هلال سلفی جانشین بلوک اخوانی میشود
سلفیون وهابی هم با شیعیان سرستیز دارند و هم با گروههای اسلامگرای سنی مثل اخوان المسلمین. اینها با هر حرکتی که منجر به آشتی سنت و مدرنیته و همچنین دین و دموکراسی شود، مخالف هستند. بنابراین سلفیون وهابی در کنار سلفیون جهادی و در پیوند با محافل جهانی و غربی در تلاش هستند که فرآیندهای دموکراتیزاسیون در خاورمیانه محقق نشود.
* قبل از سرکوبهای خونین در مصر، یک نزاع گفتمانی میان گروههای اسلامگرا به وجود آمده بود. بنیادگرایان و گروههای سلفی بر این اعتقاد پای میفشردند که دموکراسی پدیده وارداتی و غربی است و در عمل چیزی جز نیرنگ و فریب نخواهد بود. در مقابل اسلامگرایان میانهرو بر مشارکت در چارچوب نظامهای دموکراتیک تأکید میکردند، به نظر میرسد پس از کشتار هواداران اخوانالمسلمین، نظر بنیادگرایان بر اولویتهای اسلامگرایان میانهرو غلبه کرده است و از این پس شاهد حضور پررنگتر سلفیون و رادیکالها در منطقه و مصر خواهیم بود، نظر شما در این زمینه چیست؟
به طور کلی حرکتهای خشونتآمیز، خشونت را در جامعه باز تولید میکند. بنابراین هر چقدر سرکوب، اقتدارگرایی، خودکامگی و یکهسالاری شدیدتر باشد، عکسالعملها نیز همان شدت و حدت را خواهد داشت. از طرف دیگر هر چقد فرآیندهای دموکراتیزاسیون قویتر باشد و گروههای سیاسی و اجتماعی به طور گستردهتری جذب سیستم شوند و به تشکلهای غربی روی بیاورند و همچنین به صورت مسالمتآمیز و قانونی در فرآیند کسب قدرت مشارکت کنند، از شدت حرکتهای افراطی و خشونتآمیز کاسته میشود. تنها در چنین شرایطی است که حرکت به سمت تعادل و ثبات میسر خواهد شد. در واقع افراط و انحصارطلبی و انسداد سیاسی از طرف گروههای حاکم به طور قطع عکسالعملهای افراطی و خشونتآمیز را به دنبال خواهد داشت. این بحث را میتوان فراتر از تحولات خاورمیانه نیز دنبال کرد. البته این منطقه از جهان به لحاظ وضعیت رژیمهای حاکم، سابقه تاریخی، مسائل ساختاری و اقتصاد رانتی و دولتی سرسختترین منطقه در برابر فرآیندهای دموکراتیزاسیون است. با وجود این، ظهور حرکتهای افراطی و خشونتآمیز از بعد جهانی نیز برخوردار است. به عبارت دیگر در چارچوب فرآیند جهانی شدن، انحصارات، کمپانیها، گروههای راست افراطی و صاحبان منافع خاص به ویژه در آمریکا و اسرائیل نوعی از بنیادگرایی سکولار یا بازار را دنبال میکنند و این مسأله به زیان طبقه متوسط در مقیاس جهانی و همچنین مناطق پیرامونی تمام میشود. این گروهها مشی جنگطلبانه و خشونتآمیزی دارند. در همین چارچوب میتوان حادثه 11 سپتامر 2001 را عکسالعملی وحشیانه در برابر عملکرد محافل راست افراطی و نیروهای بازار قلمداد کرد.
