مردی در طلب حقایق؛ نگاهی به کتاب «خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی»
سیدجواد رفیعی
خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی از آن دست کتابهایی است که اولبار به لطف دولت اول اصلاحات اجازه چاپ و نشر پیدا کرد. یکبار هم تجدید چاپ شد و سپس اجازه انتشار مجدد پیدا نکرد و صرفاً از طریق زیراکس در بازار غیررسمی عرضه گردید. باروی کار آمدن دولت روحانی و پس از سیزده سال، این کتاب پرفروش مجوز تجدید چاپ پیدا کرد و انتشارات کویر بار دیگر نشرهای جدیدی از آن را عرضه نمود.
اگرچه در مقدمه کتاب اشارهای نرفته است این اثر صرفاً بخشی از خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی است و مجموعه کامل و انتشار نیافته آن بهاحتمال در نزد پژوهشگر تاریخ معاصر عبدالله شهبازی است. نامبرده ادعا دارد که بیش از پنج هزار صفحه دستنویس از زنجانی را دارد. همچنین در سال 1382 و بعد از انتشار خاطرات، شهبازی مقالهای در سه قسمت بر اساس دستنوشتههای زنجانی با عنوان «زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی» منتشر کرده و در آن اشاراتی به زندگی شیخ ابراهیم نموده و نگاهی به دو کتاب رمانگونه وی با نامهای «شراره استبداد» و «شهریار هوشمند» انداختند. این دو رمان گونه تابهحال متأسفانه به چاپ نرسیده است و به نظر نسخه خطی آن صرفاً در نزد آقای شهبازی موجود باشد که امیدوارم در آیندهای نزدیک شاهد چاپ این آثار خطی برجایمانده از شیخ ابراهیم زنجانی باشیم. پیشازاین به جزء کتاب خاطرات، کتاب «بستان الحق» وی توسط نشر چشمه منتشر شده بود. از این کتاب که «جامعترین مکتوب سیاسی فارسی دوره قاجاریه» خوانده شده است، هیچ نامی در خاطرات شیخ نیامده است و زنجانی در آنجا از کتابی به نام «تریاق السموم» یاد میکند: «من یک کتابی در سیاست به اسم تریاق السموم تألیف کردم که واقعاً در موضوع خود مفیدتر از کتاب {سیاحتنامه} ابراهیم بیگ بود.، اما خیلی پنهانی و محرمانه بود. یک باب شرححال و وضع ایران و اثبات مرض و بدحالی آن بود. باب دیگر سبب این بیماری مهلک. باب دیگر قابل معالجه بودن. باب دیگر معالجه و طریق آن بود. محرمانه کسانی که دردی داشتند خواندند. یک نفر از کسان سالارالدوله، مرد باهوشی بود، در خلوتها به او فهمانیده بودند، گرفت و خواند و محرمانه نسخه کرد»(ص 159)
آقای شهبازی معتقد است که بستان الحق «شاید همان تریاق السموم است که پس از اصلاحاتی که ابتدا حسینقلی خان نظامالسلطنه و سپس میرزا مهدی خان کاشی در آن صورت دادند سرانجام به بستان الحق تبدیل شد». به نظر این حدس میتواند درست باشد چراکه خود شیخ در خاطراتش چندین بار آورده که افرادی مشتاق بودند که این کتاب، که در بعضی جایها از آن صرفاً با نام «کتاب سیاسی» یاد میکند، را بخوانند و میدانیم که حداقل سه نفر این کتاب را بهدقت خواندهاند که به جزء دو نفر فوق، جلال الدوله پسر ظل السلطان حاکم کردستان و زنجان هم جزء آنها بوده است. خود شیخ در صفحه 197 خاطراتش آورده است که: «نظامالسلطنه حسینقلی خان مافی کتاب تریاق السموم مرا که در سیاست و اصلاحات ایران نوشته بودم خواند و با دقت مطالعه کرده، خیلی پسندید و به بعضی جاها به خط خود اصلاح کرده بود. عازم شد محرمانه بفرستد در بمبئی چاپ شود و مخفیانه برای مردم ایران کسانی که قابل آگاهی هستند ارسال شود». همچنین اخیراً ً در زنجان کتاب داستان عشقی «کرم و اصلی» به روایت شیخ ابراهیم زنجانی و به همت آقای علیمحمد بیانی مدیرمسئول نشریه بایرام توسط انتشارات نیکان کتاب منتشر شده است. در مقدمه این کتاب که مصحح محترم به دلیل نگرانی از عدم صدور مجوز نشر مجبور به حذف آن گردیده است، شیخ ابراهیم آورده است: «کسی نگوید بابا تو فقیه و فیلسوف و فاضل، چرا فقه و کتب مسائل و علوم ننوشتی؟ جواب میگویم، اولاً خیلی از این قبیل و قبیلهای ترجمه رمان زیاد نوشتهام و ثانیاً چندین میلیون کتب فقه و مسائل در ایران هست که فقط زینت طاقچهها و صندوقچههاست، کسی مطالعه نمیکند. قطعنظر از اینکه اگر مطالعه هم شود، ابداً دیگرکسی حتی گویندگان در قید عمل به احکام اسلام نیستند.»
شیخ ابراهیم تألیفات زیادی از خود بر جای نهاده است که متأسفانه از سرنوشت آنان اطلاع دقیقی در دست نیست. وی از اولین آخوندهایی است که هم رمان میخوانده و هم خود به نوشتن رمان پرداخته است. در خاطراتش آورده است: «میرزا هاشم خان یک روز مرا ملاقات کرد و گفت «آخر شماها چرا باید تنها آخوند باشید، مگر دیانت از آگاهی و بصیرت مانع است؟ خوب است لامحاله رمان بخوانید» پرسیدم: «رمان چیست؟» گفت: «کتاب حکایت را میگویند که در فرنگستان رسم است، خیلی مینویسند و میخوانند مانند حکایات قدیم ما از نوشآفرین و شیرویه و الف لیله و لیله» گفتم: «من که زبان فرنگی نمیدانم» گفت «چند کتاب ترجمه شده، آشکار هم هست من میدهم بخوانید» پس کتاب سه نفر تفنگدار را جلد اول و دویم و سوم را محرمانه خواندم و وضع غریبی در ادای مطلب و طرز نوشتن دیدم. بعد کتاب کنت منت کریستو را دادند خواندم و رمانهای کوچک دیگر.»(ص 149)
این رمانها تأثیر زیادی بر افکار شیخ ابراهیم میگذارد بهطوریکه خود آورده است «بعضی رمانها بسیار به بیداری من و جلب به علوم و ترقی تأثیر کرد»(ص 156) و همین باعث میشود خود هم مشتاق گردیده و کتابهایی به سبک رمان ترجمه و تألیف نماید. ترجمههای وی اغلب از زبان ترکی استانبولی و بعضاً عربی است. ترجمه رمانهای «کاپیتان پانزدهساله»(اون بش یاشنده بئر قپودان) از ترکی، «برادر خائن»(الاخ الخائن) و «یهودی سرگردان»(الیهودی الحاثر) از عربی و تألیف رمانگونههای «رؤیای صادقه»، «مکالمات با نورالانوار»، «شراره استبداد» و «شهریار هوشمند» از آن جمله است. عبدالله شهبازی در قسمت دوم مقالهاش آورده است که «شراره استبداد را میتوان اولین و تنها رمان گونه ماسونی دوران محمدعلی شاه و از مهمترین منابع تاریخ مشروطه دانست». زنجانی از اولین کسانی است که بخشهایی از رمان معروف «بینوایان» ویکتورهوگو را از ترکی به فارسی ترجمه کرده است. شیخ ابراهیم بیش از بیست اثر از خود بر جای نهاده است که شایسته است حداقل در زادگاهش موسسهای به نام وی تأسیس و به جمعآوری و نشر آثار وی پرداخته شود.
اما شیخ ابراهیم زنجانی که بود؟
شیخ ابراهیم زنجانی از روحانیون و روشنفکران دوران قاجاریه و از تئوریسینها و فعالان و هواخواهان سرسخت مشروطه و آزادیخواهی بود که بعد از پیروزی مشروطه در چهار دوره اول مجلس نقش ایفا میکند. بعد از پیروزی مشروطهخواهان در نقش دادستان دادگاه محاکمه شیخ فضلالله نوری، از مخالفان سرسخت مشروطه، ظاهر میشود که نتیجه این دادگاه اعدام فضلالله نوری را در پی میآورد. شیخ ابراهیم سالها به تحصیل در ولایت خود و نجف میپردازد و آثار زیادی از خود بر جای میگذارد. در زمان خود مخفیانه روزنامه و رمان میخواند و آثار بسیاری تألیف و ترجمه میکند و در آن به نقد دینداران غالب زمان خود و نهاد روحانیت و خرافات و بدعتهایی که وارد مذهب گردیده، میپردازد.
ابراهیم قزلباش زنجانی در سال 1232 شمسی در روستای سرخه دیزج در چند فرسخی زنجان به دنیا آمد. در روستای زادگاهش به مکتب رفت. در 16 سالگی پدرش را از دست داد و تحت سرپرستی فردی که از او به عنوان «خالوی مربی» یاد میکند، درآمد. این فرد نقش مهمی در زندگی شیخ ابراهیم بازی میکند و از لحاظ مادی و مخصوصاً در دوران تحصیلات در نجف به حمایت از شیخ ابراهیم میپردازد. ابراهیم برای ادامه تحصیل ابتدا در 20 سالگی به روستای هیدج و سپس به شهر زنجان میرود. در 22 سالگی با دختر عمویش سکینه ازدواج میکند. خود در خاطراتش آورده است: «من که در هوش و ذکاوت و خصوصاً حافظه یکی از نوادر زمان بودم و در اندک زمان در ولایت خودم در اصول و فقه و نحو و صرف و منطق که علم معمولی است در کتب درسی به امثال خودم برتری یافته بودم و نشنیدم کسی در ظرف پنج سال -آن هم با تعطیل نصف هر سال- به قدر من ترقی کرده باشد. همت من با مساعدت و ترغیب خالوی مربی من بر این بود که جداً خود را به آن مقام عالیتر برسانم و افضل و اکمل مقاصد را درک نمایم و در این راه رنج و زحمت و گرسنگی و خواری و بی خوابی و بیماری را اهمیتی نیست. لهذا، چون تأهل را مانع رسیدن به این مقام میدانستم، اصلاً مایل به آن نبودم، لکن تقدیر ربانی و اصرار عموها و خویشان مرا وادار کرد که دختر عمویم را عقد کردم»(ص 4) ابراهیم در این زمان احساس میکند که بی اندازه مشتاق و حریص علم و افزودن بر آموختههایش است و در ابتدا چنین باور دارد که بالاترین مقام برای انسان غیر معصوم، رسیدن به درجه اجتهاد و تحصیل در نجف است. در خاطراتش آورده است: «من به خیال افتادم که همت کرده عزم عتبات نموده، در آن جا مدتی هم اقامت کرده تحصیل و تکمیل نفس را ترقی دهم. با خالو مشورت کردم، آن مرد بزرگوار ترغیب نمود. با اینکه ثروت و مالی ندارم، به گدایی مانند سایر طلاب عادت نکردهام، آن مرد محترم عالی همت گفت تو عزم کن من مساعدت میکنم و مقداری هم از اثاث البیت و کتب خود بفروش. پدر زن را هم ببینیم و حاضر کنیم دخترش را چند سال که مدت اقامت تو باشد کفالت نماید. تو هم قناعت پیشه کن، هر چند سال که تو در آنجا مقیم باشی من خرج معیشت تو را خودم و از دوستان اهل احسان میرسانم». بنابراین ابراهیم در 25 سالگی قصد سفر عتبات میکند و در سال 1256 شمسی مطابق با اواخر سال 1296 قمری وارد نجف اشرف میگردد. کتاب خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی از همین سال شروع میشود.
خاطرات منتشر شده زنجانی چهار فصل دارد و در هر فصلی 8 سال از زندگی خود را به تصویر کشیده است. وی با توجه به آیه بیست سوره حدید، هر دوره زندگی انسانی را متشکل از هشت سال میداند و در خاطراتش از دوره چهارم زندگی خود یعنی از 25 سالگی شروع نموده و تا دوره هفتم یعنی 56 سالگی ادامه میدهد. و طی دو فصل بعدی مختصری از تاریخ جهان و ایران را میآورد.
