آیا دیانت ساده است یا مشکل؟

علی هراتی

دین چیست و اسلام چیست؟ به‌جز بودنی دیگر و زیستنی دیگر. دین و ذات دین، در درجه اول ساده‌ترین چیزها و بی‌پیرایه‌ترین آموزه‌ها است. اصلاً دین و اسلام آمده است تا انسان‌ها را از این پیچیدگی کثرات و خدایان متعدد[1] و زنجیر تکالیف خرافی[2] آزاد کند. پیامبر می‌گفت بگویید جز خدای واحد، خدایی نیست تا رستگار شوید و می‌آموخت که بهترین اسلام، آن است که مردم از دست و زبان آدم در امان باشند. اما و هزار اما، همین‌که بخواهیم حساب این سادگی و بساطت را از قلمرو و حوزه‌های دیگر – مانند تاریخ و سیاست و فلسفه و علم – تفکیک کنیم و مرز میان آن‌ها را مشخص کنیم، به‌تدریج، فهم دیانت معنایی از پیچیدگی و مشکل بودن به خود می‌گیرد.

یکی از بحث‌هایی که به‌طور مداوم در گفتگو با بخش‌های گوناگون جامعه با آن روبه‌رو می‌شویم، همین دوگانگی سادگی و پیچیدگی_ که بیشتر معنای منطقی دارد_ و دوگانگی آسانی و مشکل بودن_ که بیشتر معنای روان‌شناسانه دارد_ در معنای دین است. گروه مذهبی سنتی ما، پر بسیار دینداری را شاخ و برگ داده است و آن را با شعائر و رسوم همراه کرده است و متأسفانه خیال می‌کند هر چه بار دیانت را سنگین و پیچیده کند، بیشتر غیرت و تعصب دینی دارد و بیشتر احساس رضایت می‌کند؛ بی‌خبر از آنکه، با این رویکرد به دین اتفاقاً دین از صفا و طراوت و خلوص و صمیمیت اولیه فاصله می‌گیرد. و از سوی دیگر گروه نوگرای سکولار، پر بسیار دینداری را سهل و آسان و دم‌دستی و راحت تعریف می‌کنند و متأسفانه با این تعریف از دین، ضرورت مجاهده و تلاش، اهمیت جدی بودن در امور اخلاقی و به رسمیت شناخت کتب و مآثر دینی را یکسره انکار می‌کند. در اینجاست که ما سردرگم می‌شویم و نمی‌توانیم تکلیف خودمان را با دین مشخص کنیم.

اگر بخواهیم دینداری و دیانت را ازلحاظ (نظری) و شناختی بررسی کنیم، باید گفت دیانت در درجه اول اموری بسیار ساده و بی‌پیرایه است ولی در درجه دوم، به خاطر برخورد با قلمروها و حوزه‌های دیگر، مانند تاریخ و سیاست و فلسفه و علم و غیره، لاجرم تااندازه‌ای پیچیده و دشواریاب می‌شود. و اگر بخواهیم دینداری و دیانت را ازلحاظ (عملی) و وجودی بررسی کنیم، باید گفت دیانت، بسیار بسیار صعوبت و دشواری دارد و حاصل یک چرخش وجودی و تغییر مزاج در عمیق‌ترین ساحات انسانی است. بنابراین، سهولتِ دیانت بیشتر ازلحاظ نظری و شناختی است و صعوبتِ دین بیشتر ازلحاظ عملی و وجودی است. به‌راحتی می‌توان کتاب‌های اصول‌اعتقاد را خواند و فهمید؛ اما همین‌که بخواهیم یاد و حضور امر قدسی را در متن زندگی‌مان وارد کنیم، به مشکل برمی‌خوریم. به قول سعدی:

((گه اندر نعمتی مغرور و غافل

گه اندر تنگ‌دستی خسته و ریش

 

چو در سرا و ضرّا حالت این است

ندانم کی به حق پردازی از خویش))

دیانت ساده است، اما سادگی آن به معنای دم‌دستی بودن و سهل‌الوصول بودن آن نیست؛ بلکه به معنای ارتباط وجودی مستقیم و بی‌واسطه انسان با موضوع‌های دینی است. در قرآن سوره ماعون از سوره‌هایی است که معنای دیانت را به چالش می‌کشد و حتی می‌توان گفت نسبت به تصور عوامانه آن را وارونه می‌کند. در سوره ماعون، مخالف دین کسی معرفی نمی‌شود که معمولاً مردم مذهبی خیال می‌کنند که مثلاً یکی از اصول دین را انکار کند یا اینکه یکی از واجبات عبادی را ترک کند، بلکه کسی معرفی می‌شود که از یتیم حمایت نمی‌کند و به رسیدگی به فقیران دعوت نمی‌کند. هم‌چنین در این سوره می‌بینیم نمازگزاران که در همه قرآن ستایش می‌شوند، سرزنش می‌شوند به خاطر آنکه اهل خودنمایی و تزویر هستند و از توجه به مستندان جلوگیری می‌کنند. به‌هرحال، غرض این بود که در این سوره با ظاهرپرستی و خوارجی‌گری مبارزه می‌شود و سعی می‌شود دینی را که فطرت و وجدان هرکسی به‌طور  ساده و مستقیم می‌فهمد معرفی کند.

