سلفی‌زدایی از دولت

میزگردی درباره تحولات مصر با حضور حسین شیخ‌الاسلام، محمد ایرانی، حسن هانی‌زاده و داود احمدزاده در هفته‌نامه مثلث برگزار شد.

 

 

محمد المرسی، رئیس جمهوری برخاسته از حزب اسلامگرای اخوان المسلمین درست یک سال پس از به قدرت رسیدن به دنبال چند روز تظاهرات خیابانی، توسط نظامیان ارتش از قدرت برکنار و تحت بازداشت خانگی قرار گرفت. تحولات مصر آنقدر غیرقابل پیش‌بینی بود که هنوز نیز سؤالات مبهم زیادی پیرامون چرایی این اتفاق وجود دارد. در همین راستا هفته نامه مثلث اقدام به برگزاری میزگردی پیرامون تحولات مصر با حضور اساتید و کارشناسانی چون حسین شیخ‌الاسلام، سفیر سابق ایران در سوریه، محمد ایرانی، سفیر سابق ایران در لبنان، حسن هانی‌زاده، سردبیر بخش عربی خبرگزاری مهر و داود احمدزاده، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل خاورمیانه کرد.

در واقع در رابطه با تحولات اخیر مصر، مسائل و سؤالات بدون پاسخ مهمی مطرح است که خالی از لطف نیست در این میزگرد بدان پرداخته شود؛ به عنوان نمونه آیا تحولات اخیر مصر اصلاً کودتاست و اگر کودتاست آیا کودتای سفید است؛ نظامی است یا کودتای نرم؟ همچنین چرا المرسی یک سال پس از به قدرت رسیدن سقوط کرد و نتوانست این فرصتی که برای اخوان المسلمین ایجاد شده بود را حفظ کند؟ در ابتدای این میزگرد به دلایل سقوط المرسی و اشتباهاتی که وی مرتکب شد پرداختیم و نظر کارشناسان را جویا شدیم.

چرا در مصر کودتا رخ داد و اشتباهات عمده محمد المرسی، رهبر اسلامگرا و برخاسته از حزب اخوان المسلمین طی این یک سال که قدرت را در اختیار داشت چه بود که باعث شد با این تظاهرات گسترده روبه‌رو و در نهایت نیز از قدرت برکنار شود؟ در این شرایط آینده اخوان و دولت مصر چه خواهد بود؟

شیخ‌الاسلام:

