اهمیت دین در آرای هابرماس
وقتی هابرماس در سال ۲۰۰۲(اردیبهشت 1381) به دعوت مرکز گفتگوی تمدنها به ایران سفر کرد و در حضور روشنفکران و دانشجویان ایرانی به ایراد چند سخنرانی پرداخت، بارها در سخنرانیها و تریبونهای دستهای از مخالفان حضور او در ایران نسبتهایی درباره علت حضور وی در ایران داده شد. او در این سخنرانی به تفکیک نقش دین و دولت در حوزهٔ عمومی پرداخته بود. یادداشت معصومه بهرام به جایگاه دین در اندیشه هابرماس میپردازد و نشان میدهد این تفکیک از نظر وی چه اندازه به نفع دین میتواند باشد.
با این حال، در تأکید به اهمیت این تفکیک، او در جست و جوی این است که تداوم اهمیت دین را تضمین کند، نه این که دین را به حاشیه براند: مدارای دینی تنها در موقعی میتواند تضمین شود که حق آزادی دینی اعتبار قانونی پیدا کند، نه از طریق خط سیر بی ملاحظهٔ بنیان برافکنی که فرآیندهای تجدد پیش گرفتهاند؛ جایی که همبستگیهای دیرین مبتنی بر دین تضعیف شده و چیز دیگری نتوانسته است جایگزین آن شود.
علایق و دغدغههای هابرماس از چنان وسعتی برخوردارند که حوزههای متعدی را دربرمی گیرند. ولی دیدگاه او دربارهٔ دین نسبتاً در درون پیکرهٔ پهناور ادبیاتی که آثار هابرماس را بررسی و کشف میکند، مغفول مانده است.
این وضع ممکن است اغلب ناشی از ماهیت انتزاعی و تکنیکی بسیاری از نوشتههای او باشد که درست فهمیده نمیشود و یا ممکن است انعکاسی از تحولات چشمگیری باشد که اخیراً در دیدگاههای او دربارهٔ دین رخ داده است و یا حتی میتواند ناشی از موضع گیری بسیار منفی نویسندگان فلسفه تحلیلی نسبت به فلسفه قارهای هابرماس باشد.
هابرماس پدیدهٔ دین را از نگاه فلسفی بررسی میکند و در تفکرات قبلی و بعدی خود در مورد نقش دین در حوزهٔ عمومی عمدتاً متأثر از فیلسوفان قارهای و به ویژه مکتب فرانکفورت است. زیرا آنها اعتقاد داشتند که موضوعات دینی باید از دیدگاه فلسفی تجزیه و تحلیل شوند.
در مقالهای تحت عنوان “خداپرستی و الحاد” که در کتاب مکتب فرانکفورت پیرامون دین آمده است، هورکهایمر (۲۰۰۵) با صراحت قید میکند که بدون خدا انسان بیهوده میکوشد که معنای مطلق را حفظ کند. بدون رجوع به امری الهی، یک عمل خوب مانند نجات یک انسان که به ناحق اذیت شده است، تمام شکوهاش را از دست میدهد. مرگ خدا همچنین مرگ حقیقت جاودانی است. هابرماس متأخر با یادآوری این جمله در نقد عقلانیت ابزاری غرب، این تفکر را در فلسفه خود مورد توجه قرار داده است.
در حالی که حوزهٔ عمومی همواره در کانون توجه هابرماس قرار داشته، اما درک او از جایگاه دین در این حوزه تحول پیدا کرده است. اندیشهٔ هابرماس دربارهٔ نقش دین در حوزهٔ عمومی را میتوان در دو سطح بررسی کرد:
در سطح اول، او دین را به عنوان ابزاری در دست انسانها تلقی میکرد که با آن ابزار میتوانستند به حل مشکلات معرفتی و اگزیستانسیالیستی خود نائل آیند. در نتیجه، هابرماس متقدم در مقالهٔ خود تحت عنوان “پیرامون هویت اجتماعی” (۱۹۷۴) معتقد بود که دین در فرآیند مدرنیزه کردن جامعه باید جای خود را به فلسفه بدهد.
در واقع، تفکر قبلی هابرماس در خصوص دین به پیش فرض او در مورد نظریهٔ سیر تکامل فکری بشر متکی است. این نظریه، مراحل مختلف تاریخ تفکر بشر را به سه مرحله تقسیم میکند:
۱- مرحله جهان بینی اسطورهای؛
۲- مرحله جهان بینی دینی- مابعدالطبیعی؛
و ۳- مرحله جهان بینی مدرن. هابرماس (۱۹۸۴)
ویژگیهای جهان بینی اسطورهای را شامل خلط میان طبیعت عینی و فرهنگ، تفکیک نارسا بین زبان و جهان، نارسایی در تمایز صریح بین دعاوی مختلف اعتبار، و خلط بین فرهنگ و طبیعت درونی یا جهان ذهنی میداند.