در ابتدای جوانی بزرگترین آرزوی زنجانی سفر به عتبات و تحصیل علم فقه و اصول و رسیدن به درجه اجتهاد و درک زیارت است. در آن سالها وی چنین اعتقادی دارد که «مقامی بالاتر از این نیست که خود را به عتبات مقدسه رسانیده و در آنجا اقامت نموده، تحصیل خود را تکمیل نمایم، واقعاً در سلک فرشتگان داخل شوم و مقام فوق بشریت را درک نمایم.» و ادامه میدهد که «من اعتقادم بر این بود، قطعنظر از مجتهدین، همه کسانی که در عتبات ساکن هستند مقدسترین مردم جهان هستند و عدالت و تقوی ادنی درجه ایشان است و همه همیشه در عبادت و ریاضت و زهد و گرسنگی و ترک دنیا به سر میبرند. چون آنجا مقام استجابت دعا است، هر کور و کر و شل و لال به آنجا پناه برده شفا یافتهاند، این نقایص در آنجا یافت نمیشود و هر کس در آن مقامات مقدسه مرتکب یک خلاف شرعی ـ از دزدی و زنا و لواط و شرب خمر و قمار و ترک نماز و غیر اینها بشود ـ فوری به او غضب و عقاب شده هلاک میگردد. همه مردمان آنجاها عادل و پاک و امین و اعزه خدایند، علما و طلاب مقام ملائکه را دارایند.»(ص 5)
اینها تصویری است که شیخ ابراهیم زنجانی از عتبات دارد. بنابراین با این تصور عزم سفر به عتبات و همنشینی با بهترین مردمان دنیا در بهترین مکان روی زمین را دارد. زنجانی میگوید «من گمان نمیکردم در عتبات هم فسق و دزدی و اذیت مردم باشد. عموم سکنه و مقیمان آن جاها را پاک، مقدس، بی علاقه به دنیا و غرق در عبادات میدانستم، بلکه یقین داشتم اگر کسی در آن جاها مرتکب گناهی شود، امام در خواب و بیداری منع میکند و اگر اصرار ورزد هلاک مینماید. پیوسته معجزات از قبور مطهره از کودکی شنیده بودم و تصور نمیکردم حضرت عباس که پیوسته معجزه اظهار میکند و آن هم همه از غیظ و شجاعت است، بگذارد گناهکاری در عتبات زنده بماند. من تصور نمیکردم علما معروفین، بلکه طلاب میل به لذایذ دنیا بکنند و میل به جمع مال داشته یا طالب شهرت و ریاست باشند، یا به یکدیگر حسد ورزیده، کینهورزی نماید.»(ص14)
زنجانی با این تصورات سرانجام راهی سرزمین عراق عرب ـ که همه جا از آن به عربستان یاد میکند ـ میشود و بعد از زیارت کاظمین، سامرا و کربلا در نجف ساکن میگردد و از محضر شیخ محمد لاهیجی، آخوند ملاکاظم خراسانی، حاجی میرزاحبیب الله رشتی، حاجی میرزاحسین، حاجی میرزاخلیل، آخوندملامحمد ایروانی و شیخ هادی تهرانی استفاده میکند و تحصیلات دینی خود را تکمیل مینماید. بعد از سه – چهار سال زنش هم به عتبات میآید تا وی بتواند با آسودگی و فراغت بال تحصیل نماید. در این سالها خالوی مربی به واسطه زوار زنجانی کمکهای مالی خود را به شیخ ابراهیم میرساند. از آنسوی شیخ هر چه بیشتر در عتبات میماند و هر چه بیشتر با علما و مردم آن دیار نشست و برخاست میکند و از اوضاع باطنه و نیات و عملیات اغلب علمای معروف آگاهتر میشود، اعتقاداتش کمتر بلکه زایل میشود. آن تصور دیرینه و ابتدایی از عتبات و علمای آن دیار پاک رنگ میبازد و هر قدر بیشتر میماند اوضاع را دگرگون و احکام اسلام را واژگون میبیند. بنابراین پس از نه سال اقامت در نجف که خود را مستغنی از تحصیل فقه و اصول میدیده، تصمیم به بازگشت میگیرد. خود میگوید: «پس از اینکه دو سه سال در عتبات ماندم و اوضاع آنجا را از علمای معروفین و طلاب و مجاورین دیدم، آن اعتقاد ساده عوامی را که داشتم و علما و طلاب، بلکه سکنه عتبات مقدسه را مانند فرشته پاک و زاهد و مُعرض از دنیا و ریاست و جاه میپنداشتم، به کلی زایل شده بلکه به عکس، دیدم که حریصترین مردم به مال و جاه و عیش و فریب عوام در آنجا تمرکز یافته و اساس کارها بر طلب دنیا و متابعت هوا و فریب عوام است، بلکه هر قدر تدقیق در اساس اسلام و حقایق احکام نمودم بر من روشنتر شد که از دین تنها نامی مانده که آن را مایه زندگانی آسوده و جمع مال و خوشگذرانی و تحمیل بر عوام بدبخت ساختهاند.»(ص 51)
در این سالها او در جستجوی حقیقت است. در ابتدا گمان میکرد برترین حقایق در عتبات و به واسطه تحصیل علم فقه در نزد علما و روحانیون نجف است اما به زودی بر وی آشکار میشود که آنچه به نام اسلام و توسط روحانیت نجف تبلیغ میشود هیچ دخلی به اسلام نداشته و با اساس و بنیاد اسلام که بر تحقیق و تعقل استوار است، همخوانی ندارد و اصلاً اسلام، صنف و گروهی به نام روحانیت ندارد تا آن صنف خود را واجد امتیازاتی بدانند و حکومت را حق خود بشمارند. همچنین به این نتیجه میرسد که پیامبر صرفاً پیغام آور و پیکی از جانب خداست و انبیاء و ائمه هیچ امتیازی بر دیگر مخلوقات ندارند و نمیتوانند واسطه فیض بوده و در تکوین دخالتی داشته باشند.
زنجانی میآورد «می دانم ذکر این امور خطرناک است و می دانم که نمیتوانم آنچه فهمیدهام، چنانچه شاید و باید، به رشته بیان بکشم و می دانم خواننده نادان چنان گمان خواهد کرد که مرا سستی عقیده و ایمان فرا گرفته، با این همه از ذکر شمهای از حقایق نمیتوانم خودداری کنم. حقایق دلیلش با خودش است. ذکر حقایق باید بشود. هیچ خدمت به عالم بشریت بهتر از کشف حقایق نیست. در امر ایمان هم من باکی از بدگمان شدن مردمان نادان ندارم. زیرا وقایع با گمان و زبان مردم تغییر نمیکنند و خداوند دانای آشکار و نهان، فریب مردمان نادان را نمیخورد. معامله من با او است. مردم نیک یا بد بدانند چه فرق دارد؟ من در این سن که بحبوحه جوانی و کمال هوش و عقل و حرارت و فعالیت و درک فضیلت و نهایت فعالیت و مبنای عمر آینده و ابراز آنچه استعداد و قابلیت هرکس هست میباشد، پس از اینکه ملتفت شدم که اساس این اسلام اولاً بر کوشش و فهم استدلال و برهان و استعمال عقل و ترک تقلید و تعبد کورکورانه و قبول جاهلانه است و قرآن سراپا پر است از امر به درک و فهم و علم و تفکر و تعقل و تدبر و تبصر و استعمال لُب و عقل و چشم پوشی از الزامات پدران و معلمان و مربیان و اغراض جاهلان، بلکه باید اول انسان با تفکر و تدبر بفهمد و بعد اعتقاد و قول و عمل را بر طبق آن دنبال کند، جداً دو چیز را تعاقب کردم: اول فهمیدن و تحقیق آنچه در اساس و بنیاد اسلام ثابت و محقق است و تطبیق آن بالفعل و بر حال به امر خود اسلام و عقل؛ دویّم دقت در آنچه فعلاً در دست است و عمل به آن میشود و جریان دارد به اسم اسلام. بیهیچ مبالغه و اغماض و غرض دیدم از آنچه بوده چیزی نمانده و آنچه فعلاً هست اصلاً به اسلام و هیچ چیز دخل ندارد و اگر بخواهم همه را ذکر کنم با دلایل بسیار مطول خواهد شد. اولاً بی هیچ شک و تردید اسلام از امت و بشر یک صنف روحانی مقرر نکرده. اسلام قطعاً روحانی ندارد، یعنی یک صنف مخصوص از بشر را به یک جهتی از جهات و صفتی از صفات از سایرین امتیاز داده و مشخص نموده و اجرای یک یا چندین امر دینی را به آن صنف اختصاص داده باشد. نیست که آن عمل را آن صنف اگر نکند درست نباشد و شغل آن صنف و اجرای آن کار بوده، خواه اجرت و عوضی هم داشته باشد یا نداشته باشد… قطعاً اسلام انبیا و وسایط میان خلق و خالق را فقط به این صفت معرفی کرده که جز از پیک بودن و پیغام رساندن و اوامر و نواهی حق را به مردم رسانیدن و مردم را از حق و باطل و مطلوب و مبغوض آگاه گردانیدن امتیازی ندارد و هرگز واسطه تکوین و مقدرات نیستند و مداخله در حوادث کون ندارند.»(ص 30)
همچنین میآورد «کلیه خرافات و شرک و بت پرستی و سحر و کهانت و نیرنگ و واسطه میان خدا و خلق در تکوین و حوادث قائل شدن و غیر اراده حضرت احدیت را مؤثر در کون دانستن و هیچ بشری را از انبیاء و اولیاء و عرفا و حکما و غیر ایشان شریک در مقدرات عالم و مؤثر قرار دادن در اسلام ممنوع و متروک و پرستیدن به غیر ذات اقدس الهی ممنوع و حرام و اثبات اوصاف خاصه الهیه برای هرکس و هر شی، غلط و توحید اسلام تام تمام هم توحید در ذات و هم در صفات و هم در افعال و هم در طاعات به درجه اکمل است»(ص 77)
شیخ ابراهیم همچنین انتقادات تندی به بحث ولایت عامه فقیه دارد و چنین حقی را برای فقها مردود میشمارد و معتقد است مردم خود باید به واسطه انتخابات و جمهوریت، حاکم را تعیین کنند و اعتقادی به نظریه نصب فقیه از جانب خدا ندارد و میآورد «هم در مذهب اهل سنت مطلقاً و در مذهب شیعه در زمان غیبت امام، تعیین چنین کسی برای ریاست عامه با خود مردم است. باید چنین هم باشد. زیرا مداخله یک نفر در ریاست او و وجوب تبعیت او بر مردم باید به اختیار و رضایت مردم باشد، یعنی خود گردن به حکم او نهاده و امور کلیه را به دست او سپرده باشند.»(ص 39)
زنجانی در سفری از نجف به کربلا از مصاحبت با یک صاحب منصبی یاد میکند. در این گفتوگو زنجانی حرفهای خود را از زبان آن فرد بیان میدارد تا شاید از عواقب آن در میان مردم متعصب کمی در امان بماند و تندی و تیزیاش به چشم نیاید.
وی در خاطراتش این شیوه را چندین بار به کار برده است. شیخ ابراهیم از زبان صاحب منصب، بحث و جدال درباره حقانیت ابوبکر و عمر و علی را پرداختن به «مردگان هزار سال پیش» میداند و میگوید «امروز مسیحیان یکان یکان بلاد اسلام را میبلعند و با قدم سریع به سوی باقی مانده میروند و ما در میان خود مشغول نزاع علی و عمر هستیم که خود آن دو بزرگوار به کلی از این اختلاف ما بیزارند و در حیات خود با یکدیگر برادروار در پیشرفت ترویج اسلام میکوشیدند…. من نمیدانم این اختلاف و نزاع اصلاً چه ثمر و نفعی داشته یا دارد؟ مباحثه و ردّ و قبول در مسائل علمیه لامحاله باید ثمری و اثری داشته باشد، ما نزاع میکنیم که میبایست خلیفه و سلطان ابوبکر و عمر باشد یا علی باشد. اگر رأی این است که سلطنت را به کدام بدهیم و متابعت کدام یک بکنیم در حالی که زمان گذشته و آنچه شدنی بوده شده، این بحث غیر سفاهت نیست و اگر برای این است که بدانیم ابوبکر و عمر و عثمان یا علی کدام یک نیک یا بد کردند، باز این بحث غلط و سفاهت است، چه ثمر دارد بدانیم هزار سال پیش فلان شخص نیک بوده یا بد. حساب همه با خداوند است»(ص 43)
زنجانی در ادامه از زبان صاحب منصب، بحث امامت، عصمت ائمه، علم امام، شفاعت، و مهدویت را به پیش میکشد و به نقد این معتقدات مذهب میپردازد. صاحب منصب میگوید: «من این کلمات که میگویم محض انصاف میگویم، نه القای بحث و کدورت و نه اظهار نفرت و تأسیس خصومت است. در مقام انصاف میگویم سبب این اختلاف و تفرقه شیعه شده. برخلاف رفتار خود امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و اولادش اظهاراتی کردهاند که هم سبب نفاق و کین شده و هم چیزهای عجیب و غریب مایه حیرت مسلمین، بلکه سایرین شده. اولاً همین خلافت خلفا ثلاثه و تبعیت بسیاری از اصحاب پیغمبر را سبب تکفیر و لعن و شتم ایشان، بلکه سبب ارتداد همه اصحاب، غیر چند نفر، بعد از پیغمبر قرار داده. زبان لعن بر همه، حتی بعضی زوجات گشودند. بعد اوصاف خداوندی را در خلیفه پیغمبر تقریر کردند که دلیلی بر لزوم این اوصاف در رئیس کل مملکت و عنوان سلطنت نیست. نهایت اینکه در رئیس عدالت لازم است و اگر چنین احکام من عندالله مانند پیغمبر باشد فقط بر خدا لازم میشود او را در بیان احکام از خطا حفظ نماید. چه دلیل است به اینکه خداوند یک جمع را امتیاز قهری داده به اینکه بیتعلیم به تمام علوم اولین و آخرین از کودکی آگاه باشند و در شکم مادر همه چیز را دیده و شنیده و فهمیده، حتی با مادر سخن گوید. در تولد، پاک و ختنه شده، ناف بریده متولد شوند. از حین تولد مانند بزرگان سخن گفته و فهمیده و هر چیز را دانسته، در یک روز مانند یک ماه دیگران بزرگ شوند. از تمام امور مشرق و مغرب، علاوه بر کلیات، بر تمام جزئیات و وقایع آگاه باشند. هر چه بخواهند در مملکت خدا به محض اراده ایشان بشود. اراده کنند سنگها جواهر بشود. انسان سگ بشود، حیوانات حرف بزنند، کوهها پاشیده شود، به طی الارض که معنی آن معلوم نیست، در طرفه العین در هر مکان حاضر شوند. از پشت سر ببینند. در خواب مانند بیداری باشند. آسمان و کواکب را سیر کنند. از دلها آگاه باشند. هر چه بخواهند برای منافع و مضار مردم واقع شود. قوت ایشان فائق بر تمام قوه افراد بشر باشد و وجود ایشان بر جهان لازم باشد که اگر یک دقیقه نباشند زمین ویران و به آب فرو رود. اگر بخواهند دریاها آتش شود و اگر بخواهند از یک سنگ کوچک رودخانهها روان بشود و منحصر به دوازده نفر باشند و یکی هزار سال بیشتر زنده و جوان و آگاه از تمام امور جهان، در میان مردمان باشد و کسی او را نبیند یا ببیند نشناسد. اگر او آمد و رفت، باز همان دوازده نفر برگردند تا جهان هست زنده و سلطان جهان باشند. خدا چرا یک جمعی را به این اندازه امتیاز بخشیده؟ سایر بشر به چه تقصیر هنوز خلق نشده از این امتیازات محروم گردیده؟»(ص 47)
شیخ ابراهیم زنجانی با اینکه خود در کسوت روحانیت بود و هرگز جامه روحانیت را کنار ننهاد، اما با این همه بیشترین انتقاد را هم از روحانیت کرده است. حملات تیز و تند زنجانی به روحانیت در جای جای نوشتههایش آشکار است. در حیات خود هم با سه روحانی دوران خود یکی فضلالله نوری و دیگری ملاقربانعلی زنجانی و حسن مدرس بیشترین درگیری و کشمکش را داشت.
زنجانی غالب روحانیون سنتی زمانه خود را افرادی «مفتخور» و ضد آزادی و عدالت میداند که چنین میپندارند که وارد شدن در کسوت روحانیت سبب امتیاز و تفوق بی اساس ایشان بر دیگران میگردد.
وی معتقد است روحانیت به نام دین ارتزاق میکند و این عنوان را سبب برتری خود بر سایر بشر میشمارند.: «دعوی روحانیت سبب امتیاز و تفوق یک قسمت از مردم بر سایرین شده، نه تنها در احترام، بلکه در استحقاق استراحت و نعمت و جاه و جلال و ریاست و مال و لذت بالاتر از سایر بشرند… پس از اینکه یک صنف ممتاز پیدا شده به نام روحانیین یا علما، لباس مخصوص و علامت خاصی برای خود قرار دادهاند … تا عمر دارند باید خود را صنف مخصوص قرار داده و امتیاز از سایر مردم داشته و در هر کار باشند سایر مردم زندگانی کامرانی ایشان را با کار و رنج و مال خود تأمین و تهیه کنند و باید این گیرندگان و خورندگان به نام اینکه شأن ایشان است، در تمام امور زندگانی از خانه و خوراک و پوشاک و زن و خدمتکار و تجملات تا هر اندازه ممکن است و هر قدر ثروت و مال فوق سایر مردم باشند و ابداً شباهتی به دیگران نداشته باشند و چون داخل این لباس شدند نباید کار و کسب و صنعت و حرفتی داشته باشند، بلکه هر قدر بتوانند اولاد و عیان و کسان و خادمان ایشان هم بیکار و راحت و غرق نعمت از مال و کار مردم معیشت کنند و برای مسجل ساختن این تفوق و مزیت، باید اینان در راه رفتن و ورود و خروج در مجالس و محافل در صدر و بالاتر از همه کس بنشینند و در راه رفتن جلوتر بیفتند، پشت سر ایشان گروهی بیکار محض جلال راه روند، مردم برای ایشان سرپا بایستند و دست و پای ایشان را ببوسند و به زانو جلو ایشان بنشینند، صدا در نزد ایشان بلند نکنند و تعظیم و سجده و رکوع برای ایشان بکنند … در هیچ کار مسئول کسی نبوده، هر بدی که بکنند مجازاتی نداشته باشند. ایشان نسبت به دیگران هر چه بکنند آزاد بوده، مردم نسبت به ایشان هیچ قدرتی نداشته، حتی نتوانند حق و طلب خود را از ایشان بخواهند… با اینکه قطعاً در اسلام هیچ امر دینی و عمومی اختصاص به کسی و صنفی نداشته، این صنف اختراعی که با این عظمت و اوصاف جلوه کردند، باید کارهایی به خود اختصاص دهند»(ص 58-59)
زنجانی از اینکه میبیند روحانیت برای خود صنفی جداگانهای ایجاد کرده و خود را ممتاز از دیگران قرار داده، برخی کارها را مختصص خود قرار دادهاند، سخت برآشفته میشود و برخی از این کارهای اختصاصی را شمرده به انتقاد میپردازند.
