز یک پنجرۀ بزرگ ناگشوده مانده است، و این مقال در صدد گشودن آن پنجرۀ ناگشوده است.
دوم. در عنوان مقال آوردم که «محمّد(ص) راوی رویاهای رسولانه» است. از یکایک این واژگان مراد ویژهای دارم که یکایک باز میگویم:
الف. محمّد(ص) راوی است، یعنی مخاطب و مخبر نیست. چنان نیست که مخاطب آواهایی قرار گرفته باشد و در گوش باطنش سخنانی را خوانده باشند و فرمان به ابلاغ آن داده باشند، بل محمّد(ص) روایتگر تجارب و ناظر مناظری است که خود دیده است و فرقی است عظیم میان ناظر راوی و مخاطب خبر. به او نگفتهاند برو و به مردم بگو خدا یکی است[۴]، بل او خدا را به صفت وحدت خود دیده و شهود کرده و روایتش از این مشاهده را با ما به زبان خود باز میگوید. به او نگفتهاند برو و به مردم بگو خدا و فرشتگان و دانایان بر وحدانیت خدا گواهی میدهند[۵]، بل او گواهی خدا و فرشتگان و دانایان را خود دیده و شنیده، و اینک راوی آن است. به او نگفتهاند برو و به مردم بگو که رستاخیزی هست و میزانی و دوزخی و بوستانی و حشر خلایق و نشر کتب، بل وی بنفسه و بعینه، ناظر و راوی آن مناظر بوده است. بهشتیان را در حال مبادلۀ جامهای شراب[۶] و دوزخیان را در حال ریزش پوستهای سوخته و رویش پوستهای نو دیده است[۷]. به او خبر ندادهاند که همه چیز تسبیح خدا میکند[۸]، بل او خود شاهد و شنوندۀ تسبیح آنها بوده است و قس علیهذا.
این تصوّر که فرشتهای آیهها را به قلب محمّد(ص) فرو میریخته است و او آنها را بازخوانی میکرده است، باید جای خود را به این تصوّر دهد که محمّد(ص) چون گزارشگری جانبخش و صورتگر و حاضر در صحنه، وقایع را گزارش میکرده است. به جای این گزاره که در قرآن، الله گوینده است و محمّد(ص) شنونده، اینک این گزاره مینشیند که در قرآن محمّد(ص) ناظر است و محمّد(ص) راوی است. خطابی و مخاطبی و اخباری و مخبری و متکلّمی و کلامی در کار نیست، بل همه نظارت و روایت است. آن سَری نیست بل این سَری است! و البته همه بعینالله و باذنالله.
مناظر و وقایعی که این رسول صادق روایت میکند، بسیار گونهگون است. از زندگی پیامبران گرفته تا نزول فرشتگان در شب قدر[۹]، از سیلیزدن فرشتگان بر ستمگران در هنگام مرگ[۱۰]، تا حدیث هول قیامت[۱۱]، از نشستن خدا بر تخت[۱۲] تا فرو شدن خورشید در گل[۱۳]، از سجدۀ فرشتگان به آدم[۱۴] تا مجادلۀ ابراهیم با خدا[۱۵]، از قصۀ اصحاب کهف تا ماجرای اسراء و معراج محمّد(ص).[۱۶]به این نمونهها بنگرید:
نمونۀ اول: «روزی حواریون به عیسیبنمریم گفتند: آیا خدای تو میتواند مائدهای از آسمان برای ما بفرستد؟ عیسی گفت: از خدا شرم بدارید. گفتند: میخواهیم از آن بخوریم تا دلمان آرام بگیرد و یقین کنیم که تو به ما راست گفتهای و شاهدان صداقت تو باشیم. عیسیبنمریم گفت: خدایا برای ما مائدهای بفرست تا هم عیدانه یی برای اول و آخر ما باشد هم نشانهای از تو. تو که روزی رسانی، ما را روزی ده. خداوند گفت: من این مائده را نازل میکنم، اما اگر کسی بعد از آن کفر ورزد، او را شکنجهای کنم که احدی را نکرده باشم. نیز روزی خدا به عیسیبنمریم گفت: تو بودی که به مردم گفتی تو را و مادرت را به خدایی برگیرند؟ عیسی گفت: سبحانالله، سخن ناحق گفتن در خور من نیست، اگر هم گفته باشم تو میدانی. تو ضمیر مرا میخوانی ولی من ضمیر تو را نمیخوانم. فقط تو غیبدانی. آنچه من بدانان گفتم جز این فرمان تو نبود که خدا را بپرستید که ربّ من و ربّ شماست. مادام که من در میانشان بودم، تو گواهشان بودی، حالا هم که جان مرا گرفتهای باز ناظر بر آنانی و تو بر همه چیز ناظر و گواهی. اگر عذابشان کنی، بندگان تواند و اگر ببخشیشان، خود دانی که عزیز و حکیمی. خدا گفت: این روزی است که صادقان بهرۀ صدق خود را میبرند، باغهایی با جویهای جاری در اختیار آنان است و تا ابد در آن خواهند بود. خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. و رستگاری عظیم همین است. زمین و آسمانها و هرچه در آنهاست، از آنِ خداوند است و او بر همه چیز تواناست»[۱۷].
نمونۀ دوم: «در صور دمیده شد و همه اهل آسمان و زمین، جز آنها که خدا میخواست، بیهوش افتادند و آنگاه دوباره در صور (بوق) دمیده شد و همه به پا خاستند. زمین به نور پروردگار روشن شد و کتاب را نهادند و انبیا و شهدا را آوردند و میانشان به حق و عادلانه داوری کردند. و هر کس به طور کامل جزای عمل خود را ستاند چون خدا به رفتارشان نیک آگاه است. آنگاه کافران گروه گروه به سوی جهنم رانده شدند. به آنجا که رسیدند و درهای جهنم باز شد، خازنان جهنم از آنان پرسیدند: مگر رسولانی نزد شما نیامدند تا آیات خدای شما را بر شما برخوانند و از احوال امروز بیمتان دهند؟ کافران گفتند: آری، ولی چه کنیم که عذاب برای کافران مقدّر بود. کافران را گفتند که برای ابد به جهنم روید که جای ناخوش متکبّران است. پارسایان هم گروه گروه به سوی بهشت هدایت شدند. به آنجا که رسیدند و درهای بهشت که باز شد و… خازنان بهشت به آنان سلام کردند و خوشامد گفتند و آنان را به ورود در بهشت فراخواندند. پارسایان گفتند: حمد خدا را که به وعدهاش وفا کرد و این سرزمین را به ما بخشید که در هرجای آن بخواهیم میتوانیم اقامت کنیم. و ملائکه گرداگرد تخت خداوند تسبیح میگفتند و همه چیز به نیکی و راستی سپری شد و همه جا سخن از حمد و سپاس خداوند بود.[۱۸]
در صحنههای جاندار وجذّاب بالا (که مرحوم سیّد قطب تصویرپردازی هنری دلانگیزی از آنها کرده است)[۱۹] گویی، گویندهای به نام خدا پاک از صحنه غایب است و پیامبر خود حاضر و ناظر و گزارشگر و راوی آنهاست. یک جاخدا با عیسی سخن میگوید و عیسی جواب میدهد، و در جای دیگر فرشتگان با بهشتیان و دوزخیان سخن میگویند و آنان جواب میدهند. در اینجا خدا نمیگوید که من با عیسی چنین و چنان گفتم، بلکه کس دیگری که همان محمّد(ص) باشد، روایت میکند که خدا به عیسی چنین گفت و چنان شنید، یعنی محمّد مخاطب کلام خدا نیست، بلکه ناظر و راوی صحنۀ گفتوگوی عیسی و خداست. منظرۀ روز رستاخیز از این هم جذابتر و گویاتر است. گویی پیامبر در صحنهای پرحادثه ایستاده و انبیا و شهدا و فرشتگان در پیش چشم او میروند و میآیند و کتاب و بهشت و دوزخ، و گشودهشدن درهای آنها را و به تعبیر قرآن آن «مشهد عظیم» را نظاره و روایت میکند. خصوصاً صیغۀ ماضی که در ساختار این روایت به کار رفته، (و ترجمۀ نگارنده هم وفادار به آن است) از رویدادی تحقق یافته و رؤیت شده، حکایت میکند.
مفسّران با غفلت از نقش روایتگرانۀ پیامبر، و با فرض متکلّم وحده بودن خداوند در قرآن، این آیات را به صیغۀ مستقبل و به مثابۀ خبری دربارۀ آینده تفسیر کردهاند، یعنی گفتهاند خداوند به پیامبر خبر داده است که روزی خواهد آمد که انبیا و شهدا به عرصۀ محشر درآیند… الخ. این ترفندِ تبدیل گذشته به آینده، فقط به کار تأمین مواد و مصالح برای تأیید فرضیۀ متکلّم بودن خداوند میآید. اما کسی چون صدرالدینشیرازی که گویی بویی از روایتگری محمّد برده است، در تفسیر سورۀ واقعه صریحاً مینویسد که: إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَهُ[۲۰] یعنی واقعۀ قیامت واقعاً رخ داده، نه اینکه چون مضارع محقّقالوقوع است به صیغۀ ماضی ادا شده، گرچه هنوز نیامده است[۲۱].
نمونۀ سوم: سورۀ واقعه منظرۀ دیگری از قیامت را روایت میکند:
واقعه رخ داده و شکّی بهجا نگذاشته است. مردم سه دسته شدهاند: گروهی در پیش، گروهی در سمت راست و گروهی در سمت چپ. پیشروان خود مشتمل بر دو طایفهاند: اکثریتی از پیشینیان و اقلیتی از پسینیان، روبهروی هم تکیه زده بر تختهای زربفت نشستهاند، پسرکان گرد آنها میگردند و شرابی به آنان میدهند که سرگیجه وسردرد نمیآورد، دست راستیها در باغها بهسر میبرند، زیر درختهای بیخار سدر و پرسایه و موز بسیار و آبریزان و میوههای فراوان و حوریان باکره؛ و دست چپیها در تنگنا و زیر ابری داغ…
ب. سؤال: این نظارهها و مشاهدهها در کجا رخ داده است؟
پاسخ: در رؤیا.
خواننده میتواند به جای واژۀ رؤیا، از واژههایی مانند مکاشفه و واقعه و مثال و خیال منفصل ومتّصل و اقلیم هشتم و جابلقا و جابلسا و ارض ملکوت استفاده کند ( چنانکه کرده اند)، اما نگارنده بدون مخالفت با آنها، واژۀ رؤیا را به عمد برگزیده است تا اولاً از ابهامات دستوپا گیر آن مفاهیم کهن و متافیزیک هولناکشان حذر کند، و ثانیاً حقیقت تجربۀ پیامبرانۀ محمّد(ص) را آشکارتر و دستیافتنیتر نماید. آدمیی نیست که خوابی ندیده باشد و رؤیا را در عمرخود بارها نیازموده و از تلخ و شیرین آن بیخبر باشد. لذا همه کس با رجوع به رویاهای خود میتواند چیزکی از آنچه بر رسولان و عارفان در خلوت مراقبه و در اعماق مکاشفه و در حضرت خیال و در عالم مثال میرفته است، دریابد و کامل را با ناقص قیاس کند و بویی از آن بوستان مستور ببرد. گرچه به قول مولانا:
کـار پـاکـان را قـیــاس از خـود مـگـیـر
گرچـه بـاشـد در نبشـتن شـیـر و شـیـر[۲۲]
سـوی شــهـر از بــاغ، شــاخـی آورنـد
بــاغ و بـســتـان را کـجا آنـجـا بـرنـد؟
خاصـه باغی کاین فلک یک بـرگ اوست
بلکه آن مغز است و این عالم چو پوست[۲۳]
ضمناً در گزیدن واژۀ رؤیا، خروجی از دایره سنّت هم صورت نبسته است. عارفان که از «کشف تامّ محمّدی» سخن گفتهاند، اشارت به دریافتی اشراقی و ابرآگاهانه و فوق حسّی و رؤیایی داشتهاند. از پیامبر هم آوردهاند که رؤیای صادق یک جزء از چهلوشش جزء نبوت است.[۲۴] مفسّرانی هم بودهاند که معراج پیامبر را تجربهای معنوی و رویایی نبوی و عروجی روحانی دانستهاند، نه پروازی جسمانی.[۲۵] همچنین به گواهی مأثورات تاریخی، در حین نزول وحی ، خوابی سنگین همراه با تعرّق به پیامبر دست میداد که گاه طاقت اورا طاق میکرد وهمین بهانه یی شد تا پارهای از معاصران محمّد(ص) او را مجنون و برخی از روحانیان مسیحی او را مصروع بشمارند.
باری، آنچه در این مقال دنبال میشود، هستیشناسی خیال و مثال و حضرات خمس ومعرفت شناسی آنها نیست، بل پدیدار شناسی خیال و بیان ویژگیهای روایت رؤیاهاست. و این است آنچه قلب این مقال است، و همین است آن غفلتی که در آغاز سخن از آن یاد کردم، یعنی همان پنجرۀ بستهای که گشودنش، فریضهای مبارکست:
ما هنگام قرائت قرآن، گویی فراموش میکنیم که «خوابنامه»ای را میخوانیم که زبانش، زبانِ بیداری نیست، بلکه زبانِ خواب است. درست است که زبانی عرفی و بشری و شیرین است، اما زبانِ خواب هم هست. خواب همواره و در صریحترین صورتش، باز هم رمزآلود و مِهآلود است و نیازمند خوابگزاری، و زبانِ آن را معادل زبانِ بیداری گرفتن، خطایی مهلک و عظیم است. این مغالطه که باید آن را مغالطۀ خوابگزارانه نامید، مهلکتر از خطای خلط حقیقت و مجاز و استنتاج «باید» از «است»، و عظیمتر از مغالطۀ طبیعتگرایان است.
میتوانم ادّعا کنم که تفسیر عموم مفسّران مسلمان آلوده به مغالطۀ خوابگزارانه است. یعنی واژههای آتش، خورشید، باغ، غضب، رحمت، آب، تخت، حور، ترازو، کتاب، و… را که در قرآن دیدهاند، گمان بردهاند که مراد همین آب و باد و آتش و کتاب و ترازوست که در بیداری میبینیم و میشناسیم، و غافل بودهاند از اینکه روایتگری تیز چشم ، آنها را در رؤیا و خیال دیده و شنیده است، آنهم با زبانِی رمزی که بیگانه با زبانِ بیداریست. فیالمثل مفسّران در قرآن خواندهاند که: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ[۲۶] (وقتی که خورشید گرفت و ستارگان تیره شدند…) و چنین معنا کردهاند: روزی که همین خورشید که در آسمان است، بگیرد و همین ستارگان که در بیداری میبینیم، تیره شوند… الخ؛ یعنی روز قیامت. و نیندیشیدهاند که خورشید و ستارگان رؤیا، تعبیری دیگر دارند و لزوماً بر خورشید و ستارگان واقعی دلالت نمیکنند، چنانکه داستان خواب یوسف در سورۀ یوسف بر آن گواه است. چرا نگوییم که محمّد(ص) درخواب دیده است که خورشید گرفته است، و آنگاه به دنبال تعبیر صحیح آن خواب برویم؟
نیک میدانم که از نمادین بودن مناسک دینی و معارف متون مقدس سخن بسیار رفته است و داستانهای رمزی و نمادین، چون آثار شهابالدین سهروردی، در همۀ زبانها چندان فراوانند که حاجت به اشارت ندارند.[۲۷] امّا سخن صاحب این قلم چیزی دیگرست. اینکه فیالمثل داستان آدم در قرآن و تورات، نمادین باشد و هر یک از قهرمانهای داستان چون آدم و حوّا و شیطان، تشخّصیافتۀ حقایقی نامتشخّص قلمداد شوند؛ یا اینکه فیالمثل در داستان پادشاه و کنیزک «مثنوی»، پادشاه نماد عقل باشد و کنیزک نماد شهوت؛ یا اینکه در شعر حافظ، مِی و چنگ و رباب و ابرو و زلف، هر یک (به زعم زاعمان)، کنایه و استعارهای از حقیقتی دیگر باشند و مثلاً ابرو (که در عربی بدان حاجب گفته میشود)، کنایه از صفات حق باشد که حاجب ذاتاند؛ یا اینکه معانی الفاظی چون میزان و قلم در قرآن، منحصر به مصادیق متعارف و مادّی آنها نباشند و فیالمثل، بر هرچه کار نوشتن و سنجیدن کند، خواه مادّی و خواه غیرمادّی، دلالت کنند[۲۸]، هیچکدام از جنس خوابگزاری نیستند. همچنین است سمبولیسم آداب و مناسکی چون حج که مثلاً هنگام قربانی کردن گوسفند، به قول ناصر خسرو، باید از قربانی کردن نفس لئیم یاد کرد و «محنت بادیه خریده به سیم»[۲۹] از حج بازنگشت، یا ورود سیلوار تعبیرات مجازی (اعمّ از کنایه و استعاره و تمثیل و…) در متون مقدس و دیوانهای شعر که گرچه مشابهتی با زبان رؤیا دارند، امّا به هیچ روی خود آن نیستند.
