فاطمه مرنیسی شهرزادِ هزارویکشب جهانِ فمینیسم
شیرین کریمی
«کمی تا بهار 1990 باقی مانده بود، فاطمه مرنیسی در یک کنفرانس دانشگاهی در لندن سخنرانی داشت، سخنانش و اندیشهاش نشان میداد از تمام سرها سر است، توجه همه را به خود جلب کرده بود، بسیار زیبا بود و بسیار باهوش. با خودم فکر میکردم آیا من هرگز شبیه او خواهم شد؟» این بخشی از سخنان نور الحسن گُلی استاد دپارتمان انگلیسی در دانشگاه آمریکایی در شارجه است که از مراسم فارغالتحصیلیاش در انگلستان به یاد میآورد [1].
در واپسین روز نوامبر سال 2015 فاطمه مرنیسی از دنیا رفت، روزنامهها و وبسایتها نوشتند: «مراکش یکی از بزرگترین جامعهشناسان و پیشروترین فرد در جنبش فمینیستی زنان مسلمان را از دست داد، زنی که برای رهایی زنان از چنگال ستم و استثمار در هر شکلی، زندگیاش را وقف حقوق زنان کرد. او در این جهانِ دهشتناک شعله دانش و مدارا را برافروخت و روشناییبخشِ راه زنان مسلمان بود.» او به موازات کار آکادمیک، همواره برای ایجاد جامعه مدنی، برابری جنسیتی و حقوق زنان مبارزه میکرد [2]. مرنیسی از همه نظر عمیقاً کاریزماتیک بود. کتابهای درخشانی نوشت، از جمله فراسوی حجاب، حرمسرای سیاسی (زنان پردهنشین و نخبگان جوشنپوش)، رویای ورود بیاجازه، شهرزاد به مغربزمین میرود، حجاب و نخبگان مذکر، زنان در اسلام [3]. به زبانهای عربی، فرانسه و انگلیسی مینوشت، کتابهایش را در شناختهشدهترین نشرهای بینالمللی منتشر میکرد و در بسیاری از دانشگاههای معتبر اروپایی و آمریکایی کرسی استادی یا سخنرانی داشت. در روزهای پس از مرگ وی، بسیاری از همکاران، دانشجویان و خوانندگانش نوشتند که آثار مرنیسی تأثیر شگرفی بر رشد فکری و دیدگاه آنها نسبت به فمینیسم داشته است.
تمرکز اندیشه مرنیسی بر روی مسئله دموکراسی در جوامع مسلمانان بود. او در آثارش به تضاد میان سنت و مدرنیته توجه داشت، به بحرانهایی میپرداخت که جوامع مسلمان را دستخوش رنج و عقبماندگی میکنند. رشد، پیشرفت، توسعه و گشودگی در برابر دیگران (در برابر سایر انسانها، سایر ادیان، سایر ملل) مورد توجه او بود. از برچسبها دوری میکرد و به ایدئولوژیها بدبین بود. مارکسیستها آرای مرنیسی را مورد نقد قرار دادند؛ به باور مارکسیستها مرنیسی در دیدگاهش به مسائل زنان مبارزات طبقاتی را دستکم میگیرد. مرنیسی کسی بود که جسارت به پرسشکشیدنِ اصول راستگرایانِ مذهبی را داشت و از این رو اسلامگرایان گروهی دیگر از منتقدان او بودند. سومین گروهِ منتقدان مرنیسی ناسیونالیستها بودند، به تعبیر ناسیونالیستهای عرب مرنیسی اندیشه بیگانه فرهنگی درباره فمینیسم را وارد جوامع مسلمان کرده است. مرنیسی سیاستهای استعمارگری (colonialism)، قومگرایی غربی، محافظهکاری مذهبی، سرمایهداری و ناسیونالیسم را نقد میکرد و این سیاستها را یکی از عوامل بهحاشیهراندن زنان میدانست. سیر فکری مرنیسی میانرشتهای بود و جهان فکری او رویکردهای گوناگون نظری را در بر میگرفت. به باور راجا روونی، استاد دانشگاهی در مراکش، «به نظر میرسد مرنیسی بیش از هرچیز به تغییر اجتماعی تعهد داشته است. او نمونه روشنفکری است که آنتونیو گرامشی آن را روشنفکر ارگانیک نامیده است، روشنفکری که تحرکات جامعه خود را دنبال میکند.»[4]
