اندیشهورزی با کدام عقلانیت؟
نگاهی دیگر به رابطه عقل فلسفی و وحی
مطلبیکه در ادامه خواهد آمد، گزارشی است از مصاحبه دکتر بیژن عبدالکریمی با سایت جماران، با عنوان «هرمنوتیک متن مقدس». دکتر عبدالکریمی پیش از این برخی از مؤلفههای تفکر خود را به شرح زیر اعلام کرده بود:
ـ «تلاش در راستای نیل به نحوه تفکری که مسامحتاً شاید بتوان آن را «الهیات رهاییبخش» نامید. از این تعبیر به هیچ وجه نباید تلاش در جهت نیل به نوعی الهیات تازه فهمیده شود… همچنین از این تعبیر نباید همان مفهوم الهیات آزادیبخش در امریکای لاتین، یعنی استفاده از الهیات مسیحی در جهت مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری فهم شود، بلکه مراد از این تعبیر این است بیش از آنکه درصدد رهاییبخشیدن به انسانها باشیم، باید بکوشیم خودِ امر قدسی یا فراتاریخ را از اسارت در زندانهای قومی، نژادی، فرقهای، تاریخی، جغرافیایی، مفهومی و در یک کلمه چارچوب تفکر تئولوژیک رهایی بخشیم».
ـ «تلاش به منظور غلبه بر شکاف و دوآلیسم تئولوژیک، یعنی غلبه بر فهم دوپاره جهان (جهان قدسی و جهان عرفی) و گذر از فهم دوپاره تاریخ (تاریخ قدسی و تاریخ عرفی)».
ایشان در مصاحبه یادشده، کوشیده تا ضمن نقد رویکردهای غالب تفسیری، راه را برای اهداف ذکر شده در بالا، بگشاید. نسخه کامل این مقاله در سایت جماران (jamaran.ir) و نیز سایت چشمانداز ایران (www.meisami.net) موجود است.
دکتر عبدالکریمی در این مصاحبه در پاسخ به اینکه آیا رویکرد فلسفی به قرآن میتواند روش تفسیری موجّهی باشد، ابتدا دو نوع نگرش را از یکدیگر تمیز میدهد: نگرش تاریخی و نگرش غیرتاریخی. ایشان معتقدند بیشتر گذشتگان ما ـ اعم از فلاسفه و مخالفان ایشان ـ به دنبال شرایط تاریخی خود، فاقد نگرش تاریخی بودند. زمانیکه مسلمانان در قرون دوم و سوم با عقل متافیزیکی یونانی روبه رو شدند، دریافتند که این عقلانیت، با عقلانیت دینی تعارض دارد. به دلیل سیطره نگرش غیرتاریخی، نخستین فیلسوفان ایرانی مسلمان ـ یعنی فارابی و ابنسینا ـ «اصل جاودان خرد» را که مبتنی بر اعتقاد به وجود یک حکمت جهانی و ابدی در همه اعصار و فرهنگها بود، پیش کشیدند؛ در نتیجه براساس این اصل تلاش کردند تا بین دو سنت متافیزیک یونانی و سنت دینی یهودی ـ عبری ـ سامی (موسی، عیسی، محمد) وحدت و هماهنگی ایجاد کنند و همین الگوی مونیستی (واحدانگارانه)، مورد پذیرش اکثریت قریب به اتفاق همه فیلسوفان بعدی قرار گرفت. «فیلسوفان ما از آنجا که فاقد تفکر تاریخی بودهاند، با اعتقاد به همین «اصل جاودان خرد» کوشیدند نشان دهند که میان شرع و عقل، پیامبر درونی و پیامبر بیرونی، یا وحی و فلسفه، هیچگونه تعارضی وجود ندارد». دکتر عبدالکریمی معتقدند چنین رویکردی به قرآن، موجب سکولارشدن متن مقدس و عدم فهم درست آن میشد؛ چرا که متون مقدس، متعلق به سنت تاریخیای متمایز از سنت متافیزیک یونانی است. دکتر عبدالکریمی مثال میزند درحالیکه در سنت موسی ـ عیسی ـ محمد، مهمترین مشخصه آدمی، ارتباط او با خداست، سنت متافیزیک یونانی، مشخصه ناطقبودن یا فاعلشناسابودن را مهمترین مشخصه انسان میداند:
«متون مقدسی چون قرآن، متعلق به سنت تاریخی یهودی ـ عبری ـ سامی، یعنی همان سنتی است که در معنا و مفهومی تئولوژیک، از آن به ادیان ابراهیمی تعبیر میگردد و معانی و مفاهیم در این سنت تاریخی، همچون علم، یقین، معرفت، حقیقت، انسان و… با همین مفاهیم متناظر و به ظاهر مشابه در سنت متافیزیک یونانی، متمایز است. برای نمونه در سنت یونانی که جهان محور است، آنچه به منزله واقعیت، اصالت دارد، خود جهان، کاسموس یا طبیعت است، درحالیکه در سنت یهودی ـ عبری ـ سامی که سنتی خدامحور است، آنچه به منزله واقعیت اصالت دارد، ساحت الوهیت است. انسان در سنت متافیزیک یونانی «حیوان ناطق» است، یعنی وصف نطق یا فاعلشناسا (سوبژه)بودن، مهمترین وصف آدمی تلقی میشود، درحالیکه در سنت یهودی ـ عبری ـ سامی مهمترین وصف آدمی، گشودگی به ساحت قدس و ایمان به این ساحت است. علم در معنای متافیزیکی آن، یعنی صورتهای ذهنی یا گزارههای منطبق با امر واقع (صادق) به هیچوجه با معنا و مفهوم علم در سنت یهودی ـ عبری ـ سامی که فرضاً پیامبر اسلام آن را به نور تعبیر میکند (العلم نور یقذفالله فی قلب من یشاء) یکی نیست. آنچه فلاسفه از «حکمت یا سوفیا» میفهمیدند از حکمت در معنا و مفهومی که در کتب مقدسی چون قرآن آمده، بسیار متفاوت است».
دکتر عبدالکریمی درباره تفاوتهای میان عقلانیت یونانی و عقلانیت ادیان ابراهیمی توضیح میدهند:
«ما در این جهان چیزی به نام «عقل» نداریم، بلکه باید از «عقلها» سخن گفت. ذات و حقیقت انسان، که برای ما ناشناخته است، امری بلاتعیّن است و ما نمیتوانیم صرف «حیوان ناطق» و «حیوان ابزارساز» و «حیوان متافیزیکی» و «حیوان اعتبارساز» و… تعریف کرده، با صرف هر یک از این گزارهها به او تعیّن بخشیم. حقیقت انسان، امری بلاتعیّن است و در دورههای مختلف تاریخی، استعدادها، قابلیتها و امکانات مختلفی را از خودش بروز میدهد. عقل ـ تو بخوان انسان ـ یک امر بلاتعیّن است، لیکن تجلیات گوناگونی دارد. این عقل در سنت متافیزیک یونانی، ویژگیهایی از خودش آشکار ساخته که در سنتهای تاریخ دیگر از خودش بروز نداده است و هر جای دیگری هم که از فلسفه و این نوع عقلانیت سخن و اثری هست، منشأ آن یونان است. اما همه سخن در این است که عقلانیت متافیزیک یونانی صرفاً «یک امکان» از میان امکانات گوناگون نحوه هستی آدمی و نه «یگانه امکان» است. به بیان سادهتر، عقلانیت متافیزیکی صرفاً «یک نحوه تفکر» و نه «یگانه شیوه تفکر» است». ایشان در مثالی ساده، میپرسند که آیا شخصیتی چون مسیح که پارهای از زیباترین گزارههای تاریخ ـ مانند «همسایهات را دوست بدار و نانت را با او تقسیم کن» و «معنای جهان، عشق است» ـ از او صادر شده، میتواند دیوانه باشد؟ اگر مسیح از عقلانیتی برخوردار است، آیا شیوه تفکر و عقلانیت مسیح، از همان سنخ تفکر و عقلانیت ارسطویی ست؟ دکتر عبدالکریمی پاسخ میدهد:
«بیتردید مسیح، از نحوه تفکر و عقلانیتی برخوردار بوده و بیتردید، این نحوه تفکر و عقلانیت با شیوه تفکر و عقلانیت ارسطویی متفاوت بوده است».
دکتر عبدالکریمی در این مصاحبه، پیامد یکی دانستن عقلانیت با سنت ارسطویی را اسیرشدن در دام «انحصارگرایی و خودبنیادی» میداند که «مبنای هرگونه استبداد و توتالیتاریسم است»؛ زیرا ما با برقراری چنین تساویای، نشان دادهایم که تنها با یک نوع خاصی از عقلانیت آشنا هستیم و بدون دلیل، هرگونه نظام معرفتی مغایر با آن را رد میکنیم.