در زبان رؤیا، مَجاز و کنایه راه ندارد، یعنی الفاظ بر غیر معانی حقیقیشان حمل نمیشوند گرچه برای فهمیدنشان، به کتاب لغت مراجعه نمیتوان کرد، بلکه باید از شیوۀ خوابگزاری بهره جست. آنکه خورشید و ستاره یا گاوان لاغر و فربه را در خواب میبیند[۳۰]، واقعاً ماه و خورشید را در خواب میبیند نه چیز دیگر را. و وقتی خواب را روایت میکند، حقیقتاً از ماه و خورشید سخن میگوید، ، نه چون شاعران که ماه و خورشید میگویند و مرادشان معشوق و محبوب است! و البته، فقط پس از خوابگزاری است که معنای خواب روشن میشود. وقتی قرآن میگوید: تخت خدا بر آب است[۳۱]، حکایت از رؤیای محمّد(ص) میکند که تخت خدا را حقیقتاً بر آب دیده است، نه تخت کنایه از چیزی دیگر است و نه آب، و آن آیه هم خبری نیست که به وی دادهاند تا با ما در میان بگذارد، و ما با ملاحظۀ قرائن لفظی و لبّی، رازش را بگشاییم. همچنین است وقتی محمّد(ص) از گرفتن خورشید و ستارگان، قرآن شنیدن جنّیان، سجدۀ فرشتگان بر آدم و بالهای دوگانه و سهگانه و چهارگانۀ آنان، شهابهای ثاقب و طرد دیوان، نوزده نفر بودن آتشبانان، نشستن خدا بر تخت و آمدنش در صفوفی از ملائکه، پرشدن آسمان و زمین از نور خداوند، نزول ملائکه در شب قدر و باغهای پر از موز و انار و انگور در قیامت و… سخن میگوید. اینها عین رویاها و مکاشفات اوست، روایتگرش خود اوست و روایتش هم بر سبیل مجاز و نماد نیست؛ امّا فهمش البته محتاج خوابگزاری است.
از دلانگیزترین رویاهای محمّد(ص) آن بود که همه زمینیان و آسمانیان و سایههاشان را شب و روز، طوعاً و کرهاً،[۳۲] سجدهکنان در پیشگاه خداوند میدید. چه رویایی! چه مکاشفهای! چه خیال لطیف و چه کلک خیالانگیزی!
محمّد(ص)، شهابالدینیحیی سهروردی نبود تا بیدار و هشیار بنشیند و تأمل و تذوّق ورزد و قصۀ صفیر سیمرغ و عقل سرخ و لغت موران خلق کند و در هر کدام دهها نماد و رمز مطابق فلسفه و جهانبینی خود بنشاند، و آیندگان را به گشودن غموض و رموزشان دعوت کند. او پیامبر بود. حقایق، خود را بر او به زبان ویژۀ رویا عرضه میکردند و او حکایت آنها را با ما «بیداران» باز میگفت. «زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است»[۳۳].
میبینم که به دیدگاه آن عزیز عرشنشین، جلالالدینمحمّد بلخی، بسیار نزدیک شدهام که بر اعتزالیان خرده میگیرد که چرا تسبیح کردن اشیاء را چنین تأویل میکنند که: مراد از آیۀ وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُم[۳۴] آن است که اشیاء چناناند که دیدنشان ما را به تسبیح خدا وامیدارد:
پس چو از تسبیح یادت میدهد
آن دلالـت عـین گـفتن مـیبود
ایـن بـود تـأویـل اهـل اعـتزال
و آنِ آن کس کو ندارد نور حال[۳۵]
و آنگاه میافزاید که با ورود به عالم جان، میتوان غلغل اجزای عالم را شنید و دل را از وسوسۀ تأویلها رهایی بخشید:
از جـمادی عالَم جـانها روید
غـلـغل اجـزای عالم بشـنـوید
فـاش تسـبیح جمـادات آیدت
وسـوسـۀ تـأویـلهـا نربایدت
چـون ندارد جـان تو قندیـلها
بهـر بینش کـردهای تـأویـلها[۳۶]
یعنی در عالم جان و در رویای پیامبرانه، همۀ اشیا به درستی و به روشنی، تسبیحگویان ظاهر میشوند و به زبان فصیح ستایش و سپاس حق میگویند و در این تجربه، عارفان و پیامبران شریکالاذواقاند. همچنین است نالهکردن ستونی که پیامبر علیهالسلام، هنگام خطابه در مسجد بر آن تکیه میکرد. وقتی منبری برای پیامبر ساختند، آن ستون چنان از فراق پیامبر نالید که نالهاش به گوش او رسید. مولانا میگوید:
فلسفی کو منکر حنّانه است
از حـواس انبیـا بیگـانه است[۳۷]
یعنی فیلسوف (که در کلام مولانا همان متکلّم معتزلی است)، چون حسّ نبوی و تجربۀ پیامبرانه و رویای رسولانه ندارد، نمیتواند این حکایت را باور کند وگر نه، شنیدن نالۀ دیوار در خواب چرا ممکن و معقول نباشد؟
چنین است که قول به رویای رسولانه، حجم عظیمی از تعبیرات مجازی را از قرآن میزداید و نیاز به تأویل را از میان برمیدارد و عبارات قرآن را بر معانی ظاهریشان باقی میگذارد. بنگرید که مفسّر دانای تفسیر المیزان چه تکلّفی میورزد تا معنای معقول و «علم»پسندی از آیاتی به دست دهد که میگویند شهابهای آسمانی دیوان را میرانند.[۳۸] وی از طرفی شهاب را به معنای فیزیکی و متعارف آن میگیرد و از سویی، با توسّل به مقبولات متافیزیکی خویش، شیاطین را غیرمادّی میشمارد، و آنگاه در این تنگنا میافتد که شهاب طبیعی چگونه شیطان ماوراء طبیعی را میسوزاند، و نهایتاً بدین رأی نامطمئن (برخلاف عموم مفسّران پیشین) متمایل میشود که شهابها هم باید کنایه از حجابهای غیرمادّی باشند و آن آیه لاجرم باید با توجه به دستاوردهای نوین علمی تأویل شود![۳۹] صاحب المیزان اگر بدین نکته متفطّن بود که رمی شیاطین، رؤیایی است که پیامبر دیده است، آنگاه دست از آن تأویل متکلّفانه میکشید و به خوابگزاری وآنتروپولوژی میپرداخت و به دنبال کشف این معنا میرفت که اگر کسی (در تاریخ و جغرافیای حجاز و در دل فرهنگ آن دوران) در خواب ببیند که شهابی در تعقیب دیوی است، تعبیرش چیست؟ نه اینکه هم شهاب را و هم شیطان را به زبان بیداری بخواند و بفهمد و آنگاه در مخمصۀ تفسیریِ رهاییناپذیری درافتد. تکلّفات این مفسّر معاصررا در باب شکافتن ماه ،به منزله اعجاز پیامبر، باید هم ازین جنس دانست.او همچون همه پیشگامان خویش، یک مفسّر بود نه یک معبّر! و جان کلام همین است .
رفتن از تفسیر به تعبیر، مستلزم یک شیفت پارادایمی[۴۰] و یک تغییر الگوی بنیادی است.
ادامه دارد…
منابع و پا نوشت ها
———————————
[۱] . مولوی، مثنویمعنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۴۱. [۲] . همان، دفتر ششم، بیت ۴۰۶۵.
[۳] . همۀ اینها را میتوان مدلول و معلول و مستفاد و مستنبط از دعای پیامبر دانست که: رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا (طه، ۱۱۴). خداوند با اجابت این دعا، علم او را زیادت بخشید و او را در صراط تکامل افکند و پیامبرتر کرد.
[۴] . الحشر، ۲۲، (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ).
[۵] . آلعمران، ۱۸، (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَهُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ)
[۶] . الطور، ۲۳، (یَتَنَازَعُونَ فِیهَا کَأْسًا لَا لَغْوٌ فِیهَا وَلَا تَأْثِیمٌ).
[۷] . النساء، ۵۶، (کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها).
[۸] . الاسراء، ۴۴، (تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا).
[۹] . القدر، ۱ و ۴ ، ( إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ، تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ).
[۱۰] . محمّد(ص)، ۴۷، (فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِکَهُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ).
[۱۱] . مریم، ۳۷، (فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ).
[۱۲] . طه، ۵، (الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى).
[۱۳] . الکهف، ۸۶ ، (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَهٍ).
[۱۴] . البقره، ۳۴، (وَإِذْ قُلْنَالِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الکَافِرِینَ).
[۱۵] . هود،۷۴، (فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ).
[۱۶] . سورههای کهف، اسراء و نجم.
[۱۷] . سورۀ مائده، ۱۱۲ـ۱۲۰، (إِذْ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَعِیسى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَستَطِیعُ رَبُّک أَن یُنزِّلَ عَلَیْنَا مَائدَهً مِّنَ السمَاءِ؟ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ(۱۱۲) قَالُوا نُرِیدُ أَن نَّأْکلَ مِنهَا وَ تَطمَئنَّ قُلُوبُنَا وَ نَعْلَمَ أَن قَدْ صدَقْتَنَا وَ نَکُونَ عَلَیْهَا مِنَ الشهِدِینَ(۱۱۳) قَالَ عِیسى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائدَهً مِّنَ السمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیداً لأَوَّلِنَا وَ ءَاخِرِنَا وَ ءَایَهً مِّنکوَ ارْزُقْنَا وَ أَنت خَیرُ الرَّزِقِینَ(۱۱۴) قَالَ اللَّهُ إِنى مُنزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَن یَکْفُرْ بَعْدُ مِنکُمْ فَإِنى أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِّنَ الْعَلَمِینَ (۱۱۵) وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ یَعِیسى ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنت قُلْت لِلنَّاسِ اتخِذُونى وَ أُمِّىَ إِلَهَینِ مِن دُونِ اللَّهِ؟ قَالَ سبْحَنَک مَا یَکُونُ لى أَنْ أَقُولَ مَا لَیْس لى بِحَقٍإِن کُنت قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ مَا فى نَفْسِ کإِنَّک أَنتَ عَلَّمُ الْغُیُوبِ(۱۱۶) مَا قُلْت لهَُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنى بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبّى وَ رَبَّکُمْوَ کُنت عَلَیهِمْ شهِیداً مَّا دُمْت فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنى کُنت أَنت الرَّقِیب عَلَیهِمْوَ أَنت عَلى کلِّ شىْءٍ شهِیدٌ(۱۱۷) إِن تُعَذِّبهُمْ فَإِنهُمْ عِبَادُکوَ إِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّک أَنت الْعَزِیزُ الحَْکِیمُ(۱۱۸) قَالَ اللَّهُ هَذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصدِقِینَ صِدْقُهُمْ لهَُمْ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُذَلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ(۱۱۹) للَّهِ مُلْک السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا فِیهِنَّوَ هُوَ عَلى کلِّ شىْءٍ قَدِیرُ(۱۲۰).
[۱۸] . الزّمر، ۶۸ـ۷۴، (وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الأَرْضِ إِلا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنْظُرُونَ (۶۸) وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْکِتَابُ وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ(۶۹) وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُونَ(۷۰) وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنْذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذَابِ عَلَى الْکَافِرِینَ(۷۱) قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ(۷۲) وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ(۷۳) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ حَیْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ(۷۴).
[۱۹] . التصویر الفنّی فیالقرآن.
[۲۰] . الواقعه، ۱.
[۲۱] . چنان که جارالله زمخشری در تفسیر کشّاف آورده است و چون او بسی بسیار.
[۲۲] . مولوی، مثنویمعنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۳.
[۲۳] . همان، دفتر دوم، ابیات ۳۲۳۵ـ۳۲۳۶.
[۲۴] . نجمالدین رازی، صاحب مرصادالعباد، در شرح این حدیث، سخن بدیع و غریبی میآورد: دوران نبوت پیامبر بیستوسه سال بود، یعنی چهلوشش نیمسال. و چون پیامبر در نیمسال نخست پیامبری رویاها و ارهاصات داشت، رویا را یک جزء از چهلوشش جزء نبوت شمرده است.و اللهاعلم.
[۲۵] . از جمله صاحب تفسیر المیزان در شرح آیات نخستین سورۀ اسراء و سورۀ نجم.
[۲۶] . التکویر، ۱ و ۲.
[۲۷] . رمز و داستانهای رمزی در ادب پارسی، تألیف دکتر تقی پورنامداریان از بهترین مراجع در این موضوع است.
[۲۸] . راهی که فیضکاشانی در تفسیر صافی و علاّمه طباطبایی در تفسیر المیزان رفتهاند و به این شیوه خواستهاند که مشکل متشابهات قرآن را حل کنند.
[۲۹] . ناصرخسرو، دیوان، قصیده ۱۴۷.
[۳۰] . داستان یوسف در قرآن.
[۳۱] . هود، ۷، (وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء).
[۳۲] . الرّعد، ۱۵، (وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ).
[۳۳] . سحر کرشمۀ چشمت به خواب میدیدم / زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است (حافظ)
[۳۴] . الاسراء، ۴۴.
[۳۵] . مولوی، مثنویمعنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۰۲۶ـ ۱۰۲۷.
[۳۶] . همان، ۱۰۲۱ـ۱۰۲۳.
[۳۷] . همان، دفتر اول، بیت ۳۲۸۵.
[۳۸] . الصافات، ۱۰، (إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ).
[۳۹] . تفسیر المیزان، ج ۱۷.
[۴۰] .Paradigm Shift
———————————————————————-
اول رمضان ۱۴۳۴
محمّد(ص): راوی رؤیاهای رسولانه(۲)
***
گـفت پیغـمبـر که عَـینایَ تَنـام
لایَـنـامُ قَـلـبِ عَـن رَبِّالاَنــام[۱]
آن خـیـالاتـی کـه دام اولـیاست
عکـس مهرویان بستان خـداست[۲]
یکم: آوردم که محمّد(ص) روایتگری است که راستگویانه رؤیاهای رسولانه و رمزآلود خود را به زبان عرف و به عربی مبین، بیمَجاز و بیکنایه، برای ما باز میگوید و قرآن که «خوابنامه» اوست، نیازمند خوابگزاران است تا حقایقی را که به زبان ویژۀ رؤیا بر او پدیدار شدهاند، به زبان شهادت برای ما بازگویند و زبان خواب را به زبان بیداری برگردانند و تعبیر را به جای تفسیر و تأویل متن بنشانند و بی میانجی زبان، خود را به جهان پرغموض و پررموز رؤیا نزدیک کنند، و چشم ما را به عکس مهرویان بستان خدا بگشایند.
پدیدارشناسی وحی و رؤیا و عبور از تفسیر کلاسیک متن مقدّس به ساختارشناسی رؤیایی ـ روایی آن، نه پژوهشی است متکلّمانه، و نه کوششی است هستیشناسانه. یعنی این قلم، نه در پی اثبات نبوّت پیامبر اسلام است، و نه در پی آشکار کردن وثاقت و صداقت و سلامت رؤیاهای او. مومنانی که محمّد(ص) را پیامبر میدانند (چون صاحب این قلم)، البته مکاشفات رمزآلود و رؤیایی وی را عزیز و شریف میشمارند، و در رازگشایی زبان آنها به جدّ میکوشند، و از آن برای سلوک راه آخرت و سعادت، بهرههای عظیم معرفتی و اخلاقی میبرند. این بهرهها هیچ نباشد، کم از کشف راز زبان مولانا و حافظ و شرکت در اذواق و مواجید آنها، و گشودن چشم هنرمندانه به انسان و جهان، و بهجت حاصل از آن نیست. آنها هم که التزامی و اعتقادی به نبوت ندارند، با تار و پود وحی نبوی و زبان تو در توی آن آشناتر میشوند و بیگدار به آب نمیزنند و در فهم و نقد کتابی که سرچشمهای مِهآلود و زبانی خیالین دارد، گام به احتیاط میزنند و کام به تأمل میگشایند.