پس از حادثه 11 سپتامر، حملات ایالات متحده به افغانستان و عراق نوعی خشونت، جنگ و نظامیگری را بازتولید کرد و چنین خط مشیای نتوانست مسائل را حل کند. بنابراین وقتی نیروهای خارجی و رژیمهای حاکم بر منطقه خاورمیانه به خشونت روی میآورند و گروههای اجتماعی را سرکوب و یا از معادلات سیاسی حذف میکنند، شاهد آن هستیم که قربانیان این تحولات در سیکل بعدی به خشونت و افراط تمایل پیدا میکنند. بنابراین ما شاهد شکلگیری روندهای پاندولی هستیم. به عبارت بهتر وقتی گروهها و رژیمهای حاکم و حامیان بینالمللیشان به سمت خشونت، سرکوب و تصلب روی میآورند، در مقابل شاهد شکلگیری عکسالعملهای افراطی و بنیاد گرایانه هستیم.
البته حرکتهای بنیادگرایانه صرفاً محدود به مرزهای ملی نمیشود و سرانجام جنبههای فراملی به خود خواهد گرفت. به عبارت دیگر از یک طرف نئولیبرالیسم در ابعاد مختلف شکل میگیرد، در طرف دیگر نوبنیادگرایی در ابعاد فراملی و منطقهای ظهور و بروز پیدا میکند. این گروهها با وسایل ارتباطی جدید به صورت جهانی عمل میکنند. شکلگیری گروهی همچون القاعده با مختصات فراملی و همچنین زمینههای داخلی مناسب در کشورهای منطقه در چنین چارچوبی قابل تحلیل و تفسیر است. فراموش نکنیم دموکراسی و توسعه در بستر ثبات و نظم شکل میگیرد ولی متأسفانه این پدیده در خاورمیانه به صورت یک پدیده غیرقابل دسترس درآمده است. به همین دلیل نیز طبقه متوسط در خاورمیانه هر روز در حال ضعیفتر شدن است. از طرف دیگر جریانات راست افراطی و بنیادگرا یکدیگر را به صورت مرتب بازتولید میکنند.
* اگر ما گروههای اسلامگرا را به مثابه جنبشهای ضد هژمون مورد شناسایی قرار دهیم، نظام هژمون میتواند از طریق جذب آنها نظامهای ملی و همچنین دموکراتیک خصلت جنبشی را بگیرد و حتی دستور کارهای آنها را تغییر دهد. اما ما در عمل شاهد هستیم که نظام هژمون در خاورمیانه حاضر نیست چنین تجربههایی را به آزمون بگذارد. به طور مثال در تجربه الجزایر و جبهه نجات اسلامی و همچنین حماس و پیروزی آن در انتخابات پارلمانی فلسطین و در مرحله آخر مصر و حضور اخوان المسلمین در قدرت، نظام جهانی حاضر نشد به این گروهها فرصت مشارکت در چارچوب نظامهای دولت ـ ملت و دموکراتیک را بدهد. در حالی که از طریق چنین مشارکتی میتوان این گروهها را تلطیف کرد و حتی دستور کارهای آنها را تغییر داد. چرا انجام چنین تجربهای در خاورمیانه امکانپذیر نیست؟
در این منطقه، پای منافع جریانات خاص در میان است. این خاصگرایی را هم از جانب محافل غربی میتوان مشاهده کرد و هم از طرف رژیمهای منطقهای. اینها از رویکرد عام، انسانی و جهانی برخوردار نیستند. با وجود اینکه شعار میدهند و حرفشان را میزنند ولی در عمل و در پس آن شعارهای ایدئولوژیک واقعبینی دیده نمیشود. از طرف دیگر نباید این نکته را نیز فراموش کرد که ما در خاورمیانه با دولتهای شبهناسیونالیستی مواجه هستیم. در واقع ما با ناسیونالیسم رمانتیک در خاورمیانه همواره روبهرو بودهایم. بنابراین از یک طرف محافل جهانی به دنبال یکدست کردن جهان هستند