وی میآورد که تصرف در اوقاف، وصی مردم بودن، خواندن خطبه نکاح و طلاق، نماز و روزه مرده و … از اختصاصاتی است که روحانیت برای خود برداشته است. از اینکه روحانیون مساجد را به نام خود زده و هر یک مسجدی جداگانه دارد، ناراحت است و میگوید. «مسجد که در تمام دنیا معبد عامه مسلمین است، نمیدانم چه حیله صورت دادهاند که آن هم اختصاص به فلان روحانی شود، حتی ارث میباشد که کسی دیگر حتی از متلبسین به این لباس نمیتوانند در آن مسجد امامت کنند.»(ص 60)
از اینکه روحانیت مروج خرافات گردیده، اساس دین اسلام و آموزههای مفید آن را به کناری نهاده به ترویج زیارت قبور و امامزادهها پرداخته و مردم را با داستانهای غلوآمیز کربلا سرگرم میکنند، انتقاد میکند و میآورد که «روحانیت به طور قطعی شاید بر طبق چند صد حدیث به عموم شیعه مؤکد کردهاند که هر کس هر مقصود دنیوی دارد و به هر مطلوب میخواهد برسد، یا از هر بلا و مکروه میخواهد برهد، راه منحصر است به زیارت قبور ائمه که توسل و خواستن از آن ارواح مقدسه سبب قضای حاجات است و بخشایش تام گناهان و یک قدم در آن راه دارای ثواب و اجر بی پایان است، حتی اینکه وسایل و اسباب عادیّه بی این توسلات فایده ندارد. مثلاً معالجه طبیب بی توجه ارواح مقدسه مؤثر نیست و با توجه ایشان حاجت به طبیب و دوا نیست. میلیونها گناه کرده باشند، با یک بوسیدن آستانه حرم یکی از ائمه و شهدا آمرزیده است. بدترین مردم در نظر شیعه کسی است که به زیارت آن قبور مقدسه نرفته باشد.(ص 68)
در جای دیگر میگوید: «از بدبختی دیگر، مردم به عبادات مقرره راغب نیستند و از فسوق و گناهان نمیپرهیزند، زیرا که تمام سال را از گویندگان در منابر میشنوند که فقط یک قطره اشک و بردن اموال و اشیاء نفیسه به عتبات و زینت کردن قبور و خرج کردن اموال به راه زیارت افضل از هر عبادت و سبب هر قضا حاجت و آمرزش تمام خطاها و گناهان است.»(ص 88)
شیخ ابراهیم زنجانی انتقادات خود را از شیعه و نهاد روحانیت ادامه میدهد و چون میداند این انتقادات در جامعه خرافهزده و سنتی، سخت و ثقیل رخ نشان خواهد داد و کسانی پیدا خواهند شد که وی را مخالف اسلام نشان داده و عامه را بر علیه وی بشورانند، میآورد که: «کسانی که این نوشتههای مرا میخوانند، خواهند گفت تو به کلی بی اعتقاد به این اوضاع هستی یا از اسلام معرض هستی یا چرا افترا می گویی. اما اینکه بگویند از اسلام معرض هستی، خدا میداند این دلسوزیها و حقیقت گویی ها از شدت غیرت به اسلام و شدت اعتقاد به اسلام حقیقی است. اما اینکه بی اعتقاد به این اوضاع بازیگری هستم، بلی؛ زیرا درست به اساس اسلام غور کرده این بازیها را مخالف اسلام، بلکه پامالی اسلام می دانم. اما اینکه بگویند افترا میگویی، خدا میداند امکان ندارد.(ص 95)
بیان این انتقادات آن هم در آن دوران خرافهپروری و از زبان یک مجتهد اسلامی شیعه و جسارت ابراز عقیده و مخالفت با جریان غالب علمای سنتی البته جسارتی میخواهد که شیخ ابراهیم زنجانی نشان داده مالک آن است. زنجانی از یک سو هم محیط مذهبی ایران و هم مرکز علمای تشیع در عراق را از نزدیک درک کرده، و سالها طلبه همین مکاتب بوده و از سوی دیگر با علوم به قول خودش عصری و غربیه آگاهی پیدا کرده و تأمل در حقیقت را فراموش نکرده است و آنگاه به فکر گشایش یک راه جدید برآمده است. زنجانی میگوید: «من آن اسلام را خواندم، این اوضاع را دیدم، بدبختانه کور نشده دقت هم کردم»(ص 99)
شیخ ابراهیم بعد از برگشت به ایران در شهر زنجان در منزل یکی از آشنایان، حاجی ملاصادق نامی سکونت میکند. در این سالها از مال دنیا هیچ ثروت و بهرهای ندارد. با زن و فرزندی خردسال روزگار سختی را در پیش دارد و دنبال امرار معاش است ولی از طرفی روا نمیداند که با دین ارتزاق نماید و سقف معیشت را بر ستون شریعت بنا بنهد. او میداند که آخر ملایی، اول گدایی است! ولی قصد ندارد ارتزاق از زحمت دیگران نماید و چشم به احسان مردمان بدوزد. ناچار به اندک قناعت میکند و در مسجد نصرالله خان شروع به منبر رفتن نموده و شاگرد و طلبه میپذیرد و از قوانین و رسائل و مکاسب درس میدهد. منبر و درسش میگیرد و هر روز بیشتر از دیروز پای منبری دارد. ملاعلی اصغر واعظ از روحانیون سرشناس آن ولایت پای صحبتش مینشیند. یک روز به شیخ میگوید: «حیف است بلبل ایران در زنجان بماند. بیا من تو را به طهران ببرم، آنجا شهرت و ثروت و مقام عالی مییابی». شیخ ابراهیم به دو دلیل قبول نمیکند: «یکی اینکه اقامت در طهران را منافی تقوی میدانستم. دیگر اینکه ترسیدم فارسی به این خوش بیانی ترکی، زبان مادری نتوانم نطق کنم.»(ص 109)
چند نفر از مریدان اصرار دارند که از مردم برای ایشان مبلغی جمع کنند تا شیخ بتواند اثاث البیت و مایه زندگانی داشته باشد ولی شیخ قبول نمیکند: «من دیدم بر من خیلی ناگوار است و به عزت نفس من بر میخورد که در آخر کار اجرت بیان و موعظه و نصیحت و تعلیم و هدایت از مردم گرفته باشم، به اصرار مانع شدم و گفتم هرگز! این کار شایسته نیست. خدا درست میکند.»(ص 110)
به موازات اینکه مجلس درس و بحث و منبر موعظهاش میگیرد و هواخواه پیدا میکند، از آنسوی کم کم خصومت، حسد و تبعیض ملاها بروز مینماید. شیخ التفاتی ندارد و با قناعت روزگار میگذراند. از توانگران و ملاکین بلند همت و سرشناس زنجان حاجی «میر بهاء الدین» – که امروزه پلی باستانی بر روی رود «زنجان چایی» به نام و از ثروت ایشان از آن دوران به یادگار مانده است – به شیخ ابراهیم معتقد میگردد و خواهش میکند تا پسرش حاجی سید احمد به درس شیخ برود. از آنطرف به شیخ مساعدت هم میکند. در آن روزها مقرر میگردد که به واسطه احتشام السلطنه حاکم وقت زنجان سالیانه شصت تومان برای شیخ مستمری از دولت برقرار گردد. شیخ اما قبول نمیکند: «از مال دیوان و مالیات که حرام است نمیخورم». از حکام و دیگران اصرار میکنند که قضاوت را قبول کند ولی باز هم قبول نمیکند: «دیدم محال است با قضاوت کسی بتواند دین داری کند. سابقهها و جریاناتی معمول است که عنوان قضاوت جز ابطال حقوق و خانه خرابی مردم چیزی نیست و یک دسته بی دیانت معمم به جان مردم افتادهاند».(ص 112)
در این سالها شیخ ابراهیم نه از دولت و حکام مستبد قاجار دلخوشی دارد و نه از آخوندهای ریاست طلب عوام زده و اتباع ایشان و میگوید: «عنوان اجتهاد و ریاست و قضاوت، محل غبطه ملاهاست که هزار وسیله برای تحصیل آن میچینند. بدبختانه بسیار وقت اشرار اتباع آخوندها بدتر از اشرار مأمورین دیوان هستند. یک ملاصد نفر، دویست نفر، زیادتر و کمتر اتباع اشرار از معممین سادات و ملاها و غیر ایشان بیکار و مفتخوار نگاه داشتهاند. این قشون که ثروتها میخواهند از مال مردم میگیرند. جمعی مدعی و مدعی تراشند برای مردم».(ص 117)
بزرگترین درگیری شیخ ابراهیم در زنجان با اقدامات و دستگاه آخوند ملاقربانعلی زنجانی از مراجع و مجتهدین سرشناس مخالف مشروطه آن دیار است که به جدال و درگیری سختی منتهی میشود و تا آخرین ماههای حیات ملاقربانعلی ادامه دارد. شیخ در خاطراتش آورده است: «در اوقات ورود من و معروفیت من چندین دستگاه مرافه و قضاء و افتاء در زنجان بزرگ و کوچک دایر بود که بزرگترین آنها درگاه ملاقربانعلی بود. چه بگویم و چه بنویسم. تصور بفرمایید دویست و سیصد نفر مردمان بیکار، همه اشرار طماع خونخوار، به اسم نوکر و خدمتکار و قلچماق و شهود و عدول و وکیل و پیشکار این دستگاه را دایر کرده و آقا را با هزاران تعریف و تمجید و صلوات و سلام در ایران مشهور کرده و مرجع گردانیده و هر یک سالیانه لااقل رو هم پانصد تومان میخواهند خرج کرده و عیاشی نموده و پانصد تومان هم ذخیره و پس انداز نمایند، افتادهاند به جان مردم. خدا میداند مظالم اینها را با نوشتن در یک کتاب نمیتوان به انتها رسانید.»(ص 119)
آهسته آهسته آزار و اذیت و حسادت دیگر ملایان عرصه را بر شیخ ابراهیم تنگ میکند و مجبور به ترک مسجد نصرالله خان میشود.: «اهل محله مدرسه نصرالله خان که واقعاً به من معتقد شده بودند و از سایر نقاط شهر همه دیدند این مسجد کوچک و خراب و شکسته است و من تقاضا کردم پول جمع کرده، مسجد را آباد و خوب و سقف بلند و تازه و وسیع ساختند. من نماز در آنجا میخواندم و از همه نقاط شهر میآمدند و مسجد من با رونق تر از همه بود، خصوصاً محرم و ماه رمضان. سال آینده که جمعیت حد نداشت پارهای از آخوندها این وضع را دیده حسد ورزیدند. چندین طلبه که در مدرسه نصرالله خان بودند و به حسب مرسوم که این هم یکی از بدبختیهاست، توقع داشتند من از مردم چیز گرفته به ایشان بدهم و گاه مهمان نموده آش و کشکی بخورانم – افسوس علم و عالم و تحصیل را به این درجه پست کردهاند- من هم هرگز برای خودم از مردم چیزی نخواستم و نمیتوانستم برای تنبلان گدایی کنم. این طلاب به تحریک پارهای آخوندهای ریاست مآب و گماشتگان ملاقربانعلی آغاز به اذیت من و جماعت کردند. هنگام انعقاد نماز در جلو مسجد جمع شده فریاد و غوغا و شوخی میکردند، به یکدیگر یا مردان و زنان که به جماعت میآمدند دشنام میدادند و حرفهای رکیک و هرزه به زبان میآوردند. بالاخره سفارش کردند که فلانی اگر به این مسجد بیاید آزارش میکنیم و کتک میزنیم. من ترک مسجد کردم.»(ص121)
ناچار شیخ ابراهیم به مسجد دیگری نقل مکان میکند و برای مردم از قرآن و نهج البلاغه و حقایق و مواعظ نطق و منبر دارد. در این سالها از وسایل طهارت و مکاسب شیخ مرتضی درس میگوید. به تواریخ و کتب احادیث رجوع میکند. به تاریخ علاقه و آگاهی دارد، هر چند جز کتب احادیث و معجزات و موعظه و حکایات چیزی در دسترس نیست. به علوم غربی هم رغبت فراوانی نشان میدهد. مردم به وی علاقه بسیاری کسب کردهاند. با ملاهای همفکر و اعیان شهر بیشتر مأنوس گردیده ولی مداخلهای به غیر امامت و تدریس و منبر ندارد. اینک از لحاظ مالی هم پیشرفت خوبی کرده، هر چند با قرض اما توانسته برای خود عمارت کوچکی تهیه کرده و نقل مکان نماید. با بزرگان زنجان نشست و برخاست دارد و از طریق آنان با اوضاع جهان و ترقیّات ممالک خارجه آگاهی پیدا میکند. مخفیانه روزنامه میخواند. خود میگوید: «میرزا علی اصغر خان و حاجی مشیرالممالک وزیر با من رفت و آمد پیدا کرده، گاهگاه صحبت از علوم و ترقیات خارجه میکنند. یک روزنامه که از مصر میآمد و اول «ثریا» بود و بعد «پرورش» هفتگی محرمانه به من میداد و در خلوت میخواندم. «حبل المتین» کلکته هم برای او و برای میرزا هاشم خان میآمد و محرمانه به من میدادند و میخواندم. در نهایت پرهیز میکردم از اینکه طلاب و ملاها بدانند من روزنامه میخوانم زیرا تکفیر در نزد این بیچارگان نادان مثل آب خوردن است. معلوم است اطلاع و آگاهی از دنیا، خصوصاً از وضع فرنگستان اولین کفر است، زیرا هم شاه و اعیان و هم آخوندها و آدم فریبان نمیخواهند مردم چیزی بدانند».