همچنین کاوش در «نحوۀ وجود» عالم خیال و رؤیا، و هستیشناسی متافیزیکی آن و نسبتش با عوالم ملکوت و جبروت، و اثبات وجود جهانهای نامشهود و نیازمودنی، و کیفیت نزول وحی و حصول رؤیا، و عروض صورت بر بیصورتها، و مجاری نزول فیض باری، و مراتب و مدارج نفس و حضرات و درجات هستی و… با غایت این قلم به غایت بیگانه است. نگارنده تهوّر و توان عروج بر آن بامهای بلند را ندارد و از قصور پای چوبین و بیتمکین خِرد، نیک باخبر است. شرح آن عجایب را از عارفان باید پرسید که طایران آسمان معنا و سالکان طریق باطناند و شرق و غرب ملکوت اسفل و اعلا را بارها به پای همّت و ریاضت درنوردیدهاند و با ساکنان حَرم سِتر و عفاف ملکوت بادۀ مستانه زدهاند و آب حیات خوردهاند و از غصّه نجات یافتهاند. محبوسان سجن طبیعت را همین بس که از غار افلاطونی خود به سایههای حقیقت بنگرند و طلب روزی ننهاده نکنند.
باری، سخن نه در قبول نبوّت است و نه در حقیقت وحی، که مومنان داوری خود را در باب آنها کردهاند و بدانها اعتقاد ورزیدهاند؛ بل سخن در پدیدار وحی و زبان رؤیایی و فضای رمزآلود و مهآلود آن است که میراث ماندگار پیامبر است و گشودن قفلش را به کوشش ما وانهادهاند.
وحی هرچه باشد، به شهادت تاریخ و به گواهی مأثورات دینی، فضایی متفاوت با فضای بیداری دارد و به زبان ویژۀ خویش از حقایق سخن میگوید و چون همۀ خوابهای دیگر نیازمند تعبیر و خوابگزاران است. مگر امام علی نگفت که «رؤیای انبیاء وحی است»[۳] و مگر پیامبر هنگام دریافت وحی به ناهشیاری نمیرفت و غفلتی گران بر او عارض نمیشد و پس از هشیاری دیدهها و شنیدههای بیخودانۀ خویش را با صحابیان، در میان نمینهاد؟ مگر فرشتگان را در خیال نمیدید و از هیئت پرهیبت آنها و بالهای ششصد گانهشان خبر نمیداد؟ مگر موسی که در آن بیابان سرد پرهراس از درخت سوزان خطاب «انّی اناالله» شنید، تنها خود نشنید؟ و مگر اگر دیگرانی با او بودند، توانایی شرکت در آن تجربه و شنیدن آن خطاب را داشتند؟ این عروض وحی چنان خصوصی و درونی و غافلگیرانه و رؤیاوش بود که همه چیزش با حوادث دنیای بیداری، از جمله زبانش فرق داشت، مگر تجربۀ دیدن تخت خداوند بر دوش هشت فرشته[۴] در بیداری صورت گرفت که زبانش را زبان بیداری بدانیم؟
آنها که هنوز باور نکردهاند که زبان وحی زبان بیداری نیست، کمی به این دقیقه بیندیشند که اگر پدیداری به نام وحی داریم که محصول حالتی ناهشیار ونامتعارف است، آن گاه باید باور کنیم که زبانش هم نامتعارف است، حتی اگر مشابه زبان ما باشد و این عین همان باوری است که ما در بارۀ همۀ خوابها داریم و بیتکلّف و بیتأمل، به دنبال خوابگزاری میرویم.
این که قرآن میگوید: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ[۵] (قرآن کلامی جدّی است وشوخی نیست)، به هیچ روی منافات با سرشت رؤیایی آن ندارد. بلی، قرآن قولی جدّی است و از سر طیبت ادا نشده است و به همین سبب است که محتاج خوابگزاری است وگرنه فروپایه و فرونهادنی است.
در خواب هم به خفته میگویند «بگو» و «بشنو» و «برو» و… و مگر این خطابها زبان خواب را به زبان بیداری بدل میکنند و سامع و قائل را دوتا میسازند؟ اگر «آتش» و «آب» در خواب همان معنی را دارند که در بیداری، آنگاه «بگو» و «بشنو» هم همان مقتضا و مدلول متعارف را خواهند داشت. از جلالالدین بلخی بشنویم:
همچـو آن وقـتی که خـواب انـدر روی
تـو ز پـیش خـود به پـیش خـود شوی
بشـنـوی از خـویـش و پـنـداری فـلان
با تـو انـدر خواب گـفـتـسـت آن نهان
تـو یکی تـو نـیـسـتیای خوش رفیـق
بـلـکـه گــردونـی و دریـای عـمــیـق
خود چه جای حدّ بیداریسـت و خواب
دم مــزن والـلّـه اعــلـم بـالـصــواب[۶]
از پیش خود به پیش خود شدن، و با خود سخن گفتن، و خود را دیگری پنداشتن، و سخن خود را از دهان دیگری شنیدن، و… از شگفتیهای عالم رؤیا است، همان شگفتیهای فریبنده که توهّم دوگانگی را دامن میزند و میان شنونده و گوینده فاصله میافکند و خلقی را گرفتار خطا میکند. محیالدینعربی هم که گفت: فمن شجرهنفسه جنی ثمره علمه (کاشف، میوۀ علم را از درخت وجود خویش میچیند)،[۷] به همین لطیفه نظر داشت و بر رؤیایی بودن عالم کشف و درونزا بودن آن صحّه میگذاشت. باز هم به بیان لطیف مولانا:
کـانِ قـنــدم نیــسِـتـان شـکـرّم
هم ز مـن میروید و مـن میخورم[۸]
دوم: متن مقدّس قرآن را از دو سر میتوان خواند: یکی از سرِ غیب و دیگری از سر شهادت. وقتی سخن از نادیدههاست (فرشته، قیامت، شیطان، جنّ، عرش، میزان و…)، بیان قرآن چنان تصویری و هنری میشود که رؤیایی ندانستنش، دشوار است. و وقتی سخن از دیدنیها و امر و نهیهاست، بیانش چنان با عالم بیداری پهلو میزند که خواب را از چشم میرباید و بیداری را به جای خواب مینشاند. قاطبۀ مفسرّان، خواندن قرآن را از سر شهادت آغاز کردند و چنان مفتون «قُلها» و خطابات و فرمانهای قرآنی شدند که بر غیب هم، رنگ شهادت زدند و زبان تصویر را به زبان تشریع فروختند و بر همه حکم واحد راندند. اینجا هم فقه راهزنی کرد و سلطۀ گفتمانش، قرآن را در کام کشید.
شک نیست که همۀ قرآن زبان واحد دارد: یا زبان بیداری است یا زبان خواب؛ نه غیر این دو است و نه آمیزهای از این دو. اما به حکم آن که فضای وحی، فضایی رؤیایی است، تردید نباید کرد که زبان قرآن هم یکسره زبان رؤیا است. و علاوه بر سرچشمۀ خیالین این زبان (که خود دلیل اصلی و استوار این مدّعاست)، چندان نشانۀ روشن در ساختار روایی قرآن هست که گمانهای دیگر را از ذهن میزداید و رؤیایی بودن زبان آن را بر کرسی قبول مینشاند.
خطای اصلی نافیان و ناقدان، چنان که در نوشتارهای دیگر آوردهام،[۹] در تبیین نسبت خلق و خالق است. ذهن عامیان از آن نسبت بیچون، صورتی مادّی و انسانی میسازد و خدایی را که جدایی از خلق ندارد، چون پادشاهی مقتدر بر تخت سلطنت مینشاند تا از راه دور به بندگانش پیام بفرستد. امّا همین که شیشۀ این پندار بشکند و معیّت قیّومیۀ حق با مخلوقاتش به نیکی دریافته شود، آن متافیزیک فراق به متافیزیک وصال بدل خواهد شد و ظهور و بطون حق در اشیا، چنان که در رؤیای قدسی پیامبر رؤیت شده، روی خواهد نمود و به قول صدرالدین شیرازی، اشیاء همچون شئون و نعوت حق دیده خواهند شد.
نه تنها خدا، درپیامبر بود که پیامبر در خدا بود و هر چه میاندیشید، اندیشۀ او بود. و این جز بدان سبب نیست که خدای موحّدان، بیفاصله و بیحجاب در کائنات و ممکنات حاضر است و جمیع ممکنات وکائنات هم در اوست. جهان، الاهی است. و این مهمترین کشف محمّد(ص) بود که بادها را در فرمان او میدید[۱۰]، و رعد را تسبیحخوان او[۱۱]، و آتش را افروختۀ او[۱۲] و باران را فروفرستادۀ او[۱۳]، و جانها را در قبضۀ قدرت او[۱۴]، و… گویی وی در همۀ این حوادث نشسته است، چون وجود در دل ماهیّت، و مستقیماً بر آنها فرمان میراند. باد که میوزد، دریا که موج میزند، باران که فرو میریزد و آدمی که جان میدهد، گویی خداست که میوزد و موج میزند و فرو میریزد و جان میدهد. یک فاعل در جهان بیش نیست و همۀ کارها عین فعل اوست. به تصریح صدرالدین شیرازی: انّه تعالی ینزل منازل الاشیاء و یفعل فعلها[۱۵] (خدای تعالی به منزلت اشیاء فرود میآید وکارهای آنها را میکند). این توحید افعالی که به براهین حکیمانه مبرهن است و صدها تجربۀ قدسی و عرفانی مؤیّد اوست، و قرآن نیز بدان تصریح میکند که: وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ [۱۶]، واین ما تولّوا فثمّ وجه الله چنان مغفول اهل غفلت افتاده است که همیشه و همهجا واسطه میتراشند تا ربط و نسبتی بیواسطه و بیچون را، صورتی موهوم دهند و حقیقت را در حجاب کنند:
مـیفـزایـد در وســایــط فـلـسـفـی
از دلایـل، بـاز بـرعـکـسـش صـَفـیّ
گـر دخــان او را دلـیـل آتـش ســت
بی دخان ما را در آن آتش خوش سـت[۱۷]
صدرالدینشیرازی بدین دقیقۀ لطیف که میرسد، بانگ برمیآورد که مبادا با شنیدن این سخنان گمان کنی خدا در عالم حلول کرده یا با آن متّحد شده است: «هیهات انّ الحالّیه و المحلّیه ممّا یقتضیان الاثنینیّه …»[۱۸] حلول مستلزم دوگانگی است، اما در وحدت جایی برای دوگانگی نیست: «ظهر ان لا ثانی فیالوجود و ان لیس فیالدّار غیره دیّار[۱۹]» (جز او در خانه کسی نیست و در کنار او، دیگری وجود ندارد). به قول شیخ محمود شبستری:
حـلـول و اتـحاد این جا محال است
که در وحدت دویی عین ضلال است[۲۰]
مولانا که عشق و انجذابش به شمس تبریزی شهرۀ آفاق است، جانش چنان با جان شمس آمیخته بود که در خطاب به او میگوید:
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هرچـیزی کـه انـدیشـی بدانم[۲۱]
این قصۀ عشق دو روح مشتاق است در جهان سفلی. قیاس کنید که جان علوی وعاشق محمّد(ص) با معشوق ازلی چه قرب و نسبتی داشت که هر چه خدا میاندیشید، او میدانست، بل میدید، و وحی و رؤیا مگر جز این است؟ تنگنای عبارت، رخصت مباسطت نمیدهد.
بعد ازین گر شرح گویم ابلهـیست
زان کـه شـرح آن ورای آگـهـیست[۲۲]
اندریـن محضـر خردها شد ز دست
چون قلم اینجا رسید و سر، شکست[۲۳]
این رؤیا و رؤیت گرچه سراپا قدسی و الاهی بود، ملوّن به الوان طبیعت و مقدّر به اقدار بشریّت هم بود که جان تا در کالبد است، احکام کالبد بر او جاری است و نفس تا در طبیعت است، شئون طبیعت با اوست:
جزو کل شد چون فرو شد جان به جسـم
کــس نسـازد زیـن عـجـایبتـر طـلـسـم[۲۴]
سوّم. وحی را رؤیا انگاشتن، نه تنها از قوّت وغنای آن نمیکاهد که بر آن میافزاید. مفسّران وحی را مسموعات نبیّ میپنداشتند، ولی اینک معلوم میشود که مرئیّات اوست. اگر آنان میگفتند پیامبر خبر قیامت را از خدا شنیده و برای ما بازگفته است، اکنون میگوییم او صحنۀ قیامت را دیده است، جنّ و مَلک و شیطان و عرش و کرسی را هم. اگر آنان میگفتند خدا قصۀ سجدۀ فرشتگان بر آدم و سرپیچی شیطان را برای پیامبر تعریف کرده است، اکنون میگوییم آن صحنه با شکوه را پیامبر به چشم رؤیابین خود دیده است و برای ما تعریف کرده است، و چه تصویر هوشربایی و چه حکایت پر رمز و نکتهای!
دریغا که ما در عصری زندگی میکنیم که رؤیا اهمیت پیشین و دیرین خود را از دست داده است، با شنیدن واژۀ رؤیا آدمیان به یاد خوابهای آشفته و پریشان میافتند و همه را چنین میانگارند. این جفای بزرگی بر حقیقت است. رؤیا برای گفتن ناگفتنیها و نمودن نانمودنیهاست. همچنان که شعر اصیل و هنر اصیل چنیناند. پرندۀ حقیقت که در قفس تنگ واقعیت نمیگنجد، به فراخنای فضای خواب و شعر پناه میبرد تا دهان خود را بگشاید و به زبان شعر و رؤیا سخن بگوید. رؤیا و واقعیت، خواب و بیداری یک پیوستاراند و هرجا زبان بیداری قاصر آید رؤیا به کمکش میشتابد تا ناگفتنیها را بگوید. پیامبران قهرمانان عالم خیال وبرتر از آنند و مکشوفاتشان دنیای تنگ طبیعت را گشادهتر میکند.
بلی، خوابهای پریشان داریم، همچنان که شعرهای سست و تهی داریم. ولی خوابهای متعالی هم داریم، و رؤیاهای رسولانه از این جنساند. و همین است که آنها را محتاج تعبیر میکند. صد عبارت کنایی و نمادین در بیداری، جای یک رؤیای سمین و ثمین را نمیگیرد. رؤیاهای متعارف را چون معادن زمینی هرچه بکاوی، بینصیب نمیمانی، چه جای رؤیاهای رفیع رسولان و عارفان که به فراخی آسمان بینهایت است. آدمیان را از روی رؤیاهاشان میتوان شناخت، همچنان که پیامبران را. و در این رؤیاهاست که پیامبری چهرۀ خود را باز میکند نه در تشریعات که نصیبههای نازل نبوّتاند. حکیم ابوالقاسم فردوسی بیهوده نگفت:
نگر خواب را بیهده نشـمـری
یکـی بهـره دانـی ز پیغمبری[۲۵]
رؤیای رسولانۀ محمّد(ص)، دایرۀ تجربههای او را چنان گسترش داد که تجارب همۀ پیامبران پیشین را در کام کشید و در بر گرفت، گویی محمّد(ص) با موسی بود، وقتی او از درخت نکتۀ توحید میشنید[۲۶]؛ با عیسی بود، وقتی به گمان اطرافیانش بر دار رفت[۲۷]؛ با ابراهیم بود، وقتی فرزند را به قربانگاه میبرد[۲۸]؛ با ذوالنون بود وقتی از خدا قهر کرد و سپس توبه کرد[۲۹]؛ و با همۀ پیامبرانی زیست که در اضطراب یأس و لرزۀ تردید افتادند و گمان بردند که خدا به آنان دروغ گفته و قول خود را زیر پا گذاشته است. ترس بیپناهی و ننگ فریبخوردگی، جانشان را به جنون رساند، تا ناگهان نصرت خدا را شهود کردند و به سکینه و بهجت یقین رسیدند.[۳۰]
تجربه و رؤیای انبیاء پیشین، رؤیای محمّد(ص) هم بود. او از قصّۀ موسی و مواجههاش با امر قدسی و خطاب شیرین و سهمگین الاهی، نه فقط خبر یافت، بلکه خود آن را زیست. او هم «انّی انالله» را از بوتۀ آتش شنید و شریکالاذواق موسی شد. همچنین بود تجربۀ احوال دیگر پیامبران. و حالا سخن جلالالدین راست میآید که گفت:
هـسـت قــرآن حـالهـای انـبــیــا
مـاهـیــان پــاک بـحــر کــبــریــا
نـام احـمـد نـام جـمـلـۀ انبـیـاسـت
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست[۳۱]
بلکه اینک باید گفت: «خواب احمد، خواب جمله انبیاست».