و مدرنیته را به صورت سازمان یافته، ایدئولوژیک، تحمیلی و از بالا بر کشورهای سنتی عملیاتی میکنند و در مقابل محافل داخلی و سنتی نیز نسبت به کل پروژه مدرنیته عکسالعمل نشان میدهند. بنابراین چالش سنت و مدرنیته در کشورهای خاورمیانه حل نشده است. به عبارت بهتر ما در خاورمیانه با نسخه بدلی مدرنیته مواجه هستیم. در حالی که ما ذهنیت و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی رانتی داریم و نظام اجتماعی بر مبنای کار و تولید نیست، محافل بیرونی میخواهند مدرنیته را به زور وارد کشورهای خاورمیانه کنند. به هر حال نیروهای غیرمولّد در این منطقه از جهان در پیوند خاص با برخی محافل غربی هستند و خواست، این محافل نیز شکلگیری مناطق پیرامونی و غیرمولد در منطقه خاورمیانه است. لذا شهروندانی که اغلب مصرف کننده هستند و نگرش انتقادی، عقلانی و مستقل ندارند، نمیتوانند مقوم دموکراسی باشند. از طرف دیگر مخالفان نیز که به گروههای جهادی میپیوندند و افراطی و رادیکال میشوند، ضد دموکراسی هستند. بنابراین در خاورمیانه دولتهای شبه ملی وجود دارد، بورژوازی ملی دیده نمیشود و بخش خصوصی قوی و همچنین فرآیند صنعتی شدن نیز ماهیت بیرونی پیدا نمیکند. ما در خاورمیانه شاهد آن هستیم که یک نوسازی صوری انجام میشود در حالی که ساخت اجتماعی یکهسالار پدرسالار و خودکامه همچنان به حیات خود ادامه میدهد. بنابراین شکل خشونت و افراط در بازههای زمانی 20 تا 30 ساله دائم بازتولید میشود و حتی دهه به دهه قویتر و مجهزتر میشود. یعنی همانطور که رژیمهای حاکم دست به سرکوب میزنند و نیروهای اجتماعی را به حاشیه میرانند و حتی فقیرتر میکنند و از حقوق اجتماعی محروم میسازند. عکس العملها نیز افراطیتر و خشونتآمیزتر میشود. در رژیمهای حاکم بر خاورمیانه که ملی، مدرن و دموکراتیک نیستند از لحاظ ساختاری، نیروهای افراطی از میان قربانیان و تحقیر شدگان دائماً در حال زایش و بازتولید هستند. این رژیمها اجازه جلوهنمایی عقل و تمرینهای مدنی و فعالیتهای حزبی و همچنین فعال شدن بخش خصوصی و تقویت بورژوازی را هیچ گاه نمیدهند.
از طرف دیگر متأسفانه این رژیمها اجازه تمرین دموکراسی، تولید قدرت و توزیع قدرت در یک فرآیند تدریجی، مسالمتآمیز، عقلانی و قانونمند را به شهروندانشان نمیدهند. به همین دلیل نیز وقتی این رژیمها دچار فروپاشی میشوند، یک خلأ قدرت بسیار گسترده به وجود میآید و هیچ نیروی اجتماعی اعمّ از سکولار و مذهبی توانایی پرکردن این خلأ قدرت را ندارند. به طول مثال ما در مصر شاهد هستیم که نیروهای لیبرال در پیوند با ارتش به سرکوبی بخش مهمی از جامعه روی آوردهاند. توجیه این گروه نیز برای سرکوب، مذهبی و سنتی بودن اخوان است. در حالی که این سرکوب اساساً توجیه ندارد. شما نمی توانید بخش مهمی از جامعه را به صورت خشن و نظامی سرکوب کنید و اسماش را هم دفاع از آزادی بگذارید. با روشهای ضددموکراتیک نمیتوان به دموکراسی رسید. این سرکوب در سیکلهای بعدی خشونت را بازتولید میکند و در نهایت دموکراسی بیشتر از پیش تضعیف خواهد شد.