شیخ ابراهیم چهل سالگی را همچنان در زنجان سپری میکند. در این سالها دو تن از دوستان و حامیان شیخ یکی همان «خالوی مربی» و دیگری «حاجی میر بهاءالدین» وفات نمودهاند. شیخ صاحب چندین فرزند است. زنجان چندین حاکم به خود دیده و اینک دوران علاء الدوله است.. «باری علاء الدوله حاکم است و ماه رمضان است به هر مسجد آدم میفرستد. رونق مسجد مرا دیده طالب گردیده مرا ببیند. گماشته فرستاد. من ارتباط با حکام نداشتم، عذر خواستم.»(ص132)
در این روزها «ورقا نامی بهایی که دختر خود را تقدیم عباس افندی کرده و از طرف او از دعات بود در زنجان محرمانه مجلس تبلیغ و دعوتی داشته، علاء الدوله آگاه شده، خواسته او را با اتباع دستگیر کند». او را دستگیر میکنند ولی او حاضر به مناظره است تا اگر حقانیت اسلام ثابت شد، از بهائیت دست کشیده مسلمان شود. علاء الدوله دنبال کسی میگردد تا با ورقای بهایی مناظره کند. چندین آخوند با وی مباحثه میکنند ولی موفق نیستند. بعضی از اعیان به او میگویند «در اینجا کسی که فضل و هنر دارد و از تواریخ و مذاهب مختلفه آگاه است فلان است، او را برای مباحثه دعوت کنید.»(ص 133)
سرانجام شیخ در حضور و با نظارت چندین عالم دیگر طی سه ساعت به مناظره و مباحثه با ورقا میپردازد. او را به سختی شکست میدهد و همین باعث معروفیت بیش از پیش شیخ میگردد. بعد از این ماجرا شیخ تصمیم میگیرد ردیّه ای بر باب و بهائت بنویسد و بعد از مطالعه کتب تاریخ مذاهب و ملل و نحل شهرستانی کتابی در دو جلد در رد باب و با نام «رجم الدجال فی رد ارباب الضّلال» مینویسد. این کتاب احتمالاً بعدها با عنوان «ارشاد الایمان» معروف میگردد و گویا نسخهای از آن در نزد مرحوم یوسف محسن اردبیلی پژوهشگر تاریخ زنجان موجود بوده است. شیخ ابراهیم پیش از آن هم، کتاب «منیه المرید فی آداب المفید و المستفید» شهید ثانی را که از نجف خریداری کرده بود، به فارسی ترجمه کرده بود.
در این سالها گشایش و توسعه مختصری برای شیخ ابراهیم پیدا شده، اثاث البیت و عمارت و مایه معیشت فراهم گردیده و از ملاهای معروف درجه اول در علم و فهم و درجه دوم در مرجعیت و ریاست گردیده است. یکی از مریدانش به نام فرج الله زرگر عزم زیارت عتبات را دارد. شیخ ابراهیم را هم به اصرار و با خواهش فراوان با خود همراه میبرد. شیخ بار دیگر و بعد از هشت سال و این بار به قصد زیارت به عتبات میرود. اوضاع آنجا و رقابت مراجع برای پیدا کردن مقلّد و مرید و بی باکی آخوندها از حرام و حلال و حرص در ریاست و مرجعیت باعث حیرت شیخ میگردد. در راه برگشت از مسیر همدان به طرف زنجان، دسته دسته مردمی را میبیند که از زن و مرد و اطفال با بیرقها و چاووشهای و صداهای «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا» و «بریده باد زبانی نگوید این کلمات – که بر رسول خدا، ختم انبیاء صلوات» سوار بر قاطر و الاغ به سمت زنجان و قیدار در حرکتند. «پرسیدم چه خبر است؟ گفتند خبر ندارید؟ گفتم نه چه خبر؟ گفتند «پس از اینکه حضرت حجت الاسلام ملاقربانعلی در ظرف یک ساعت در سامرا، از زنجان حاضر شد و نماز آیت الله حاجی میرزا حسن شیرازی را که وفات کرده بود، خوانده. زیرا مجتهد اعلم را غیر مجتهد اعلم نمیتواند نماز میت بخواند، چنان که امام را غیر امام نمیتواند غسل و کفن کند و نماز بخواند، چنانکه امام محمد تقی در یک چشم زدن از مدینه به طوس رفت و حضرت امام رضا را غسل داد و نماز خواند. در عتبات هم اعلم از ملاقربانعلی نبود، خدا او را حاضر کرد، نماز میرزا را خواند و برگشت. میگویند او گفته که دوازده امام و حضرت پیغمبر و حضرت فاطمه فرمودهاند شیعه در راه زیارت ما زحمت میکشند، امسال همگی آمدهاند به قیدار که هم حضرت قیدار نبی را زیارت کنند و هم چهل روز میمانند. شیعیان ایران از هر طرف برای زیارت ایشان به قیدار بیایند. حالا از آن سمت همدان و این سمت و از گیلان و قزوین و آذربایجان دسته سته، هزاران مرد و زن پول و نان و گوسفند برداشته میروند قیدار، یک روز دو روز یا بیشتر مانده، چهارده معصوم را در یک جا با حضرت قیدار زیارت میکنند.» واقعاً دیدم اگر تکذیب کنم میزنند و میگویند به معجزه شک کردند. پرسیدم این را که گفته؟ گفت «شیخ محمد، خادم قبر قیدار نبی در خواب حضرت عباس را دیده، او گفته و خواهرش هم حضرت زینب را دیده، بعد چهارده معصوم حاضر شدهاند و بالای انگشت مهین خواهر شیخ محمد مهر زدهاند که جای مهر خوانده میشود “محمدعلی” و مردم همه زیارت میکنند و دست او را و جای مهر را میبوسند و از یک قران تا یک تومان میدهند و در این چهل روز چهارده معصوم قرار دادهاند که خدام قیدار برای زوار و زنان دعا و طلسم بنویسند، هر چه بخواهند روا شود» واقعاً حیرت کردم … من آدم فرستاده شیخ محمد را حاضر کردم و به او نصیحت و تهدید کردم «این چه بازیگری است، من میروم به زنجان و به علما و حاکم بلکه دولت این بازی را میگویم، پدر شما را در می آرند، حقیقت حال چیست، آن مهر و آن زن کیست؟» او دید جای انکار و اصرار نیست افتاد به التماس و گفت «والله انگشتری بود، در آتش سرخ کرده، به دست خواهرم مهر زدیم و این خوابها را ساختم و به زبان مردم انداختم. نقش هم گرفت. نماز رفتن ملاقربانعلی را هم چند نفر از نوکران او و ما ساختیم. همیشه در این اطراف دهات و میان شاهسونها از کسان ملاقربانعلی گوسفند و روغن و پول و غله جمع میکنند، از این معجزات برای او میسازند. توبه میکنم و از فردا به مردم خبر میدهم چهارده معصوم برگشتهاند. این دستگاهها را موقوف میکنم. شما هم به حاکم و دیگران اطلاع ندهید».(ص142)
شیخ که به زنجان وارد میشود میبیند حاکم و ملاقربانعلی از این بازی استفاده کرده، مبلغی گرفته و دنبال قضیه را نگرفتهاند.
شیخ ابراهیم همچنان در زنجان مشغول فعالیت است. چهل سالگی را پشت سر نهاده است. در خود احساس تکامل و دگرگونی میکند. متفاوت از دیگران میاندیشد. چندان در قید توجه و التفات دیگران نیست. ولایت خمسه و زنجان در نظرش کوچک میآید. از خبرهای دنیای غرب و اروپا آگاهی کسب میکند. دیگر کتب فقه و اصول را برترین و مهمترین نوشتجات نمیداند. از حبس فکر و تقلید مطلق و خوف تفکر در فهم حقیقت رسته است. دنیا را عبارت از فضای خیلی کوچک آخوندی نمیبیند و قدم فراتر نهادن را کفر و ضلال نمیشمارد. خود میگوید «کم کم من قدم به عالم دیگری گذاشتم و اول تنبّه من از خواندن حبل المتین کلکته و روزنامه پرورش مصر شد که از وضع جهان اشاراتی میکردند و ایران را بدبخت میشمردند و من در خلوت که آخوندی یا یک نفر عوام و مرید آگاه نشود، خوانده و پنهان میکردم. میرزا علی اصغرخان مشیرالممالک که به یک درجه قائل به ترقی و تمدن و اطلاعات بود محرمانه یک جلد کتاب به من داد که سیاحت نامه ابراهیم بیگ بود و گفت «احدی مطلع نشود، این را یک نفر از حجاج در میان اشیاء سفر در وسط لحاف از مصر آورده و محرمانه به من هدیه کرده. این کتاب قاچاق و ممنوع است» من گمان کردم از مطالب بابیه است که آخوندهای نادان ما مردم را از اطلاع بر خرافات اینها منع کرده و هر گفتگو که بوی مطالب ایشان بدهد کفر شمرده و به این وسیله اهمیت دادهاند که گویا چنان پر معنی است که هر کس بداند قبول میکند و کافر میشود و بدبختانه این مذهب پست بی معنی را وسیله قتل و غارت و آزار و تهمت مردم کردهاند که خودشان با هر کس عناد پیدا کردند و فایده نبردند یا کسی خواست بدکاری ایشان و تباهی ایشان را بگوید، او را به این تهمت تلف کرده مال و عیالش را مباح نمایند و از خدا نترسیده و مقید به رحم و شفقت انسانیت و مروت نباشند، یا پادشاه و دیوانیان هر کسی را که سری بلند کرد یا شکایت از ستمها و بدیها کرد به این نام ملعون نابود سازند. باری با ترس و لرز که مبادا کسی دانسته مرا متهم به بابی گری کند کتاب را گرفته، پنهانی شبها خواندم. دیدم نویسنده واقعاً شخص بیدار وطن دوست ایران خواهی است که خواسته ایرانیان را از بدبختی و تاریکی و مردابی که در میان آن فرو رفتهاند آگاه کند. واقعاً یک دری از افکار به روی من باز کرد.»(ص 149)
شیخ ابراهیم در این سالها به واسطه میرزا هاشم خان با رمان آشنا شده و مخفیانه آثار نویسنده فرانسوی الکساندر دوما و دیگر نویسندگان غربی را مطالعه میکند. در این سال ناصر الدین شاه تصمیم گرفته پنجاهمین سال سلطنت خود را جشن بگیرد. اما به ناگاه خبر میرسد که یک نفر میرزا رضا کرمانی نامی ناصرالدین شاه را در حرم شاه عبدالعظیم با گلوله کشته است. مظفر الدین شاه پسر ناصرالدین شاه که در تبریز است از راه زنجان به تهران رهسپار است. در راه در زنجان اتراق میکند. از شیخ ابراهیم و چند تن از علما دعوت میشود که با مظفر الدین ملاقات کنند. به دیدن شاه رفته تسلیت میگوید و شاه جدید را به کلی ساده و احمق و ابله ولی خالی از بدفطرتی و ستمکاری میبیند.