ایشان درباره سابقه توجه گسترده به رویکرد تاریخی، به مشاهدات و دستاوردهای مردمشناسان اشاره میکند:
«در قرون 17، 18 و 19 میلادی پا به پای رشد و توسعه استعمار، مردمشناسی نیز رشد پیداکرد. بسیاری از اروپاییان که به واسطه نیروهای نظامی به این طرف و آن طرف جهان و به میان قبایل ناشناختهای در آفریقا یا قبایل سرخپوستی در قاره امریکا رفتند، با این پدیده روبهرو شدند که در این قبایل، انسانها نحوه زیست، اعتقادات، آداب، مراسم و شعائری دارند که متفاوت از شیوه زیست، اعتقادات و آداب و رسوم اروپاییان بوده و برای آنها قابل فهم نیست. سپس نتیجه گرفتند که افراد این قبایل، وحشی و بربر هستند. درست همانگونهکه یونانیان، غیر خود را بربر و وحشی مینامیدند و فقط خود را متمدن برمیشمردند. اما با رشد آنتروپولوژی و مردمشناسی به تدریج این مسئله مطرح شد که آیا باید بگوییم افراد این قبایل، بربر و وحشی و فاقد عقلانیت هستند یا باید گفته شود که این جوامع و قبایل از عقلانیتی برخوردار هستند که متفاوت با عقلانیت اروپایی است؟ به تدریج که نگاه پدیدارشناسانه رشد پیدا کرد، مردمشناسها به این نتیجه رسیدند که این قبایل و جوامع غیراروپایی، از نوعی عقلانیت برخوردارند که برای خودش از منطقی درونی، نظامی اپیستمیک و اصول و معیارهای خاص خویش برخوردار است. لذا نمیتوان گفت که آنها وحشی و فاقد عقلانیتند، بلکه تنها میتوان گفت که آنها از منطق و عقلانیتی برخوردارند که متمایز از عقلانیت و منطق اروپایی (عقلانیت متافیزیکی) است».
دکتر عبدالکریمی درباره تبعات برخورد غیرتاریخی با متن میگوید:
«عقلانیت متافیزیکی چه در شکل سنتیاش و چه در صورت جدید آن ـ یعنی در شکل عقلانیت جدید که حاصل بسط عقلانیت متافیزیکی است ـ همچون اسب تروا، همین که وارد قلعه ایمان و نحوه فهم متون مقدس شد ـ چه در تاریخ مسیحیت و چه در اسلام و چه در تاریخ معاصر هر دو دین ـ نهایتاً زمینه فتح شدن قلعه ایمان به طور کلی و شکست مواجهه دینی با متون مقدس به طور خاص را به واسطه این عقلانیت فراهم آورد. خود این روند نیز نهایتاً به تسلیمشدن به سکولاریسم ذاتی عقلانیت جدید و ناسوتی و بیاعتبار شدن همه چیز از جمله ناسوتی و بشری شدن متون مقدس منتهی شده است».
ایشان معتقد است: «امروز عموم روشنفکران و صاحبنظران در سطح جهان و حتی اغلب روحانیون، متکلمین و مفسران ما، ناخودآگاه تحتتأثیر عقل متافیزیکی یونانی هستند. یعنی آنان عقل، منطق، استدلال، علم، یقین و حقیقت را همانطور میفهمند که در سنت متافیزیک یونانی شکل گرفته است. اما وقتی با متون مقدس روبهرو میشویم، آنها از عقلانیت متافیزیکی تبعیت نمیکنند. لذا تفکر غیرتاریخی خواهد کوشید که عقلانیت و افق معنایی خاص خودش را، که عموماً زیر نفوذ سنت عقلانیت متافیزیک یونانی است، به افق معنایی متن تحمیل کند. نتیجه این امر، آن خواهد بود که متن مقدس، ویران خواهد شد و افق معنایی و اثرگذاری خویش را از دست خواهد داد. با تحمیل هر افق معنایی مغایر با افق معنایی متن به آن و با تحمیل هر نظام معرفتشناختی به نظام معرفتشناختی دیگر، آن متن و آن نظام اپیستمیک، متلاشی خواهد شد و نظام معنایی خویش را از کف خواهد داد و این اتفاقی است که در خصوص همه تلاشهای هرمنوتیکی مدرن، که خواهان فهم متون مقدس براساس عقلانیت متافیزیکی، عقلانیت جدید و افق معنایی حاصل از عقل مدرن هستند، روی میدهد».