تاریخ انبیا در رؤیاهای محمّد(ص)، تکرار میشود و او آدم و نوح و ابراهیم و یعقوب و یوسف و موسی و عیسی… و قومشان را میبیند و میآزماید. در خواب میبیند که نوح نهصدوپنجاه سال دعوت میکند[۳۲]؛ پارهای از یهودیان به سبب نافرمانیشان خوک و بوزینه میشوند[۳۳]؛ عیسی بر صلیب نمیرود، بل کس دیگری میرود و به غلط او را عیسی میپندارند؛ عزیر و مرکبش دوباره زنده میشوند و به جهان بازمیگردند[۳۴]؛ موسی نیل را میشکافد[۳۵]، عصا را اژدها میکند[۳۶]، فرعون در دریا غرق میشود[۳۷] و ذوالقرنین سدّ آهنین میسازد[۳۸]؛ ادریس به آسمان میرود[۳۹] و… این همه رؤیاهایی هستند که محمّد(ص) روایتگر آنهاست و چه باک اگر نشانی از آنها در تاریخ نیست! مگر خوک و بوزینهای که در خواب میبیند، همانست که در بیداری است؟ مگر دوباره زندهشدن عزیر و بازگشتش را به جهان نباید تفسیر خوابگزارانه کرد؟ آیا شکافتن دریا و دیدن اژدها در خواب همان دیدن اژدها و شکافتن دریا در بیداری است؟ اینها همه محتاج تعبیرند تا معنای مستقیمی بیابند وگرنه، در چاه ویل تکلّفاتی خواهیم افتاد که پیامشان را مخدوش میکند.
فراتر از این هم میتوان رفت. چنین مینماید که محمّد(ص) در رؤیا، گاه از پیش خود به پیش خود میرود و چهرۀ دیگران را میگیرد، و خود به جای پیامبران مینشیند. گاه آدم میشود و گاه ابراهیم و گاه موسی، و از زبان آنان حرف میزند و تجربههای باطنی خود را بازتاب میدهد. لذا نه فقط «نام احمد نام جمله انبیاست»، بلکه نام همۀ انبیاء احمدست.
وقتی محمّد(ص)، ابراهیم را در خواب میبیند که از خدا طلب یقین و اطمینان میکند و میخواهد کیفیت رستاخیز مردگان را ببیند و خدا او را به سربریدن چهار مرغ و نهادن اجزایشان بر سر چهار کوه فرمان میدهد تا ابراهیم آنها را فراخواند و زنده شدنشان را به چشم ببیند،[۴۰] گویی خود محمّد(ص) است که به صورت ابراهیم بر خود ظاهر میشود و خواستۀ خود را از زبان او میگوید و پاسخ میگیرد. آیا تجربۀ ابراهیم که ابتدا ستاره و سپس ماه و خورشید را خدا میبیند و نهایتاً به خدایی میرسد که هرگز افول نمیکند،[۴۱] تجربۀ محمّد(ص) نیست که در رؤیا، جامۀ مبدّل میپوشد و تجربۀ ابراهیمی میشود؟
مصطفـا زین گفت کـآدم و انبیاء
خـلـف من باشـند در زیـر لـواء
بهر این فرموده است آن ذوفـنون
رمـز نـحـن الآخـرون السّـابقون[۴۲]
رؤیاها چنیناند و اگر جز این باشند، عجب است. لعب معکوساند و نعل باژگونه. در رؤیا زمان پیش و پس میشود، شخصیتها بهجای هم مینشینند، پارادوکس و تناقض ممکن میشود، نظمها پریشان میشود و اندازهها و معیارها بر هم میخورد و…
قرآن برای ما باز میگوید که خدا دشمنان محمّد(ص) را، در خواب، در چشم او اندک نمود تا دلیری یابد و به سپاهیان خود دلیری دهد تا در جنگ پیروز شوند، و پیروز شدند. محمّد(ص) به راستی گمان کرده بود که دشمنان اندکاند و خواب خود را عین بیداری پنداشته بود. و این تدبیر الهی و مقتضای سرشت خواب بود که وارونهنمایی کرد و اندک را بسیار، و بسیار را اندک نشان داد.[۴۳]
محیالدّینعربی هم به ما میگوید که ابراهیم در تعبیر خواب خود به خطا رفت! در خواب دیده بود که فرزندش را قربانی میکند و غافل بود که خواب همان بیداری نیست و باید تعبیر شود. کمر به قتل فرزند بست، اما به او نمودند که تفسیر درست خواب، قربانی کردن گوسفند است نه فرزند!
انّ ابراهیم الخلیل قال لابنه: «انّ ی أری فی المنام أنّی أذبحک». والمنام حضره الخیال فلم یعبّرها. و کان کبش ظهر فی صوره ابن ابراهیم فی المنام فصدّق ابراهیم الرؤیا. ففداه ربّه … فالتّجلّی الصّوری فی حضره الخیال محتاج الی علم آخر یدرک به ما أراد الله تعالی بتلک الصّوره.
ابراهیم به پسرش گفت در خواب دیدم که تو را سر میبُرم. خواب عالم خیال است، اما ابراهیم این خواب را تعبیر نکرد. منظور از پسر ابراهیم در خواب، قوچ بود و ابراهیم خواب را تصدیق کرد. و خدا بهجای آن ذبح عظیم را نشاند… آن صورتی که در عالم خیال جلوه میکند، محتاج علم دیگری است که مراد خدا را آشکار کند.[۴۴]
جبرئیل هم همان محمّد(ص) بود که دررؤیای قدسی بر خود او چون فرشته ظاهر شد و به او همان را داد که خود از پیش داشت. محمد(ص) تعبیر جبرئیل بود. غفلت از زبان رؤیا ومغالطۀ خوابگزارانه، جمعی را بر آن داشته است تا روحالامین را، تعبیر ناکرده، واسطهای بپندارند که قرآن را به قلب محمد میرساند : نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ؛ عَلَىٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ؛ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ.[۴۵] (روحالامین این قرآن را به زبان عربی بر قلب تو وارد کرده است)، اما توجه به سرشت رؤیا و زبان آن، آشکار میکند که اینجا دو کس در کار نیستند، بلکه یک کس است که از پیش خود به پیش خود میرود و با خود سخن میگوید، و گرنه جبرئیل را با عربی سخن گفتن چه کار؟ همچنان که وقتی شیطان به آدمی میگوید کفر بورز، شیطان نیست که میگوید، بل خود آدمیست که حدیث نفس میکند ووسوسه میشود، اما خوابنامۀ قرآن این را به صورت مکالمۀ انسان و شیطان نقل میکند: کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمین.[۴۶]
به گواهی مولانا:
نفـس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صـورت خویـش را بنمودهاند
چون فرشـته و عقل کایشان یک بدند
بهـر حـکمـتهاش دو صورت شدند[۴۷]
ازین بالاتر، پیامبر در رؤیا به جای خدا هم مینشیند و از زبان او سخن میگوید. همۀ انزلناها و قل ها را در قرآن میتوان چنین خواند و فهمید.
اگر خطاب به خویشتن جایز است که هست، همچون موارد بسیار که در شعر حافظ و سعدی و دیگران داریم (حافظا، سعدیا…) و اگر در رؤیا میتوان به جای دیگری نشست و از زبان او با خود سخن گفت، چه جای شگفتی است که خدا در پیامبر رود و پیامبر به جای او بنشیند و از زبان او با خود سخن بگوید؟
نیکبختانه حدیث قرب نوافل، که شیعه و سنّی آن را چون حدیثی قدسی روایت کردهاند و با آن چون یک حقیقت متعالی قرنها زیستهاند، انکار و عناد را میزداید و قبول این نکته فاخر را آسان میسازد. درین حدیث آمده است که «من به بندهام در اثر نوافل چندان نزدیک میشوم که دست و پا و چشم و گوش او میشوم…»، اگر دست و پای او میشود نه عجب که ذهن و زبان او هم بشود، بلکه بنده میتواند ترقی کند و ذهن و زبان حق شود (قرب فرایض).
جلالالدین بلخی گویا این نکته را نیک دریافته بود که میگوید هر جا در قرآن یاعبادی (ای بندگان من) آمده است، خطاب محمد(ص) است به مردم:
بندۀ خود خواند احمد در رشاد
جمله عالم را . بخوان قل یا عباد[۴۸]
چهارم. علاوه بر مأثورات ومنقولات که خواب انبیاء را وحی میدانند وعلاوه بر فضای خواب گونه نزول وحی که زبانش را رمز آلود وتعبیر پذیرمیکند،نشانههای متنی وساختاری بسیار در قرآن هست که برآن مدّعا مهر تأیید می نهد:
الف. حافظ گفت:
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت
طـایـر فـکـرش بـه دام اشـتـیـاق افـتـاده بـود[۴۹]
پاشان و پریشان بودن نظم حافظی، رازِ ناگشودهای نیست. همه میدانند که هر بیتی از غزلش در مقصدی است و ابتدا و انتهایش از هم بیگانهاند. چرایی آن مهم است. حافظپژوه نامبردار معاصر، بهاءالدین خرمشاهی، معتقد است که حافظ در این امر از قرآن الگو گرفته است.[۵۰] در این سخن، نکتۀ مکشوف دیگری مندرج است و آن این که نظم قرآنی پریشان است. اینک سؤال بدین برمیگردد که چرا نظم قرآنی پریشان است، و چرا ابتدای سوره با میان و انتهای آن پیوند ندارد، و چرا سخنان خدا در هم میرود و قصه و اخلاق و فقه و غیب و شهادت به هم میآمیزند و درک مراد را بر مفسّر دشوار میسازند؟
مفسّران در گشودن این راز تعبانگیز، بختآزمایی بسیار کردهاند و تیر گمان را به هر جانب انداختهاند و خسته از جهد بیتوفیقشان، تهیدست به خانه باز گشتهاند.که باید گفت:
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
پارهای از آنان کوشیدهاند تا به تکلّف، پیوندهای نهانی میان آیات گسسته بیابند.جلالالدین سیوطی در الاتقان فی علوم القرآن شرح نیکویی ازین کوششها به دست میدهد. پارهای دیگر چون شیخ مفید، متکلّم بزرگ شیعی قرن چهارم، این گسستگی و پریشانی انکارناپذیر را کار مخالفان دانستهاند[۵۱]، و اکثریت مفسّران، قرآن را چنان که هست، پذیرفتهاند و حتّی روایتی از پیامبر(صلواتالله علیه) آوردهاند که جای آیات را در سورهها او خود معیّن کرد و بر این پریشانی مهر تأیید نهاد.
به سورۀ مائده که گویند آخرین سورۀ نازله بر محمّد(ص) است، بنگرید:
«آیه نخستین از وجوب وفای به پیمان آغاز میکند و سپس از حلال بودن گوشت پارهای از چهارپایان سخن میگوید و بعد به احکام شکار در حال احرام میپردازد. بعد سخن از حرمت خون و مردار و گوشت خوک میرود و نیز حیوانات خفهشده یا پرتابشده از کوه یا کشتهشده در اثر شاخ زدن به یکدیگر، نیز از حرمت قمار. و بعد ناگهان در همین آیه میگوید که امروز دین شما کامل شد و نعمت من بر شما تمام شد، و اگر کسی گرفتار گرسنگی شود میتواند از گوشت مردار بخورد. و در آیه بعد سخن از صید توسط سگ شکاری میرود و بعد حلال بودن طعام اهل کتاب بر مومنان و نیز حلیت زنان عفیفۀ مومنه و کافره بر مومنان، و سپس سخن از کیفیت وضوست و در صورت نیافتن آب، کیفیت تیمم با خاک. بعد توصیه به عدل است و سپس یادآوری نعمت الهی بر مومنان است که خدا دفع دشمن آنان کرده است. و سپس سخن از پیمان گرفتن از بنیاسرائیل است و آن گاه نقض میثاقشان؛ و بعد پیمان گرفتن از نصاری و نقض میثاقشان. و سپس سخن از پیامبر کنونی میرود و کتابش که نور است و مبین؛ و سپس قصۀ کفر مسیحیان که پسر مریم را خدا دانستند و آن گاه سخن یهودیان و نصاری که گفتند ما دوستان و فرزندان خداییم؛ و سپس خطاب به اهل کتاب که پیامبر و بشیر و نذیر کنونی را دریابید؛ و آن گاه سخن موسی با قومش و تشویقشان به جهاد و سرپیچی آنان، و به همین سبب چهل سال در بیابان ماندنشان. سپس قصۀ دو پسر آدم است و قربانیهاشان، و کشته شدن هابیل به دست قابیل و آمدن کلاغی و نشان دادن چگونگی کندن زمین و دفن جسد در آن. و آن گاه حکم مجازات قاتلان و محاربان که دست و پاهاشان باید قطع شود و سپس حکم سارقان و قطع دستانشان و سپس دلداری دادن به پیامبر که طعن طاعنان مبادا بیازاردش، علیالخصوص یهودیان که رباخوارند. و بعد از آن، احکام جزایی در تورات که جان در برابر جان و چشم در برابر چشم، و بینی و گوش و دندان در مقابل بینی و گوش و دندان؛ و پس از آن توصیه به مومنان که یهود و نصاری را به دوستی برنگیرند که ولیّ حقیقی مومنان آناناند که نماز به جا میآورند و زکات میپردازند؛ و سپس خطاب به اهل کتاب که اکثر شما فاسقید و این که بعضی از شما گرفتار لعنت خدا شدید و خوک و بوزینه شدید؛ و سپس سخن یهودیان که دستان خدا را بسته میبینند و نفی این سخن و تأکید بر گشاده بودن دستان خداوند؛ و آن گاه فرمان به پیامبر که پیام خدا را برسان که اگر نرسانی پیامبر نیستی؛ و سپس خطاب به اهل کتاب که باید به تورات و انجیل عمل کنید؛ و آن گاه این سخن که از یهود و نصاری و مسلمان و صائبین، هر کس به خدا و رستاخیز باور آورد و عمل نیک کند، بیمی از عذاب نداشته باشد؛ و پس از آن باز قصّۀ کفر مسیحیان که خدا را همان مسیح پسر مریم دانستند، و نیز آنان که گفتند خدا یکی از آن سه نفر است، در حالی که مسیح پیامبری بیش نیست که با مادر صدیقهاش غذا میخورد؛ و سپس بحث از غلّو مسیحیان و عداوت شدید یهودیان با مومنان و نرمدلی مسیحیان و اشک ریختنشان هنگام شنیدن قرآن؛ و سپس سخن از رزق حلال میرود و بعد حکم سوگند خوردن و کفّارۀ آن که اِطعام ده مسکین است یا سه روز روزه؛ بعد از آن حکم حرمت قمار و شراب است و دوباره بحث از شکار کردن هنگام احرام؛ و بعد حلّیّت صید حیوانات آبزی و سپس نفی تابوهای اعراب (شترهایی که نباید شیرشان را دوشید یا بار بر آنها نهاد…)؛ و سپس مسائل مربوط به وصیّت و میراث؛ و سپس دوباره سخن خداوند با عیسی و منّت نهادن بر او که من تو را با روحالقدس تأیید کردم که در گهواره سخن میگفتی و کتاب و حکمت به تو آموختم و معجزات دادم که مرغ گِلین را با دمیدن زنده میکردی و مرده زنده میکردی؛ و روزی که به حواریون وحی کردم که به من و رسولم ایمان آورند و آوردند؛ و روزی که حواریون از عیسی خواستند که خدایش مائدهای از آسمان فرو فرستد و عیسی دعا کرد و خداوند اجابت کرد؛ و نیز روزی که خدا به عیسی گفت: «تو بودی که گفتی مردم تو را و مادرت را بپرستند؟ وعیسی گفت: سبحانالله، تو میدانی که من چنین نگفتهام. اگر آنان را عذاب کنی، بندگان تواند و اگر نه خود دانی».
مثال دوم را در سوره نور ببینید که ابتدا سخن از تهمت زنا واحکام فقهی آن میرود وپس از چند آیه ناگهان آیۀ نور پدیدار میشود که از غرر آیات توحیدی قرآن واز نوادر رؤیاهای قدسی محمد ص است (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ …) و به دنبالش چند آیۀ دیگر در همین زمینه، و سپس باز احکام ازدواج کنیزکان وجوانان کم بضاعت و…
جالب آن است که در ابتدای سوره میگوید: سُورَهٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (این سورهای است که نازل کردهایم و احکامش را واجب نمودهایم…) که نشان میدهد کل سوره یکپارچه است و گسستگی درونی آن از چشم «مؤلف» پنهان نبوده است.