ایدهها، پژوهشها و نوشتههای مرنیسی زمانی منتشر شد که فمینیسمْ اروپامحور، ضدمذهب و بسیار دور از جهان سوم بود. مرنیسی در 35 سالگی، سال 1975، اولین کتابش را با عنوان فراسوی حجاب؛ تحرکات زنانه-مردانه در یک جامعه مدرن مسلمان منتشر کرد. این اثر متن کلاسیک انسانشناختی و جامعهشناختی درباره زنان اعراب مسلمان و اهل سرزمینهای مجاور دریای مدیترانه است. او در این کتاب به دنبال اصلاح گفتمان ایدئولوژیک درباره زنان و سکسوالیته بود، گفتمانی که در تنگنای مردسالاری جا خوش کرده بود. ویراست نخست این کتاب صدای منتقدان زنستیز و رادیکال را درآورد. مرنیسی از ابتدای راهی که در پیش گرفته بود از سوی نخبگان محافظهکار انتقادهای تندی دریافت کرد [5]. او در فراسوی حجاب خطاب به زنان مسلمان مینویسد:
ما زنان مسلمان میتوانیم با افتخار به جهان مدرن قدم بگذرایم، با علم به اینکه مطالبه مقام، دموکراسی و حقوق بشر، برای مشارکت کامل در امور سیاسی و اجتماعیِ کشورمان، بخشی راستین از سنّت مسلمانان است، نه نشئتگرفته از ارزشهای غربی وارداتی [6].
امروز مرنیسی را «فمینیست مسلمان» و متفکر برجسته «فمینیسم اسلامی» مینامند؛ دو برچسبی که خود هرگز از آنها برای معرفی خودش استفاده نکرد. مرنیسی در سال 1992 کتاب زنان پردهنشین و نخبگان جوشنپوش: تفسیری فمینیستی از حقوق زنان در اسلام را منتشر کرد. او در این کتاب مسائل و مفاهیم مناقشهبرانگیز درباره حقوق زنان در اسلام را مورد تأمل قرار داده است. این متن سرشار از نکتهسنجیهای زیرکانه و دقتهای استادانه است، همچون قماش ابریشمین و رنگینی که خواننده را به حالوهوای صدر اسلام میبرد، به مکان و زمانی که حضرت محمد (ص) در آن میزیست، نزد انسانهای آن روزگار. عطر میان کلمههای این متن که نه آیینه تقدسسازی و سفیدنمایی است، بلکه شارح اندیشه و انتقاد و نیکی و بدی و تلخی و هوس و خشم و مبارزه است، شارح هرآنچه در وجود انسان است فارغ از جنسیتی که برای خیلیها فقط مردانه است. مرنیسی در بخشهایی از این کتاب درباره زنانی نگاشته است که دین جدید را بدون آگاهی دقیق از نقشی که در سرنوشت آنها دارد نمیپذیرفتند، زنانی که جسارت نقدکردن رهبر سیاسی و مذهبیشان را داشتند. این روحیه انتقادی تا پایان دهه اول اسلام باقی بود [7]. خواندن این کتاب سیاحت است؛ مثل این است که پس از شنیدن خبر فتح مکه در مدینه قدم بزنی و آرامشِ امنیتی که به خیابانها بازگشته است را نفس بکشی تا پیامبر (ص) از مکه بازگردد و در جشن پیروزی شرکت کنی، پیروزیای که از آنِ همگان است؛ مثل بودن در کنار زنانی است که نه ساکت، فرسوده، عقبمانده و تهی هستند بلکه اهل فکر و گفتوگو و انتقاد و حضور در جامعه هستند. این کتاب در ایران به دستور دادستان وقت، سعید مرتضوی، ممنوع اعلام شد.
در نگاه مرنیسی آرمانِ «زن خاموش، منفعل و مطیع» هیچ ربطی به پیامهای موثق اسلام ندارد؛ این ساختاری است که علما، فقهای مذهبی و متون دینیِ تحریفشده و دستکاریشده به منظور حفظ نظام مردسالار ایجاد کردهاند. به تعبیر مرنیسی ایدئولوژی جنسی اسلامی باور دارد که اگر قدرت جنسی ذاتی زنان مهار نشود نظم اجتماعی تعریفشده از سوی مردان فرومیپاشد، از این رو برای کنترل سکسوالیته زنان و پاسداری از جامعه مسلمان ضروری است که زنان محجبه باشند، از مردان جدا باشند و قانوناً فرمانبردار مردان باشند. مرنیسی در کتاب حجاب و نخبگان مذکر (1987) با دیدی منتقدانه متون قدیمیِ فقه و سنت را بازخوانی میکند و استدلال میکند که پیام راستین پیامبر اسلام (ص) درباره برابری میان جنسها، از سوی رهبران سیاسی جدید و عالمان مذهبی تحریف شده است. مرنیسی با نگاهی وسیع به مسئله زن در جهان عرب امروز مینگرد و آن را پیوند میزند با مسئله ضعف مشروعیت سیاسی، رکود اجتماعی و نبود دموکراسی [8].