در مصر کودتا شد. چون یک انقلاب شده بود. وقتی انقلاب در مصر پیروز شد طبیعی بود که مخالفانی در داخل، منطقه و بین‌الملل دارد. مخالفان داخلی انقلاب در مصر و مخالفان به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان کسانی بودند که از رژیم سابق از لحاظ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بهره‌مند می‌شدند. با آمدن محمد المرسی و اخوان المسلمین در قدرت نوع رفتار المرسی باعث شد که افراد دیگری نیز به مخالفان اضافه شوند؛ افرادی چون ناصریست‌ها، ملی‌گراها و برخی اسلام‌گرایانی که منتقد رفتارهای المرسی بودند. در منطقه نیز اولین رژیم که از آمدن المرسی لطمه می‌دید رژیم صهیونیستی بود. رئیس این رژیم رسماً اعلام کرده بود که حسنی مبارک گنجینه تمام نشدنی ماست و آمدن هر شخصی غیر از مبارک به ضرر آنها بود. در این میان دیگر المرسی که جای خودش را داشت؛ زیرا وی این قدرت را داشت که نیروهای اسلامی و اخوان المسلمین را علیه اسرائیل بسیج کند. در منطقه برخی دیگر از کشورها مانند عربستان و قطر که حکومت‌های خاندانی هستند ترس از این داشتند که ملت‌ها از مردمسالاری مصر الگوبرداری کنند، در نتیجه آنها نیز مخالف حکومت المرسی بودند، زیرا مصر این خاصیت را دارد که هر کاری در آنجا انجام شود، در دیگر کشورهای عربی و اسلامی نیز الگوبرداری شود. در سال 1328 که اخوان المسلمین در مصر ایجاد شد در دیگر کشورهای عربی نیز تکرار شد، حتی در عراق شیعی حز الدعوه الگوی شیعی اخوان است. حتی زمانی که پیمان کمپ دیوید توسط مصر امضا شد. بقیه کشورها نیز از آن پیروی کردند. نکته دیگری که مطلوب این کشورها نبود این بود که وقتی مصر مردمسالار و قوی شود به دنبال جایگاه منطقه‌ای‌اش خواهد بود. این در حالی است که برخی کشورهای منطقه به رغم کوچک بودن برای خودشان جایگاه منطقه‌ای ویژه‌ای را که مستحقش نبودند، تعریف کرده بودند و تحمل این را نداشتند کشور بزرگی چون مصر دوباره برای خودش جایگاهی تعریف کند. در این شرایط مصر انقلابی و ضد اسرائیل که برخی حرکت‌ها چون اشغال سفارت اسرائیل و انفجار خط لوله گاز به این منطقه را انجام داده بود، در جهت حمایت از مقاومت ظاهر شد و این خلاف جهت کلی است که در سازش در پیش گرفته بودند. در صحنه کلی نیز آمریکا و اروپا تقویت جنبه‌های ضد اسرائیلی مصر را به ضرر خودشان می‌دیدند. تمام این عوامل دست به دست هم دادند تا طرحی برای زمین زدن مردم سالاری در منطقه اجرا شود. آمریکایی‌ها و غربی‌ها توفیق مردم‌سالاری را در منطقه ما بر نمی‌تابند، چرا که می‌دانند وقتی قرار باشد رأی مردم ملاک قرار گیرد نظام ضد آنها خواهد بود. به علاوه اینکه آمریکایی‌ها ترجیح می‌دهند یک حکومت خانوادگی، استبدادی، دیکتاتوری ـ حزبی یا فردی روی کار باشد تا با دیدن کدخدا ده را بچاپند. این روند برای آنها خیلی راحت‌تر است. در این صورت آن کدخدای مستبد برای ادامه حکومت ضد مردمی‌اش باید متکی بر یک حکومت خارجی چون آمریکا باشد. ولی اگر یک نظامی مردم‌سالار باشد باید پاسخگوی مردمش باشد و طبیعی است که نمی‌تواند منافع آمریکا را تأمین کند. تمام این دلایل در کنار هم تجربه مردم‌سالاری را در مصر به شکست کشاند. البته به صراحت نمی‌توان از شکست سخن گفت اما این حادثه در وهله نخست به ضرر ملت مصر و سپس نیز به ضرر خیزش‌های اسلامی شد. حال باید ببینیم چطور می‌توان این مشکل را رفع کرد.

ایرانی:

برای اینکه چرایی وقوع چنین اتفاقی در مصر به صورت عمقی‌تر بررسی شود باید برگردیم به زمانی که اخوان المسلمین در روند مردم‌سالاری پیروز شد و این پیروزی با میزان درصدی که به دست آمد خیلی شکننده بود. در واقع کسب آرایی نزدیک به 52درصد در برابر باقی گروه‌هایی که در برابرش قرار گرفته بودند، این هشدار را به جامعه سیاسی آینده مصر داد که المرسی شرایط بسیار سختی را در پیش خواهد داشت. درصد آرایی که المرسی به دست آورد آنقدر کافی نبود تا از یک توانایی و استحکام برای رویارویی با تمام توطئه‌ها و جریانات برخوردار شود. بنابراین محمد المرسی به همسویی و ائتلاف با یک جریان نیاز داشت تا وضعیت را سامان بخشد در انتخابات یک سری از گروه‌های اسلام‌گرا که قبلاً جزو اخوان بودند اما از آن جدا شده بودند مانند جریان‌های اسلامی میانه‌رو مثل جریان عبدالمنعم ابوالفتوح وقتی وضعیت را به این شکل دیدند که اگر کنار جریان اسلامی اخوان قرار نگیرند احتمالاً اخوان المسلمین شکست خواهند خورد از المرسی حمایت کردند. در واقع بخش دیگری از اتکای المرسی به آرای مردمی، استفاده از گروه سلفی تندرو النور بود که در تجربه قبلی انتخابات پارلمانی توانسته بود با تکیه بر ائتلاف با آنها درصد قابل ملاحظه‌ای را در مجلس کسب کند. با همین تجربه هم دوباره وارد کارزار و پیروز شد. اما باید به این نکته اشاره کرد که جامعه مصر یک جامعه متکثر و متنوع است، درواقع دارای طیف‌های مختلف فکری، طایفه‌ای، سیاسی، اجتماعی و مذهبی است و شرایط ویژه‌ای دارد. هیچ گروهی در مصر به تنهایی و مستقل نمی‌تواند به کار خود ادامه دهد، روی پای خودش بایستد و به خواسته‌های دیگران توجهی نداشته باشد. بسیاری معتقدند محمد المرسی بعد از پیروزی و شکل دادن دولت به هر دلیلی نتوانست شرایطی را فراهم کند که گروه‌ها، احزاب، طیف‌های مختلف و نگاه‌هایی که در مصر وجود داشتند و خیلی هم قدیمی بودند نقشی ایفا کنند. به طور طبیعی این گروه‌ها در کنار هم قرار گرفتند و از همان اواسط دوران یک ساله ریاست جمهوری المرسی یعنی از نوامبر سال 2012 وقتی بحث بیانیه قانون اساسی مطرح شد، المرسی را دچار چالش کردند و به سمتی حرکت کردند که انتخابات زود هنگام را رقم بزنند؛ این اتفاقات را باید در چارچوب ترکیب اجتماعی جامعه مصر ارزیابی کرد. نکته دیگری که در رابطه با چرایی تحولات اخیر مصر مطرح است این است که اخوان المسلمین جریان نوپایی نبود، بلکه یک جریان کاملاً ریشه‌دار بود و مسائلی که توسط اخوانی‌ها مطرح می‌شد نشان می‌داد یک تاریخ عریض و طویلی دارد. ناگفته نماند که در تمام این دوران اخوانی‌ها تجربه کار اجرایی نداشتند و در صحنه میدانی سیاست وارد نشده بودند. اخوانی‌ها در این دوران یکسره به کارهای نظریه‌پردازی پرداخته بودند و هر وقت هم می‌خواستند وارد صحنه شوند و عرض اندام کنند سرکوب و بازداشت می‌شدند. بنابراین این گروه هیچ گاه مجال اینکه در صحنه سیاسی وارد کارزار شود و به جنگ با مشکلات سیاسی، اجتماعی و تعاملات بین‌الملل بپردازد را نداشت. بنابراین بسیاری معتقدند که شاید این بی‌تجربگی باعث شد اخوانی‌ها در مرحله دوم به جای استفاده از دیگر گروه‌های مصری به گروه‌های سلفی روی بیاورند و همین اقدام در عوض آنکه آنها را در صحنه بین‌الملل مطرح کند، آنها را مورد چالش قرار داد. در نهایت این مسأله نیز بهانه‌ای برای دیگر گروه‌های مصری قرار گرفت که بگویند اخوانی‌ها به دیگر گروه‌ها توجهی ندارند. در واقع در فاصله یک سال اخیر انباشتی به اندوخته‌های سیاسی المرسی اضافه نشد، بلکه ریزش‌هایی از جانب ائتلاف اخوان صورت گرفت؛ بخشی از اعضای حزب النور از اخوان جدا شدند و اخیراً نیز در کنار نقشه راه آقای عبدالفتاح السیسی قرار گرفتند. همچنین بخشی از اسلام‌گرایانی که در ابتدای راه المرسی را همراهی می‌کردند طی تحولات اخیر در کنار او نبودند. بنابراین در این شرایط نمی‌توان گروه‌هایی را نام برد که جزو مخالفان المرسی بودند، ولی بعدها به او پیوستند بلکه بیشتر شاهد ریزش حامیان المرسی بودیم، بنابراین بعد از گذشت یک سال در مصر محبوبیّت مردمی المرسی در داخل مصر نسبت به زمان انتخابات کاهش پیدا می‌کند.