در این مرحله، اسطورههای ناشی از فرهنگ با واقعیت عینی یکی گرفته میشود و در نتیجه، اسطورهها نمیگذارند بین موضوع شناسایی که میتواند مورد بهره برداری قرار گیرد و کارگزاران ـ فاعلان شناسا که میتوانند سخن بگویند و عمل کنند و دارای زباناند ـ تفاوت روشن، اساسی و مفهومی قائل شویم.
در این حالت، اسطوره زدایی از جهان بینیها به معنی اجتماع زدایی از طبیعت و طبیعت زدایی از اجتماع است. همچنین، خلطی صورت میگیرد بین وسیلهٔ ارتباط که زبان است و جهان که با این وسیلهٔ ارتباط باید در مورد آن به تفاهم بین الاذهانی رسید.
در اندیشهٔ اسطورهای، دعاوی مختلف اعتبار مثل صدق اخباری، درستی هنجاری و صداقت بازنمودی (گوینده مدعی حقیقت است برای بیان گزارههای صادق؛ مدعی صحت هنجاری است برای کنشهای مبتنی بر مشروعیت؛ مدعی صداقت است برای تجارب ذهنی) با هم ترکیب میشوند. تا جایی که این جهان بینی را نمیتوان به عنوان تفسیری از جهان به تصویر درآورد که در معرض خطا و نقد قرار دارد.
هابرماس تصریح میکند که جهان ذهنی به عنوان کلیت تجاربی به حساب میآید که فقط فرد امتیاز دسترسی به آن را دارد. استفاده از اصطلاح جهان ذهنی نیز تا آن جا موجه است که آن را به عنوان یک انتزاع در نظر بگیریم که، بنا به پیش فرض معمول، به قلمروی مربوط میشود که مشترک بین اعضاء نیست و از این حیث از جهان عینی و جهان اجتماعی جدا میشود.
در مرحلهٔ جهان بینی دینی ـ مابعدالطبیعی، دین سه کارکرد دارد که عبارت است از: فراهم آوردن یک جهان بینی منسجم برای معنابخشی به زندگی؛ ارائه دستورالعملهای اخلاقی؛ و سامان دادن به عکس العمل های بشر نسبت به حوادث غیرمترقبه که در قالب ادیان یکتاپرست تشکیل میشود و شامل نمادها و اعمال شرک آمیزی است که ریشه در اسطوره و سحر و جادو دارد.
در این مرحله، هابرماس نگاهی ابزاری به دین داشته و معتقد بوده که دین در مرحلهٔ مدرن محکوم به نابودی است. او اعتقاد داشت که حوزهٔ عمومی عرصهای برای گفتمان عقلانی- انتقادی است که از اهداف دینی و علائق فردی فاصله میگیرد.
در این وضعیت، سنتها دائماً بازاندیشانه میشوند و به تجدید نظرهای پیاپی تن میدهند. سرانجام، به زیست جهانی میرسیم که در آن هیچ چیزی مقدس نیست مگر عقل و اجماعی که متکی به اعتبار استدلال برتر است.
این امر به معنی آزاد شدن کنش ارتباطی و زیست جهان از زمینه هنجاری مورد محافظت امر مقدس است. از نظر هابرماس (۱۹۸۴ و ۱۹۸۷) ویژگیهای اصلی عقلانیت مرحلهٔ جهان بینی مدرن عبارتند از: تمرکززدایی به معنی درک خود و دیگران و رهایی از تفکر دینی؛ افسون زدایی به معنای کنار گذاشتن دین به عنوان اوهام و خرافه؛ و زبانی کردن امر مقدس به معنی عقلانی کردن زیست جهان. بر اساس این تفکر، دین به انزوا کشانده میشود و مرگ نظری و توسعهٔ اجتماعی آن اعلام میگردد.
میتوان گفت که آرای اولیهٔ هابرماس دین را در یک مرحلهٔ تکامل اجتماعی ماقبل مدرن قرار میدهد که از مرحلهٔ اسطورهای آغاز میشود و ویژگی آن این است که پدیدههای عینی و اجتماعی تا حد زیادی از هم تفکیک نشدهاند. سپس به مرحلهٔ دینی ـ مابعدالطبیعی میرسد که توسط سنتها معین میگردد و عقلانیت و استقلال فردی و گروهی را محدود میسازد. نهایتاً، دین در تکامل جوامع مدرن، از لحاظ فلسفی بی ربط و از لحاظ اجتماعی منسوخ قلمداد میشود و از حوزهٔ عمومی جوامع به حاشیه رانده میشود.
