پوزیتیویسم وارونه؛ آیا اسلام، انقلابی علیه جاهلیت بود؟
محسن سلگی
پرسیدهاند چرا گفتهای «انقلاب» مفهومی مدرن است. با این وصف درباره انقلابی بودن اسلام در جامعه جاهلیت چه میگویی؟ گفتم اولاً «جامعه» هم مفهومی مدرن است. ثانیاً، انقلاب محصول فونکسیونهایی است که زمان پیامبر اعظم(ص) و اجتماع قبیلهای، وجود نداشته است. ثالثاً تمیز میان انقلاب بهعنوان اصطلاح و انقلاب به منزله واژه بس مهم است. انقلاب به منزله یک اصطلاح سیاسی در قرن هفدهم میلادی جوانه زد. اگر در زمان پیامبر بودیم، مسلماً تحول صورت گرفته توسط اسلام را یک انقلاب(به معنای اصطلاحی آن) نمیخواندیم.
جان لاک و توماس هابز متأثر از اخترشناسی و کوپرنیک (در رساله «انقلابات فلکی» واژه انقلابات(revoving) که معنای دورزدن و گشتن هم دارد) که اولین بار و در قرن شانزدهم میلادی واژه انقلاب یا دوَران را برای وصف نظریهاش به کار برد، به ماهیت دوَرانی انقلاب باور داشتند؛ بازگشت به نقطه آغازین(که در نقطه مقابل این برداشت، ممکن است از این بازگشت به عنوان واپسگرایی به منزله اتهامی انگلیسی یا تجربه گرا هم یاد شود!)
هابز در «محاوراتی در باب جنگ داخلی فراموشنشدنی» میگوید: «من در این انقلاب شاهد حرکت دورانی قدرت حاکمه بودهام، به دست دو غاصب، پدر و پسر، از شاه فقید به این پسرش. زیرا … قدرت از کینگ چارلز اول به پارلمان طویل [که از ۱۶۴۰ تا ۱۶۶۰ فعال بود] انتقال یافت؛ و از آن پارلمان به پارلمان دنباله؛ و از پارلمان دنباله به الیور کرامول؛ و سپس دوباره از ریچارد کرامول به پارلمان دنباله؛ و از آن به پارلمان طویل؛ و از آن به کینگ چارلز دوم، که قدرت در ید او دیر زیاد.»(مفهوم انقلاب و امر مدرن، الیور دابلیو هلمز، ترجمه صالح نجفی).
اینجا او امتداد پختهترِ اندیشه کنت کلارندن است که ایده استعاده یا ترمیمی(restoration) را برای جنگهای داخلی طرح کرد. جالب است که در انگلستان حتی انقلاب هم به عنوان ثبیت نهایی سنت و تجربه انباشته و انباره عرفی ارزیابی میشده است.
در قرن شانزدهم واژه انقلاب در علم رواج عام یافت اما پیش از قرن هفدهم و وقوع انقلاب پیوریتانها در ۱۶۴۸ و انقلاب شکوهمند در 1688 خبری از مفهوم سیاسی انقلاب نبود؛ مفهومی که پیش ازین و بعد از انقلاب کوپرنیکی وارد ادبیات علمی شده بود.
انقلاب در ۱۷۸۹ (انقلاب کبیر فرانسه) و بحبوحه آن رفتهرفته از معنای طبیعیبودن فاصله گرفت. اگر پیشتر حتی در آثار این خلدون=و حتی کسانی مانند دیوید هیوم که همین انتظار از او می رفت) از جوانی و میانسالی و پیری و در نهایت مرگ حکومت ها سخن گفته می شد، در جریان انقلاب شکوهمند و بدون خونریزی انگلستان -بخاطر نبود خونریزی آن را شکوهمند خواندند- و جنگ های داخلی سلانهسلانه زمینه برای گذار از طبیعیانگاری و حتی «دَوَران» فراهم می شد. انقلاب فرانسه انقلاب سرعت بود و انقلاب را با سرعت، آرمانگرایی، آزادی، ارادهگرایی و انسانمحوری گره زد. این سرعت و اراده باوری در انقلاب اکتبر روسیه تشدید شد.