هانی‌زاده:

اخوان المسلمین طی این مدت اشتباهات زیادی مرتکب شدند؛ اولاً حلقه مدیریت را منحصر به خودشان کردند و از طیف‌های سیاسی و ظرفیت‌های بالای احزاب ریشه‌دار مصر در امر حکومت‌داری استفاده نکردند. شاید بخشی از این شرایطی که به وجود آوردند به دلیل کم‌تجربگی دولت‌سازی اخوان المسلمین بود. این گروه تقریباً 85 سال سابقه فعالیت تشکیلاتی داشتند و با همان نگاه و تفکر اداره کردن یک مؤسسه خیریه وارد جریانهای دولتی شدند. بنابراین آنها نه در سیاست خارجی نه در اقتصاد و نه در مسائل ریشه‌دار اقتصادی هیچ‌گونه برنامه مدوّنی نداشتند. در حقیقت اشتباهی که المرسی مرتکب شد این بود که خیلی به جریان‌های سلفی و اسلام‌گراهای تندرو بها داد. بنابراین وی نوعی ادبیات تهاجمی و پرخاشگرانه را علیه سایر احزاب لیبرال و سکولار به کار گرفت. حتی در سیاست خارجی نیز محمد المرسی سیاست خودش را بر اساس سیاست‌های قطر و برخی کشورهای حوزه خلیج فارس تنظیم می‌کرد و این یکی دیگر از اشتباهات وی بود. او در مدت حضورش به عنوان رئیس جمهور مصر رابطه‌اش را با دولت سوریه بدون هیچ توجیهی قطع کرد. همچنین در این مدت نشستی با حضور سلفی‌ها برگزار شد و یوسف القرضاوی که به مفتی ناتو معروف است در این نشست در حضور المرسی اهانت‌های آشکاری به شیعیان کرد. اتفاق دیگری که در زمان وی رخ داد این بود که یکی از سلفی‌های حزب النور، انجیل را در برابر کلیسای قبطی‌ها آتش زد که این مسأله موجبات ناراحتی برخی اقشار را فراهم آورد. این مسأله یک سلسله تراکمات به وجود آورد و از آنجایی که جامعه مصر جامعه متکثری است و مذاهب مختلفی در آن حضور دارند مشکلات المرسی چندین برابر شد. شیعیان در انتخابات ریاست جمهوری به محمد المرسی رأی دادند و احساس کردند راحت‌تر می‌توانند با اخوان المسلمین نوعی همگرایی داشته باشند، ولی ورود سلفی‌ها به چرخه دولت المرسی موجب شد طیف وسیعی از جامعه مصر از جمله شیعیان، قبطی‌ها و عوامل رژیم سابق از دولت وی رویگردان شوند. در نتیجه به نظر می‌آید المرسی نتوانست رئیس جمهوری ملی تلقی شود و بیشتر رئیس یک حزب بود؛ ادبیات و خطاب او در حد رئیس یک حزب بود و همین اشتباهات و نداشتن یک برنامه مدوّن برای اداره کشور موجب شد جامعه مصر به دو طیف موافق و مخالف تقسیم شوند. در این شرایط جبهه نجات ملی به رهبری محمد البرادعی، اتفاقات را رصد می‌کردند و در یک فرصت مناسب فراخوان دادند و توانستند جامعه ملتهب مصر را به میدان التحریر بکشانند، بنابراین فضا به گونه‌ای بود که ارتش هم چاره‌ای جز کودتا نداشت. زیرا ارتش مصر یک ارتش کاملاً سیاسی و اجرایی است. در دوران حسنی‌مبارک، انور سادات و جمال عبدالناصر نیز شاهدیم اغلب استانداران، فرمانداران و معاونان وزارتخانه‌ها از ژنرال‌ها بودند و تجربه خیلی خوبی در دولت‌سازی و اداره سیاسی کشور داشتند. بنابراین ارتش مصر کاملاً سیاسی و اجرایی است و اکنون که قدرت را در دست گرفته قطعاً خواهد توانست در یک فرآیند زمانی مثلاً شش ماهه یک دولت انتقالی با شرکت طیف‌های سیاسی مورد قبول جامعه مصر تشکیل دهد و اوضاع را تحت کنترل درآورد. البته این بدان معنا نیست که دولت آینده حتی اگر از طیف‌های لیبرال تشکیل شود، اخوان المسلمین هیچ گونه سهمی نخواهد داشت. زیرا تجربه یک سال گذشته نشان داد بدون طیف‌ها و جریان‌های سیاسی مختلف نمی‌توان یک دولت و نظام را بر اساس یک تفکر اداره کرد. در نتیجه به نظر می‌آید اخوان اکنون در صدد تقابل با جریان‌های لیبرال است، همچنان که اخیراً اعلام کردند عدلی منصور که به جای المرسی روی کارآمده یک یهودی است و در رسانه‌ها نیز منعکس کردند. اخوان نشان داده که اگر فشار بر آن وارد شود و ارتش به سرکوب این جریان بپردازد به فعالیت‌های زیرزمینی متوسل خواهد شد و مصر به سمت تقابل و درگیری شبیه آنچه در الجزایر در سال 1992 اتفاق افتاد و حدود 10 سال ادامه داشت، دچار خواهد شد. اما با توجه به اینکه اخوانی‌های معتدل اعلام کرده‌اند قصد تقابل ندارند به نظر می‌آید مصر به سمتی خواهد رفت که اشتباهات گذشته المرسی دیگر تکرار نشود و دولتی در آینده تشکیل شود که تمام طیف‌های سیاسی در آن شرکت داشته باشند. اما سؤالی که اکنون در بسیاری از کشورهای جهان مطرح است اینکه آیا این کودتا، کودتای آمریکایی است و آمریکا در آن نقش داشته یا ارتش به صورت خودجوش دست به این اقدام زده است؟ در این رابطه باید گفت بدون شک آمریکایی‌ها به صورت هوشمندانه و زیرکانه حوادث مصر را رصد کرده و اجازه داده‌اند که هویت و چهره واقعی سلفی‌های جنایتکار برای ملت مصر آشکار شود. در عین حال آمریکا یک چشمش نیز به سمت محمد البرادعی و دیگر افراد و گروه‌های سکولار و لیبرال بود و وقتی سلفی‌های افراطی را به طور کامل تخریب کردند ارتش را وادار به کودتا کردند. از دیگر سو آمریکا تلاش دارد یک چهره ملی به ارتش بدهد و این گونه وانمود کند که ارتش بدون مشورت با آنها کودتا کرده است. اما در اصل آنچه اکنون برای آمریکایی‌ها نگران کننده است امنیت رژیم صهیونیستی است؛ یعنی دموکراسی و آزادی در مصر برای آمریکا خیلی اولویت ندارد و در اصل اولویت‌شان امنیت پایدار رژیم اسرائیل است. بنابراین آمریکا کاملاً حوادث و اتفاقات مصر را تحت نظارت خواهد داشت و نتیجه آن را احتمالاً طی شش ماه آینده با برگزاری یک انتخابات و پیروزی احتمالی محمد البرادعی شاهد خواهیم بود.