در سطح دوم، هابرماس آرای قبلی خود و نیز جایگاه دین در مدرنیته را دوباره ارزیابی میکند و نقش کلیدی دین در حوزهٔ عمومی را مورد تأکید قرار میدهد.
در این جا، او نه تنها اشاره میکند که دین به حوزهٔ عمومی جوامع معاصر سکولار برمی گردد، بلکه همچنین میپذیرد که این بازگشت به نشانهٔ بیداری اجتماعی و سیاسی، و انتقال معنا و روح به زندگی خصوصی و عمومی بسیاری از شهروندان مدرن میباشد.
لذا، هابرماس احیای ادیان بزرگ را در قلب جوامع غربی تصدیق کرده و سعی میکند که راهی برای توسعهٔ تعامل بین شهروندان سکولار و دیندار پیدا کند.
به عبارت دیگر، هابرماس برداشت عصر روشنگری را که دین از عرصهٔ عمومی رخت خواهد بست بی معنا دانسته و در پی ناکارآمدی منطق سکولار به پساسکولاریسم گرایش پیدا میکند و احیای اعتقادات دینی را منوط به اصلاح مدرنیته و طرد لیبرالیسم سیاسی میداند.
او مدرنیته را در رسیدن به اهدافش درمانده و شکست خورده میداند و اعلام میکند که این نافرجامی مدرنیته، توسط آموزههای دینی به فرجام میرسد.
به دیگر سخن، «این عقل مدرن فقط وقتی یاد خواهد گرفت خود را بفهمد که ارتباط خویش را با آگاهی دینی معاصر روشن کند» (هابرماس، ۲۰۱۰).
هابرماس مقولهٔ پساسکولاریسم را به این دلیل مطرح میکند که منطق سکولاریسم تأثیر خود را از دست داده است و او از نقش مؤثر دین در حوزهٔ خصوصی و عمومی دفاع میکند. به عبارت دقیقتر، هابرماس برخلاف بسیاری از فیلسوفان مدرن، دوباره دین را به حوزهٔ عمومی برمی گرداند و به آن اعتبار ویژهای میبخشد.
هابرماس معتقد است که دین تصاویری جهت دار و موجه از اشکال بدون نقص زندگی را در اختیار میگذارد که الهام دهنده هستند و ما را به انجام تلاشهایی در به وجود آوردن کارهای پسندیده و سودمند ترغیب و تشویق میکند.
در تجدّد جهانی، دین میتواند عدم وحدت و سایر نواقص جامعه را برطرف کند و به ما بفهماند که زندگی چیست و چگونه باید باشد. یعنی، وی میپذیرد که چارچوبی که دین برای زندگی بهتر ترسیم میکند، به مراتب عمیقتر، پیشرفتهتر و قویتر از نظریهٔ انتقادی و یا نظریهٔ کنش ارتباطی است که او به تصویر میکشد.
هابرماس در مقاله خود در سال ۱۹۸۸ اعتراف میکند که تفکر و موضع گیری قبلی او نسبت به دین عجولانه بوده است. لذا، هابرماس، برخلاف موضع گیری قبلی خود، دیگر دین را در حاشیهٔ زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی قرار نمیدهد، بلکه راه کاملاً جدیدی را برای درک دین میگشاید.
هابرماس در سال ۲۰۰۲ به ایران سفر کرد و در حضور روشنفکران و دانشجویان ایرانی به ایراد چند سخنرانی پرداخت. در این سخنرانیها وی به طور کلی اظهار میدارد که نقشهای دین و دولت در حوزهٔ عمومی باید به طور رضایت بخشی تفکیک یابد.
با این حال، در تأکید به اهمیت این تفکیک، او در جست و جوی این است که تداوم اهمیت دین را تضمین کند، نه این که دین را به حاشیه براند: مدارای دینی تنها در موقعی میتواند تضمین شود که حق آزادی دینی اعتبار قانونی پیدا کند، نه از طریق خط سیر بی ملاحظهٔ بنیان برافکنی که فرآیندهای تجدد پیش گرفتهاند؛ جایی که همبستگیهای دیرین مبتنی بر دین تضعیف شده و چیز دیگری نتوانسته است جایگزین آن شود. اما اگر حمایت قانونی از آزادی دینی صورت گیرد، این آزادی در خدمت حفظ همبستگی دینی قرار میگیرد. وگرنه تجدد غربی با تعهد به عقل از راه میراث روشنگری شکل گرفته است و بسیاری از دیدگاههای مدرن اروپایی در پی سست کردن جهان بینیهای دینی با کمک علم، فلسفه و هنر هستند.
به طور کلی، چهار نوع ادراک دربارهٔ دین را میتوان در آرای هابرماس یافت:
۱- دین نهادی تاریخی ـ اجتماعی است که ارتباطی مستقیم با زندگی اجتماعی دارد و جزء لاینفک زیست جهان محسوب میشود.