پراکندگی و گسستگی در آیات این سورهها و حتی در یک آیۀ واحد چندان مشهود است که حاجت به تأکید ندارد و چنان است که حتی در نوشتۀ نویسندگان تازهکار هم دیده نمیشود. گویی باید پذیرفت که این پراکندگی نه معلول تصرّف دشمنان، نه غفلت جمعآورندگان، نه بیخبری صاحب وحی و خدای آدابدان، بلکه از آن است که ساختار روایی سورهها تابع ساختار مهآلود و خوابآلود رؤیاهاست که غالباً نظم منطقی ندارند و از سویی به سویی و از گوشهای به گوشهای میروند و فاقد انسجام و انتظام هستند. موسای آدابدان که بر شبان پریشانگو و سوختهجان خرده گرفت، مگر عتاب از حق نشنید که:
مـوسـیا آدابدانـان دیـگرند
سوخته جان و روانان دیگرند[۵۲]
این ادب خواب است که آداب بیداری را ندارد. اگر به قول مولانا «ادب عشق جمله بیادبیست»[۵۳]؛ حالا باید گفت که ادبیات و «ادب خواب جمله بیادبیست»!
داستانسراییهای قرآن هم آشکارا صورتی رؤیایی دارد. پرشها، حفرهها و خلاءهای روایتگرانه در این داستانها چنان است که خواننده به خوبی حس میکند که راوی از روی حوادث میپرد و همه چیز را نمیبیند ونمیگوید، و گاه چیزهایی را میبیند و میگوید که در بیداری دیدنی نیست، و این شباهت تمام دارد با رؤیاها که وقایع در آنها به سرعت عوض میشوند، پاره پاره میشوند، زمان را در مینوردند و دچار گسستگیهای مکانی میشوند، گاه راوی را به درون داستان میکشند، و گاه او را در جایگاه تماشاچی مینشانند. از اول شخص به سوم شخص میروند و بالعکس. و البته درک معنای آنها هم جز با نگاه خوابگزارانه و غیرمورّخانه میسّر نیست.
پیامبر در تقریر جنگهای زمان خود هم واقعیّت را به خیال و خواب را به بیداری میآمیزد و گاه خبر از چند هزار فرشته میدهد که در جنگ به یاری مومنان آمدهاند؛ وگاه ابلیس را میبیند که کافران را فریب میدهد و به جنگ ترغیبشان میکند و سپس پشتشان را خالی میکند و تنهایشان میگذارد.یعنی وقتی پیامبر گزارش حوادث دوران خود را میدهد باز هم زبانش مورّخانه نیست وحادثه را گویی در فضای دیگری می بیند ومولّفههای نادیدنی ورؤیایی برآن می افزاید.[۵۴]
نیز چنان که پیداست پیامبر گرامی اسلام، بیش از صد بار موسی(علیهالسلام) را به خواب دیده است و هر بار که قصۀ او را روایت کرده، ( در بیش از سی سوره) صحنهآرایی جدیدی کرده است که همگونیها و ناهمگونیهایی با هم دارند. یک مؤلف هیچگاه چیزی را این همه تکرار نمیکند، امّا یک رویابین میتواند ده بار دوستی را در خواب ببیند وحکایتش را به تفاریق و به تفاوت باز گوید. مولانا جلالالدین که نظم پریشان «حسامینامه»اش به قوّت، یادآورِ سبک و ساختار قرآنی است، و شاید هم ازینرو خود آن را قرآن به زبان پارسی میدانست ، در میان دویست و پنجاه داستان مثنوی فقط یک داستان مکرّر دارد.
تداعی آزاد، رهنمای ذهن پرذخیرۀ مولانا و کلام پر کمال او بود و همین بود که او را در مثنوی ازین سو به آن سو میبرد تا داستان در داستان آورد و قصه و موعظه و تاریخ و هزل و جدّ را بـههم بیامیزد، و گاه گسستها و حفرههایی را به جا گذارد که ناسخان بعدی، آنها را به خیال خود پُر کنند و خوانندگان را از سرگردانی بدر آورند! وساختار متن قرآنی گاه چه حکایت روشنی از تداعی آزاد دارد.
هیچکس چون خود جلال الدین محمد سرشت راستین داستانگوییش را نمیشناخت که گفت:
ایـن حـکایت گفته شد زیر و زبر
همـچـو کار عاشـقـان بیپا و سر[۵۵]
و نیز هیچکس چون او صفت وحی و رؤیا را چنین نیکو بیان نکرد که او در حق موسی (ع) گفت:
بـر دل موسـی سـخنها ریختند
دیـدن و گـفتـن به هـم آمیختند[۵۶]
به سببِ همین نظم گسستۀ رؤیاگونه است که قرآن و مثنوی را از هرجا باز کنی، گویی در آغاز جلسه آمدهای و درس آموزگار، تازه شروع شده است.سهروردی که گفت قرآن را چنان بخوان که گویی بر تو نازل شده است ،لاجرم باید چنین تکمیل شود که «گویی در خواب بر تو نازل شده است» .
ب. پارادوکسهای قرآن.
ادامه دارد…
منابع و پا نوشت ها
———————————
[۱] . جلالالدین محمّدبلخی، مثنویمعنوی، به تصحیح عبدالکریم سروش، تهران انتشارات علمیوفرهنگی ۱۳۷۶، دفتردوم/ ۳۵۵۸.
پیامبر گفت که چشمانم به خواب میرود ولی دلم به خواب نمیرود.
[۲] . همان، دفتراوّل/ ۷۲.
[۳] . شیخ طوسی، امالی، ج ۱، ص ۳۳۸، حدیث ۲۸، و نیز: مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۶۴، حدیث ۴. این حدیث را اهل سنت از پیامبر آوردهاند. این سخنان از غزالی که فیض کاشانی در کتاب علمالیقین آورده، نیز خواندنی است:
یکی از عالمان گوید: کلمهای از قرآن نیست مگر آن که در تحت آن رمز و اشارهای به معنایی نهان نهفته است که تنها کسی آن را میفهمد که بتواند موازنه و مناسبت میان عالم مُلک و شهادت و عالم غیب و ملکوت را درک کند… .
بنگر که آنچه برای شخص خواب از رؤیاهای صحیح که یک چهلوششم از نبوت است، منکشف میشود، چگونه با مثالهای خیالی انکشاف مییابد. مثلاً کسی که حکمت را به نااهل میآموزد در خواب چنان میبیند که مروارید به گردن خوک میآویزد.
و یکی در خواب دید که گویی انگشتری به دست دارد و با آن فرج زنان و دهان مردان را مهر میکند، ابن سیرین (معبّر معروف) به او گفت: تو مردی هستی که در ماه مبارک رمضان پیش از صبح اذان میگویی؟ گفت: آری. دیگر در خواب دید که گویی روغن زیتون را در خود زیتون میریزد، ابن سیرین گفت: کنیزی داری که در واقع مادر توست، او اسیر شده و فروخته شده و تو او را نمیشناخته و خریدهای؛ و واقعیت نیز همین بود. ببین چگونه مهرزدن بر دهانها و فرجها با اذان قبل از صبح در روح عمل ختم که همان بازداشتن است مشارکت دارد، گرچه در صورت همانند آن نیست. مطالب آینده را نیز بر همین اساس قیاس گیر… .
بدان که قرآن و اخبار نیز شامل بسیاری از این قبیل است. به این حدیث دقت کن: «قلب مومن میان دو انگشت از انگشتان خداست (که هرگونه بخواهد آن را میگرداند)».!…….
بالجمله بدان که آنچه را که فهم تو قادر به درک آن نیست، قرآن کریم آن را به همان صورتی که در عالم خواب با روح خود از لوح محفوظ درک میکنی به سوی تو القا میکند تا آن را به شکلی مناسب تمثیل کند، و این نیازمند به تعبیر است.
و بدان که تأویل همان راه تعبیر را میرود، و از همین رو گفتیم: مفسّر حول و حوش پوستۀ مطلب دور میزند، زیرا کسی که کلمۀ خاتم و فروج و افواه را ترجمه میکند و توضیح میدهد، چون کسی نیست که از اینها اذان قبل از صبح را درمییابد… .
و چون این را دانستی خواهی دانست که تو در این عالم، خواب هستی گرچه ظاهراً بیدار باشی، زیرا مردم خوابند و چون بمیرند بیدار میشوند و هنگام این بیداری که با مرگ حاصل میشود حقایق و ارواح آنچه که به صورت مثال شنیده بودند برای آنان کشف میگردد….
فیضکاشانی، علمالیقین، ج ۱، صص ۶۵۴ ـ ۶۵۸.
[۴] . الحاقه/ ۱۶، وَالْمَلَکُ عَلَىٰ أَرْجَائِهَا ۚ وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَهٌ.
[۵] . الطارق/ ۱۳ـ۱۴.
[۶] . جلالالدین محمّدبلخی، مثنویمعنوی، دفتر سوم/ ۱۲۹۸ ـ ۱۳۰۲ و ۱۳۰۴.
[۷] . فایّ صاحب کشف شاهد صوره تلقی الیه مالم تکن قبل ذلک فی یده فتلک الصوره عینه لاغیره. فمن شجره نفسه جنی ثمره علمه.
ابن عربی، فصوصالحکم، برگردان محمدعلی موحد و صمد موحد، تهران نشر کارنامه ۱۳۸۵، ص ۵۴۲. نیز: ان ّموطن الخیال یطلب التّعبیر، ص ۵۷۱.
[۸] . جلالالدین محمّدبلخی، مثنویمعنوی، دفتر دوم/ ۲۴۳۰.
[۹] . مقالات «بشر و بشیر» و «طوطی و زنبور»، http://www.drsoroush.com
[۱۰] . الفرقان/ ۴۸، (وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (و او کسى است که بادها را بشارتگرانى پیش از رحمتش فرستاد، و از آسمان، آبى پاک کننده نازل کردیم).
[۱۱] . الرعد/ ۱۳، (وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِکَهُ مِنْ خِیفَتِهِ وَیُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَیُصِیبُ بِهَا مَنْ یَشَاءُ وَهُمْ یُجَادِلُونَ فِی اللَّهِ وَهُوَ شَدِیدُ الْمِحَالِ).
[۱۲] . الواقعه/ ۷۱، (أَفَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ).
[۱۳] . لقمان/ ۳۴، (إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ).
[۱۴] . الزمر/ ۴۲، (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ).
[۱۵] . صدرالدین شیرازی، حکمت متعالیه، فصل چهارم، رساله «خلق الاعمال».
[۱۶] . الحدید/ ۴، هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۖ وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ.
[۱۷] . جلالالدینمحمّد بلخی، مثنویمعنوی، دفتر پنجم/ ۵۶۹ و ۵۷۱ .
[۱۸] . صدرالدین شیرازی، اسفار اربعه، ج۱.
[۱۹] . همان.
[۲۰] . شیخمحمود شبستری، گلشن راز، تهران انتشارات صفیعلیشاه ۸۷۱۳ ، ص ۴۴.
[۲۱] . جلالالدین محمّدبلخی، کلیات شمستبریزی، غزل شماره ۱۵۱۵.
[۲۲] . همان، دفتر دوم/ ۱۷۷۵.
[۲۳] . همان، دفتر سوم/ ۴۶۶۲.
[۲۴] . عطار نیشابوری، منطق الطیر، فیالتوحید باری تعالی جلّ و علا، «حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت».
[۲۵] . ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، «خواب دیدن نوشیروان و گزارش کردن بوذرجمهر آن را».
[۲۶] . القصص/ ۳۰، (فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبَارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ أَنْ یَا مُوسَىٰ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ).
[۲۷] . النساء/ ۱۵۷، (وْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا).
[۲۸] . الصافات/ ۱۰۲، (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ).
[۲۹] . الانبیاء/ ۸۷ ، (وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَىٰ فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ).
[۳۰] . یوسف/ ۱۱۰، حَتَّىٰ إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ ۖ وَلَا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ.
[۳۱] . جلالالدینمحمّد بلخی، مثنویمعنوی، دفتر اول/ ۱۵۴۱ و ۱۱۰۹.
[۳۲] . العنکبوت/ ۱۴، (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ).
[۳۳] . المائده/۶۰، (أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَٰلِکَ مَثُوبَهً عِنْدَ اللَّهِ ۚ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ ۚ أُولَٰئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ).
[۳۴] . البقره/ ۲۵۹، (أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرْیَهٍ وَهِیَ خَاوِیَهٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحْیِی هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَهَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ ۖ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ۖ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ ۖ وَانْظُرْ إِلَىٰ حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ ۖ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا ۚ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).
[۳۵] . البقره/ ۳۶، (وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ).
[۳۶] . الاعراف/ ۱۰۷ و نیز: الشعراء/ ۳۲، (فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ).
[۳۷] . القصص/۴۰، (فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ ۖ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الظَّالِمِینَ).
[۳۸] . الکهف/ ۹۳ـ۹۴، (حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لَا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا؛ قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَىٰ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا).
[۳۹] . مریم/ ۵۶ـ۵۷، (وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ ۚ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَبِیًّا ؛ وَرَفَعْنَاهُ مَکَانًا عَلِیًّا).
[۴۰] . البقره/ ۲۵۹، (نک: پی نوشت ۳۶)؛ و نیز ۲۶۰، (وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَىٰ ۖ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی ۖ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا ۚ وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ).
[۴۱] . الانعام/ ۷۶ـ۷۹ ، فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّی ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ؛ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَٰذَا رَبِّی هَٰذَا أَکْبَرُ ۖ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ؛ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
[۴۲] . جلالالدینمحمّد بلخی، مثنویمعنوی، دفتر چهارم/۵۲۴ـ۵۲۵.
[۴۳] . الانفال/ ۴۳ ، إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلًا ۖ وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ ۗ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
[۴۴] . ابن عربی، فصوص الحکم، ۱۳۸۵، فصّ اسحاقی صص ۳۶۴ـ ۳۶۵.
[۴۵] . الشعراء/ ۱۹۲ـ۱۹۴.
[۴۶] . الحشر/ ۱۶.
[۴۷] . جلالالدینمحمّد بلخی، مثنویمعنوی، دفتر سوم/ ۴۰۵۲ـ۴۰۵۳.
[۴۸] . همان، دفتر اول/ ۲۵۰۱.
[۴۹] . حافظ، دیوان، تهران زوّار ۱۳۶۹، غزل شماره ۲۱۲.
[۵۰] . بهاءالدین خرمشاهی، ذهن و زبان حافظ، تهران ناهید ۱۳۸۰.
[۵۱] . شیخ مفید، اوائلالمقالات.
[۵۲] . جلالالدینمحمّد بلخی، مثنویمعنوی، دفتر دوم/ ۱۷۶۴.
[۵۳] . جلالالدین محمّدبلخی، کلیات شمستبریزی، غزل شماره ۳۱۷.
[۵۴] . انفال/ ۴۸ (وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَریءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدیدُ الْعِقابِ) و آل عمران/ ۱۲۳ـ۱۲۴، (وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ؛ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَهِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُنْزَلِین).
[۵۵] . جلالالدینمحمّد بلخی، مثنویمعنوی، دفتر اول/ ۲۹۰۲.
[۵۶] . همان، دفتر دوم/ ۱۷۷۳.
بیش از یک ماه است مقالهی اخیر دکتر عبدالکریم سروش که به پدیدارشناسی قرآن میپردازد در سایتهای مختلف دست به دست میچرخد و نقدهای مختلفی بر آن وارد شده است. سایتِ دینآنلاین نیز مقالهای از طرفِ آیتالله نکونام دریافت کرده است که به نقدِ دیدگاههای دکتر سروش در موردِ ماهیت رویا، قرآن و وحی الهی میپردازد. از اینرو، دینآنلاین بر آن است تا با برقراری شرایطِ آزاداندیشی، هر دوی این مطالب را انتشار دهد. چه آنکه ما بر این اعتقادیم، تضاربِ آراء نه تنها جمودِ فکری دینی را از بین میبرد بلکه بیش از آن، باعثِ رشدِ و ارتقاء معرفتی نیز میگردد. خوانندهی این دو مقاله، از رهآوردِ چالشهای میانِ ادعای سروش و نقدهای بر آن است که میتواند به درک و فهمی عمیقتر از مسائلِ مهم و تاثیرگذار در زندگی دینیاش دست پیدا کند.