* شما در بحثتان به موضوع منافع اشاره کردید. در حالی که اگر ما از همین زاویه نیز بحث را دنبال کنیم، به نظر میرسد منافع نظام هژمون در برقراری ثبات و نظم در منطقه است ولی سرکوب و انسداد سیاسی در عمل منجر به تقویت رادیکالیسم و به دنبال آن بیثباتی خواهد شد. نظر شما در این زمینه چیست؟
در مقیاس جهانی، ظلم و بیعدالتی نهادینه شده است. با وجود این قدرتهای هژمون یکدست نیستند. به طور مثال ما در ایالات متحده شاهد تفاوت دیدگاهها میان سیاستمداران هستیم. اوباما از سوی نئوکانها و محافظهکاران به سوسیالیسم متهم میشود. جرم اوباما تقویت طبقه متوسط در درون ایالات متحده آمریکاست. اوباما نوعی رویکرد نئوکنزی را در اقتصاد دنبال میکند. در مقیاس جهانی نیز چنین شرایطی وجود دارد. در اروپا نیز دیدگاههای یکدستی وجود ندارد. به طور مثال مواضع انگلیسی و فرانسه با دیدگاههای آلمان و کشورهای حوزه اسکاندیناوی متفاوت است. بنابراین هژمونی واحدی وجود ندارد و چند پارچگی در جهان را شاهد هستیم. این تعارض منافع در مقیاس جهانی کاذب نیست بلکه واقعی است. بنابراین جریانات دموکرات و میانهرو و طرفدار دموکراسی و حقوق بشر در اروپا و آمریکا در پیوند با کمپانیهای تولیدی و صنعتی تمایل بیشتری نسبت به تقویت طبقه متوسط در کشورهای جهان دارند. این جریانات ثبات در خاورمیانه را دنبال میکنند تا بازار محصولاتشان از اقبال مناسبی برخوردار شود. از طرف دیگر با حفظ ثبات جمعیت مهاجر به سمت کشورهای پیشرفته کاهش پیدا میکند.
اما گروه افراطی در پیوند با کمپانیهای تسلیحاتی و انحصارات رویکرد جنگطلبانه دارد و از دغدغه تقویت طبقه متوسط نیز برخوردار نیست و به طور کلی ثبات و نظم را هم پیگیری نمیکنند.
به همین دلیل رویکرد این گروه متلاطم کردن آب است. از همین رو نیز به دنبال خاورمیانه بیثبات هستند تا دستان اسرائیل نیز برای مانور قدرت بازتر شود. این جریان در صلح با اعراب نیز خیلی جدی نیستند، چرا که از تداوم وضع کنونی سود میبرند.
چرا که صلح پایدار در خاورمیانه منافع آنها را تهدید میکند. بنابراین ما با قدرتهای هژمون یکدست و یکپارچه روبهرو نیستیم. بر همین اساس نیز ما شاهد نوعی سردرگمی در سیاست خارجی همین کشورها در قبال تحولات مصر هستیم. به طور مثال در حالی که آمریکا پس از کودتای نظامیان، نوعی موضع همراهی با ارتش مصر داشت، ولی پس از سرکوبهای خونین موضع خود را تغییر داده است. به هر حال آمریکاییها میدانند گسترش بیثباتی در منطقه و از هم گسیختگی بیشتر در خاورمیانه هلال سلفی را جانشین بلوک اخوانی خواهد کرد. اگر این اتفاق بیفتد، در عمل آیندهای برای خاورمیانه متصور نیست. بنابراین هر چقدر تضادهای داخلی در منطقه شدیدتر شود، محافل بنیادگرای سکولار و مذهبی فضای بیشتر برای قدرت مانور خواهند داشت.