مدتی بعد زن شیخ ابراهیم بیمار میشود و با ابتلا به بیماری سل از دنیا میرود. شیخ ابراهیم دلبستگی زیادی به زنش داشت و هجده سال با او زیر یک سقف زندگی کرده بود. «واقعاً زن مردن و خانه و اولاد ماندن، مصیبت بسیار بزرگ ناگواری است. کسی که ندیده نمیداند. فرزندان کوچک بی مادر را هر دقیقه دیدن دل انسان را میشکافد». شیخ به اصرار اطرافیان و به خاطر داشتن سه فرزند خردسال تصمیم میگیرد زن دیگری اختیار کند. و به فاصله اندک بار دیگر زندگی روال عادی خود را پیدا میکند. شیخ همچنان مشغول درس و بحث است و مخفیانه به علوم جدید علاقه فراوانی نشان میدهد. «جمعی از طلاب باهوش به درس من میآمدند و به تدریج من باطناً از کتب و جراید میخواندم و ملتفت یک عالم دیگر، یعنی محبت وطن و آزادی و تربیت اولاد وطن و ترقی و نشر علوم عالیه عصر، روز به روز بیشتر میشدم، خصوصاً که حاجی میرزا ابوالمعالی که مدتها در عتبات با من معاصر بود و از آنجا مسافرت به هند و رانگون کرد، سیاحت مصر و ترکیه و جاهای دیگر کرده، تربیت دیده و صاحب هوش و فضل و اخلاق حسنه بود، بالاخره برگشته در زنجان اقامت نمود و یک دختر مرحوم حاجی میر بهاءالدین را که بیوه بود تزویج کرد و فرزند آورد. او صاحب کمالات بود. کتب از علوم جدیده داشت. و روزنامه «الهلال» مصر میآمد، من هم میدیدم و کم کم ملتفت علوم عصری گردیدم. محرمانه جغرافیای مختصری به دست آورده، مطلع از اقسام خشکی و دریای زمین و محل دول و جزایر و اجمالی از اوضاع دول و ملل و مذاهب و حالات تمدن و توحش بشر گشتم. بعد برای تکمیل اطلاعات از هیئت به هر وسیله بود رساله هیئت جدیده فلاماریون که طالبوف آن را فارسی کرده، به دست آورده درست مطالعه کردم و کتب طالبوف و دلسوزی او را به ملت ایران خوانده و به احساسات و کمالات او گرویدم و آگاه شدم که علوم و تمدن در عصر ما به چه درجه ترقی کرده و ملل بیدار شده و اختراعات عجیبه پیدا شده و میشود و ملاهای نادان ما به حمایت استبداد این ملت را کور و کر کرده و یک قوم را در تاریکی نادانی زندان ابدی کردهاند و نادانی مردم را سرمایه جاه و خوشگذرانی خویش ساختهاند. به تدریج بالاتر رفته کتاب فیزیک علی خان را به دست آورده با مطالعه مکرر و فکر و هوش تمام مطالب آن را حل نموده فهمیدم. بعد کتاب مختصر شیمی قائد بیگ، عربی النقش فی الحجر را به دست آورده، با مطالعه و دقت مطالب را درک نموده، بعد آن را به فارسی ترجمه کرده، نقوش و رسوم آن را با قلم کشیدم. بعد رساله مختصری در حرارت و نور نوشتم. بالجمله پیوسته به تواریخ صحیحه و علوم عصری به قدری که ممکن بود پرداختم و به کلی ممتاز از آخوندها گردیده، اشتیاق به آزادی و ترقی ملت و علوم عصری و رفع خرافات و اوهام پیدا کردم و از هر وارد و صادر که اندک اطلاع و فضلی داشت استفاده کردم. بعضی رمانها به بیداری من و جلب به علوم و ترقی تأثیر کرد. پس کتابی در بیان هیئت قدیم و نظام بطلمیوس و بیان هیئت حالیه نوشته، بعد از قرآن و احادیث آنچه در این باب رسیده ذکر نموده، مدلل داشتم که آنچه از اسلام رسیده مطابق هیئت حالیه است که با برهان مستند و به تجربه و حیات الان مسلم گردیده … بعد یک کتاب رمان مانند به نام رؤیای صادقه نوشتم.»(ص 156)
در این دوران شیخ دیگر به مرحلهای رسیده است که در منابر و مواعظ و آثار تألیفی کم کم به بیان نقطه نظرات دگراندیشانه خود میپردازند و روشنفکری میکند و نمیتواند کتمان احساس و علم نماید و به تدریج آخوندها و اعیان شهر شیخ را از دوستداران آزادیخواهی و عدالتطلبی میشناسند. در کنار همه فعالیتهایش از تألیف کتاب غافل نیست. کتاب «تریاق السموم» را در سیاست با الهام از سیاست نامه ابراهیم بیگ مینویسد. از اوضاع سیاسی مملکت دلخسته و نگران است. دولتمردان از یک سو و آخوندها از سوی دیگر و هر کدام به نوعی به جان مردم بیچاره و بی کس افتادهاند. در این بین دستگاه ملاقربانعلی بیش از همه اتباع دارد. شیخ میگوید «دستگاه ملاقربانعلی قطعاً بیش از یک فوج قشون، یک سرتیپ، نوکر و قلچماق داشت. هر کس و هر سید و هر معمم میخواست شرارت کند و در دهات و شهر مال مردم را ببرد، در دفتر نوکران او نوشته میشد. غیر شهود و وکلا، قطعاً نوکرهای دفتری او از دویست متجاوز میگردید. هر چه میخواستند میکردند. حتی لازم نبود مراجعه به آقا بکنند. برای مردم بیچاره اسم نوکر آقا بس بود. تجار و ملاکین چون اغلب میدیدند ممکن نیست ملک و دارایی خود را از دست این اشرار نگاه دارند ناچار اغلب به حضور آقا یا آقای دیگری – به یک درجه مقتدر- رفته خود را بسته و تابع قرار داده و ماهیانه یا سالیانه باجی مقرر کرده میدادند تا آقا اعلان کرده و به اتباع خود اطلاع میداد به او و ملک و کسانش تعرض نکنند، او از مخصوصین است. این اوضاع اختصاص به ملاقربانعلی نداشت، بعضی آقایان دیگر کوچکتر هم به قدر خود اتباع و اوضاع داشتند.»(ص 162)
در پاییز 1278 شمسی به همراه چند نفر قصد سفر به مشهد را دارند. از طریق راه شمال از رشت به باکو میروند. در باکو ایرانیان بسیاری از ولایت خمسه و جاهای دیگر برای کار و سکونت رفتهاند. آنان از ستمهای ماموران حکومتی و دستگاه خودگردان آخوندها ترک وطن کردهاند. شیخ ابراهیم چند روزی در باکو میماند ولی به او خبر میرسد که بهتر است سریعاً سفر را پی گیرند، چراکه در باکو و عشقآباد بهائیان زیادی ساکن هستند و اگر خبردار شود که ورقای بهایی در مناظره با وی محکوم و سپس در تهران کشته شد، قصد جان او را میکنند. بنابراین شیخ و همراهانش توقف نکرده، از راه عشقآباد به مشهد وارد میشوند. در مشهد از اینکه میبیند مردم از سراسر ایران سرمایه و دارایی سالانه خود را برداشته و صرف نذری و گسترش مقابر کردهاند و به امید حاجت آمدهاند، ناراحت است. شیخ در خاطراتش اوضاع آن دیار را چنین توضیح میدهد: «بازیگری، مفتخوری و آدم فریبی و خرافات و گردن کلفتی و طماعی آخوندی را باید در آنجا دید. واقعاً به قول خودشان عایدات حضرت اگر درست جمع شود یعنی موقوفاتی که در خراسان و سایر نقاط ایران برای صرف مقبره حضرت رضا شده، عواید آنها جمع شود یک میلیون تومان بیشتر میشود. این یک میلیون که لااقل یک میلیون هم هرساله زوار و آیندگان صرف میکنند، کلاً برای تقویت خرافات و اوهام و تکثیر اشرار مفتخوار و گدایی و دزدی و خیانت و دروغ و فسق و فجور و آدم فریبی میشود. بیش از ده هزار نفر بیکار مفتخوار به نام خدام و نامهای مختلف از بیکاری به اعمال بد و افکار بی معنی مشغول، خود باطل و معطل و هزاران مردم را با جعلیات مهمل میسازند. معجزهها میسازند و مزخرفات میبافند. واقعاً این قدر ثروت سالیانه ذرهای فایده به بشریت نمیرساند که سهل است، کلاً به آفت و خیانت صرف میشود و بر خلاف مسلک ورقای حضرت رضا و ائمه هدی میلیونها جواهر و طلا و نقره و اشیاء بیکار در خزینه حبس مانده و آنچه صرف میشود برای عیش و نوش کسانی است که ابداً مستحق یک دینار نیستند و گرسنگان و ناداران و بیچارگان و بیماران حتی مضطرین از زوار که به تحریک مکاران به دشت و بیابان افتادهاند، به کلی محرومند. ما با این حال میخواهیم ایرانی چگونه ترقی کند؟» شیخ پس از چهار ماه از راه تهران وارد زنجان میشود. دیدن این همه مقبره و امامزاده در هر ده کوره و توسل مردم جاهل به این مقابر باعث تأسف او میشود. «شهرها و دهات و درهها پر از قبور است که به اختلاف احوال و درجات گنبد و دستگاه و خدام و اثاثیه و موقوفه دارند. به نام امامزاده فلان و فلان یا غیر امامزاده، فلان عارف یا فلان درویش یا قلندر یا شیخ مثلاً و مردم هم خصوصاً زنها برای ثواب و عمده برای رفع حوائج و قضای مهمات یا برای سیاحت و تفریح هدیه و قربانی برده، زیارت نه، بلکه عبادت و تضرع و ستایش میکنند. افسوس یک نفر عاقل حقیقت بین روشن ضمیر اگر اندیشه درست کند، خواهد دید گویا ایرانی خلق شده خانه خود را ویران کرده و برای اعراب آن هم نه حقیقی، بلکه یک عرب موهوم قبر آباد نماید. از کار و عقل و صنعت و دست و بازوی خود نان نخواسته رفع حاجات ننموده، از سنگ و چوب و طلا و نقره که خود ساخته وسعت و صحت و عزت بخواهد و وقت خود را صرف گردیدن دور قبور نماید. از کلام یک نفر حکیم فاضل دانشمند فکور اروپایی است که میگوید ملت مرده آن است که قبور را آباد میکند و قصور را ویران مینماید. هر قدر بر آبادی قبور بیفزاید قطعاً همان قدر از آبادی قصور میکاهد و به عکس. واقعاً باید ما اقرار کنیم ملت ایران مرده است. قطعاً هر جواهر و طلا و نقره و فرش و خط و هر کتاب و هر چیز و صنعت نفیس ایران در جای قصور و مکانهای ملی و نمایش زندگانی، در قبور است و خزینههای قبور که زندگان ببینند و تماشا بکنند و به کار ببرند و افتخار بنمایند. این ملت قدیم که به جز قدما و آثار آنها افتخار نمیکند، امروزه مرده محسوب است. بلی! ما به اولاد و جوانان خودمان نیاموختیم که انسان با دانش و کار و صنعت و بازو و زحمت خود ترقی میکند و عزت مییابد، بلکه گفتیم انسان مقهور مقدرات است و سعی انسان فایده ندارد. جز توسل و گریه و تضرع در حیات و ترقیات مؤثر نیست، باید به وسایط فیض توسل جست و به التماس و گریه و خاکساری مقاصد را خواست. مردان و زنان عوام ما البته تا در زیر فشار و ستم و آزار هستند، خلاصی میخواهند یا گرفتار رنج و بیماری و ناداری است نجات میجوید یا میل وسعت زندگانی و رسیدن به یک محبوب و داشتن مال و اولاد دارد یا ظرف سال همه را در حبس و زندان خانه، مانند زنان ما مانده و از شدت کار مانند کارکنان ما به ستوه آمده برای همه این مطالب جز قبر پناهی نمیداند. زیرا چنین تعلیم یافته که کوشش خود انسانی بیجاست و کارها در دست خداست. در درگاه خدا هم وسایط و شفیعان کار میکنند و تا ایشان نباشند و توسط نکنند نمیخواهد ضعفا و کوچکان را به درگاه خود راه دهد. مانند پادشاهان جبار پرده و حائل و دربان دارد. وسایط هم همین قبورند که دلیل بزرگی ایشان جلال و زینت و عظمت قبور ایشان است. هر کدام را رتبه بیشتر گنبد بزرگتر و بارگاه آراستهتر و اتباع و خدام بیشتر است. زنان بدبخت ما سالها را در کنج خانه زندانی شده، زیرا به اعتقاد ما زن باید در تمام عمر در تاریکی خانه محبوس باشد. اگر بیرون رود عصمت را به باد میدهد. آخر او هم بیچاره میخواهد در این جهان وسیع یک روز، دو روز یا یک ماه و دو ماه نفسی بکشد، آیا امید و بهانه و وسیله برای نرم کردن دل مردان به غیر نام زیارت قبور و گریه و ناله دارد؟ نه. از این است که تمام سعی مردان و زنان و عمر نیکو و عیش عالی و عبادت متعالی و فخر و شرف و سعادت و همه چیز بشریت ایشان همان خدمت قبور است. بلی ملت مرده که افراد آن نیمه مردهاند باید به مردگان انس گیرند، درد دل را به مردگان بگویند، روز خوش را از گورستان بجویند.»(ص 174)
شیخ در برگشت از مشهد از راه نیشابور و سبزوار و شاهرود و سمنان در راه گذرشان به قدمگاه امام رضا هم میافتد. «در قدمگاه یک سنگ خیلی بزرگ سیاه به یک دیوار نصب شده که جای پای خیلی بزرگی در آن نقش شده. میگویند حضرت امام رضا به آن پا گذاشته و مانند خمیر نقش بسته، لکن جای پا خیلی بزرگ است. پای به آن بزرگی تصور ندارد. کجا قدم گذاشته و چرا تنها در آن سنگ جای پا مانده. آن هم سنگ صاف تراشیده. مانند اینکه علیحده برای گذاشتن پا یا ساختن جای پا باشد. آیا حضرت به هر سنگ پای گذاشته چنین میشده، برای چه؟ تنها این شده؟ چرا؟ اما مانند آن خیلی در ایران و نقاط مختلفه جای پای امیرالمؤمنین و پای دلدل و جای ذولفقار هست. با اینکه حضرت امیرالمؤمنین به ایران اصلاً نیامده و در هر کوه و صحرا و سرچشمه چه کار داشته؟ اما مردم زیارت بلکه عبادت میکنند. از این کارها معلوم است که این قدر قبور در هر جا از چه قرار است و ایرانی تا چه اندازه به خرافات گرفتار است.»(ص 181)
سال 1280 شمسی رسیده است و شیخ ابراهیم 48 سال دارد. دیگر در این سالها کاملابا علوم جدیده و غربی آشنایی پیدا کرده است. همچنان رمان و نشریات میخواند و فقه و اصول تدریس میکند. در این سالها میرزا مهدی خان غفاری کاشانی معروف به «وزیر همایون» حاکم زنجان شده است. این حاکم برعکس قبلیها آدم فوق العاده باهوش و عاقل و باتدبیری است. خوش اخلاق و خوش صحبت است. وزیر همایون با شیخ ابراهیم آشنایی پیدا کرده است. میداند که شیخ اهل قلم و نوشتن است. تعریفش را از دیگران شنیده است. خواهش میکند که شیخ نوشتههای خود را به وی بدهد تا مطالعه نماید. شیخ قبول میکند. وزیر همایون نوشتههای شیخ را خوانده و بسیار پسندیده است. بسیار باهم صمیمی شدهاند و در تمام کارهای مهم با شیخ مشورت میکند. وزیر همایون با کمک و مساعدت و همکاری شیخ مدارس جدید دایر مینماید. در این مدارس کودکان در عرض شش ماه به قدر شش سال مکتبهای قدیمی، پیشرفت و ترقی دارند. حاکم جدید، دستگاه خودمختار آخوندها و مخصوصاً درگاه ملاقربانعلی را تا حدودی تحت کنترل قرار میدهد. همکاری شیخ با وزیر همایون بر همه آشکار شده است. حتی چند تن از آخوندهای سنتی قصد تکفیر شیخ را نمودهاند. شیخ اعتنایی ندارد و به همکاری خود با وزیر همایون ادامه میدهد. هر چند همچنان از نزدیکی مستقیم به حکومت پرهیز دارد و منصب قضاء را که وزیر همایون به وی پیشنهاد نموده، رد میکند.
در این سالها شور و هیجان مشروطهخواهی ایرانیان به تقلید از حکومت عثمانی در همه جای ایران دیده میشود. در زنجان هم مشروطهخواهی موافقان و مخالفانی دارد. در ولایت خمسه در یک سو ملاقربانعلی آخوند و مجتهد معروف از مخالفان سرسخت مشروطه است و در سوی دیگر شیخ ابراهیم از هواداران و موافقان مشروطه. میتوان شیخ ابراهیم را از تئوریسینهای مشروطه به حساب آورد. سالها پیش از مشروطه کتابی در سیاست نوشته و در آن به بحث و مفاهیم مشروطه پرداخته و از آزادی و مساوات و داشتن پارلمان سخن رانده است. دیگر بر همه آشکار شده است که شیخ ابراهیم متفاوت ازدیگر آخوندهای سنتی میاندیشد. بیش از فقه و اصول و رجال به تاریخ و جغرافی و شیمی علاقه نشان میدهد. چندین رساله مختصر درباره فیزیک و شیمی تألیف و ترجمه میکند. از اختراعات دنیای غرب سخن می راند و از تجدد دم می زند. در تأسیس و اداره مدارس جدید به وزیر همایون مساعدت میکند. از تهران کتابها و رمانهای جدید را سفارش میدهد. کتابهای طالبوف و کتاب «حاجی بابا» را، هم خود میخواند و هم دیگران را به خواندن آنها تشویق میکند. از این طریق قصد دارد مردم خمسه را بر ضد استبداد و خرافات آگاه کند و دست عالم نمایان آدم فریب را رو کرده، بدعتها را آشکار نماید. نظامالسلطنه حسینقلی خان مافی برای اقامت موقتاً از تهران به یکی از روستاهای زنجان آمده است. با شیخ ابراهیم سابقه آشنایی دارد. هر پنجشنبه همدیگر را ملاقات میکنند و از هر دری سخن می رانند و از پیشرفتهای دنیای غرب بحث میکنند. حسنقلی خان کتاب تریاق السموم شیخ را خوانده و اصلاحاتی در آن انجام میدهد و قصد دارد آن را برای چاپ به هند بفرستد.
در این روزها از تهران خبر میرسد که میان درباریان و علما اختلاف هست. مظفر الدین شاه علیل و بی خبر افتاده و کارها را صدر اعظم عین الدوله به پیش میبرد. عین الدوله چندان اعتنایی به خواستههای مشروطهخواهان ندارد و در کارها ملاحظه هیچ کس را نمیکند. در زنجان وزیر همایون عزل و به جای وی عبدالصمد میرزا حاکم شده است. حاکم جدید زنجان گداصفتی و بی خردی را توأمان دارد. حاکمان زنجان یکی بعد از دیگری حکومت میکنند. سال بعد مجدالدوله و سپس عزالدوله حاکم میشوند. هر دو بی بهره از خرد و بیگانه با علم و شهره در استبداد هستند. شیخ ابراهیم التفاتی به آنان ندارد و همچنان مسجد و منبر و درس و مطالعه خود را پی میگیرد.