با سلام. آیا هنوز این مطلب ادامه دارد؟
باسلام وتشکر فراروان از استاد ارجمند و دانشمند فرزانه جناب اقای دکتر سروشایده بدیع ایشان که در واقع در تکمیل وبه کمال اوردن اندیشه های دینی آقای سروش است وشاید روییدن این نهال در دوره ایی که دینداران حکمرانی می کنندوبرداشت های خاصی را اصالت میدهندولازالجرا میدانند در شکل گیری این نظرات نقش فراوانی داشته باشد-ومگر نه این است که پاره ایی امور تا در حوزه آزمون وتجربه درنیایند ظرایف و دقایق و ایضا نقاط ضعف آن به چشم عالمان رصد نشود وطبیبانه به درمان ننشینندوبرآبادانی خرابیهای آن آستین همت و مجاهدت بالا نکنند-صرف نظر از میزان اتقان و جزالت این اندیشه نکته ایی که بنظر شاید تامل دوباره و چند باره ایی بطلبدتطبیق امر واقع و تاریخی دوره پیامبر(ص)با امر رویاگونه آن و تبیین دقیقتر مرز این دو ساحت است زیرا قرآن این مرز را چندان نشانمان نمیدهد و گزارشات پیامبر و روایت آن رویاهابگونه ایی مخلوط است که کار بازیابی آن را برای محقق دشوار میکند ضمن اینکه در بخشهایی از این مقاله نیز این آمیختگی ملاحظه میشود مثلا فرازی که خواب حضرت ابراهیم مطرح میشود پیامبر به عدم تعبیر درست ان اشراره ایی ندارد بلکه مانند سایر مشاهدات رویاگونه ان گزارش می نماید که با فرض صحت این گذاره آنگاه سایر گزاره ها نیز میتواند چنیین چالشی بیابد-امید دارم در فصل دیگر این مقاله بسیار مهم به ان پرداخته شود-با سپاس فراوان
سلام و سپاس به شما، جناب سروش و همۀ منتقدان و اهل فکر حق جو!امید که همواره برقرار باشد. باز خدا رو شکر یه دکتر سروشی داریم، فارغ از صحت و سقم مدعیاتشون، که هر از گاه یک تکونی به ما عادت زدگان و تنبلان و گرفتاران تکرار می دن، که آقا پاشید: جمود و رکود و رخوت بسه! آخه “مسئله کردنِ” “مسئله” هم هنر می خواد، هر کسی نداره، حتابه فرض غلط بودن نظریه باید گفت که حرف غلط حسابی زدن هم کار هر کسی نیست، بسا و بسی غلط ها که به دنیا درست می ارزه. اما آقای سروش ماشاا… هر وقت دست بکار می شن می جنبونن، آقای سروش اگه همین یه هنر رو هم داشت بازم شایستۀ ستایش و تقدیر بود، عزیزی و باوجود استاد، زنده باشی.”غاز باشد مرغ همسایه در این غفلتکده. . .چه گران دارند برخی، یاوه های سِن زده. . .لمحه ای بگشای چشم و دل به “راوی”اش سپار . . .تا ز “رویای محمد” هین ببینی نکته های بی حده”ح ت”بیا تا قدر” متفکران خودمونو بدونیم.
کدوم قسمت تاریخ واقعی.؟ کدوم قسمت خواب محتاج تعبیر؟ وچگونه باید این دو راتشخیص داد؟
سلام
خواب خوابست بیداری بیداریست و وحی هم وحی است.حالا اگر خداوند به زنبور عسل وحی نموده تا ماموریت خود را انجام دهد اصرار بر اینکه در خواب دیده یا به چشم دل دیده فرقی در اصل موضوع ایجاد نمیکند مگر اینکه قصد خاصی در میان باشد که همانا اضافه نمودن دکانی جدید برای معبران و خوابگزاران که خدا میداند با توجه به نفس انسانی ما را به کجا خواهد برد.قصد اطاله مطلب با کلمات درشت را نداشتم از سویی از دوستداران و طرفداران سرور گرامی استاد سروش هستم در مباحث عرفا همانطور که استاد اشاره داده اند مفاهیم والا و خیال انگیز بسیار است که به سبب عدم وصال افرادی چون من حقیر خوابگونه تعبیر شده و از همینجا ذهن مغفول انرا خواب پنداشته و در پی خوابگزاری برای ان خواهد گشت.از حیث وحدت وجود همه چیز اوست و جز او هیچ لکن این معنی نباید وسیله ای برای اثبات هر مدعای خیالی باشد.وقطعا اگر شخص رسول الله و ایمه هدی ص تعبیر این رویای رسولانه نکرده اند چه معبر و خوابگزاری بهتر از مفسرین عالیقدری چون حضرت علامه طباطبایی باید به این مهم بپردازند از سویی باب تفسیر و یا تعبیر بر کسی بسته نیست لکن بسم الله….
با سلام
از استاد سروش تقاضا داریم نمونه هایی از تعبیری مطابق با واقع از رویاهای صادقانه پیامبر ما که نیاز به تعبیر دارد اریه بفرمایند تا ما متوجه منظور او شویم .
از کجا معلوم است این سخنان ایشان رویایی و خیالاتی بیش نیست که موجب بعد مسافت از حق نباشد.
خویش چون درخواب شد درخواب دید
تب زده درتاب خود مهتاب دید
ای زفهم حق دل تو تو ناتوان
حواب می بینی چرا آب روان
این کتاب از جانب جانان ماست
سوره ای آور اگر گویی تو راست
گر که بودی خواب شیرین این کتاب
دیگران هم دیده بودند این نوع حواب
نه بشر نه جن چنین خوابی ندید
پس یقین دان کز خدا شد آن پدید
فرامرزمیرشکارمبارکه
سلام و سپاس از این شعر زیبا و پرمعنا
تو اهل سفسطه ای وحی را نمی فهمی
…….
بنام خدا
با سلام و عرض ادب
هدف از ارسال انبیاء صرف نظر از اینکه شیوه دریافت و ابلاغ پیامشان چگونه بوده هدایت و راهنمایی بشریت است یعنی خالق یکتا بعد از خلقت بشر را به حال خود رها ننموده تا هر گونه که خود صلاح بدانند و طبق هر برنامه ای باب میلشان باشد زندگی کنند بلکه خود تشریع قوانین نموده و انسان را مکلف به تبعیت و بکارگیری قوانین خود در زندگی نموده که آن راعبادت خود محسوب نموده و سعادت یا شقاوت ابدی را در تبعیت یاعدم تبعیت از اوامر و نواهی خود قرار داده است یعنی برنامه ای را برای هدایت و راهنمایی بشر تنظیم و از طریق انبیاء در اختیار آنها قرار داده است اینجاست که بار تکالیف و عمل به وظایف گنجانده شده در این برنامه الهی که از آن به دین الهی تعبیر میشود بر دوش انسان قرار داده میشود حال که هدف انبیاء هدایت بشر است بهره مند شدن از این هدایت و پیاده سازی آن در زندگی مستلزم آن است آنچه برای هدایت آمده است روشن و قابل باشد زیرا خاصیت قهری مستفید شدن از هدایت و راهنمایی آن است که آنچه برای هدایت در اختیار جویندگان هدایت قرار داه شود قابل فهم و درک باشد، پیچیده و تو در تو و مبهم نباشد در غیر این صورت نباید آن برنامه را هادی بنامیم باید آن را معمایی دانست که از ناحیه غیب آمده و چون این ناحیه بر بشریت مستور است پس حل آن لاجرم خارج از توان وی قرار دارد حال باید پرسید این چه تدبیری است خداوندحکیم بکار بسته که از یک طرف انسان را مکلف به تبعیت از برنامه خود قرار داده و سعادت یا شقاوت را درگرو عمل یا عدم عمل به آن قرار داده از طرفی این برنامه را چنان گنگ و مبهم فرستاده که کسی از آن سر در نیاورد بلکه باید دنبال خوابگذاران برویم ؟؟ آیا خداوند حکیم بدون حجت روشن اتمام حجت می کند؟؟ چرا باید برنامه ای فرستاده شود که نیاز به رمزگشایی باشد؟؟ اصلا چرا خود پیامبر تعبیر ننمود تا ما بفهمیم که راه راست کدام است؟ چرا خود پیامبر نگفت این چیزهایی که به شما می گویم خواب هست و بروید تعبیر کنید؟؟ این هدایت مانند این است ورقه امتحان را پیش روی شخصی بیسواد بگذارند وانتظار داشته باشند آن را حل کند؟؟ کدام عاقلی آن را می پسندد؟؟
جناب آقای سروش مدعی شده قرآن همه رویاست و برای فهم آن نیاز به تعبیر داریم و نباید سراغ ترجمه تحت اللفظی آن برویم بلکه این آیات و جملات همه مربوط به عالم رویاست و در عالم بیداری برای فهم نیاز به خوابگذاری دارند حال از جنابعالی می پرسم شما برای اثبات ادعای خود داستانهایی را از قرآن نقل نموده (سوره المائده 112-120 و سوره الزّمر 74-68) وآنها را کاملا تحت اللفظی ترجمه نموده و همین ترجمه را و( نه تعبیر آنها) را دلیل بر رویایی بودن قرار داده اید به عبارتی دیگر شما ازروی ترجمه فهمدید که اینها رویایی هست نه از روی تعبیر در حالیکه خود مدعی قرآن را باید از تعبیر خوابگذار فهمید آیا این یک تنافض نیست؟؟ شما این تناقض را چگونه جواب می دهید؟ فهم قرآن بر اساس ترجمه تحت للفظی طبق ادعای شما مربوط به عالم رویاست نه بیداری پس چرا شما در عالم بیداری فهمتان از آیات فوق دقیقا معال ترجمه تحت اللفظی قرآن هست؟ دو حالت بیشترنیست یا قرآن رویا نیست یا اینکه شما در عالم رویا قرار گرفته اید اما از آن جهت که ما داریم شما رادر عالم بیداری می بینیم پس نتیجا قرآن رویا نیست بلکه کلام خداست که توسط جبرییل بر رسولش فرستاده شده است.
لطفا پیام جدید بنده را که کاملتر است با متن ارسالی قبلی جایگزین کنید
بنام خدا
جوابیه دکتر سروش
هدف از ارسال انبیاء صرف نظر از اینکه شیوه دریافت و ابلاغ پیامشان چگونه بوده هدایت و راهنمایی بشریت است یعنی خالق یکتا بعد از خلقت، بشر را به حال خود رها ننموده تا هر گونه که خود صلاح بدانند و طبق هر برنامه ایکه باب میلشان باشد زندگی کنند بلکه خود تشریع قوانین نموده و انسان را مکلّف به تبعیّت و بکارگیری قوانین خود در زندگی نموده که تبّعت و پیروی از این قوانین راعبادت خود شمرده و سعادت یا شقاوت ابدی را در عبادت یا عدم عبادت خود قرار داده است یعنی برنامه ای را برای هدایت و راهنمایی بشر تنظیم و از طریق انبیاء در اختیار آنها قرار داده است اینجاست که بار تکالیف و عمل به وظایف گنجانده شده در این برنامه الهی که از آن به دین الهی تعبیر میشود بر دوش انسان قرار داده میشود حال که هدف انبیاء هدایت بشر است، بهره مند شدن از این هدایت و پیاده سازی آن در زندگی، مستلزم آن است آنچه برای هدایت آمده است روشن و قابل باشد زیرا خاصیت قهری مستفید شدن از هدایت و راهنمایی آن است که آنچه برای هدایت در اختیار جویندگان هدایت قرار داه شود قابل فهم و درک باشد، پیچیده و تو در تو و مبهم نباشد در غیر این صورت نباید آن برنامه را هادی بنامیم بلکه ازآنجهت که از ناحیه غیب آمده و چون این ناحیه بر بشریت مستور است ،پس معمّایی است که لاجرم حل آن خارج از توان وی قرار دارد حال باید پرسید این چه تدبیری است خداوندحکیم بکار بسته که از یک طرف انسان را مکلّف به تبعیّت از برنامه خود نموده و سعادت یا شقاوت را درگرو عمل یا عدم عمل به آن قرار داده از طرفی دیگراین برنامه را چنان گنگ و مبهم فرستاده که کسی از آن سر در نیاورد بلکه باید دنبال خوابگذاران برویم ؟؟ آیا خداوند حکیم بدون حجّت روشن ، اتمام حجّت می کند؟؟ چرا باید برنامه ای فرستاده شود که نیاز به رمزگشایی باشد؟؟ اصلا چرا خود پیامبر تعبیر ننمود تا ما بفهمیم که راه راست کدام است؟ چرا خود پیامبر نگفت این چیزهایی که به شما می گویم خواب هست و بروید تعبیر کنید؟؟ چرا به جای پیامبر باید هدایت را از خوابگذارانی غیر از او بگیریم ؟ اگرپیامبر تعبیر نموده تعبیرش رابه ما نشان دهید اگر تعبیر ننموده چرا به غیر خود واگذار نموده ؟ این هدایت مانند این است ورقه امتحان را پیش روی شخصی بیسواد که هیچ آموزشی ندیده بگذارند وانتظار داشته باشند آن را حل کند؟؟ کدام عاقلی آن را می پسندد؟؟
نکاتی چند به عرض جنابعالی معروض می گردد:
1: جناب آقای سروش مدعی شده اید قرآن همه رویاست و برای فهم آن نیاز به تعبیر داریم و نباید سراغ ترجمه تحت اللفظی آن برویم بلکه این آیات و جملات همه مربوط به عالم رویاست و در عالم بیداری برای فهم نیاز به خوابگذاری دارند حال از جنابعالی می پرسم شما برای اثبات ادعای خود داستانهایی را از قرآن نقل نموده (سوره المائده 112-120 و سوره الزّمر 74-68) وآنها را کاملا تحت اللفظی ترجمه نموده و همین ترجمه را و( نه تعبیر آنها) را دلیل بر رویایی بودن قرار داده اید به عبارتی دیگر شما ازروی ترجمه فهمدید که اینها رویایی هست نه از روی تعبیر در حالیکه خود مدعی هستید قرآن را باید از تعبیر خوابگذار فهمید آیا این یک تنافض نیست؟؟ شما این تناقض را چگونه جواب می دهید؟ فهم قرآن بر اساس ترجمه تحت للفظی طبق ادعای شما مربوط به عالم رویاست نه بیداری پس چرا فهمتان از آیات فوق در عالم بیداری دقیقا معال ترجمه تحت اللفظی آن هست؟ دو حالت بیشترنیست یا قرآن رویا نیست یا اینکه شما در عالم رویا قرار گرفته اید اما از آن جهت که ما داریم شما رادر عالم بیداری می بینیم پس نتیجا قرآن رویا نیست بلکه کلام خداست که توسط جبرییل بر رسولش فرستاده شده است.
2: در مورد آیات متشابه که در برنامه bbc بدان اشاره نمودی و تعدد تعاریف مختلف ارائه شده توسط عالمان اسلامی در مورد آن را دستاویزی قرار دادی به این مضمون که اگر قران قابل فهم بود پس چرا این همه نظریه های گوناگون درمورد آیات متشابه داریم؟ پس متشابهات مانند رویا قابل تاویل هستند
در جواب عرض کنم الله متعال در قرآن کریم گاهی تمام آیات را محکم دانسته در جایی دیگر تمام آنها رامتشابه معرفی فرموده و در جایی دیگر آیات را به دو دسته محکم و و متشابه تقسیم بندی نموده است حال باید دانست چگونه الله متعال گاهی تمام آیات قرآن را محکمات دانسته گاهی تمام آن را متشابه خوانده و گاهی آن را به دو دسته محکم و متشابه تقسیم نموده است؟ و منظور الله متعال در هر یک از این تعریفات و تقسیم بندی ها چیست؟
قرآن کریم فرموده : کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ (هود/1)
این کتابی است که آیاتش محکم شده اند .یعنی تمام آیات قرآن محکم میباشند و آیات محکم آیاتی هستند که معانی آنها روشن و فصیح میباشد این آیه بیانگر این مطلب هست که تمام آیات قرآن از لحاظ معنی، روشن و قابل فهم هستند . در جای دیگر در سوره الزمّر فرموده: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا (الزمر/23)
خداوند بهترین سخن را نازل کرده، کتابی که متشابه است
متشابه از مصدر تشابه که ازباب تفاعل میباشد و به معنی تشابه طرفین میباشد یعنی تمام آیات قرآن از لحاظ فصاحت و بلاغت و زیبایی شبیه یکدیگرند چنانچه در وصف میوه های بهشتی فرموده : قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا (البقره/25)
میگویند: «این همان است که قبلا به ما روزی داده شده بود و میوههایی که برای آنها آورده میشود، همه (از نظر زیبایی و طعم ) شبیه یکدیگرند . پس قرآن کریم در عین حال که تمام آیاتش محکم است یعنی از لحاظ معنی روشن و واضح و صریح هستند در همان حال متشابه است یعنی تمام آیات از لحاظ بلاغت و فصاحت و زیبایی کلام شبیه یکدیگرند. اما آنجا که آیات راتقسیم بندی نموده آیه 7 سوره آل عمران میباشد که فرموده : هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ(آل عمران/7)
او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات «محکم» [= صریح و روشن] است؛ که اساس این کتاب میباشد و قسمتی از آن، «متشابه» است اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگیزی کنند و تاویل (نادرستی) برای آن میطلبند؛ در حالی که تاویل آنها را، کسی جز خدا ، نمیداند. و ثابتان در علم میگویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگار ماست.»
