ادموند پینکافس؛ تأملی در اخلاقِ فردی
ادموند پینکافس (1919-1991) از پیشگامان مباحث اخلاقی در قرن بیستم محسوب میشود. وی از اساتید دانشگاه هوستون و تگزاس در آمریکا بود. پینکافس را یکی از احیاگران بحث “فضیلتگرایی” در اخلاق میدانند.
ادموند پینکافس به نقد دیدگاههای “وظیفهگرایی” و “منفعتگرایی” در اخلاق پرداخته بود. او میگفت که فلسفههای اخلاق، خصوصیات شخصی و منشی فرد را در نظر نمیگیرند، بلکه سعی میکنند با ارائه برخی اصول کلی، راه حلی را برای فیصله دادن به معضلهای اخلاقی ارائه دهند.
به عقیده ادموند پینکافس، اینگونه دیدگاهها، اخلاق را با “حقوق” خلط کردهاند. زیرا در مسائل حقوقی، خصوصیات رفتاری و منش دو طرف مورد توجه قرار نمیگیرد و بر اساس یک قانون واحد، حکمی صادر میشود. این در حالی است که داوری اخلاقی با داوری حقوقی متفاوت است.
به باور ادموند پینکافس، در داوریهای اخلاقی ویژگیهای رفتاری هر فردی مد نظر است و نه کل انسانها. و این عامل تمایزی میان اخلاق و حقوق است.
ادموند پینکافس اصول کلی و ترسیم دستورالعملهای همیشگی را برای اخلاق جایز نمیدانست. او معتقد بود که اخلاق، یک امر شخصی است و هر فرد انسانی دارای ویژگیهایی روحی است که نمیتواند با دیگری برابر باشد. لذا نسخه پیچیدن بر اساس یک اخلاق واحد برای همه انسانها نیز امر پسندیدهای نیست.
ادموند پینکافس اذعان میکرد که در مواردی که بین دو فضیلت تزاحم پیدا میشود به گونهای که انجام یکی مستلزم تخلف از دیگری است، دیدگاههای اخلاقی سعی میکنند قواعد کلی را ارائه دهند تا تمام افراد بر اساس آن وظیفه خود را در اوضاع و احوال به وجود آمده بشناسند و به آن عمل کنند و به سمت غایتی خاص گام بر دارند. در حالی که خصوصیات و ویژگیهایی ممکن است در هر فردی اقتضای وظیفهای را داشته باشد که با وظیفه فرد دیگری که در همان شرایط واقع شده متفاوت باشد. از این رو در وضعیت مشابه آنچه برای فرد “الف” درست و یا سودمند است، لزوماً برای فرد “ب” درست و یا سودمند نیست و “ب” باید ارزشها و منش اخلاقی خود را در نظر بگیرد و متناسب با آن، رفتاری اخلاقی اتخاذ نماید.
ادموند پینکافس میکوشید که نشان دهد، اخلاق شایسته آن نیست که به نحو کلی و عمومی مورد داوری قرار گیرد. او بر این باور است که اگر حکمی کلی را در اخلاق به اثبات برسانیم، اخلاق فردی و شخصی را پایمال کردهایم. ادموند پینکافس یافتن ادلّه برای احکام اخلاقی را نیز روا نمیدانست. به عقیده او، اخلاق را نمیتوان در یافتن ادله برای حل مسائل اخلاقی محدود کرد.
این فیلسوف اخلاق در خصوص قواعد کلی اخلاقی به دیده تردید و انکار مینگریست و بر این باور بود که: اگر چه قواعد اخلاقی میتوانند جهت و مسیر ما را برای اخلاقی عمل کردن مشخص کنند، اما در مورد اینکه دقیقاً در موقعیتی خاص چه عملی را باید انجام دهیم سخنی نمیگویند. در این شرایط هر انسانی به عنوان موجود اخلاقی و دارای منش اخلاقی تصمیم میگیرد که چه عملی انجام دهد. بنابراین الزاماً این گونه نیست که هر تصمیمی که دیگران گرفتند برای من هم همان اخلاقی باشد، زیرا ممکن است ارزشهای بالفعل و بالقوه من با دیگران متفاوت باشد.