در این سالها اوضاع مملکت متشنج گزاش میشود. روسها و انگلیسها بر سر ایران به رقابت با هم پرداختهاند. صدای مشروطه و طلب عدالت خانه از همه جا شنیده میشود. «کم کم به القای بعضی از آزادی طلبان و قانون خواهان، ملاها و مردم میگویند عدالت میخواهیم، عدالتخانه میخواهیم، دولتیان مخالفت دارند. در یک جمع عام در مسجد شاه که اکثر ملاهای طهران بوده و امام جمعه هم بوده است، مذاکرات جریان داشته، کار به خشونت و شدت میکشد. بعضی از درباریان به ملاهای مخالف عین الدوله خشونت و توهین میکنند و مردم به امام جمعه که امر کرده بود فراشان به علما فشار وارد کنند، توهین کرد، اغتشاش تولید شده، جمعی از علما در آن جا مانند محصور مانده، عین الدوله امر نموده سرباز دور ایشان را گرفته و مانع از رفتن به خانههای خود میشوند. در این بین یک سید از طلاب را سربازان به ضرب گلوله در مقابل مسجد معمارباشی از پا در میآورند. قتل این سید سبب آشوبی گشته، بازارها بسته شده، تعطیل عمومی آغاز گردیده و بالاخره منتهی به حکم به تبعید علمای معروفین مرکر گشته، جمعی کثیر از علما و طلاب از طهران حرکت کرده، در قم اقامت نمودند. همان وقت هم مردم طهران به دستور باطنی انگلیسان در سفارت انگلیس تحصن جسته، هزاران مردم چادرها زده، دیگهای خوراک باز کرده، روز به روز بر عده مردم افزوده، خبرها و تلگرافات به سایر بلاد شده، علما همه جا به جنبش آمدند. اول عنوان عدالتخانه در زبانها دوران داشت. دولتیان متوحش و مغلوب بودند و مظفر الدین شاه مریض بی خبر آگاه شده، اولاً عین الدوله معزول و تبعید به مشهد شد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله صدراعظم شد و مذاکرات میان درباریان و علمای مقیم قم به جریان افتاد. از سایر بلاد هم از طرف علما نماینده به قم رفت و بالاخره به القای انگلیسان و پارهای مردمان آزادی و وطنخواه عنوان طلب مشروطیت دولت و قانون و مجلس شورای ملی و انتخابات و قانون اساسی به بیان آمد و این زمزمه و هیاهو به سایر بلاد سرایت کرد.»(ص 205)
مشروطهخواهی به زنجان هم رسیده است و در همه جا هیجان عمومی دیده میشود. مردم و بزرگان شهر چون میدانستند که شیخ ابراهیم از اول مشروطه طلب و قانون و آزادی خواه است، دور او جمع شدهاند و در حقیقت وی را خطیب قوم و مقتدای خود قرار دادهاند. در این وقت جلال الدوله پسر ظل السطان که پیشتر حاکم کردستان بود، به حکومت زنجان فرستاده میشود. این حاکم جدید شیخ ابراهیم را میشناسد و کتاب سیاسی وی را خوانده و بسیار پسندیده است. دل داغداری هم از عموهایش مظفرالدین شاه و کامران میرزا و اولاد ایشان دارد. شیخ ابراهیم و دیگر علما گرد هم آمده و آخوند ملاغلامرضا هیدجی را به عنوان نماینده از طرف علمای زنجان به قم فرستادهاند. مشروطیت در تبریز و تهران اساس استواری پیدا میکند و بالاخره کار به تسلیم شاه و موافقت با تقاضای ملت میکشد. از سویی مظفرالدین شاه به بیماری سختی گرفتار آمده و امید به بهبودی نیست. ولیعهد یعنی محمد علی میزا قرار است از تبریز به تهران برود و در راه دو روز در زنجان توقف میکند. شیخ ابراهیم میگوید: «ولیعهد آمد از زنجان عبور کرد. قبل از او جلال الدوله را به طهران احضار کرده و یک نفر ملقب به نیرالممالک را حاکم نموده بودند. این آدم به کلی عامی و بی خبر از هر چیز و نادان بی عرضه بود. ولیعهد وارد شد، جمعی از آقایان زنجان که یکی هم من بودم ملاقات کردیم. خبرها میرسید که بیماری مظفرالدین شاه شدت کرده، امید خلاصی نیست. ولیعهد را خواستهاند در وفات او در پایتخت حاضر باشد. از وضع ولیعهد بدبختی و پست فطرتی نمایان بود. در همان دو روز توقف در زنجان معلوم شد که به نزد ملاقربانعلی کسان فرستاده، از او قول گرفته که با مشروطیت مخالفت کند. با هم هم قول شدهاند. نشانه پستی اینکه این دو بزرگوار که یکی خود را شاه ایران و دیگری حجت الاسلامیان میدانستند، دو نفر سردسته اشرار و دزدان و آدمکشان زنجان را که یکی سردسته اشرار و چماقیان شرق شهر، شعبان نام خمار قمار و هرزه کار بود، دیگری سردسته اشرار غرب شهر صغیر آقانام بدکار بود، مقرر کرده و برای هر دو ماهانه قرار داده بودند. او از خزینه دولت، این از بیت المال اسلام، که خود را بسته و خدمتگذار ملاقربانعلی کرده، برای بیزار کرردن مردم و به هم زدن شهر و ناامنی به اشاره ملاقربانعلی اقدام کنند، بزنند، بکشند، خانهها را سوراخ کرده، مال مردم را برده، به مردم آزار رسانیده و مشروطهخواهان را کشته و نسبت بدهند به اینکه مشروطه سبب ناامنی است، تا مردم به تنگ آمده از مشروطیت نفرت کرده منصرف شوند… محمد علی میرزا به نیر الممالک حاکم زنجان هم سپرده بود که هر قدر میتواند جداً با مشروطه و آزادی مخالفت و ضدیت کند و با ملاقربانعلی و همراهان او یار بوده، دستهای به نام “انجمن اسلام” در برابر “انجمن ملی” تشکیل دهند و از ملاها و اعیان شهر و اشرار به آنها ضمیمه کرده، بیرق مخالفت افراشته، ناامنی را دامن زنند.»(ص 208)
با همه این اوصاف قرار است برای مجلس شورای ملی نمایندگانی انتخاب شوند. در زنجان هم انتخابات تشکیل شد. شیخ ابراهیم میگوید: «عوام زنجان مانند اینکه از من به ایشان آزادی و عدالت رسیده و رفع ستم نموده و مملکت را به سوی ترقی راهبر شدهام و قائد اول مشروطه هستم و ایران را گلستان ساختهام، مرا میپرستیدند و در صدر انجمن مینشانیدند».(ص 210)
برای زنجان دو نفر نماینده معین گردیده است. امر شده است نماینده را انتخاب کرده به تهران بفرستند. نیرالممالک حاکم زنجان و دار و دسته ملاقرانعلی در راه انتخابات سنگ اندازی میکنند. اکثر مردم و عیان شهر چون از سابقه آزادیخواهی شیخ ابراهیم باخبرند به وی رغبت فراوانی دارند. شیخ مردد است چه بکند. اما چون از ابتدا هدف وی خدمت به انسانیت و اسلامیت و ترویج و گسترش آزادیخواهی و عدالت و مبارزه با استبداد بوده است، وارد میدان میشود. شیخ میگوید: «عموم خلق بی استثناء به یک نفر مشروطهخواه اتفاق کردند که یکی از نمایندگان من باشم. اول امر این کار و قبول وکالت برای یک نفر مجتهد معروف مسلم، بسیار بعید و نامناسب در انظار مردم و خود من بود، لکن باطناً میل داشتم، زیرا من مقید به رسومات و قیل و قالها و اراجیف نیستم. بسیاری از آخوندها این کار را مانند قبول حکومت یا ریاست مالیه دولت، مثلاً سبب فسق و گناه میشمردند. بسیاری از مردم باور نداشتند من قبول کنم. من میخواستم به این وسیله به آزادی و انسانیت و اسلامیت خدمت کنم، چون عشق داشتم به حقیقت خدمت کنم و میدانستم خطرها هست، لکن آن قدر که در واقع بود، نمیدانستم.»(ص 211)
بالاخره مردم شیخ ابراهیم را به عنوان نماینده خویش در مجلس شورای ملی مشروطه انتخاب میکنند «مردم تنها مرا انتخاب کردند، به اتفاق آرای عموم رأی دهندگان، بی یک نفر مخالف. عجیبتر اینکه تعیین نماینده دوم را هم به من واگذار کردند که من هر کس را معین کنم، مردم قبول کنند. پس از انتخاب و تعیین من گویا دو ماه طول کشید تا وسایل حرکت مرا فراهم کنند. نیرالممالک بدبخت که محمد علی میرزا به او سپرده بود با مشروطیت مخالفت کند، آدم نادان و ناتوان و زبونی بود. در آن شدت و هیجان مردم حیران بود چه بکند. فقط در امضای اعتبارنامه من مخالفت و ایستادگی داشت. ملاقربانعلی و دسته مستبدین هم باطناً به او توصیه میکردند که اعتبارنامه را امضا نکند. چندی این کشاکش بود. یک روز عموم مردم جمع شدند، شاید چند هزار نفر، در خانه مرحوم حاجی میرزا ابوالمکارم رحمت الله علیه و آدم فرستادند که اعتبار نامه را امضا کند یا ریخته از شهر بیرونش میکنیم. او دید دیگر جای ایستادگی نیست، امضا کرد»(ص 211)
سرانجام شیخ ابراهیم راهی تهران میشود. مردم و بزرگان شهر تقریباً دویست و پنجاه تومان خرج سفر شیخ را تأمین میکنند و چندین هزار نفر به مشایعت شیخ میپردازند. شیخ ابراهیم به تهران میرسد. از اهالی زنجان که مقیم تهران بودند به استقبال شیخ میآیند. شیخ سراغ خانه دوست همولایتی خود و از حکماء و عرفاء و شعرای معروف و مشهور زنجان حکیم هیدجی را میگیرد و شب را مهمان او میشود. در خاطرات شیخ آمده است «آمدن مرا به زنجانیان طهران تلگراف کرده بودند. آنان هم منتظر بودند، لکن من بی خبرانه، غروب وارد طهران شده، اول شب را خواستم در حجره حاجی ملامحمد هیدجی حکیم کامل، عارف فاضل، شاعر بی بدیل، زاهد متقی در مدرسه سید نصرالدین باشم. وارد مدرسه شدم. در حجره او بسته بود. از طلاب گفتند چون شب جمعه است، او هر شب جمعه در این همسایگی در خانه حاجی سید حسین نام تاجر مهمان میباشد. رفته آگاهی دادند. آدم صاحب خانه آمده مرا برد. شب را آنجا شام خورده و خوابیدم. صبح زنجانیان خبردار شده، عموماً در مدرسه به دیدن آمده و مرا برداشته به خانه حاجی غفور زنجانی که تاجر صاحب ثروت و بزرگ زنجانیان بود، بردند. روز دوازدم ذیحجه به مجلس رفتم و اعتبارنامهام گذشت و داخل شدم.».(ص 212)
به این ترتیب شیخ یک ماه در خانه حاجی عبدالغفور مهمان میشود و سپس حاجی رضا قلی خان یک خانه کوچک به وی میدهد و شیخ به آنجا نقل مکان میکند.
جلد اول خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی که خود آن را «سرگذشت زندگانی من» نامیده است، تا همین دوران انتخاب شیخ به عنوان اولین نماینده زنجان در مجلس شورای ملی را احتواء میکند. باید منتظر بود تا جلد دوم خاطرات که گویا نسخه خطی آن در اختیار آقای عبدالله شهبازی است، چاپ و منتشر شود.
شیخ ابراهیم در مجلس اول مشروطیت که عمری کمتر از دو سال داشت، به همراه میرزا بزرگ همدانی نمایندگی ولایت خمسه را عهده دار میشود. این مجلس از مهر ماه سال 1285 شمسی در کاخ گلستان آغاز به کار نموده و در تیرماه 1287 بسته میشود و 162 نفر نماینده داشت. به نوشته کریم نیرومند: «مجلس شورای ملی دوره اول، مادر مشروطیت ایران و تنها مجلس ملی، بلکه مجلس اساسی بود. بزرگترین و پرشورترین و کاریترین مجلس ملی ایران شمرده شد. اکثر نمایندگان آن افراد مبارز و دلسوز و پرشور بودند و هدفشان ایجاد مشروطیت درست و رها کردن مملکت از دست مستبدان و بی قانونی صرف بود».
در همین زمان آخوند محمد کاظم خراسانی از بزرگترین مراجع طرفدار مشروطه و استاد شیخ ابراهیم زنجانی نامهای از نجف خطاب به وی مینویسد و به او در قبول مسئولیت نمایندگی تبریک گفته، وی را از مردمان «حقیقت طلب» میشمارد و میآورد: «امیدوارم آن وجود محترم در طهران مجهول القدر نمانده، مثل جنابعالی عالم سالم و متقی را قدر بشناسند». متن کامل این نامه را ناظم الاسلام کرمانی در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» آورده است. در این دوران شیخ همچنین با دوستانی روشنفکر و متجدد در مرکز همچون سید حسن تقی زاده، محمدعلی فروغی، یحیی دولت آبادی، محمد علی تربیت و عباسقلی خان آدمیت آشنایی کسب نموده و در چندین انجمن و محفل عضویت دارد.