باری انقلاب مفهومی انسانمحور است؛ حتی انقلابهای علمی کوهن هم انسانمحور و تلقی جامعهشناسانه از علم است. همین تقلی کوهن مصداقی از گسترش مفهوم انقلاب است اما باید توجه داشت مفهوم انقلاب وسعت یافته است اما این وسعت هرچقدر زیاد باشد و حتی اگر بتوان آن را به سقوط نظام شرک و پیروزی نظام توحیدی رسول الله(ص) نسبت داد، این نسبتدادن کاری مدرن و امروزی -و غلط-و از جانب انسان امروز است. انسان زمان پیامبر هرگز ظهور و برتری اسلام را انقلاب ندانسته است.
قیام بزرگ اجتماعی پیامبر یک طغیان (rebellion) در برابر اشرافیت نژادی و پست محسوب میشود نه یک انقلاب. ضمناً رستاخیز بزرگ پیامبر اسلام بزرگتر از همه انقلاب ها بوده است. نه فقط برای خیزش بزرگ اسلام در جاهلیت که اساساً قبل از قرن هفدهم میلادی، تعابیری همچون ظهور، سقوط و شورش و نظیر اینها برای تحولات قدرت استفاده میشد.
اما درباره انقلاب اسلامی و مدرن بودن اصطلاح انقلاب در آن باید گفت انقلاب اسلامی هم مدرن بود هم دینی؛ چراکه هم انقلاب است هم اسلامی.
امام خمینی هرگز تکنولوژی و توسعه را نفی نکرد و رهبری فعلی نیز چنین است.
الگوی غربگزینی انتقادی در تمایز با غربگرایی و غربستیزی است؛ اگرچه رهبران جمهوری اسلامی غالباً غربستیزند(نه کاملاً).
رهبر انقلاب چندماه پیش در سال ۹۸برای اولین بار تعبیر «حق مدنی» را به کار بردند. همچنین ایشان واژه دمکراسی را هم استعمال کرده اند؛ همچنانکه امام(ره) حتی پس از پیروزی انقلاب و در گفتگویش با اوریانا فالاچی گفت «بالاترین دمکراسی در اسلام است». اما هنوز هم کثیری به کاربردن دمکراسی و مواردی مانند حق مدنی را منع می کنند.
مشکل عمده کسی مانند رهبر انقلاب با گفتمان غربی است نه تمامیت غرب و غرب به منزله کل یکپارچه و یکدست؛ گرچه گفتمان معادل دیسکورس، آن هم ساخته داریوش آشوری است.
به هر حال اینکه رهبری به تفاریق و جریان ارزشی به کرات از واژه گفتمان استفاده میکنند یک نشانه کوچک آن است که نافی مطلق غرب نیستند. البته برخی به این وضع اگاهی ندارند.
تکمله
1- رگههای محافظهکاری انگلیسی را در نگاه لاک و هابز میتوان دید. نگاه انقلابیِ فرانسوی و خصوصاً نگاه انقلابیِ روسی به غلبه بر زمان و مکان به گونه ای تخیلی باور داشته است. هنوز هم اثرات و رسوبات این نگاه را در فرانسه، روسیه و حتی ایران میبینیم.
البته بسیاری انقلاب شکوهمند را انقلاب نمیدانند ولی آنچنان که هانا آرنت هم در کتاب «انقلاب» میگوید نخستین بار در 1660 واژه انقلاب به کار رفت و در زمان انقلاب شکوهمند بود که واژه انقلاب به معنای امروزیاش به طور قطعی وارد زبان سیاست و تاریخ شد.(انقلاب ترجمه عزتالله فولادوند، صص59-58)
2- مقصود از پوزیتیویسم وارونه کسانی هستند که به خیال تک عنصری بودن، حتی غرب را هم مصادره و طوری سخن می گویند که تو گویی در اسلام حتی پارلمان هم داشتهایم. واقعیت این است که اسلام بر روی برخی تجارب بشری گشوده بوده و دستکم میتواند با آنها سازگار(نه منطبق) باشد.
3- اگر پوزیتیویسم کلاسیک مدعی عینیت تک عنصری و یا خالص بود، برخی هم فکر میکنند می توان علم را در دین مستحیل کرد(پوزیتیویسم دینی). در حالی که رابطه قابل تأمل، تعامل و یا تداخل میان علم و دین است نه یکیشدن به معنای اینهمانی و بدتر ازین، نفی علم و مظاهر اجتماعی آن. خلوص دینی ممکن است، اما نه به معنای بیخته کردن یا جداسازی همه عناصر دنیای جدید از خود و جامعه. بهخصوص در عالَم درون و ذهن این ناممکن است.
4- مقصود از تکاملی بودن دین یا دین تکاملی، خوانش زیستی از آن نیست، بل مقصود همان تحول یا پیشرفت دین و بهترشدن آن است. به بیان دقیق، نگاه فرآیندگرایانه به آن است نه نگاه فرآوردهگرایانه.
5- پوزیتیویسم دینی، از حیث گفتمانی، درون دینی بوده اما آسیبی جدی تر از رویکردهای ماتریالیستی کاملاً ضددینی است. گرایش های تکفیری و نوتکفیری مصداق بارز این رویکردند که اگرچه در ظاهرگرایی با ماتریالیسم اشتراک دارند اما برخلاف آن، فاقد عمق و به بیان دقیق، امکانِ عمق بوده و کاملاًٌ سطحی اند.
6- خلوص تکعنصری ممکن نیست؛ یعنی نمیتوان کاملاً عقلانی یا دینی(دین به عنوان امری غیرتکاملی) و یا کاملا ًمدرن و یا سنتی بود.
7- میان زلال بودن و خلوص تمایز است. آب چشمه در عین زلالی، خالص است؟ خیر. در هر چشمه ای ولو نه با چشم می توان ناخالصی یا چیزی غیر از آب پیدا کرد. برفهای درخشان وسوسه انگیز که بر چکاد یا بلندا و دامن کوه اند، خالص نیستند. در آنها اندک غباری یا چیزی غیرِ برف می توان یافت. آری، خلوص در این معنا مفهومی مصنوعی و آزمایشگاهی است. برخلاف زلالی که عمدتاً مفهوم معنوی می نماید، خلوص حتی می تواند بر سیاهی و تباهی مطلق هم دلالت کند. به روی طبیعت هرچند زلال و زیباترین عرصه برای اغلب انسان ها، اما عرصه خلوص نیست و خلوص، مصنوعی و غیرواقعی است. معمولاً انسان های طبیعی بیش از انسان های مدرن زلال اند. اما خلوص نه در انسان طبیعی و نه انسان مدرن ممکن نیست مگر در چیزهایی مصنوعی که می سازند؛ مانند انچه در شرایط آزمایشگاهی به دست می آید.
8- پریشانی خالص داریم؟ پریشأنی چطور؟شادی یا اندوه خالص داریم؟ خلوصی که در دین تحت عنوان مخلصین له دین و نظیر آن ترویج میشود، به معنای تکعنصریبودن و یکپارچگی نیست، بلکه به معنای دوری از ریا و پرهیز از خودخالصپنداری است. خلوص به منزله توان تعیین عناصر کاملاً هماهنگ، مانند ایدهآل تایپ وبری است که بدان تقرب میتوان جُست اما تشرف نه. این خلوص در عالم واقعی انحناء یافته و دچار ناخالصی می شود. این خلوص، ذهنی است. با الهام از اینکه «آغاز تواضع این است که بگویی متواضع نیستم» می توانم بگویم اگر حتی خلوصی که برخی ناواقعبینانه در پی آنند قابل تحقق بود، آغاز و نیز اوج آن اعتراف به دستنیافتنی بودن خلوص بود و اینکه بگویی خالص نیستم و نمیتوانم باشم(خالص به عنوانی که نقد شد نه بهعنوان زلالی و شفافیت. البته زلالی و شفافیت یا وضوح، همسان نیستند).