احمدزاده:

من در ابتدا می‌خواهم راجع به واژه انقلاب که در صحبت‌های دوستان پیرامون تحولات مصر اشاره شد، صحبت کنم؛ انقلاب لغتی است که در علم سیاست معنا، مفهوم و کارکرد خودش را دارد. به عقیده من آنچه در ژانویه 2011 در مصر رخ داد بیشتر رفورم بود تا انقلاب، زیرا در مصر ما شاهد تغییر ساختارهای کلی نبودیم و جابه‌جایی‌های اساسی در ارکان قدرت رخ نداد. در دوره یک ساله روی کار آمدن المرسی چه در عرصه داخلی و چه خارجی، تغییر و تحول آن چنانی رخ نداد. در واقع دو نهاد اثرگذار در مصر، ارتش و اخوان المسلمین هستند؛ ارتش نیرویی است که از زمان جمال عبدالناصر نسبت به دیگر نیروهای سیاسی وضعیت برتری داشته و این وضعیت را حفظ کرده است. آنچه در سال 2011 رخ داد دو محور اصلی داشت که مطالبات مردم روی آن متمرکز شده بود؛ نان و آزادی. بنابراین المرسی باید روی این مطالبات تمرکز می‌کرد زیرا مصر با جمعیت 80 میلیونی، کشور فقیری است و سرمایه اصلی آنها از توریسم است؛ البته علاوه بر کمک‌های سالانه دومیلیارد دلاری که کشور مصر به خاطر قرارداد کمپ دیوید دریافت می‌کند. متأسفانه بحث رادیکالیزه کردن سیاست داخلی و عدم فهم درست المرسی از دوستان و دشمنان خود در منطقه از اشتباهات عمده المرسی بود.