دکتر عبدالکریمی، نهتنها اغلب مفسران سنتی، بلکه روشنفکران مذهبی مدرن را نیز گرفتار اشتباه تحمیل عقلانیتی خارج از قرآن، به متن قرآن میداند:
«از آنجا که روشنفکران و صاحبنظران مدرن ما نیز افق معنایی و اصول و احکام عقل مدرن را به سنتهای تاریخی پیشین و نیز به افق معنایی متون مقدس تحمیل میکنند، تمام سنتهای تاریخی و متون مقدس شکل گرفته در این سنتها را ویران ساخته، آنها را به مجموعهای از باورها و اعتقادات بیجان و بیروح یا حتی مجموعهای از خرافات و اسطورههای غیرواقعی و اندیشههای بیارزش تبدیل میکنند».
ایشان برای روشنشدن این بحث، با استناد به بحث «بازیهای زبانی» ویتگنشتاین میگوید:
«مطابق نظریه «بازیهای زبانی» ویتگنشتاین، در واقع هر متنی، بازی زبانی خاص خودش را دارد. اگر خواننده بکوشد آگاهانه یا ناآگاهانه قواعد بازی خودش یا هر بازی دیگری را به بازی زبانی متن تحمیل کند، آن متن بیمعنا میشود. در مقام مثال، این درست به آن میماند که کسی در بازی فوتبال بخواهد از قاعده «کیش» در بازی شطرنج استفاده کند».
دکتر عبدالکریمی معتقد است که وقتی خواننده و مفسر با متن مقدس روبهرو میشود، مفاهیمی مانند «توکل»، «خلوص»، «تقوا به منزله شرط هدایت»، یا «هدایت به منزله نتیجه و حاصل لطف و عنایت الهی» و… را مییابد. این مفاهیم، صرفاً مفاهیمی اخلاقی نیستند، بلکه نشان میدهند که در پس متن قرآن، یک نظام وجودشناسانه، انسانشناسانه و معرفتشناسانه خاص نهفته است؛ نظامی که با نظامهای اپیستمیک سنت متافیزیک یونانی، کاملاً متفاوت است. اگر بگوییم که مفاهیم یادشده صرفاً جنبه دستوری و اخلاقی دارند و نظام معرفتی خاص قرآن را که این مفاهیم در آن معنا پیدا میکنند، نادیده بگیریم، «در آن صورت ما متن مقدس را نابود ساخته، دیگر چیز اصیلی برای خواننده باقی نخواهد ماند و او میتواند از اینکه به تخریب و نابودی برخی از گرانبهاترین، عالیترین و مقدسترین دستاوردهای فرهنگی بشری پرداخته است و به دنبال آن زمینههای «مرگ انسان» را فراهم کرده است، در دل خویش خشنود باشد».
ایشان معتقدند که تفکر تاریخی در متفکری مانند ابنعربی دیده میشود اما او در سنت فکری ما، در حاشیه قرار گرفته است. ایشان میگوید: «عرفای ما بهتر از فلاسفه، تعارضها و تفاوتهای این دو سنت را دریافتند و «حکمت ایمانی» را در برابر «حکمت یونانی» مینهادند. آنها این دو سنت را با چشم تقابل مینگریستند. مولانا در تقابل با فلاسفه، که خود را غرق در فلسفه و حکمت یونانی کرده بودند، فریاد اعتراض برمیآورد و میگفت: چند و چند با حکمت یونانیان/ حکمت ایمانیان را هم بدان». ایشان این رویکرد را به تعبیر هانری کربن، «هرمنوتیک حضور» مینامد که طبق آن، حقیقت و معنا، نه فقط در جملات و گزارهها، بلکه در قلب انسانها نهفته است. دریافت حقیقت، از سنخ اشراق و روشنایی وجودی و قلبی است و عمل تفسیر، صرفاً به تفکر و تحلیل برای یافتن معنای جملات محدود نمیشود، بلکه چگونگی «بودن» و زندگی خواننده متن، خود نوعی تفسیر متن مقدس محسوب میشود. چنین تفسیری، دیگر تنها به بررسیهای نظری محدود نیست، بلکه نشأتگرفته از تجربیات زیسته است.
دکتر عبدالکریمی در این مصاحبه تصریح میکند که هدفش تخریب و رد کامل یک سنت فکری نیست، بلکه به گمان ایشان، همه سنتهای تعقلورزی تاریخی با وجود اختلافاتشان، بهرهای از خداوند ـ حقیقت واحد، استعلایی و فراتاریخی ـ بردهاند. ایشان مرزبندی خود را با مکتب تفکیک چنین بیان میکند:
«مذهب تفکیک برای سنت متافیزیک یونانی یا اساساً هر سنت تاریخی دیگری، جز سنت نص محور عبری ـ سامی ارزشی قائل نیست، اما در تلقی اینجانب همه سنتهای تاریخی با آن حقیقت استعلایی و ماتقدم نسبت دارند». هر سنت تاریخی، جلوههایی محدود از خدا را آشکار کرده و در عین حال، ناتوان از آشکار کردن جلوههای بیشمار دیگری است.