ادموند پینکافس در ترسیم نظریههای اخلاقی بر این باور بود که این نظریات میباید در مواجهه هر فرد خاصی مورد توجه قرار گیرد. به باور او نمیتوان یک نظریه را بدون در نظر گرفتن شرایط و موقعیت فردی مورد توجه قرار داد. این عالِم علم اخلاق، با اینگونه دیدگاهها بود که به نسبیت اخلاق حکم میکرد. وی درانداختن یک تئوری و نظام عام اخلاقی را بر نمیتافت و عمل به چنین منظومهای را برای افراد مختلف به نحو یکسان و برابر باور نداشت.
ادموند پینکافس میگفت به لحاظ موضعی که در تفکرم اتخاذ کردهام ملاک صواب یا ناصواب بودن یک عمل صرفاً بر آوردن یا بر نیاوردن شرایط یک قانون کلی ضابطهمند نیست؛ بلکه ملاک برآوردن یا برنیاوردن ضوابطی است که برای خود مقرر داشتهام.
کثرتگرایی در اخلاق
ادموند پینکافس بر مسأله غایت مداری در اخلاق نیز خُرده وارد میکرد و آن را بر نمیتابید. به نظر وی، برای تفکر درباره خوب عمل کردن لازم نیست هدف واحدی را در نظر گرفت؛ بلکه باید به افراد و گروهها فرصت داد تا هر غایتی که میخواهند در نظر بگیرند و برای رسیدن به آن تلاش کنند. از این رو به هیچ وجه درست نیست که به ارزیابی اهداف و مقایسه آنها با یکدیگر بپردازیم و در مورد برتری یکی بر دیگری سخن بگوییم. وی بر این باور بود که تنها محدودیتی که میتواند برای غایات مطلوب در نظر گرفت این است که با خواست عمومی مردم منافات نداشته باشد.
ادموند پینکافس معتقد بود که زبان اخلاق به گونهای است که امکان بیش از یک نوع ملاحظه اخلاقی را فراهم میکند. بر همین اساس بود که او در خصوص فضائل اخلاقی نیز به انگارههای کثرت گرایانه تمایل داشت. وی بر آن بود که نمیتوان همه فضائل را به یک فضیلت تحویل برد. به عقیده او میتوان ملاحظات اخلاقیای داشت که هیچ سلسله مراتبی بین آنها وجود ندارد و این گونه نیست که تمام قواعد و اصول اخلاقی با ارجاع به یک اصل و قاعده به هم مرتبط باشند.
به عقیده ادموند پینکافس اینگونه نیست که در اخلاق یک اصل اخلاقی وجود داشته باشد و همه امور اخلاقی به آن ارجاع داده شود، زیرا انسان و خلقیات وی پیچیدهتر از آن هستند که بتوان با ارائه یک اصل کلی به ارزیابی افعال وی پرداخت.
ادموند پینکافس همچنین عنوان میکرد که بخاطر خودِ فضیلت میباید فضیلتمند بود. به تعبیر او: برای تشخیص اعمال خوب از بد کافی است تا به کارکرد آنها در دستیابی به غایات توجه کنیم اما لازم نیست غایات مشترک و خاصی را در نظر بگیریم و بر اساس آن، به ارزیابی اعمال بپردازیم. از نظر وی نباید غایت را منحصر در یکی دانست، بلکه باید به غایات مختلفی که اشخاص و گروههای خاصی ممکن است در موقعیت خود مد نظر داشته باشند مجال داد و نباید در مورد اینکه کدام یک از این غایات بهترند و باید رواج پیدا کنند قضاوت کرد.
ادموند پینکافس بر اساس همین معیارهای نسبی گرایانه بود که قدیس یا قهرمان اخلاقی را نیز باور نداشت و عنوان میکرد که: نمیتوان گفت کسی که قدیس یا قهرمان است یا اینکه از نظر اخلاقی فرد فوق العادهای است بیش از قواعد اخلاقی که از دیدگاه او افراد ملزم به عمل به آنها هستند دارای هدایتگریهای دیگری است. در واقع این بروز کامل منش یک شخص است که خودش را ملزم به انجام امری بداند که دیگران را ملزم به انجام آن نمیداند. یعنی شخصیت اخلاقی انسان نه با آنچه از دیگران انتظار دارد، بلکه با آنچه از خودش انتظار دارد شکل میگیرد. وی بر این باور بود که قدیس اخلاقی تنها به وظایف اخلاقی شخصی خود عمل کرده است و این فرد نمیتواند الگویی برای همه افراد باشد. هر کسی میباید قدیس اخلاقی خود باشد.
دیدگاه ادموند پینکافس در این خصوص قابل نقد است. در این متن فقط گزارشی از ایده او بیان شده است.