تاویل از ماده اول به معنی تحقّق و وقوع و وجود خارجی چیزی میباشد مثلا حضرت یوسف در مورد خوابی که دید فرمود: یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ(یوسف/4)
پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند!» آیه ازلحاظ معنی واضح وروشن و قابل درک است وهرکس آنرا می شنود می فهمد ولی یوسف تاویل یعنی وقوع خارجی آن را نمیدانست و بعد از چهل سال که حاکم مصرشده بود و پدر و مادر و برادرانش پیش او آمدند و او را تعظیم نمودند ، تاویل آن خواب یعنی وقوع خارجی آن برایش معلوم گشت و فرمود: یا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیای مِنْ قَبْلُ (یوسف/100)
ای پدر! این تاویل خوابی است که قبلا دیدم؛
و چون تحقق و وقوع خارجی بعضی آیات در خارج از جمله کیفیت و کمیت وجود آنها در عالم خارج بر کسی معلوم وآشکار نیست و غیر از خدا کسی نمیداند که در خارج کیفیت و کمیت وقوع این آیات چگونه خواهد بود به این اعتبار این آیات متشابه نامیده شده اند مثلا قرآن فرموده : یوْمَ ینْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا(النبأ/18)
روزی که در «صور» دمیده میشود و شما فوج فوج (به محشر) میآیید!
وَفُتِحَتِ السَّمَاءُ فَکَانَتْ أَبْوَابًا(النبأ/19)
و آسمان گشوده میشود و بصورت درهای متعددی درمیآید!
معنی این دوآیه کاملا واضح و روشن هست و همه کس می دانند که سخن از دمیدن در صور (شیپور) وآمدن مردم و باز شدن دربهای آسمان میباشد ولی از این حیث که کیفیت وقوع این امور چگونه است مثلا چگونه در صور دمیده میشود طول و عرض صور چقدر است اصلاجنس این صور از چیست یا اینکه مردم ازکجا می آیند و کیفیت آمدنشان چگونه است دربهای آسمان چگونه باز می شوند ، غیر از خودالله متعال کسی آن را نمیداند لذا تمام آیاتی که وقوع خارجی آنها را کسی جز الله متعال نداند متشابه میباشند که تاویل آنها هم آمدنی است چنانچه فرموده : هَلْ ینْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ (الأعراف/53)
آیا آنها جز انتظار تأویل آیات (و فرا رسیدن تهدیدهای الهی) دارند؟ آن روز که تأویل آنها فرا رسد. اگر قرآن در سوره روم از پیروزی رومیان در آینده ( کمتر از 10 سال) بعد از شکستشان خبر داده پیام قرآن روشن و واضح است اما اینکه چگونه این پیروزی رخ خواهد تا قبل از وقوع آن برای احدی معلوم نبوده پس این آیه تا زمان وقوع پیروزی رومیان جزء متشابهات بوده است همین طور آیات مربوط به قیامت ،بهشت ، جهنم ، دوزخ و غیره را که جزییات و کیفیت وقوعشان را نمیدانیم متشابهات هستند هرچند از لحاظ معنا کاملا قابل فهم هستند لذا اینکه دیگران هر کدام تعریفی از آیات متشابه ارائه داده اند چنانچه با تعریف قرآنی آن سازگار نباشد مشکل از برداشت آنان است و ایرادی بر قرآن وارد نیست چنین برداشتهایی قابل استناد نبوده وملاک ما در تمییز بین محکم ومتشابه تنها ممیّزی است که خود الله متعال آن را قرارداده و آن اینکه(( لایعلم تاویله الّا الله = تاویل آن را غیر از الله کسی نمیداند)) و تاویل غیر از معنی وترجمه و تفسیر است قرآن فرموده تاویل آن را کسی نمیداند هرگز نفرموده معنی و ترجمه آن راکسی نمیداند ودیگر اینکه ما هرگز مامور به دانستن تاویل آیات متشابه نیستیم و از این وجه ، تکلیفی الهی متوجّه ما نیست نتیجتا تمام متشابهات قرآن قابل فهم و درک میباشد که خداوند هم هرگز نفرموده متشابهات قابل فهم نیستند پس به نادانان و مغرضان و کینه جویان باید فهماند تاویل غیر از ترجمه و معنی و تفسیر است اگر بنا باشد معنی آیات متشابه را ندانیم باید اقرار کنیم العیاذبالله خداوند کار لغو میکند که این از حکمت یکتای حکیم بدور است. علاوه برآن خود قرآن فرموده اساس وپایه قرآن آیات محکم میباشد که علاوه بر معنی ، تاویل و وقوع خارجی آنها را هم می دانیم مثلا اگر فرموده اقیموا الصلاه به معنی آن است که نماز بخوانید که وقوع خارجی نماز را هم میدانیم و همان است که می ایستیم رکوع می رویم سجده بجای می آوریم و خلاصه تمام حرکاتی که یک نمازگذار در حین نماز انجام می دهد پس چه لزومی دارد دنبال تاوبل متشابهات برویم در حالیکه مکلف به دانستن آن نیستیم ؟ البته خود قرآن پرده از امیال درونی این افراد برداشته و فرموده کسانی بدنبال تاویل متشابهات می روند که کینه و فتنه انگیزی در دلهایشان وجود دارد
3: اگر بنا به نظر دکتر سروش عمل به آیات قرآن در عالم بیداری ، باید مطابق تعبیر آیات باشد پس چرا خود پیامبر که به زعم جناب دکتر، روای رویاهای رسولانه بوده آنها را تعبیر ننمود بلکه در عالم بیداری درعمل به آین آیات آنگونه عمل نموده که از ترجمه تحت اللفظی آنها فهمیده می شود مثلا قرآن فرموده دست سارق را قطع کنید در عالم بیداری نیز دست سارق را ( با رعایت شروط آن ) قطع می کردند یا اگر فرموده روزه بگیرید حج بگذارید صدقه بدهید زکات پرداخت کنید در راه الله جهاد کنید هجرت کنید و خلاصه به تمام آیات مربوط به احکام شرعی مطابق فهمی که از ترجمه آنها بدست می آید عمل شده است نه مطابق تعبیر و خوابگذاری خوابگذاران آیا پیامبر که خود اینگونه به این آیات عمل نموده اند اشتباه کرده اند و جنابعالی بعداز 1400سال فهمیدید که خود پیامبر هم در اشتباه بوده اند؟؟!!!!!!!!!!! چه بخواهید چه نخواهید ادعای شما یعنی اینکه خود پیامبر هم در عمل به آیات قرآن در اشتباه بوده اند لذا ادعای مسلمان بودن شما یک ادعای تو خالی و تنها در حد یک تعارف میباشد با این تئوریی که ارایه داده اید هرگز نمی توانید بگویید که یک منتقد درون دینی هستید. نه تنها درون دین نایستاده اید بلکه بیرون دایره اسلام قرار دارید و روشی بسیار فریبنده برای فریب ساده لوحان و ناآگاهان به اصول و احکام دین مبین اسلام اتخاذ نموده اید اگر دیگران بی پرده اسلام را مورد هجوم قرار میدهند جنابعالی در حالیکه یک منتقد بیرون دینی هستید و بیرون از دایره اسلام ایستاده اید، خود را ملبّس به لباس اسلام نموده و تظاهر به ایراد انتقاداتی در درون حوزه دین اسلام مینمابید . حاصل انتقادات شما خوشحالی دشمنان اسلام ، فریب جاهلان به تعالیم دین میباشد اما در میدان بحث علمی چیزی برای گفتن نداری چون حتی نمیتونی ثابت کنی در جایگاه یک منتقد درون دینی ایستاده ای زیرا کسی که برکار پیامبر خرده می گیرد نمی تواند ثابت کند به پیامبر ایمان دارد و این یعنی خروج از دین
سلام
وقت بخیر
من از شاگردان دکتر سروش از سال 57_58 میباشم
بسیار نقد معقولانه و حایزتوجهی را مطرح کردید بسیار استفاده کردم
فقط در انتها لطف بفرمایید کسی که خودش را دیندار میداند کافر ش نخوانیم با صحبت منطقی متوجه اش کنیم که تامل کند و پاسخ بگوید
سپاس
وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ *
یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ
باسلام ومهر فراوان
در پاسخ به رؤیای رسولانه ی دکتر سروش مقاله ای مبسوط توسط اینجانب تهیه شده لطفا چگونگی ارسال آنرا به اینجانب توضیح دهید
باسپاس
سلام علیکم
در آدرس زیر جوابیه ای دقیق بر مقاله سروش آورده شده است
http://www.sebt.me/index.php/zoo/2016-06-21-09-58-53
به نظرمن پاسخها بسیارنپخته وحاکی ازعدم فهم مطالب دکترسروش است
باسلام
فر هیختگان محترم جهت روشن شدن حقیقت کافی است که ادعاهای سروش و پاسخ های انها را در ادرس فوق بخوانند تا معلوم شود که حق با قران است یا با سروش ؟ انگاه جایی برای نظر های بدون دلیل باقی نمی ماند. مجدد ادرس را در اینجا میاورم:
http://www.sebt.me
به نظراینجانب نظرات مخالف دکترسروش نوعی تکرارمکررات بودوفقط جنبه دفاع از نگاههای سنتی داشت تا کارعلمی
هرچندبنده نیزنظرات دکترسروش را به چالش میکشم وکاملا قبول ندارم ولی فکرکنم بایدبه جای اتهام ایشان به انواع تفکرات …..و…….بهتراست علمی یعنی روش دقیق علمی پاسخ داد
حرف بدون دلیل ارزشی ندارد هرچند تازه باشد وحرف بادلیل ارزشمند است هرچند تکراری باشد.بهتراست بجای اینکه فقط نظر بدهید در باره خود پاسخ ها بحث نمایید. تامطالب درست از ادعا های غلط تشخیص داده شوند.
مرگ همیشگی روشنفکری دینی با تئوری “کلام محمدی” دکتر سروش
نام اصلی وی حسین حاج فرج الله دبّاغ متولد ۱۳۲۴ در تهران است
از دانشگاه تهران لیسانس داروسازى گرفت
در سال های 1354 هجری شمسی عازم انگلیس شد و در رشته شیمی تجزیه فوق لیسانس گرفت و در رشته فلسفه علم
در دوره دکتری مشغول شد و همین زمان نام خود را به عبدالکریم سروش تغییر داد .
وی در حال گذراندن دوره بود که مواجه با انقلاب اسلامی شد و او بدون اخذ مدرک دکتری، تحصیل را رها کرد و به
ایران آمد و هیچگاه مدرک دکتری دریافت نکرد ولی دکتری معادل دارد.
وی که بیان ادبی بسیار قوی داشت از عمق وغنای معارف اسلامی بهره ای نداشت و با بیان شیوای افکار ضدمارکسیستی
پوپر و تلفیق آن با شرائط انقلاب در کتاب “تضاد دیالکتیکی ” ، “ایدئولوژی شیطانی” وشرکت در مناظره های شهید
بهشتی و سران مارکسیست و انقلاب فرهنگی محبوبیت بدست آورد . سروش مقلد شریعتی بود.
شریعتی با تقلید اشتباه از مارتین لوتر و الهیات پروتستان نوعی ترکیب اسلام ولیبرالیست را ارائه داد که درواقع ناکجاآباد و
بیراهه رفتن بود. مهندس بازرگان نیز با سواد پائینش در فلسفه و دین همان افکار التقاطی را داشت.
سروش با ادبیاتی قوی وفیلسوف نمایانه در کتابهای “قبض وبسط تئوریک شریعت” و “مدارا و مدیریت” و “صراطهای
مستقیم ” و “پلورالیسم دینی ” تلفیقی از افکار “هیوم، کانت، و پوپر، لوتر و شریعتی ” را بازگو میکند. که در واقع نوعی
نسبی پنداشتن درک و فهم دینی است که همان هرمنوتیک “کارل پوپر” بود.
لازم به ذکر است که وی تئوریسین اصلی جریان اصلاحات محسوب شده که محمد خاتمی از آن بهره برد.
تا اینجای قضیه با توجه به تقیدهای مذهبی وی و همچنین تفسیرهای زیبای نهج البلاغه وعرفان در”اوصاف پارسایان ” ،
“حکمت و معیشت” ، “قصه ارباب معرفت ” وی …میتوان او را برمسیر روشنفکری یا دگراندیشی دینی حساب کرد .
اما وی در”بسط تجربه نبوی ” تئوری کلام محمدی را که دقیقا” افکار” نصرحامد ابوزید ” مصری بود
بازگو کرد اما غافل از آنکه کلام عیسوی بودن انجیل کنونی مایه اصلی این اندیشه بود کتابی تحریف شده که سخنان
و داستان زندگی عیسی مسیح است.
اما این “قیاس مع الفارق ” : مقایسه نادرست ، بطور کامل خط بطلان بر این مسیر کشید و برای همیشه چراغ خیالی
روشنفکری دینی را خاموش نمود و سراب بودن آنرا به اثبات رساند .چرا که قرآن بسیار متفاوت است و با نص صریح آن
بارها و بارها بر کلام الهی بودن آن تاکید شده است و برخلاف نظریه سروش ، پیامبر هیچگونه نقشی در آن نداشته است و
عینا” به زبان عربی توسط جبرئیل وحی شده است و معجزه الهی است.
“تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین”
“تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم”
“کتاب فصلت ایاته قرانا” عربیا” لقوم یعلمون”
“انا انزلناه قرانا” عربیا” لعلکم تعقلون”
“انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون”
پایان حیات روشنفکری دینی توسط دکترعبدالکریم سروش
نام اصلی وی حسین حاج فرج الله دبّاغ متولد ۱۳۲۴ تهران است
در دهه 40 از دانشگاه تهران لیسانس داروسازى گرفت و مدتی در ” آزمایشگاه مواد غذائی , آرایشی و بهداشتی” مشغول بکار شد.در دهه 50 هجری شمسی با هزینه همسرش زهرا شیخ عازم انگلیس شد و فوق لیسانس رشته شیمی تجزیه گرفت بعد برای دکتری در رشته ” فلسفه علم ” ثبت نام نمود , وی در حال گذراندن دوره بود که مواجه با انقلاب اسلامی شد و بدون اخذ مدرک دکتری، تحصیل را رها کرد و به ایران آمد و هیچگاه مدرک دکتری دریافت نکرد. او مدتی نماینده شهید بهشتی در مرکز شیعه لندن بود. در همین زمان نام خود را به عبدالکریم سروش تغییر داد . تغییر نام وی بخاطر ترس وی از ساواک بود وهم مقدمه ای برای رسیدن به رویای شهرت !!!.
وی مقید به دستورات اسلام بود و کتابهای تضاد دیالکتیکی , و ایدئولوژی شیطانی و نهاد ناآرام جهان را قبل از انقلاب نوشت که موجب محبوبیتش در بین انقلابیون شد. در اوائل انقلاب در مصاحبه های تلویزیونی با احسان طبری و سران کمونیست و توده در کنارشهید بهشتی و مصباح یزدی از اسلام دفاع نمود. او عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی شد.کتابهای “اوصاف پارسایان ” ،”حکمت و معیشت” ، “قصه ارباب معرفت ” را که نوشته های جالبی در تفسیر نهج البلاغه و عرفان بودند قلم زد.
دگردیسی وی در کتابهای “قبض و بسط تئوریک شریعت” , “مدارا و مدریت” , “صراطهای مستقیم “, “پلورالیسم دینی”=کثرت گرائی ,”رازدانی و روشنفکری و دینداری” , “فربه تر از ایدئولوژی” و….را که مبانی اندیشه های وی هم بودند عیان شد .
در دهه با منشی خود که یک دختر دانشجوی جوان بنام … بانکی بود ازدواج کرد و همسر اول خود , که موفقیت هایش را مدیون وی بود با داشتن سه فرزند بزرگ طلاق داد.
او درعین حال که بیان ادبی قوی داشت مبهم و دوپهلو و غیرصریح نظرات عاریه گرفته اش را بیان میکرد وی از عمق وغنای معارف اسلامی بهره ای نداشت .
سروش با کلام ادبی و ظاهرا” فیلسوفانه با زیرکی نظرات ” گادامر,جان هیک ، مونتگومری وات , پوپر ” را ترجمه و تکرار کرده , بنام خود نشر داد. در واقع او هیچ سخن تازه و نظریه جدیدی ارائه نداد بلکه کاملا” نسخه برداری نموده و نظرات دیگران را بیان نمود.