مجلس دوم مشروطیت بعد از به توپ بسته شدن مجلس اول و شکست استبداد صغیر در آبان 1288 و با 120 نفر نماینده آغاز به کار میکند. در این مجلس بنا به عللی نمایندگی ولایات ثلاث ملایر، تویسرگان و نهاوند بر عهده شیخ ابراهیم گذاشته شده است. یکی از فعالیتهای شیخ در این مجلس ترجمه قوانین عدلیه از روی قوانین حکومت عثمانی است. در این ایام، مشروطیت دوم با قدرت و با فتح تهران به پیروزی رسیده و اداره نظمیه و دادگاه قضاوت عالی به بازداشت سرکرده متحجران ضد مشروطه و در رأس آنها شیخ فضلالله نوری و به اتهام صدور فتوای قتل مشروطهخواهان و مشارکت در قتل پرداخته است. در دادگاهی که برای شیخ فضلالله برگزار شده، شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان دادستان، کیفرخواستی علیه وی قرائت میکند. دادگاه ده نفر عضو دارد و نتیجه دادگاه صدور حکم اعدام شیخ فضلالله است. حکمی که مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان آن را «جزای اعمالش» دانسته است. شیخ فضلالله مشروطهخواهان را «یک مشت خس و خاشاک و معدودی بی پدرهای ناپاک» میدانست و در رساله «حرمت مشروطه» آنان را مرتد دانسته بود که بایستی «احکام اربعه مرتد بر او جاری» گردد. این رساله واکنش شدید علمای مشروطهخواه نجف و در رأس آنها آخوند خراسانی و میرزای نائینی را در پی داشت و شاید به همین دلیل بود که محاکمه فضلالله هیچ واکنش منفی در بین هم لباسان و هم کسوتان وی ایجاد نکرد. شمس الدین تندرکیا، نوه شیخ فضلالله، در بخشی از کتاب «شاهین، نهیب انقلاب ادبی» گزارشی از محاکمه و اعدام شیخ را آورده است و در آن ادعا نموده که بعد از اعدام شیخ، مردم خشمگین در حیاط نظمیه بر روی جنازه وی شاشیدند! بخشهای مربوط به اعدام شیخ از این کتاب، که ابوالفضل شکوری آن را «آلوده به سکس و شهوت» دانسته که دارای «مطالب کذائی» است، با عنوان «سرّ دار» و توسط نهاد کتابخانههای عمومی کشور در تیراژ 150 هزار نسخه در سال 1391 چاپ و به رایگان در طرح «ایستگاه مطالعه» در سراسر کشور توزیع گردید. در همین کتاب مذکور نوه شیخ فضلالله که به دفاع از اقدامات پدربزرگ خود پرداخته، آورده است که «آیا حاج شیخ فضلالله از دربار(دربار محمدعلی شاه قاجار) پول میگرفته؟ نمیتوان گفت نمیگرفته، اما چقدر؟» جواب مختصر این سؤال را احمد کسروی در تاریخ مشروطه آورده است: «شریعت خواهی حاجی شیخ فضلالله و دشمنیاش با مشروطه، خواه و ناخواه، او را به دربار نزدیک میگردانید، و پس از آن خیزش تهران بود که به خشم و دلتنگی افزوده با دربار بستگی یافت. چنین گفته میشد که هفت هزار تومان از دربار پول گرفته که در آن راه به کار برد، و آنچه راستی این گفته را میرسانید آن بود که روزی هشتاد تن کمابیش از طلبهها را به خانه خود خواند و برای ایشان سفره گسترد و سپس بدگوییهایی از مشروطه کرد و به هر یکی دو قران پول داده روانهشان گردانید». البته گویا این مبلغ شیخ فضلالله را قانع نکرده بوده و باز به روایت همان کتاب تندرکیا، زمانی که در مرحله بازجویی و محاکمه، شیخ ابراهیم زنجانی از فضلالله نوری سؤال میکند که آیا محمدعلی شاه مخارج حضرت عبدالعظیم شما(تحصن بر ضد مشروطه) را میداد؟ حاجی فضلالله پاسخ میدهد: «شاه وعدههایی کرده بود ولی به وعدههای خود وفا نکرد».
در همینجا این را هم اضافه نماییم که کتاب تندرکیا، نوه شیخ فضلالله نوری، که بنا به غیرت خانوادگی به دفاع از اقدامات پدربزرگش پرداخته و داستانهایی از زبان افراد مجهول و مجعول روایت نموده، ارزش علمی نداشته و قابل التفات نیست و پر است از مطالب سست و موهوم و در جای جای نوشتههایش به تاریخنگاران مشروطه حمله کرده و آنان را «دلقک» خوانده و از بیادبی چیزی کم نگذاشته است. برای نمونه آورده است که: «حقیقت این است که مدرک تاریخ تراشها هم اظهارات شیخ ابراهیم(زنجانی) هاست و هم محتویات بعضی اوراق کاذبه میباشد و از همه اینها مهمتر یک مدرک دیگری است مدرک ایشان؛ این مدرک مهم، دل و رودههای خود تاریخ تراشهاست. اینها بدون هیچگونه تشریفاتی پشت میز خود مینشینند و یک مقداری دروغ روی کاغذ استفراغ میکنند و بعداً از استشمام و تماشای رنگ و بوی قی های خود نشئه میشوند و همین!»(ص 41)
بیادبیهای نوه شیخ فضلالله در حق مورخان و راویان مشروطه بسیار است و برای نمونه چند جمله از نوشتههایش را میآوریم.: «ای بر اون ذاتتون لعنت»، «ببینید چه دروغهای گنده گندهای آروغ میزنند این بی چشم و روها»، «عصارههای دروغ و سه روغ و چاپ و چاخان»، «آخر مردیکه! چیزی بگو که بگنجه»، «لعنت بر دروغگو! … لعنت سوم را بلندتر ختم کنید! بر هر چه دروغگوست، لعنت!» و … برای آشنایی بیشتر میتوان به همان کتاب مذکور، که پیشتر انتشارات «کتاب صبح» در سال 80 آن را منتشر نموده، رجوع کرد.
عمر مجلس دوم هم چندان نپایید و بعد از دو سال در آبان 1290 به پایان رسید. بعد از تعطیلی مجلس شیخ ابراهیم به دلیل «معارفپروری» به ریاست مدرسه دولتی ثروت تهران گمارده میشود. در این دوران زنجانی که در آستانه شصت سالگی قرار دارد، فرصت بیشتری پیدا میکند تا بتواند، به مشغله مورد علاقه خود، تألیف و ترجمه روی بیاورد و برخی از آثار خود را در همین ایام پدید میآورد.
شیخ سه سال را چنین سپری میکند و در مجلس سوم بار دیگر از طرف مردم زنجان به نمایندگی مجلس انتخاب میشود. مجلس در آذر 1293 و با حضور 68 نماینده افتتاح میشود و این بار هم بیش از یکسال دوام نمییابد و با آغاز جنگ جهانی اول به تعطیلی کشیده میشود. در این دوران، التهاب جهانی ایران را هم به آشوب کشیده است. انگلیسها در جنوب و روسها در شمال ایران حضور دارند. شیخ در راستای مبارزه با نفوذ بیگانگان مدتی را در شهرهای شمالی ایران به مبارزه با متجاوزان میپردازد. همچنین بعد از تعطیلی مجلس سوم به ریاست کل اداره اوقاف منصوب میگردد و در اینجا هم دست از خلاقیت و تحول بر نمیدارد و با تألیف کتابچهای به تدوین آیین نامهای بر املاک وقفی و سر و سامان دادن به مالیات درآمدهای موقوفی میپردازد. ریاست وی بر اداره اوقاف تا یک ماه مانده به افتتاح مجلس چهارم ادامه مییابد و در مجلس چهارم باز هم به نمایندگی از مردم زنجان در مجلس حضور دارد. مجلس چهارم بعد از کودتای 1299 در تیرماه 1300 و توسط احمدشاه افتتاح میگردد و تا خرداد 1302 ادامه مییابد. این دوران مصادف با قدرت گرفتن تدریجی رضا شاه پهلوی است. شیخ ابراهیم بعد از مجلس چهارم از سیاست کناره گیری میکند و بار دیگر به دلمشغولی و علاقه اصلی خود یعنی تألیف و ترجمه روی میآورد. ده سال پایانی عمر شیخ تماماً صرف پژوهش و خلق آثار جدید میشود. شیخ در این دوران به تفصیل خاطرات زندگی خود را مینویسد و در نهایت در پاییز 1313 در سن هشتاد و یک سالگی در تهران دارفانی را وداع میکند و پرونده مردی زنجانی که یک عمر در طلب حقیقت قطع مسیر نموده بود، بسته میشود. مرحوم کریم نیرومند محقق پرتلاش همولایتی شیخ، در شرح زندگانی دانشمندان زنگانی وی را «سخنور نامی و اعجوبه زمان» خوانده است.
شیخ ابراهیم با تخلص «شفایی» شعر هم میسرود. نمونه اشعار ترکی و فارسی وی در دسترس هست. در اشعار ترکی تحت تأثیر شاعر و فیلسوف بزرگ منطقه و دوست صمیمی خود، آخوند حکیم هیدجی بوده است. شیخ اشعار هیدجی را بسیار مطالعه میکرده و در یکی از آثار ترکی خود 13 شعر از حکیم را آورده است. زنجانی اگر چه خاطرات خود را به فارسی نوشته است ولی نفوذ ترکی در آن کاملاً مشخص است. استفاده از کلماتی همچون «دوزانیدن»، «کشنده»، «نویساندم»، «خوابانیدم»، «خمانیده» و «هزاران یکی» مشخص میکند که شیخ کلماتی ترکی که در ذهن داشته را به فارسی تحت اللفظی ترجمه کرده است. خود در خاطراتش هم آورده بود که من در نطق ترکی همچون «بلبل» هستم ولی به فارسی نمیتوانم روان صحبت کنم. او آثار زیادی هم از ترکی عثمانی به فارسی ترجمه کرده است که «مرغ جنگلی»(چالی قوشو) که به صورت پاورقی در روزنامه «پروین خمسه» چاپ میشده است، از آن جمله است. برخی از کتب ترکی از طریق فرزندش «میرزا حسین خان» که در سفارت استامبول مشغول بود، به دست وی میرسید.
زنجانی دو بار ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهارده فرزند بود که برخی در کودکی از دنیا رفتند و در زمان نوشتن خاطرات که مربوط به سالهای پایانی عمر شیخ میباشد، هشت فرزند در قید حیات بودند. برخی از فرزندانی که از همسر اول داشت در بزرگی مخالف راه پدر شدند ولی فرزندانش از همسر دوم همه تحصیل کرده و همچون پدر علاقمند به تجدد بودند. نوه شیخ آقای ابوعبدالله قزلباش فرزند شیخ محمد پسر بزرگ شیخ ابراهیم از همسر اول در مقدمه یکی از آثار زنجانی میآورد: «پدر من(شیخ محمد قزلباش) درست نقطه مقابل پدرش و برادران و خواهران ناتنیش بود. او یک روحانی متعصب دینی و مخالف تجدد و افکار روشنفکرانه بود. روی این اصل با پدر و برادران و خواهران ناتنیش گسست و بیگانگی کرد. ما هم که بزرگ شدیم عموها و عمهها را به جز علی نمیشناختیم.»(مقدمه کرم و اصلی)
تا به امروز تحقیقات چندانی درباره شیخ ابراهیم زنجانی صورت نگرفته و به جز یک مورد، کتاب مستقلی به زندگی و افکار ایشان نپرداخته است. آنچه در بازار موجود است کتابی است تألیف علی ابوالحسنی(منذر) که «زمان، زندگی و خاطرات» شیخ ابراهیم را بررسی و توسط موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران به چاپ رسیده است. این کتاب صورت تکمیل شده مقالهای است که نویسنده در بهار 82 در فصلنامه تاریخ معاصر ایران به چاپ رسانیده بود. نویسنده متأسفانه با فرض منحرف بودن شیخ ابراهیم زنجانی به تألیف این اثر پرداخته و در سراسر نوشته کینه و نفرت عجیبی بر وی ابراز داشته و گویا قصد داشته به زعم خود با «نقد علمی اظهارات» زنجانی و «سنجش دقیق و موی شکافانه» اظهارات وی با «مفاد اسناد و مدارک معتبر تاریخی» میزان صحت گزارشها و تحلیلهای وی را روشن نموده و در فرجام «رو سیاهی به زغال بماند» ولی خواننده آگاه صرفاً با یک نگاه به کتاب و مشاهده اصناف تعبیرات خصمانهای که ابوالحسنی(همچون نوشتههای تندرکیا) در حق زنجانی بکار برده غیر تحلیلی و مغرضانه بودن این اثر را مشاهده میکند. در بخش «بررسی و نقد خاطرات منتشر شده زنجانی»، سوای مطالب و تحلیلهای سست و غیر منصفانه و بعضاً غیر مربوط به بحث، استفاده از تعبیراتی همچون «نگاه عقده ناک و زبان هتاک»(ص 374)، «لجن پراکنی»(ص 401) «عقده روانی»(ص 403) «عناد و دشمنی بیمارگونه»(ص 425) «کینهتوزانه و وهابیمآبانه»(ص 431) «نگاه عقده ناک و غیر علمی»(ص 436) «عناد و هتاکی بیمارگونه»(ص 441) و اصطلاحات کوچه بازی «واقعاً که نوبر است»(ص 387) «چیزی بگو که بگنجد»(ص 387) «باز هم صد رحمت به کسروی»(402) این اثر را فاقد ارزش بررسی و التفات نموده است. نویسنده حتی اعتیاد و آلودگیهای اخلاقی و جنسی جوانان امروزه را هم از چشم شیخ ابراهیم زنجانی و همفکرانش دیده که به زعم وی «از ستیز با ایمان و فرهنگ ملت ایران» خودداری نکردند.(ص 442) و برای اثبات انحراف شیخ حتی از نقل جملهای مجعول از زبان کف بینی که گویا در سالهای جوانی شیخ در مسجد کوفه به وی گفته که «از دست تو صدمههایی به اسلام میرسد»، خودداری نکرده است و از این طریق تحقیق را به تخریب آلوده کرده و بی پروایی و بی تقوایی را به جایی رسانده که از زبان شاهدانی شفاهی و بی هیچ سند موثقی، کلمات «مشروب خواری و نزول خواری» را در حق شیخ بکار برده است. البته از نویسنده کتاب که به توپ بستن مجلس مشروطه را «واکنش طبیعی» شاه قاجار خوانده است، انتظاری بیش از این نباید داشت.
در انتها باید گفت، دریغا که به شیخ ابراهیم زنجانی چندان که شایسته وی است، پرداخته نشده و وی حتی در شهر زادگاه خود هم غریب و مغفول افتاده و آثار و دستنوشتههایش بیوارث مانده است. امید که آینده این نقیصه را جبران و حق وی را به درستی ادا کند.
تو هم فرضت این بوده که شیخ فضل اله را بکوبی و قشتگ معلومه از اعدامش خوشحالی
“برخی از فرزندانی که از همسر اول داشت در بزرگی مخالف راه پدر شدند ولی فرزندانش از همسر دوم همه تحصیل کرده و همچون پدر علاقمند به تجدد بودند.”
اولا برخی نبوده ، از همسر اول دو تا پسر داشته، محمد و علی که هر دو مخالف پدر بودند .
ثانیاً چطور محمد که مثل پدر روحانی بوده و تحصیلات حوزوی داشته و به معلمی مشغول بوده ، چون متدین بوده تحصیل کرده حساب نمی شه ولی اون یکی فرزندان چون پیشتاز کشف حجاب بودند و دین ستیزی پیشه کرده اند ، تحصیل کرده به شمار می آیند؟؟؟؟!!!!!!!
تاسف نویسنده ی این متن. تاسف. و نوش جانت هرچی از این تفکرت و پخش این مطالب فاسد نصیبت بشه
برو گمشو نویسنده. حمایت از قاتل شهید شیخ فضل الله ننگیه که تو زندگیت نتیجش رو خواهی دید. البته بعید نیست که شماهم از فرامانسونرها ایرانی باشی.
تا آخر نتونستم بخونم
از بس تناقض گویی داشت
خودش با دست درازی جلوی دیگران به عراق رفته و ۹ سال با پول مفت دیگری درس خونده بعد به طلبه هایی که با کمک پدر و فامیل هاشون چند سال امرار معاش می کنند ایراد می گیره!
ادعا می کنه وقتی زنجان بوده در علوم مختلف از دیگران بالاتر رفته و آخر هوش بهر بوده اما در ادامه به ساده لوحیش در تحلیل وضع اجتماع در شهرهای مقدس و علما اعتراف می کنه.