* ما پس از ناآرامیهای دنبالهدار در عراق و چهره زشتی که بنیادگرایی سنی در این کشور از خود به نمایش گذاشت، شاهد بیرونق شدن بازار بنیادگرایی در منطقه بودیم. اما به نظر میرسد پس از سرکوبهای خونین مصر به نوعی بنیادگرایی و رادیکالیسم اسلامی از دوره فترت خود خارج شده است و حتی در حال تقویت شدن است. نظر شما در این زمینه چیست؟
بله همین طور است، در واقع خصومتها و تنشهای فرقهای و مذهبی در خاورمیانه از ریشههای تاریخی و فکری و اجتماعی برخوردار است. اما میتوان گفت که پس از حادثه 11 سپتامبر افراطگری در خاورمیانه فروکش کرد. ولی پس از حمله امریکا به افغانستان و عراق به این موج رادیکالیسم دامن زد. به نظر میرسد پس از سرکوب خونین اخیر نیز دومین موج بنیادگرایی در منطقه شکل خواهد گرفت. البته نباید تمایزها و تفاوتها میان سلفیون را نیز به دست فراموشی سپرد. یک دسته از سلفیون، همان جهادیها هستند مثل القاعده و کشورهای منطقه و خلیج فارس نیز بر آنها تسلط چندانی ندارند. اما دسته دوم سلفیون وهابی هستند که رویکردهای تبلیغی و دینی را دنبال میکنند و در عین حال در پیوند با عربستان و قطر و امارات فعالیت میکنند اما این سرکوبهای خونین اخیر در مصر همانند حمله آمریکا به افغانستان و عراق نارضایتی را در میان تودهها دامن زده و حرکتهای میانهروانه را تضعیف کرده است. به عبارت دیگر هلال اخوانی هم از سوی سلفیون جهادی زیر سؤال رفته است و هم از جانب سلفیون وهابی. به هر حال اخوان پیروز انتخابی بود که خود ارتش مهندسی کرده بود و از این جهت رسمی و قانونی بود. ولی با این حال شاهد هستیم که همین ارتش نتیجه این انتخابات را از حیّز انتفاع ساقط کرده است. همین اتفاق در دهه 1990 در الجزایر توسط ارتش انجام شد. بنابراین در چنین چارچوبی طبیعی است که فردی مثل ایمنالظواهری بیاید و بگوید دموکراسی پوچ و نیرنگ است و با آن نمیتوان به اهدافمان دست پیدا کنیم.
در واقع ارتش با سرکوب اخوان، گروههای اسلامی را از فرایندهای دموکراتیک و سیاسی دور کرد. در این میان سلفیون وهابی نیز به دلیل اتصال به کشورهایی مثل عربستان و پیگیری یکسری منافع خاص حاضر نیستند در خاورمیانه صلح و ثباتی و تجربههای دموکراتیک شکل بگیرد. اینها نمیخواهند اخوان المسلمین و اسلامگرایان میانهرو با الگوگیری از حکومت ترکیه دست بالا را در منطقه داشته باشند.
سلفیون وهابی هم با شیعیان سرستیز دارند و هم با گروههای اسلامگرای سنی مثل اخوان المسلمین. اینها با هر حرکتی که منجر به آشتی سنت و مدرنیته و همچنین دین و دموکراسی شود، مخالف هستند. بنابراین سلفیون وهابی در کنار سلفیون جهادی و در پیوند با محافل جهانی و غربی در تلاش هستند که فرآیندهای دموکراتیزاسیون در خاورمیانه محقق نشود. فراموش نکنیم که حزب سلفی النور قبل از این کشتارهای خونین در کنار کودتاچیان در مصر قرار گرفته بود و به همین دلیل نیز شاهد افزایش کمک مالی عربستان و امارات به حکومت نظامیان در مصر بودیم. به طور کلی کشورهای خلیج فارس مایل نیستند اخوان المسلمین به سمت میانهروی و حرکتهای حزبی و فرآیند دموکراتیزاسیون حرکت کند. چرا که در نهایت حکومت در درون همین کشورها با تهدید جدی مواجه خواهد شد و از این نظر در افکار عمومی بینالمللی ایزوله میشوند.