فاطمه مرنیسی با مقاله شهرزاد به مغربزمین میرود وارد دنیای هزارویکشب میشود، به دنبال رد پای شهرزاد ترجمههای غربی، متون اقتباسشده و ترجمهشده و شبهترجمهها را بازخوانی میکند، به باور مرنیسی شهرزاد با این متون به جهان غرب رسید و کاری را به انجام رساند که مسلمانان در طی جنگهای صلیبی در انجام آن ناموفق بودند. اما شهرزادی که با این متون به مغربزمین آمد شهرزاد روشنفکر نبود و آنگونه که از این شبهترجمهها برداشت میشود غربیها فقط به دو چیز علاقه داشتند: ماجراجویی و روابط جنسی. مورد دوم به شکل عجیبی محدود شد به زبان بدن زنانه. تا صد سال پس از ورود هزارویکشب به جهان غرب توجه غربیها فقط به قهرمانان مرد معطوف بود؛ به سندباد، علیبابا و علاءالدین [9]. شهرزاد تا سال 1845 منتظر ماند تا با داستان هزار و دومین قصه شهرزاد اثر ادگار آلن پو بهمنزله زنی خوشفکر و استاد داستانگویی معرفی شد و جایگاهش ارج نهاده شد [10]. به تعبیر مرنیسی مردان غربی و مردان شرقی رویاپردازیهای متفاوتی درباره زیبایی ایدهآل دارند و پرسش او این است که این تفاوت چه چیزی درباره فرهنگها به ما میگوید؟ مرنیسی در کتاب شهرزاد به مغربزمین میرود پرسشهای متعددی طرح میکند؛ مثلاً چرا یک مرد مترقی غربی همچون ایمانوئل کانت، که بسیار دغدغه پیشرفت تمدن داشت، زن بیمغز میخواست؟ آیا ممکن است خشونت علیه زنان در جهان اسلام ناشی از این باشد که مردان مسلمان میدانند زنان مغز دارند و فکر میکنند، ولی در غرب مردان اغلب زنان را ناتوان از اندیشیدنِ عمیق میدانند؟ مرنیسی تا واپیسن روزهای زندگی غنی و سرشارش درباره این دست پرسشها تأمل میکرد و مینوشت.
ارجاعات:
- Ursula Lindsey, The Legacy of Fatema Mernissi, Moroccan Feminist and Scholar, 21 Jan 2016, الفنار للإعلام.
- Moha Ennaji, Fatima Mernissi, Greatest Female Sociologist Ever in Contemporary Morocco, 30 Nov 2015,
- “Beyond the Veil”, “Political Harem”, “Dreams of Trespass,” “The Veil and the Male elite” and “Women in Islam”.
- Ursula Lindsey, The Legacy of Fatema Mernissi, Moroccan Feminist and Scholar, 21 Jan 2016, الفنار للإعلام.
- Oxford Islamic Studies Online, Mernissi, Fatima.
- Mernissi, The Veil and the Male Elite: a Feminist Interpretation of Women’s Rights in Islam, trans. Mary JoLakeland (Cambridge, Perseus Books Publishing, 1991) ix.
- فاطمه مرنیسی، زنان پردهنشین و نخبگان جوشنپوش، ترجمه ملیحه مغازهای، تهران: نشر نی، ص 277.
- Oxford Islamic Studies Online, Mernissi, Fatima.
- Mernissi, Scheherazade Goes West, Different Culture Different Harems, Washington Square Press, 2001.
- Edgar Allan Poe, “The Thousand-and-Second Tale of Scheherazade,” in Edgar Allan Poe, Greenwich Unabridged Library Classics (New York: Chatham River Press, 1981), pp. 491-502; John Barth, Chimera (New York: Fawcett Crest, 1972), pp. 9- 64.