مرجع تقلید ! وی در مورد جامعه باز و لیبرالیسم “کارل پوپر” بود وهمچنین نظریه آزادی “آیزایا برلین” زمینه ساز اندیشه تناقض نمای اسلام و دمکراسی و نسخه پیچی سکولاریسم یا همان جدائی دین از سیاست و تقلید از “علی عبدالرزاق ” شد .درحالیکه جدائی اسلام و سیاست ناممکن و بمعنی تعطیلی احکام و سپردن سرنوشت جامعه به غیرمسلمین است. پوپر لقب ” شوالیه ” را از ملکه انگلیس دریافت نمود.موسس بنیاد جامعه باز “جورج سوروس” سرمایه دار سیاسی نیز مقتدایش پوپر بود.
کثرت گرائی دینی وی کپی برداری و ترجمه لغوی نظریه پلورالیزم دینی “جان هیک” بود.درحالیکه با توجه به تحریفهای سایر ادیان فقط اسلام دین نجات بخش بشریت خواهد بود.”ان الدین عندالله الاسلام ” ,” هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ”
تئوری قبض وبسط وی که بظاهر کپی برداری کمتری بخرج داده , سخن جدیدی نیست و در واقع نوعی نسبی پنداشتن درک و فهم دینی است این تئوری بازنویسی “هرمنوتیک گادامر” است. برای اولین بار کشیک آلمانی “شلایرماخر” برای توجیه تناقضات کتاب مقدس هرمونوتیک و کلام جدید را مطرح کرد . بعد از وی هایدگر و گادامر این راه را رفتند. بیان این تئوری راجع اسلام دروازه شکاکیت و سستی در اعتقادات جزمی و نصوص دینی است.
اما آخرین و جنجالی ترین کار وی در”بسط تجربه نبوی ” و “رویای رسولانه ” تئوری کلام محمدی را که کپی برداری و نیم خورده” نصرحامد ابوزید ” مصری بود بازگو کرد.عنوان باطل ” کلام محمدی ” ساخته ” مونت گومری وات ” خاورشناس مسیحی است. تجربه دینی را نیز اولین بار شلایرماخر برای توجیه ابهامات انجیل مطرح ساخت و “ویلیام جیمز ” آنرا گسترش داد که تنزل وحی تا سطح تجربه انسانی است.
برطبق ادعای “ویلیام مونتگومری وات ” که بر اساس الهیات مسیحی راجع قرآن استنباط و قیاس مع الفارق نموده است : پیامبر در تولید قرآن نقش داشته است القای معنی از خداوند و ایجاد لفظ از پیغمبر بوده است. همچنین خطاپذیری وحی – تاثیر شخصیت و محیط پیغمبر بر وحی – تخیل خلاق شعرگونه و الهام ….همگی ترشحات و توصیفات “مونتگمری وات ” راجع وحی است و “نصرحامد ابوزید” تمامی سخنان خود را از وی رونویسی کرد و دکتر سروش نیز از “نصرحامد ابوزید” حرف به حرف و خط به خط کپی برداری و با دست پاچگی بنام خود انتشار داد. این طوطی دگراندیش جسورانه پیغمبر را توصیف به “راوی رویا” و تشبیه به “زنبورعسل” نمود!
کلمه “رویا ” را اولین بار ” شاه ولی الله دهلوی ” راجع وحی بکار برد بعد وی شاگردش “سرسیداحمدخان هندی انگلیسی” نظرات تجربه بودن وحی – عدم وجود جبرئیل و انکار معجزات الهی …را مطرح کرد , به وی لقب ” شوالیه ” از طرف انگلستان داده شد.
کتاب ” آیات شیطانی ” نیز بر اساس یک “رویا ” و خیال تلفیق با واقعیت بصورت رمان بوده و همانطور که از نامش پیداست نوشته ” شیطان ” بقلم ” سلمان رشدی ” است . تشکیک در وحی – جبرئیل – وهن پیغمبر , فحاشی و دشنام محتوای کتاب است . سلمان رشدی که خود یک مریض جنسی روانی است لقب “شوالیه = سر ” را از ملکه دریافت نمود .
سروش نیز که از دهه 80 در غرب مشغول دریوزگی لقب ” شوالیه ” است , در “راوی رویای رسولانه ” موزیانه و مرموزانه کلمه ومفهوم “رویا ” را همانند “شاه ولی الله دهلوی” و “سلمان رشدی هندی انگلیسی” بکاربرد و با ابلیس هم صدا شد تا شاید ملکه انگلیس او را هم “سر” خطاب کند!
طبق اعتقاد میسیحیان خود “عیسی” وحی و کلام الله است و انجیل کلام خدا نیست کتابی دست نوشته لوقا- یوحنا – مرقس – متی …متناقض و با تحریفهای اساسی پلوس …که سرگذشت زندگی عیسی و سخنان اوست .برخلاف انجیل کنونی قرآن بسیار متفاوت و معجزه و سخن خداوند است وعینا” به زبان عربی توسط جبرئیل وحی شده است :
“تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین” ,”تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم”,”انا انزلناه قرانا” عربیا” لعلکم تعقلون”,”هذا لسان عربی مبین” , “کتاب فصلت ایاته قرانا” عربیا” لقوم یعلمون”,”کذلک اوحینا الیک قرانا” عربیا”, “هذا کتاب مصدق لسانا” عربیا”,”بلسان عربی مبین,”ان هو الا وحی یوحی علمه شدید القوی” “لاتحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرانه فاتبع قرانه, “و اتلُ ما اوحیَ الیکَ مِن کتابِ ربِّکَ لا مبدِّلَ کلماتِه”, “قل ما یکونُ لی اَن اُبدِّله مِن تلقاءِ نفسی اِن اتّبعُ الاّ ما یوحی الیَّ”
تکرار سخن دیگران و انطباق ناشیانه آن سخنان نامرتبط با قرآن و اسلام , جز سخن شاذ و نادر گفتن و دست آویزی برای مورد قبول غرب واقع شدن چیز دیگری نیست.اعوجاج فکری , عجب و خودعقل کل بینی کاذب او موجب سقوط و تبدیل شدن وی به یک روشنفکرنمای سوخته مثل ” احمد کسروی” شد.
سلاح او ادبیات بظاهرقوی و فریبنده با باطنی سخیف و خفیف بود , بدفهمی وتاویل به رای اشعارمولوی جانمایه افکارش بود.شمشیر وی تحقیر و تمسخر و فحاشی ادیبانه علیه مخالفان فکریش بود .سروش در چاه ادبیات مغلق گوئی کم محتوی , شبه فلسفه و تقلید و عدم شفافیت و مرزبندی بین اسلام و مسیحیت و حمایت وسیطره فرهنگی غرب در ” لوتر” سازی ! فروافتاد .نمونه آن دادن جایزه آراسموس به وی همانند استادش پوپر بود.
عشق وی به آوردن پارادایم جدید و نظریه پردازی موجب تنزل او شد. با تبلیغات رسانه های غربی حتی خود و پیروانش باورشان شده بود که وی ” لوتر اسلام ” است!!!!
بدین ترتیب نظریه کلام محمدی وی بطور کامل خط بطلان بر اندیشه روشنفکری دینی و التقاط و تذبذب کشید و برای همیشه چراغ خیالی آنرا خاموش نمود و خود به گورستان تکرارکنندگان شبهات دینی عصرجاهلیت پیوست. “قالوا اضغاث الاحلام بل افتراه بل هو شاعر…”
اکنون غرب به پوچی خود واقف گشته و تشنه معارف اسلام است ولی کماکان افراد کوچک بزرگنما شده ای مانند “حاج فرج الله دباغ !” دنباله رو غرب اند. تطبیق اندیشه های ورشکسته متکلمین مسیحی بعنوان کلام جدید با اسلام گرچه خطای فاحشیست اما با پاسخ سنجیده موجب فروریختن بسیاری از جریانات و شخصیتهای ساختگی و تحرک اندیشمندان دینی و آشکارشدن غنای فلسفه و کلام اسلامی خواهد شد.زمان تغییر قبله دانشمندان علوم انسانی ازغرب به اسلام فرارسیده است.
سجاد هادیان 13 تیر 1396 شمسی
باتشکر از اقای سروش بابت نظریاتشون با هر نیتی که دارن به نظرمن این نظریات نه تنها اشکالی نداره بلکه باعت اعتلای دین میشه واز حالت جمود درمیاره سبب تفکر میشه خود من تاوقتی این نظریه رو نشنیده بودم تا این حد دنبال این مسله نبودم .ازاشکالات این نظریه چند نمونه به ذهنم رسید شاید مارو به سمت حقیقت راهنمایی کنه.نکته اول تحدی قرآن هست خداوند همه موجودات جن و انس رو به آوردن کتابی یا سوره ای دعوت میکنه که پیامبر هم جزو این موجوداته پس شامل پیامبر هم میشه نکته دوم احادیث قدسی واحادیث پیامبر هست اگه پیامبر راویست پس همه احادیث باید ازقول پیامبر باشد
با سلام
امیدوارم توان پذیرش نظرات مخالف را داشته باشید
تنها نگاهی عاقلانه بر قرآن کافیست تا آن را رویا و خواب، ندانیم. بلکه وحی و کلام مستقیم حضرت حق می باشد که بر پیامبر گرامی اسلام نازل شده.
آیات بسیاری هست که در آن، خداوند، پیامبر را مخاطب قرار داده و با او سخن گفته است.
اگر باور داشته باشیم که این کتاب آسمانی برای هدایت آمده است، بی شک نمیتوان آن را خواب و خیال دانست و هرگز نمی توان آنرا رمزآلود تصور کرد. زیرا این کتاب برای هدایت تمام بشریت است و باید آیاتی واضح و آشکار داشته باشد نه آیات مبهم و رمزگونه که در این صورت تنها مناسب برای هدایت دانشمندان و فیلسوفان می بود نه همه انسانها.
همچنین در قرآن آیاتی است که آنرا کتابی روشن و آشکار میداند نه رمز آلود که نیاز به تعبیر داشته باشد.
البته تفسیر آیات برای درک عمیقتر نیاز است اما معنای واضح و روشن آن را نفی نمی کند.
این نظریات، ارزش والای کلام خدارا در اذهان عمومی تخریب می کنند.
واقعا تحسین برانگیز بابت انتخاب و گزینش چنین مقاله ای که ارزش بنیادی برتری را برای یادگیر و آموزهای دینی را رد بر دارد
فروشگاه اینترنتی
http://www.baneh.com
باسپاس
سلام عرض سلام و احترام و ادب.
جناب آقای دکتر سروش بنده فقط یک آیه شریفه قرآن کریم مبنی بر اینکه کلام، کلام الله است عرض می کنم… وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ … می فرماید ما بر تو نازل کردیم تا تبیین کنی، تشریح کنی…این ما کیه؟ اگر پیامبر است!!!الیک کیه؟ این همه انزلنا در قرآن کریم ۳۴ مرتبه فقط انزلنا بدون ها و ه کیه؟
بله پیامبر دانش آموخته خدای سبحان است. نه آورنده قرآن، چرا که خدا او را مورد خطاب قرار می دهد که چیزی که تو نمی دانستی و نمی توانستی یاد بگیری ما یادت دادیم.
چطور خدا را با پیامبر عوض می کنی؟
چون می خواهی بگویی که این سخن خدا نیست که دائمی و برای همه ادوار مختلف تاریخ بشریت باشد بلکه فقط برای دوران پیامبر و شبه جزیره عربستان بوده و تمام.
برای اینکه اگر گناهی کردی بگویند خدا گفته نکن بگویی کی گفته؟ من که استدلال ها آوردم که این سخنان خدا نیست که واجب باشد انجام بدهی!!!مال پیامبر است و آن زمان!!!امروز فقط عقل و استدلال و البته آنکه بتواند با سفسطه هم شده حرفش را به کرسی بنشاند و چه زیبا خدا در قرآن پیش بینی کرده که…و امامه بَلۡ یُرِیدُ ٱلۡإِنسَٰنُ لِیَفۡجُرَ أَمَامَهُ …
هر جائی از قرآن کریم دست بگذاری سخن خدا را می بینی اما در عجبم که چرا شما نمی بینی؟؟!!!
ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَىٰ عَبۡدِهِ ٱلۡکِتَٰبَ وَلَمۡ یَجۡعَل لَّهُۥ عِوَجَا حمد مخصوص خدا است، چرا؟ چون توانسته به بنده اش (نه بیننده خوابش و…)کتابی نازل کند، عرض می کنم نازل کند که در آن اعوجاج و کژی نیست.
و صدها برهان دیگر که از شروع تا پایان قرآن قابل مشاهده اند.
یک جا هم برهان آوردی که چون پیامبر فانی در خداست گفته او گفته خداست…بنده خدا کسی که فانی شد که حرفی ندارد چون هرچی هست مال باقیست وگرنه فانی نشده. وفانی و باقی هرگز یکی نمی شوند (حداقل این را از نظر فلسفی می دانید که دویت و واحد تفاوت اساسی دارند و عین و مثل هم چنین و…) پس فانی اصلا حرفی برای گفتن ندارد که هر چه هست مال باقیست.
غیر از این که می خواهید جلویتان باز باشد تا هر کاری که می خواهید انجام دهید چیزی به ذهن ناقص من نمی رسد که این همه حضور کلام الله مجید را نمی بینید و به انحای مختلف می خواهید به پیامبر اسناد دهید امیدوارم هر چه زودتر به خود آیید.
سلام.
یک اشکال اساسی که در مورد اقای سروش وجود دارد که این اشکال منشا انحرافات متعدد در حوزه دینشناسی ایشان شده که به تبع به علت فهم نادرست دین این تئوری ها بیان مشود.
و اما اشکال اساسی این که ایشان قبل از پژوهش راجع به اسلام و دین و معتقد شدن یا نشدن به دین اساس فکری خودشان در باره شناخت دین و کلا جهانبینی خودشان را از شاعران مختلف خصوصا مولوی گرفته و جذب و غرق در کلمات و شعرهای او شده و اساس فکری و پیش زمینه ذهنی ایشان شکل گرفته و در مرحله بعد با قران و روایات مواجه شده است و در شناخت قران و روایات با نگاه مولوی محوری حرکت کرده .
و این که اساس این تئوری روی مبحث وحدت وجود در فلسفه بنا شده و درباره تبیین این نظریه ارای متعددی وجود دارد و معتقدین به این نظریه به علت اشکالات متعددی که به این مطلب وجود دارد هنوز به یک تبیین واحد جامع بدون اشکال نرسیده اند .
با سلام
مطالبی که آقای سروش به تبع ابوزید و یا افرادی مانند ارکون، حسن حنفی، ملکیان، مجتهد شبستری و … در زمینه قرآن و تاریخمندی یا تاریخی نگری مطرح میکنند، مبانی انسان شناختی، هستیشناختی،معرفت شناختی و … دارد.
بزرگواران فهم و نقد مطالب ایشان (که بخشی از مطالب و لوازم را خود سروش هم ملتزم نیست) نیازمند فهم مبانی به ویژه فلسفی دارد و به راحتی نمی شود نقد کرد.
یکی از بزرگوارانی که در زمینه نقد آقای سروش و اعتزال نو کار کرده و مقالات، کتاب و نوشته های زیادی دارد آقای دکتر محمد عرب صالحی است. به نظرم برای دیدن صحت و سقم سخنان سروش به مطالب ایشان مراجعه کنید. ایشان را من می شناسم و برای رساله کمکم می کنند، بسیار در این زمینه مطلب دارند.
آقای سروش به ویژه در زمینه وحی وقتی جای فاعل وحی را از خدا به پیامبر منتقل کرده و بعد پیامبر را انسانی می داند که تحت تأثیر فرهنگ و امیال و اغراض و زمانه و … است، طبیعتا برداشتش از وحی همین است.
می دانید که ایشان تحصیلاتی در زمینه فلسفه اسلامی به صورت کلاسیک و استاد دیده نیست و برداشتهای شخصی او از فلسفه و به ویژه عرفان آن هم با خلط فلاسفه غرب چه آشی در می آید.
البته قلم سروش واقعا در حد ستایش است
تلاش او در این که برخی شبهات را مطرح کرده و متدینان و اندیشمندان دینی را به تکاپو وا داشته جای خوشحالی دارد
ولی آیا او هدفی مقدس داشته یا خیر و چقدر از جوانان ما متأسفانه پیش از دیدن مبانی اسلام و کلام اسلامی و تفاسیر مفسرانی همچون علامه طباطبایی و فلسفه اسلامی، پای سخنان به ظاهر زیبای سروش می نشینند و با بیان اعجابی او ، در زمینه عقاید سر در گم می شوند مقوله ای جدا دارد.