سخنرانیهای رمضانی/ شب بیستودوم: تفسیر قرآن به قرآن به روایت آیتالله محمدعلی ایازی
سخنرانی آیتالله سیدمحمدعلی ایازی در شب بیست و دوم رمضان ۱۳۹۹ با عنوان «تفسیر قرآن به قرآن»
بسم الله الرحمن الرحیم
سخن درباره تفسیر قرآن به قرآن است. هرچند وقتی که درباره این موضوع صحبت میشود به عنوان یکی از روشهای فهم و دریافت معانی قرآن مطرح میشود. اما این مسئله از جهتی به عنوان یکی از مبانی تفسیر تلقی میشود که یک نگرش و یک اصلی را برای شناخت معارف قرآن پیشنهاد میدهد و نگرش ویژهای را مطرح میکند اما از یک جهت با توضیحاتی که خواهیم داد مسئله تفسیر قرآن به قرآن یک نگرش کلی درباره جایگاه منابع دینی و ارزشگذاری و طبقهبندی این منابع است.
تفسیر قرآن به قرآن هرچند از گذشتههای بسیار دور مطرح شده است اما نخستین شخصیتی که این مسئله را به طور ویژه مطرح کرد، شیخ طوسی در مقدمه تفسیر تبیان است. اما شخصیت مهمی که این عنوان به نام او نامبردار شد، علامه طباطبایی در تفسیر المیزان است.
درباره تفسیر قرآن به قرآن ما با دو تلقی مواجه هستیم. یک تفسیر قرآن به قرآن به عنوان روشی برای مراجعه به متن در این نگرش نه مسئله انحصار منبع مطرح است و نه مسئله استفاده از حدیث. بلکه کاری که مثلا بسیاری از مفسرین گذشته در میان فریقیت ابن تیمیه در مقدمه تفسیر یا ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم یا مفسرینی که در شیعه این مسئله را عنوان کردهاند و وقتی به طور طبیعی برای فهم آیهای از آیه دیگر قرآن استفاده میکردهاند برای تبیین مسئله یا تعیین موارد مسئله یا تخصیص آیه یا تقیید آیه یا وقتی که یک جا آیهای به صورت اجمالی بیان شده است و در آیهای دیگر تفصیل داده شده است، این روش مطرح شده است. اما علامه طباطبایی با توضیحاتی که در مجموعه تفسیر خودشان هم در مقدمه و هم به مناسبت گاهی طرح از روایات نظریهای را مطرح کردهاند که این نظریه از جنبههایی قابل توجه و بحث و بررسی است. علامه اعتقادش این است که وقتی قرآن کریم میگوید که کتاب نور و مبین و تبیان است، بنابراین خود قرآن نیازی برای فهمش به منابع دیگری که تعیین کننده معنا باشد نداریم. ما یک بار وقتی که به منابع مراجعه میکنیم به عنوان ابزار هستند مثل قواعد ادبی مثل لغت یا تاریخ یا مراجعه به عقل برای این که این سخن در چه جایگاهی گفته شده است. اینها به عنوان ابزار هستند ولی یک بار وقتی صحبت از منابع میشود به عنوان قرینه و دلیل بر یک معنا است. سخن و ادعای علامه این است که قرآن از آنجا که با مخاطبان خود صحبت میکند و از آنجایی که وقتی میخواسته مطالب خود را بیان کند حال چه آن مخاطبان مسلمان باشند چه غیر مسلمان اگر میخواست توضیحی و تقییدی و تبیین ویژهای داشته باشد، دیگر این کتاب نمیتوانست به عنوان یک کتاب رسا و گویا مطرح شود به همین دلیل است که وقتی به قرآن مراجعه میکنیم باید بدانیم دلالت قرآن برای بیان خودش کافی و کامل است و اگر میخواست قیدی بیاورد و خصوصیاتی را بیاورد باید میآورد و چون نیاورده است و خودش به خودش تکیه دارد و میگوید تبیانا لک شیء و بیانگر همه چیز است، معنایش این است که نمیتواند قرآن تبیان و تفسیر دهنده همه چیز باشد اما در بیان خودش نگفته است. این که نگفته است یعنی نمیخواسته بگوید. طبق آن چیزی که عالمان ما میگوید قرآن اسکتوا اما سکت الله. اگر خود قرآن نگفته است ما به زور نخواهیم از قرآن چیزی را یا مطلبی را بیاوریم که قرآن در بیانش نبوده است. به عبارت دیگر علامه در این زمینه میخواهد تعیین قلمرو کند. به همین جهت عرض میکنم که نظریه تفسیر قرآن به قرآن سوای از این که بحث یک روش تفسیری را مطرح میکند یک نگرش و یک نوع مبنای کلی در جایگاه قرآن و حدیث است. از همین جهت اگر وقتی صحبت از تفسیر قرآن به قرآن میشود سخن از تبیین مفهومی قرآن میشود. مفهوم آیه چیست. والا این که مثلاً مصداق این قصه چیست، ممکن است در روایات مصداق آن بیان بشود و البته اگر مصداق شود، الزماً معنایش این نیست که فقط آن مصداق معنای این آیه است. آن مصداق و آن مورد یکی از آن معانی است. یا ممکن است یک وقت آن مصداق ناظر به موضوع باشد و بعد آن مصداق عوض شود.