متأسفانه المرسی در قامت رهبری برخاسته از اخوان در این راستا دچار اشتباهات چشمگیری شد؛ یکی از اشتباهات اساسی وی نزدیک شدن به کشورهایی بود که قدمت و تأثیرگذاری آنچنانی ندارند. به عنوان نمونه قطر یک کشور کوچک و جزیره‌ای است اما سیاست خارجی اخوان برمبنای سیاست‌های این کشور شکل می‌گرفت. در این میان عربستان نیز تلاش داشت لایه‌های سلفی را در میان حکومت اخوان برای باج‌گیری تقویت کند، اما در هر صورت این ناکارآمدی‌هایی که علناً مشاهده شد به عدم مشروعیت کارکردی محمد المرسی در عرصه داخلی دامن زد. یعنی او در حالی که سوگند یاد کرده بود دولتش مطالبات عمومی و مطالبات ملت را رهبری خواهد کرد، به اخوانی کردن حکومت روی آورد. در حقیقت وی بیتشر از مرشد عام حرف شنوی داشت و حرف‌هایی که مرشدشان محمد بدیع می‌زد را دنبال می‌کرد. بنابراین با ساختاری که جنبش اخوان دارد المرسی بیشتر پیرو و اجرا کننده فرامین بود و نتوانست آن سپهر عمومی خواسته‌ها و مطالبات داخلی را هدایت کند. در نتیجه تراکم و انباشت مطالبات داخلی منجر به یک نارضایتی عمومی شد. نکته اساسی این است که در سال 2011 و در میدان التحریر، نیروهای اخوان جزو آخرین نیروهایی بودند که به جریان‌های اعتراضی پیوستند و موتور محرکه این جریان را بیشتر جوانان جنبش ششم آوریل، جریان‌های چپ و لیبرال تشکیل می‌دادند. بنابراین اخوان بارها از طرف مخالفان داخلی خود به نوعی موج‌سواری متهم شده است؛ در واقع اخوانی که نقش آنچنانی در روزهای نخست ناآرامی‌های مصر نداشت، توانست در یک فرصت مغتنم از تجربه 80 ساله‌اش استفاده کند و حکومت اخوانی را تشکیل دهد. حکومت اخوان حتی در مقطعی با ارتش نیز بر سر تقسیم قدرت کنار آمد. حتی جریان برکناری طنطاوی، وزیر دفاع با هماهنگی خود ارتش صورت گرفته بود و این گونه مطرح شده بود که چون طنطاوی سنش بالاست بهتر است قدرت را به السیسی واگذار کند. به هر صورت این نیروی موازنه‌گر ارتش در مصر با تضعیف اخوان به ضرر آنها عمل کرد و در نهایت منجر به کودتا یا شبه‌کودتا شد مشروعیتی که اخوان از صندوق‌های رأی به دست آورده بود با عدم کفایت آنها و به واسطه اعتراض میلیون‌ها مصری پس گرفته شد. ضرب‌المثل مصری‌ها که می‌گوید: «قلبم را گاز بگیر اما نانم را نگیر» واقعاً یک بحث جدی است و بحث نان و آزادی در مطالبات مردم مغفول مانده است.

(هفته‌نامه مثلث، شماره 180)

 

 
میزگردی درباره تحولات مصر با حضور حسین شیخ‌الاسلام، محمد ایرانی، حسن هانی‌زاده و داود احمدزاده در هفته‌نامه مثلث برگزار شد.

میزگردی درباره تحولات مصر

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.