۲- دین ابزاری است که به کار نقادی میآید و موجب تغییر و تحول هم درمناسبات انسانها میشود و هم ابزاری است که انسانها در کنار سایر ابزارهای انتقادی میتوانند به کمک آن به نقد و چالش محیط خود بپردازند.
۳- دین یک جهان بینی است. به اعتقاد هابرماس، هر دینی در اصل یک جهان بینی و یا دکترین جامع است و نیز به این معناست که دین ادعا میکند که اقتدار آن را دارد که شکلی از زندگی به عنوان یک کل را سامان دهد و هر فعالیتی را در زیست جهان استخراج و تنظیم کند.
۴- دین همچون زبانی مشترک است که برای تفاهم دوجانبهٔ بین الاذهانی به کار میرود. یعنی، زبان دین باید نه تنها متعلق به مردم خاص باشد، بلکه به مردم عادی نیز، به ویژه از لحاظ ارزشهای اخلاقی، متعلق باشد.
برخلاف زبان علم، فلسفه، هنر و ادبیات که هر کدام زبان خاصی را ایجاد میکنند، زبان دین برای مردم میتواند قابل فهم باشد. به عبارت دیگر، “سنتهای دینی برای بیان باطن اخلاقی به ویژه در ارتباط با اشکال آسیب پذیر زندگی اجتماعی از قدرت خاصی برخوردارند.
در صورت وقوع مناظرههای سیاسی، این قدرت خاص بالقوه باعث میشود گفتار دینی یک کاندیدای جدّی به مفهوم حقیقی ممکن تبدیل شود که به این ترتیب میتواند از واژگان یک اجتماع دینی خاص به یک زبان همه فهم ترجمه شود” (هابرماس، ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶).
در واقع، نحوهٔ اندیشهٔ هابرماس دربارهٔ ماهیت و وجود دین و کاربردهای آن در حوزهٔ عمومی طی دهههای گذشته در کل خوشبینانه بوده است. عدول او از دگماتیسم مارکسیستی با دید منفی آن در مورد دین، یکی از جنبههای خوشایند و قابل ملاحظهٔ آثار او را تشکیل میدهد.
ضروری است اشاره شود که تحول تفکر هابرماس در مورد دین در عمق جهان بینی و نظریههای فلسفی- اجتماعی او نهفته است و ساده انگارانه است که این تحول موضع گیری را معلول حوادث مستحدثه در جهان و یا نوعی فرصت طلبی و از روی اکراه تلقی نمود.
بنابراین، تحول تفکر وی به ماهیت ذاتی و پتانسیل فلسفهٔ اجتماعی او ربط دارد. درک عمیقتر نظرات هابرماس نسبت به دین، منعکس کنندهٔ این واقعیت است که اندیشههای او در تضاد با ماتریالیسم تاریخی، مفهوم عقلانیت مثبت وبر، عقلانیت ابزاری و حسابگر، لیبرال دموکراسی، و ارزیابیهای منفی مدرنیته دربارهٔ دین است که بر محور کنش ارتباطی، دموکراسی مشورتی و زیست جهان قرار دارد.
یعنی، آرای او در خصوص دین به طور قطع در سالهای اخیر تحول داشته است و از گفتمان بین سکولارها به گفتمان بین پساسکولارها با دینداران و گرایشات مختلف دینی تغییر جهت داده است.
شاید بتوان گفت که عوامل و رویدادهای بیرونی مانند احیای دین فقط این روند را تسریع کرده است. به هر حال، هابرماس از رویکردهای کاملاً جانبدارانه نسبت به مدرنیته و نفی دین بسیار فاصله گرفته است و آرای اخیرش تأثیر مثبتی در ارزیابی وسیعتر ارزشها و اهمیت دین داشته است.
این موضع گیری نسبت به دین توانسته است که به مقابله با آرای منفی و افراطی در مورد دین بپردازد و تا حدودی به تحول آرای منفی فیلسوفان سکولار کمک کند.
در حقیقت، هابرماس به تغییر فهم ما از تضاد بین دین و عقلانیت در مدرنیته کمک میکند و دین را به عنوان عنصری ضروری و پیشرو در کنش ارتباطی و زیست جهان قلمداد میکند. با آن که آرای هابرماس دربارهٔ رهایی انسانها گاهی ایده آلیستی به شمار میآید، اما تمرکز او روی کنش ارتباطی و دموکراسی مشورتی در مجموع شالودهای را برای مشارکت مثبت با جوامع دینی و سکولار عرضه مینماید که به دنبال صلح طلبی، امنیت و همبستگی انسانی در عرصهٔ بین المللی است.