و دیانت مشکل است، اما این مشکل به معنای پیچیدگی نظری و داشتن اطلاعات فراوان نیست، بلکه به معنای تحول روحی و اخلاقی و داشتن احساس تازه و گرایش تازه است. در نهج‌البلاغه حضرت امیر می‌گوید: حق سنگین اما حیات‌بخش و باطل سبک اما هلاک آور است. می‌توان گفت دیانت مشکل است به همان معنا که حق سنگین است. یعنی اینکه در زیست دینی، شخص اندک‌اندک از وابستگی‌های مشترک میان حیوان و انسان فاصله می‌گیرد و اندک‌اندک با لذات متعالی و نیازهای متعالی که همان سه‌گانه طلایی دانایی و خوبی و زیبایی است آشنا می‌شود. شخص، زندگی باری به هر جهت و لاابالی گرایانه و بی‌تفاوت و بی‌مسئولیت نسبت به دیگران را رها می‌کند و جدی بودن انتخاب در دوگانگی‌های اخلاقی و احساس تکلیف نسبت به سرنوشت جامعه را در خود احساس می‌کند. و درنهایت، شخص، ساحت ملأ و پر بودگی جهان هستی را در کنار هیاهوی پوچ زندگی روزمره و دعوا و نزاع‌های حقیر و بیهوده، حتی شده برای ساعاتی و لحظه‌هایی مشاهده می‌کند. بنابراین، معنای مشکل بودن دیانت، مربوط به تحول و صیرورتی است که قرار است در جان انسان پیدا بشود و او را از یک سطح به سطح دیگر جابه‌جا کند.

به‌عبارت‌دیگر، آن معنا از دین، ازلحاظ سهولت و صعوبت، در حالت مناسبی به سر می‌برد که اولاً (متافیزیک سبک) داشته باشد و ثانیاً (اخلاق دشوار) داشته باشد. دین باید متافیزیک سبکی داشته باشد به این معنا که تا جایی که امکان دارد باید ازلحاظ نظری و نظام مفهومی، سبک و قابل به دوش‌کشیدن باشد و دین باید اخلاق دشوار داشته باشد به این معنا که هدف زندگی را امری دم‌دستی و پیش‌پاافتاده تلقی نکند. حتی برعکس باید به این خودآگاهی برسد که راه به‌سوی حقیقت جز با زحمت و مشقت و راه به‌سوی موفقیت جز با ریاضت و انضباط، به دست نمی‌آید. اما چیزی که ما در جامعه دوقطبی شده خود می‌بینیم این است که یک گروه متافیزیک سنگین را با اخلاق دشوار جمع کرده است و یک گروه متافیزیک سبک را با اخلاق آسان. بخش مذهبی و سنتی جامعه، خیال می‌کند برای اینکه دین‌دار باشد باید همان نظام‌های فکری چند قرن پیش شیخ مفید و خواجه‌نصیرالدین طوسی را حفظ کند و بخش جوان دانشگاهی ما خیال می‌کند برای اینکه روشنفکر و آزاداندیش باشد باید نسبت به امور اخلاقی حساسیت نداشته باشد و متأسفانه دچار اباحه‌گری می‌شود.

هایدگر در رساله زبان خانه وجود، می‌گوید آن‌چنان تفکر متافیزیکی سیطره یافته است که همواره (مفهوم) چون مهمانی ناخوانده حاضر می‌شود. ما به طبیعت توجه می‌کنیم اما بلافاصله آن را به چارچوب مفاهیم علمی و پژوهشی درمی‌آوریم و به اخلاق توجه می‌کنیم اما بلافاصله، آن را در نظام خشک و بی‌روح ارسطویی و کانتی و یا تقسیم‌بندی‌های مفهومی فضیلت‌گرا و وظیفه‌گرا و سعادت‌گرا درمی‌آوریم. به همین ترتیب‌، ما خیال می‌کنیم در رشته الاهیات به دین توجه می‌کنیم، درحالی‌که درواقع جسد بی‌روح دین را تشریح می‌کنیم و اصطلاحات متکلمان را نشخوار می کنیم. دیانت درست مانند شنا کردن است، حالا یک حداقل شناخت نظری برای شنا کردن ضرورت دارد، اما ما فقط و فقط وقتی شناگر محسوب می‌شویم که دل به دریا بزنیم و حضور آب را در اطرافمان احساس کنیم. پیامبر اسلام مدام به غار حراء می‌رفتند، خوب برای چه؟؟ برای اینکه از هیاهو و قیل‌وقال مردم فاصله بگیرند و در سکوت و خلوت با نفس هستی گفتگو کنند. اما اگر ایشان می‌توانستند در آن عصر و زمانه گاه‌گاهی در تنهایی این تجربه را از سر بگذرانند، تکلیف انسان‌های معاصر چیست که ماشین و تکنولوژی، نهانی‌ترین لایه‌های زندگی را اشغال کرده است و از خاطره آدم‌ها، مواجهه مستقیم با طبیعت و هستی را، از یاد برده است. درجایی گفته‌ام:

«اطلاعات زیاد، آدم رو خرفت می‌کند نه خردمند. امکانات زیاد، آدم رو زمخت می‌کند نه خوشبخت. پس چه باید کرد در این عصر آخرین خبر تازه و دهان‌گشاد برای مصرف. کجا می‌توان یافت حضور خلوت اشیاء را و صمیمیت دوران کودکی را؟»

برای کسی که پاک با علوم اسلامی و هم‌چنین علوم انسانی مانند فلسفه، ادبیات، روان‌شناسی و تاریخ بیگانه است، ضروری است که به پیچیدگی و ظرافت هندسه معرفت دینی و ذوالابعاد بودن و هم‌پوشانی کردن مسائل تأکید کنیم. و از سوی دیگر، برای کسی که در میان کتابخانه بزرگ شده و با اهل نظر و فرهنگ نشست‌وبرخاست داشته است، ضروری است که به درگیری عملی با مسائل و حضور در متن حوادث جامعه و توجه مشفقانه به افراد خانواده، دعوت کنیم. اکثر قریب به‌اتفاق مردم را باید به مطالعه کردن و تحقیق کردن و گوش دادن به سخنرانی و شرکت در گفتگو دعوت کرد و از سوی دیگر بخش خواص و تحصیل‌کرده جامعه را باید به متن زندگی و مشکلات انضمامی و هم‌نشینی با توده‌ها دعوت کرد. باید به نیروی بسیجی و نظامی کشور بگوییم، دین‌داری بدون مطالعه و تفکر، انسان را کله‌خر و مزدور بار می‌آورد و هم‌چنین باید به نیروی تحصیل‌کرده و دانشگاهی کشور بگوییم، سواد نظری بدون مشارکت و کنش داشتن در جامعه، انسان را پفیوز و بی‌بخار بار می‌آورد. خلاصه، در میان این دوقطبی، به یک گروه باید بگوییم: خواجه پندارد که خدمت می‌کند؛ بی خبر کز معصیت جان می‌کند و به یک گروه باید بگوییم: ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه سخت است.

سخن آخری که درباره این موضوع می‌توانم بگویم درباره رابطه دیانت با «نهاد» و رابطه دیانت با «تخصص» است. در جامعه و زمانه ما، نه برای افراد بی‌تفاوت نسبت به دین، بلکه برای افراد به‌شدت متعهد و مذهبی این پرسش به وجود آمده است، که آیا اساساً امری به‌عنوان دین، احتیاجی به نهاد یعنی حوزه علمیه و احتیاجی به متخصص یعنی روحانیت دارد یا ندارد؟ اگر ما به جلسه میان شریعتی و مطهری و دیگران و سخنانی که در میان آنها ردوبدل می‌شوند رجوع کنیم؛ متوجه می‌شویم که از همان موقع این پرسش جدی مطرح بوده است و جواب‌های مختلفی هم به آن داده‌شده است. دکتر شریعتی آنجا می‌گوید: برای یک فرد که می‌خواهد هم دیندار در معنای عام کلمه و هم روشنفکر در معنای عام کلمه باشد، در سرزمین و جامعه ما دو دشمن وجود دارد: یکی دشمن خارجی و یکی رقیب داخلی. دشمن خارجی یعنی افراد و نهادهایی که اساساً با آرمان‌های دینی مخالف هستند و دین را مایه انحطاط و عقب‌ماندگی نسل بشر می‌دانند. و رقیب داخلی یعنی افراد و نهادهایی که ظاهراً با آرمان‌های دینی موافق هستند ولی راه و مسیر آنها و جبهه‌گیری و جهان‌بینی آنها، با این فرد موردنظر، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. و حتی در اینجا رقیب داخلی یعنی نهاد روحانیت بیشتر از کسانی که به‌طور ایدئولوژی دشمن شمرده می‌شوند، نسبت به جوان تازه به میدان آمده و در جستجوی دین، کینه می‌ورزند و به سرکوب و سم‌پاشی درباره او می‌پردازند. و ما می‌بینیم متأسفانه از آن زمان تا به حالا، همین‌طور فاصله میان روشنفکرهای دینی و نهاد روحانیت در حال افزایش است. به اعتقاد نگارنده، بله دین به نهاد و تخصص احتیاج دارد همان‌طور که مثلاً فلسفه و ادبیات هم به دانشگاه و استاد احتیاج دارد؛ اما به‌هرحال، این نهاد و تخصص باید تا به آنجا باشد که در خدمت دین باشد؛ نه اینکه این‌قدر تشکیلاتی و تشریفاتی بشود و دچار فقه‌زدگی و سیاست‌زدگی بشود که چیز از خلوص و سادگی اولیه دین باقی نگذارد. متأسفانه، در نمازهای جماعت چیزی که روحانیت ما نمی‌گوید اتفاقاً همان عرفان و اخلاق است که جوهر دین محسوب می‌شود.

 

 

ارجاعات:

[1]  یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (سوره یوسف  آیه 39 )

 

 

[2] ….وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ…. (سوره اﻷعراف  آیه 157)

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.