با این همه، به باور دکتر عبدالکریمی برخورد تاریخی با متن ـ که از آن نتیجه میشود خدا در قرآن به مقتضای سطح فهم و به مناسبت نیازهای زمانی و مکانی مردم با ایشان سخن گفته است ـ عوارض خاص خود را دارد:
«اصحاب تئولوژی به درستی از تاریخی شدن متون مقدس وحشت دارند. چون به خوبی ـ آگاهانه یا ناآگاهانه و بیشتر ناآگاهانه ـ احساس میکنند که تاریخی کردن متون مقدس، به معنای سکولار، بشری و زمینیکردن این متون و به دنبال آن ویرانشدن آخرین سنگرهای ممکن در برابر سکولاریسم، نهیلیسم و بیمعنا شدن جهان در روزگار کنونی است».
ایشان اشاره میکنند که مسئله برخورد تاریخی یا غیرتاریخی با قرآن، بیان دیگری از مسئله مورد اختلاف میان اشاعره و معتزله ـ یعنی حادث یا قدیم بودن قرآن ـ است. ایشان در ادامه از اصحاب تئولوژی که طرفدار برخورد غیرتاریخی با متن هستند، سؤال میکند:
«وقتی آنان از «جاودانگی دین و متون مقدس» سخن میگویند، به چه چیزی میاندیشند و از مفهوم «جاودانگی دین و متون مقدس» چه چیزی را مراد میکنند؟ به راستی، چه چیز در دین و متون مقدس، ابدی و فراتاریخی است؟ برای نمونه برای مسلمانان نه فقط گفتار پیامبر (احادیث نبوی)، بلکه کنش و شیوه رفتار او (سیره نبوی) نیز حجت است و آنها پیرو آیات متعدد و صریح قرآن، موظف به تبعیت و پیروی از پیامبر بوده و تبعیت از رسول را به منزله تبعیت از خدا میدانند و پیامبر برای آنان اسوه و الگوست. اما پیامبر با شمشیر میجنگیده یا با شتر مسافرت میکرده است. پس چرا و به چه دلیل مسلمانان اینگونه امور را حقایقی ابدی و جاودانه تلقی نمیکنند؟» و سؤال میکند: «مقدسبودن متن به چیست؟ چه چیز متن را مقدس میکند؟ چه چیز متن مقدس را از متن نامقدس متمایز میسازد؟»
دکتر عبدالکریمی در پاسخ به پرسش بالا معتقد است که همه انسانها در طول تاریخ، برخی اشیاء، انسانها یا مکانها را مقدس میدانستهاند و این مقدس دانستن، به خاطر رابطهای بوده که آن اشخاص، مکانها یا اشیاء با خدا داشتهاند. در واقع حضور و تجلی امر قدسی در هر امری، باعث مقدس بودن آن امر میشود. بنابراین آنچه کتب مقدس را از کتابهای غیرمقدس جدا میکند، حضور نیرومند خدا ـ یگانه حقیقت قدسی ـ در آن متنهاست. ایشان معتقدند:
«امر قدسی، خود حقیقتی فراتاریخ، یعنی فرازبان و فرافرهنگ است، اما آنگاه که به زبان درآید و با زبان ـ که خود مقولهای تاریخی است ـ بازگو شود، تنزل یافته و در بیانی تاریخی خود را آشکار میسازد. اینجا همان نقطهای است که دیالکتیک امر قدسی از یکسو و زبان و فرهنگ از سوی دیگر ـ یعنی دیالکتیک آسمان و زمین، یا دیالکتیک فراتاریخ و تاریخ ـ تحقق میپذیرد».
به گمان ایشان، این تلقی نتایج بزرگی به همراه خواهد داشت، چرا که: «اولاً متون مقدس صرفاً به تعدادی از متون محدود نشده، هر متنی که بتواند امر قدسی را حاضر سازد، متنی مقدس است. ثانیاً قدوسیت متون، امری ذومراتب خواهد بود و در میان متون، پارهای از قدوسیت بیشتر و پارهای از قدوسیت کمتر برخوردار خواهند بود. اما در آن دسته از آثاری از حیات بشری که به منزله متون مقدس تلقی شدهاند، حضور امر قدسی به نحوی اصیلتر و نیرومندتر احساس میشود».
(دوماهنامه چشمانداز ایرانیان، شماره 79)
نگاهی دیگر به رابطه عقل فلسفی و وحیبیژن عبدالکریمی