سخنی که در بحث تفسیر به قرآن هست اولاً پس از این جهت است که قرآن کریم خودش به لحاظ معنا و دلالت کامل است و نیازی به بیان دیگر نیست. حرف دوم که در بحث تفسیر قرآن به قرآن مطرح است این است که وقتی چنین بود بنابراین منابعی مثل منابع حدیث که یک منابع ضمنی هستند، نمیتوانند تعیین کننده معنای قطعی باشند. اگر کلامی باشد در حدیث که راستای مفاد خود کلام قرآن باشد، به عنوان قرینه و شاهد اشکالی ندارد اما اگر میخواهد معنایی را در حدیث تعیین کند که ساحت این کلام را دگرگون میکند و صورت قصه را تغییر میدهد یا تخصیصی میخواهد بزند یا تقییدی میخواهد بزند که آن صورت کلی آیه را تغییر میدهد، حدیث حجت نیست. لذا علامه طباطبایی در یازده جا وقتی که صحبت از استناد به حدیث میشود درباره حجیت حدیث و اعتبار حدیث در تفسیر آیه تردید میکند و میگوید خبر واحد در دلالت تفسیر قرآن حجیت ندارد. بر اساس همین نگرش است که میتوانیم به آن بخش دوم مسئله توجه کنیم و آن، این است که اگر نظریه تفسیر قرآن به قرآن مطرح شده است، حدیث چه جایگاهی در نسبت با قآن دارد؟ حدیث میتواند تفصیل دهنده معارف قرآن باشد. مثلاً قرآن کریم بحث از صبر کرده است. ان الله مع الصابرین. ولی در حدیث ممکن است بگوید صبر ممکن است صورتهای مختلف داشته باشد. صبر بر طاعت و مصیبت و معصیت باشد. بیاید تفصیل بدهد. اشکالی ندارد جایی که تفصیل هست، مسئله این نیست آن دلالت آیه را تغییر نمیدهد یا ما برای فهم آیه به این تفسیر مراجعه نمیکنیم. قرآن کریم در باب نماز سخن بگوید ولی در حدیث جزئیات این نماز را بیان کند. قرآن کریم درباره حج صحبت کند ولی در جزئیاتش مثلاً حدیث سخن بگوید. اما بحث موضوع، موضوع تفسیر نیست. موضوع در باب حدیث این است که بخواهد حدیث معنای آیه را از آن چیزی که دارد و قرینه و شاهدی در متن ندارد بخواهد تغییر دهد. شاید گرانیگاه بحث علامه طباطبایی در باب موضعش نسبت به حدیث این است که آنجایی که برخی از مفسرین وقتی که خواستهاند درباره یک آیه سخن بگویند به گونهای صحبت کردهاند که آیه را محدود کردهاند. صورت آیه را با یک نگاه تاریخی تغییر دادهاند یا با یک نگرش خاصی در زمینه احکام برایش تقیید و تخصیص درست کردهاند.
چالشی که امروز ما در بسیاری از مسائلی که با مسئله حقوق بشر سروکار داریم میبینیم در قرآن کریم مثلاً وقتی بحث در مورد قضاوت کرده است، نگفته است که قاضی مرد باشد یا زن. اما این فقها بودهاند و این مفسران خاص بودهاند که خواستهاند بگویند زن نمیتواند قاضی شود. زن نمیتواند مدیران ارشد و بزرگ باشد. در قرآن کریم نه تنها نیامده است بلکه شواهدی و قراینی وجود دارد که در این زمینه فرقی بین زن و مرد نیست. در باب حقوق انسان و حقوق شهروندی فرقی بین مسلمان و غیرمسلمان گذاشته نشده است اما این نگاههای تفسیر حدیثی بوده است که این آیات را خواسته است تغییر دهد. تفسیرقرآن به قرآن میگوید که این آیات خودشان در مقام بیان خودشان حجت هستند و اگر حدیث بخواهد مقید و مخصص آیه باشند، خبر واحد این حجیت را برای دلالت آیه ندارد.
نکته نهایی که در این قسمت باید به آن اشاره کنم یک تعبیری دارد علامه یک تعبیری میکند که این روایت مقام تعلیم دارد یا مقام تعبد. این منظور علامه در این نظریه و نظریهپردازان تفسیر قرآن به قرآن این است که اگر ائمه درباره یک آیه صحبت کردهاند اگر جایگاه، جایگاه تعلیمی داشته مثل یک معلم که وقتی میخواهد آیه را تفسیر کند، مفاد آیه را می آورد، شواهد و قراینش را استدلال میکند و از آیات دیگر استفاده میکند و مطالبی را میگوید که قابل دسترسی برای دیگران هستند این دسته از روایات اگر این استنادات و شواهد، شواهد کافی باشند، قابل تمسک هستند. اما اگر جنبه تعبدی داشته باشد، معنای آیه این است که اینجور گفته شده است. یعنی هیچ شاهد و قرینهای نیست و خصوصیاتی بیان میشود که از آیه استفاده نمیشود. این حدیث نمیتواند نقش تعبدی برای تبیین آیه داشته باشد. بنابراین تفسیر قرآن به قرآن اضافه بر این که مسئله روشی را برای فهم و دلالت آیه مطرح میکند و یکی از مبانی است که در باب نگرش به قرآن مطرح هستند، یک نوع قلمرویی را مطرح میکنند که ترتیببندی قائل میشود که ما با وجود قرآن به سراغ قرآن نمیرویم و حدیث ما داریم صحبت از حدیث میکنیم نه از سنت، اگر حدیث در راستای قرآن باشد قابل قبول است و اگر در راسای ثقل اکبر نباشد، قابل قبول نیست.
والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته.