هدایت با چاشنی ظرافت

ائمه علیهم السلام چگونه دیگران را به کار خود دعوت می‌کردند یا از کار نادرست باز می‌داشتند؟

 

شاید خیلی‌ها فکر کنند وقتی رک و پوست کنده دیگران را امر به معروف و نهی از منکر کنند نتیجه بهتری می‌گیرند اما حقیقت امر به معروف و نهی از منکر آن است که ما با رفتار و اعمالمان باید به دیگران یاد دهیم چگونه رفتارهای نادرست‌شان را اصلاح کنند وکارهای خوب انجام دهند. چنان که اهل بیت علیهم السلام در اکثر مواقع با بخشش و اخلاق نیکو موجب جذب و هدایت افراد می‌شدند. گواه ادّعای ما حدیثی است که از امام صادق علیه السلام نقل شده: «مردم را با غیر زبان خود (با اعمال و رفتار خود) به راه حق دعوت کنید. باید مردم از شما ورع (پرهیز)، کوشش، نماز و اعمال خیر ببینند».

روایت اول: نمازت باطل است

در کتاب «سیره رسول خدا(ص)» نوشته رسول جعفریان به نقل از یکی از یاران پیامبر(ص) آمده است: «در نماز بودیم که شخصی عطسه کرد. من گفتم «رحمک الله». همه به من نگاه کردند. آن شخص دوباره عطسه کرد، باز گفتم «رحمک الله»، وقتی نگاه مردم را دیدم، بلند گفتم مادرتان به عزایتان بنشیند! چرا نگاه می‌کنید؟ وقتی نماز تمام شد، پیامبر(ص) مرا صدا زد و فرمود: «نمازت درست نیست. چون در آن حرف زدی. نماز فقط تسبیح و تکبیر و تلاوت قرآن است و بس». به خدا هیچ معلمی را پیش از آن و پس از آن بهتر از پیامبر(ص) ندیدم، نه به من تعرضی کرد و نه فریادی سرم کشید».

روایت دوم: قضاوت پیرمرد

اگر سیره و رفتار ائمه معصوم علیهم السلام را به درستی مطالعه کنیم تمام لحظات زندگی این بزرگواران ـ حتی دوران کودکی و نوجوانی‌شان ـ برای ما درس عبرت است. در کتاب «المناقب» داستانی درباره کودکی امام حسن و امام حسین علیهما السلام آمده که نمونه خوبی برای امر به معروف عملی است. گویا روزی حسنین در حال بازی کردن بودند که متوجه وضو گرفتن پیرمردی شدند. پیرمرد درست وضو نمی‌گرفت.

حسنین علیهما السلام فکر کردند اگر به او بگویند اشتباه وضو می‌گیرد، ناراحت شود و خجالت بکشد. با هم قراری گذاشتند و پیش پیرمرد رفتند و گفتند: «ای شیخ! نگاه کن وضوی کدامیک از ما درست است. پیرمرد پس از آنکه وضو گرفتن آن دو را دید، گفت: «وضوی هر دوی شما درست است، وضوی من اشتباه بوده».

روایت سوم: شراب‌خواری که توبه کرد

شاید داستان مرد شرابخواری را که با یک جمله امام کاظم علیه السلام متحول شد شنیده باشید. این روایت در کتاب «منهاج الکرامه فی معرفه الامامه» علامه حلّی این گونه نقل شده: «صدای آواز و غنا از خانه «بُشر حافی» در کوچه پس کوچه‌های بغداد پیچیده بود، بُشر کنیز خود را برای خالی کردن خاکروبه‌ها به درب منزل فرستاد. امام کاظم علیه السلام که از آنجا عبور می‌کرد. کنیز را دید و از او پرسید: «صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟» کنیز گفت آزاد است. امام فرمود: «راست گفتی! اگر بنده بود از مولای خویش (خداوند) می‌ترسید». بُشر حافی که بر سر سفره شراب نشسته بود علت تأخیر کنیز را پرسید. او هم ماجرای دیدار با امام و سخنانش را برای بُشر تعریف کرد. بُشر همین که حرف‌های کنیزش را شنید با پای برهنه به بیرون دوید و خدمت امام کاظمر علیه السلام رسید. دست امام را بوسید و توبه کرد».

روایت چهارم:نصیحت منطقی

روایتی در کتاب «سبل الهدی و الرشاد» درباره سیره پیامبر اکرم(ص) در برخورد با افراد مختلف نوشته شده که خواندنش خالی از لطف نیست. می‌گویند جوانی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت:‌به من اجازه دهید زنا کنم! مردمی که در اطراف حضرت بودند شروع به هیاهو کردند و بر سر جوان فریاد کشیدند. پیامبر(ص) به مردم اشاره‌ای کرد و خواست آرام باشند. آنگاه رو به جوان کرد و فرمود: «آیا برای مادرت هم می‌پسندی؟» جوان گفت: نه. حضرت فرمود: «مردم هم برای مادرانشان نمی‌پسندند. آیا تو برای خواهرت هم می‌پسندی؟» گفت:‌نه. حضرت فرمود: «مردم هم برای خواهرانشان نمی‌پسندند. آیا برای عمه‌ات می‌پسندی؟» جوان گفت: نه. حضرت فرمود: «مردم هم برای عمه‌شان نمی‌پسندند». آنگاه فرمود: «اکراه داشته باشد از آنچه برای خودت اکراه داری و واجب بدار آنچه را برای خودت دوست داری». در واقع این رفتار پیامبر(ص) نشان می‌دهد حتی با افرادی که گناهان کبیره انجام می‌دهند یا نیت گناه دارند باید به درستی حرف زد و آنها را از زبان منطق امر به معروف کرد.

روایت پنجم: پند و عبرت صوفی

«محمد بن منکدر» یکی از متصوفین مشهور عصر امام باقر علیه السلام بود که بیشتر ساعات شبانه‌روز را عبادت می‌کرد و از نظر مالی از دیگران کمک می‌خواست. در کتاب «الارشاد» شیخ مفید به نقل از این صوفی زمان امام پنجم شیعیان نوشته شده: یک روز تصمیم گرفتم امام باقر علیه السلام را موعظه کنم اما او مرا موعظه کرد. دوستانش ماجرا را از او پرسیدند. گفت: یک روز که هوا بسیار گرم بود به اطراف مدینه رفتم. دیدم امام با دو نفر از کارگرانش مشغول کار است. پیش خود گفتم چگونه است که بزرگی از بزرگان قریش در این ساعت از روز که هوا بسیار گرم است در طلب دنیاست؟ تصمیم گرفتم او را موعظه کنم. نزدیک رفتم و سلام کردم. امام در حالی که عرق از سر و رویش جاری بود پاسخم را داد. گفتم خداوند تو را اصلاح کند! اگر مرگ در این موقعیت به سراغت بیاید، چه خواهی کرد؟ امام باقر علیه السلام فرمود: «به خدا قسم اگر در این حالت مرگ به سراغم بیاید موقعی آمده که من در طاعتی از طاعات الهی هستم.

بدان! من این گونه زحمت می‌کشم تا از تو و مردم بی‌نیاز باشم. از مرگ در آن حالت بیمناکم که سرگرم گناهی باشم». آنگاه گفتم رحمت خدا بر تو باد! فکر کردم شما را موعظه کنم اما شما مرا موعظه کردید.
ائمه علیهم السلام چگونه دیگران را به کار خود دعوت می‌کردند یا از کار نادرست باز می‌داشتند؟

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.