آخه کسی که نظام اختیاری عالم در انتخاب مسیر رو که در آیات قرآنی و روایات اومده و از اولیات دانسته ها و معارف دینیه نخونده ، چه جای اون ادعاها؟
خدا لعنت کند ذات انگلیس خبیث را که هر که مرتبط با اوست را اگر به دریای هفتگانه بشورند باز هم پلید تر می شوند.ابراهیم زنجانی موجودیت جاسوس و عامل انگلیس که ماموریتش صرفا هجو اسلام و علمای بیدار اسلام همچون شیخ شهید بوده را کسانی همچون نویسنده این مطالب هر گز نخواهند توانست بزک کنند.نویسنده به سفارش انگلیس می خواهد این موجود وابسته را تطهیر کند ولی هنگامی که به شهادت شیخ شهید می رسد هر گز نمی تواند آن را توجیه کند وآن را درز می گیرد ورد می شود.
شیخ فضل الله نوری مخالف مشروطه نبود او اگر مخالف بود که از اول همراه نمیشد منتها میانه انقلاب مشروطه به خباثت و خیانت مشروطه خواهان و وابستگی اونها به انگلیس پی بردم جریان فراماسونری که شیخ ابراهیم زنجانی عضو اون بود نقش مهمی در انحراف مشروطه و قلع و قمع علما و شهادت شیخ فضل الله نوری داشت لعنت خدا بر غرب گرایان و عمال انگلیس خبیث و هرکس که علاقه ای به فرهنگ و آداب و رسوم غربی دارد
همینکه عامل انگلیس و فراماسون بوده در دروغ بودن این نوشته کفایت می کنه دیگ هیچ وقت روش سفید نمیشه اینکه همه علمای کربلاونجف و سامرا و تهران و زنجان و.…همه رو بکوبونی و یه عامل انگلیس خبیث رو گنده کنی این خودش غرض و مرض نویسنده رو میرسونه…این نویسنده هم اگه از انگلیس مزدومواجب نگرفته باشه قطعا یه غربگرای جاهل هست
شیخ فضل الله نوری مخالف مشروطه نبود او اگر مخالف بود که از اول همراه نمیشد منتها میانه انقلاب مشروطه به خباثت و خیانت مشروطه خواهان و وابستگی اونها به انگلیس پی بردم جریان فراماسونری که شیخ ابراهیم زنجانی عضو اون بود نقش مهمی در انحراف مشروطه و قلع و قمع علما و شهادت شیخ فضل الله نوری داشت لعنت خدا بر غرب گرایان و عمال انگلیس خبیث و هرکس که علاقه ای به فرهنگ و آداب و رسوم غربی دارد…… همینکه ابراهیم زنجانی عامل انگلیس و فراماسون بوده در دروغ بودن این نوشته کفایت می کنه دیگ،هیچ وقت روش سفید نمیشه! اینکه همه علمای کربلاونجف و سامرا و تهران و زنجان و.…همه رو بکوبونی و یه عامل انگلیس خبیث رو گنده کنی این خودش غرض و مرض نویسنده رو میرسونه…این نویسنده هم اگه از انگلیس مزدومواجب نگرفته باشه قطعا یه غربگرای جاهل هست
خیلی دروغ در این مقاله هست از این همه بی انصافی تعجب میکنم
اولا ابراهیم زنجانی در بحث زیارت قبور و ائمه و امامان شیعه متاثر از وهابیت بوده
دوم اینکه ادعا می کنید با حاکمان ارتباط نداشته هم دروغ تو همین نوشته متناقض خودتون به ارتباطش با بعضی از حکام و اشراف زنجان اعتراف می کنید و ایشون سر همین ارتباطات خونه اش رو چندبار عوض کرد سرحسادتش به ملاقربانعلی به ضدیت با مرجعیت زنجان که از او بزرگتر و باسوادتر و باسابقه تر بود پرداخت …
سوم این که گفتید از مردم پول نمی گرفت چطور وقتی خواست بره تهران با این همه پول از مردم راهی تهران شد
چهارم گفتید از حکومت و قضاوت بیزار بود چطور اوقاف و قضاوت رو پذیرفت
و بعدا حکم قتل شیخ فضل الله نوری رو داد
و ….متناقض های دیگه ای که از حوصله خارج هست…
شیخ فضل الله نوری مخالف مشروطه نبود او اگر مخالف بود که از اول همراه نمیشد منتها میانه انقلاب مشروطه به خباثت و خیانت مشروطه خواهان و وابستگی اونها به انگلیس پی برد…. جریان فراماسونری که شیخ ابراهیم زنجانی عضو اون بود نقش مهمی در انحراف مشروطه و قلع و قمع علما و شهادت شیخ فضل الله نوری داشت لعنت خدا بر غرب گرایان و عمال انگلیس خبیث و هرکس که علاقه ای به فرهنگ و آداب و رسوم غربی دارد
از خوانندگان عزیز تقاضا مندم به این نوشته اعتماد نکنند و تحقیق و مطالعه نمایند
مرحوم نائینی یک تعبیری دارند با این مضمون که با گفتن مشروعه قرآن به نیزه کردند برای مقابله با مشروطه
به نظرم برای پیشبرد اهداف استبداد از مرگ شیخ فضل الله هم پیراهن عثمان درست کردند
کمونیست ها خیلی تاریخ را تحریف کردند و ضد شیخ ابراهیم زنجانی تاریخ سازی کردند
با تشکر از شما که روشنگری میکنید
انجمن مخفی فراماسونها، یکی از تشکلهای افراطی عصر مشروطه بود که با هدف تسلط بر حکومت و فرهنگ ایران در این زمانه پرتلاطم فعال شده بو د و محل انجمن نیز باغ «سلیمان خان میکده» در خیابان گمرک بود، مذاکرات و مصوبات این انجمن آشکار میسازد که آنها با چابکی و تردستی قصد داشتند با ایجاد اغتشاش و دودستگی در کشور از این شرایط خاص تاریخی بهره برده و موقعیت خود را در کشور استحکام بخشند. عضویت این افراد در جمعیت فراماسونری و وابستگی برخی از آنان به فرقه ضاله بابیه، همنوایی و همگامی این جریانات وابسته را در تخریب بنیانهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران آشکار میسازد.
در فعالیت تروریستی دوران مشروطه نیز که توسط مجامع مخفی طراحی می گردید افرادی نظیر سردار محیی، احسان الله خان دوستدار، اسدالله خان ابوالفتح زاده، ابراهیم خان منشی زاده و محمد نظر خان مشکات الممالک، نقش اساسی داشتند که بسیاری از اعضای آن بابی و بهائی بودند و پس از تأسیس سازمان ماسونیِ لژ بیداری ایران در پیرامون آن مجتمع شدند.
فعالیت ها و اقدامات چنین افرادی که کاملاً در راستای اهداف استعمار طراحی و برنامه ریزی می شد یکی از عمدهترین عوامل انحراف مشروطیت به شمار می رود.
بر اساس مصوبات این انجمن میبایستی آتش فتنه در کشور روشن شود و هیچگاه خاموش نگردد و تأملی در مصوبات این انجمن نشان میدهد که نزاع با حکومت و تضعیف اسلام با تکیه بر بیگانگان محور اقدامات افراطی آنها میباشد.
مشروطه خواهان در جریان مشروطیت آزادیخواهان را برای رسیدن به هدف، به بست نشستن در سفارت انگلیس تشویق نمودند. فراماسون ها در تدوین قانون اساسی مشروطه حضوری موثر داشتند به گونه ای که قانون اساسی مشروطیت ایران با حضور فراماسون هایی چون تقی زاده، فروغی و سید نصرالله تقوی که هر سه از اعضای اصلی «لژ بیداری ایران» بودند، با اقتباس از قانون اساسی کشور های فرانسه، بلژیک و انگلستان، تهیه شد. در جریان اعدام شیخ فضل الله نوری نیز اعضای تشکیلات فراماسونری نقش عمده داشتند و «شیخ ابراهیم زنجانی»، روحانی نمایی که قاضی دادگاه صادر کننده حکم اعدام شیخ شد، عضو «لژ بیداری ایرانیان» بود.
مهمترین فرقه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم فرقه تئوسی بود که یک سازمان شبه ماسونی به نام انجمن جهانی تئوسوفی ایجاد کرد. در هرم این گروه ناشناخته ای به نام استادان غیبی حضور داشتند که بر تجدد گرایان ایرانی تاثیر زیادی گذاشتند. شیخ ابراهیم زنجانی که جزء رهبران تجدد گرایی دوران مشروطه محسوب می شود در رمان منتشر نشده ای به استادان غیبی اشاره می کند که فعالیت های یک محفل مخفی را در جریان مشروطه هدایت می کرد.
زنجانی به عضویت شبکهای به غایت پنهان از توطئهگران درآمد؛ که اردشیر ریپورتر، ارباب جمشید جمشیدیان، ارباب کیخسرو شاهرخ، عباسقلیخان و حسینقلیخان نواب، محمدعلی (ذکأالملک) و ابوالحسن فروغی، میرزا حسن خان مشیرالدوله و میرزا حسین خان موتمن الملک (پیرنیا)، سیدحسن تقیزاده، علیمحمد و محمدعلی تربیت، سیدنصرالله اخوی (تقوی)، دکتر حسینخان کحال، میرزا مهدیخان کاشی، میرزا ابراهیمآقا تبریزی، ابراهیم حکیمالملک، وحیدالملک شیبانی، معاضدالسلطنه پیرنیا، سلیمانخان میکده، و تروریستهای نامداری چون اسدالله خان ابوالفتحزاده و ابراهیمخان منشیزاده و دهها تن دیگر در آن عضویت داشتند. این همان کانونی است، که در ذیعقده 1327 سازمان ماسونی بیداری ایران را بنیاد نهاد.
شیخ ابراهیم در مجلس اول مشروطیت که عمری کمتر از دو سال داشت، به همراه میرزا بزرگ همدانی نمایندگی ولایت خمسه را عهده دار میشود. این مجلس از مهر ماه سال 1285 شمسی در کاخ گلستان آغاز به کار نموده و در تیرماه 1287 بسته میشود و 162 نفر نماینده داشت.
در همین زمان شیخ همچنین با دوستانی در مرکز همچون سید حسن تقی زاده، محمدعلی فروغی، یحیی دولت آبادی، محمد علی تربیت و عباسقلی خان آدمیت آشنایی کسب نموده و در چندین انجمن و محفل عضویت دارد.
شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان یکی از اعضای بلندپایه جامع آدمیت در مراسم عضویت شاه، حضور داشت.(به کوشش غلامحسین میرزا صالح، تهران: نشر کویر، 1379) وقتى اسناد فراماسونى وى منتشر شد پرده از راز نهفته کشیده شد. حتی برخی از فرزندانی که از همسر اول داشت در بزرگی مخالف راه پدر شدند.
تا به امروز تحقیقات چندانی درباره شیخ ابراهیم زنجانی صورت نگرفته و به جز یک مورد، کتاب مستقلی به زندگی و افکار ایشان نپرداخته است. آنچه در بازار موجود است کتابی است تألیف علی ابوالحسنی(منذر) که «زمان، زندگی و خاطرات» شیخ ابراهیم را بررسی و توسط موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران به چاپ رسیده است. نویسنده حتی اعتیاد و آلودگیهای اخلاقی و جنسی جوانان امروزه را هم از چشم شیخ ابراهیم زنجانی و همفکرانش دیده که به زعم وی «از ستیز با ایمان و فرهنگ ملت ایران» خودداری نکردند.(ص 442) نویسندۀ فوق از زبان شاهدانی شفاهی کلمات «مشروب خواری و نزول خواری» را نسبت به شیخ ابراهم بکار برده است.
لازم به ذکر است که، مشروطهخواهان غربگرا، عمدتاً فراماسونر بودند. طوریکه از میان12 نفر اعضای «کمیته انقلاب» مشروطه،9 نفر عضو لژ بیداری بودند.
محمدعلی شاه در آغاز، به قانون اساسی، مجلس مشروطه و آزادی بیان و مطبوعات کاملا مقید بود و حتی در برابر منبریان عوامفریبی چون بهأالواعظین که نسبت زنازادگی به او میدادند و مطبوعات هتاکی چون روحالقدس او را با لویی شانزدهم مقایسه کرده و به قتل تهدیدش مینمودند؛ شکیبایی پیشه میکرد. فریدون آدمیت مینویسد:
«نمایندگان افراطی در مجلس از بدگویی به محمدعلی شاه و دربار فرو گذاری نمیکردند. سخنوران انقلاب نیز بر منبر از ناسزاگویی احتراز نداشتند. یکی عزل و اعدام شاه را میخواست و دیگری او را پسر «امالخاقان» میخواند. [منظور نامشروع بودن محمدعلی شاه است. تاجالملوک — امالخاقان — مادر محمدعلی شاه و دختر میرزاتقیخان امیرکبیر بود.] نویسندگان تندرو نیز دستکمی از خطبای هممشرب خود نداشتند. در حقیقت، عفت قلم وزبان رخت بربسته و هرزهدرایی و دشنامگویی، معیار آزادیخواهی و راستی عقیده آنها بود«.
هدایت این هجوم سنگین تبلیغاتی به دست اردشیر ریپورتر و دوستانش بود، که از همان زمان، خواستار سقوط حکومت قاجاریه بودند، به صراحت، از عزل و اعدام نخستین شاه مشروطه سخن میگفتند و چون خواهان تغییر حکومت و وضع موجود بودند پرچم مخالفت با قاجار را برافراشتند تا حکومت مورد علاقۀ خویش را تثبیت نمایند.حتی با وجود محمد علی شاه در مجلس برای سوگند به وفاداری به مشروطه اینها با دسیسۀ انگلیس و محافل یهودی دست از ستیز و مجادله بر نداشتند. و کشور را در التهاب تنش و درگیری سوق دادند. در یک نمونه قیام پسر سالارالدوله پسر مظفرالدین شاه در منطقۀ غرب ایران خصوصآ در شهر نهاوند است که موجب لطمات و خسارات فراوانی را فراهم نمود که در تمام این فتنه دستهای پنهان ایرانی و انگلیس نمایان بود و در پیشبرد ناامنی در کشور نقش اساسی داشتند.
همیشه گفته اند : «تاریخ چراغ راه آینده است» با این همه خیانت که توسط همین به اصلاح روشنفکر نما که با هیمۀ خویش آتش فتنه استکبار جهانی مخصوصا جامع جهانی یهود را شعله ور کرده اند و در تاریخ فراوان است کافی نیست. چرا هنوز عده ای نمی خواهندا حقایق را بفهمند و را اشتباه گذشته را تکرار می کنند. دیگر این دست گفته ها و نوشته نخ نما شده است. و مردم ذات خبیث استعمار پیر که توسط مجامع یهود هدایت می شود می شناسند .
شیخ ابراهیم زنجانی همان ملای فاسدی بود که حکم اعدام شیخ فضلالله نوری را صادر کرد و امام راحل عظیمالشان (ره) به همین عنوان «ملای فاسد زنجانی» از وی یاد کرده بودند. اما شاید برای شما جالب باشد که در دولت اصلاحات و توسط یکی از شخصیتهای سیاسی همراه با این دولت، خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی چاپ و در آن کتاب مفصل از وی یعنی قاتل شیخ شهید تجلیل شده است.