* شما در بخشی از مباحثتان اشاره کردید که خاورمیانه مقاومترین منطقه در برابر فرآیندهای دموکراتیزاسیون است، این در حالی است که ما در چند سال اخیر شاهد شکلگیری موج بهار عربی در این منطقه بودیم. حال با توجه به خشونتهای اخیر در مصر میتوان چنین نتیجهگیری کرد که بهار عربی خیلی زود به خزان عربی تبدیل شد؟
بله همینطور است. به هر حال خاورمیانه از لحاظ نرمافزاری و فرهنگ سیاسی، ارزشها و گروههای اجتماعی فرصت و امکانی برای تقویت نهادهای مدنی را نداشته است و همواره تفکر انتقادی و عقلانیت و تمرین گفتوگو و مذاکره و مدارا در خاورمیانه سرکوب شده است. بنابراین در این منطقه از جهان، هم دموکراتها قوی نیستند و هم ساختار اقتصادی با دموکراسی فرسنگها فاصله دارد. ساختار اقتصادی در این کشورها اغلب دولتی و رانتی است و بخش خصوصی بسیار ضعیف است و شاهد شکلگیری فرآیند صنعتی شدن نیز نیستیم. در خاورمیانه پدیدهای به نام بورژوازی ملی وجود ندارد. براین اساس میتوان گفت خاورمیانه مستعد دموکراسی نیست. اگر در اینجا تحلیل اینگل هارت را هم مدّ نظر قرار دهیم، متوجه میشویم که خیلی از کشورهای خاورمیانهای از ارزشهای بقا عبور نکردهاند. بنابراین مشکل اغلب مردم هنوز نان، بیکاری و تورم است. مردم از ابتداییترین نیازهای خود در حوزه امنیت اجتماعی برخوردار نیستند. بر این اساس اغلب کشورهای خاورمیانه در جهت رفع نیازهای اولیه برای بقای خودشان دست و پا میزنند. اگر این نیازها تأمین شود، به قول هارت ارزشهای ابراز وجودی مثل آزادی و دموکراسی مجالی برای ظهور و بروز پیدا نمیکنند.
اگرچه وسایل ارتباط جمعی جدید دغدغههای کسب آزادی و برخورداری از حقوق شهروندان را در میان جوانان و تحصیلکردهها به وجود آورده است ولی همین قشر نیز از موقعیت تثبیت شده اقتصادی و شغلی برخوردار نیستند. بنابراین موج آزادی و دموکراسی خواهی در برابر امواج مخرّب از لحاظ فکری، اقتصادی و اجتماعی هنوز ضعیف است و از همین رو نمیتواند به گفتمان غالب در جوامع خاورمیانهای تبدیل شود. در همین مصر نخبگان فکری و فرهنگی مستقل دارای گفتمان مسلط نیستند و از لحاظ اقتصادی و طبقاتی نیز در جایگاه مناسبی قرار ندارند. تا زمانی که جریان سوم و نخبگان فکری و فرهنگی مستقل تقویت نشوند، نمیتوان نسبت به چشمانداز دموکراسی و آزادی در خاورمیانه امیدوار بود. بنابراین بهار عربی، خزان شده است و خواهد شد. هیچ راهی جز حرکتهای عقلانی، تدریجی و مسالمتآمیز وجود ندارد و این اتفاق نیز به رهبران صبور و بسیار پخته نیاز دارد. انقلابها نیز در جهان پست مدرن کنونی و با از هم گسیختگی نیروهای فکری و اجتماعی و همچنین مرکز گریز سرانجام خوبی نخواهد داشت. به عبارت بهتر نیروهای حاکم و اپوزیسیون باید به ضرورت اجماع و آشتی ملی برسند تا دموکراسی و توسعه در خاورمیانه تقویت شود.
(هفتهنامه آسمان، شمارهی 56)
سلفیون وهابی هم با شیعیان سرستیز دارند و هم با گروههای اسلامگرای سنی مثل اخوان المسلمین. اینها با هر حرکتی که منجر به آشتی سنت و مدرنیته و همچنین دین و دموکراسی شود، مخالف هستند. بنابراین سلفیون وهابی در کنار سلفیون جهادی و در پیوند با محافل جهانی و غربی در تلاش هستند که فرآیندهای دموکراتیزاسیون در خاورمیانه محقق نشود.احمد موثقی در مصاحبه با آسمان عنوان کرد: