بهمناسبت انتشار نخستین اثر شلایرماخر به فارسی؛ «درباره دین» و اِلهیاتِ لیبرالِ مُدرِن
عظیم محمودآبادی
شلایرماخر هرچند در گمنامی دست به نگارش «درباره دین» زد و این اثر تا مدتها شهرتی منفی به او بخشیده بود اما در هنگامِ مرگ، برجستهترین متأله در آلمانِ پروتستان بود و به عنوان مؤلف یک نظام الهیاتی مدرن و پساروشنگری بود که در تاریخِ اندیشه مسیحی در ردیف کالون و آکویناس قرار میگرفت.
ویلفرد کنتوِل اسمیت: «به نظر میرسد که این کتاب(“درباره دین” اثر فردریش شلایرماخر) اولین کتابی است که به طور صریح، نه ضمنی، درباره خود دین به طور عام، نه یک نوع یا نمونهای خاص از دین نگاشته شده است.»[1]
فریدریش دانیل ارنست شلایرماخر(1768-1834) متفکر آلمانی، از مهمترین فیلسوفان دین بود که ابواب تازهای از دین پژوهیِ فلسفی به هِمَّتِ او گشوده شد.
فردریش در خانوادهای پروتستان در بریسلاو(از بزرگترین شهرهای لهستان امروز) متولد شد و در نوجوانی به تحصیل علوم دینی پرداخت. او از همان اوان جوانی مطالعات دینی خود را مستظهر به رویکردی فلسفی کرد. وقتی فقط 29 سال داشت و کشیش ناشناختهای بیش نبود، دست به نگارش کتابی زد که برایش شهرتی آمیخته با بدنامی به ارمغان آورد! چراکه در آن، در مقام یک کشیش پروتستان، سخنانی را بیان کرد که با آموزهای رایج مسیحیت در تضاد بود.[2]
آن کتابِ جنجالی، همان اثری است که ویلفرد کنتوِل اسمیت(دینپژوه برجسته آمریکایی قرن بیستم) در اهمیتش چیزی را گفت که بر صدر این یادداشت قرار گرفته است.
«درباره دین» کتابی بود که شلایرماخر آن را در آخرین سال قرن هجدهم منتشر کرد. این اثر در طول دو قرن، عمیقاً مورد توجه دینپژوهان قرار داشت و نقدهای جدی و متعددی بر آن نوشته شد.
عنوان کامل کتاب «درباره دین: سخنانی با تحقیر کنندگان فرهیختهاش» است؛ منظور شلایرماخر از «فرهیختگانِ تحقیر کننده دین»، کسانی بودند که در زمان انتشار این کتاب جهانشان به قدری از انسانیت، هنر و علم پر شده بود که دیگر جایی برای دین باقی نمانده بود؛ همان اتمسفری که در فضای عصر روشنگری حاکم شد و بر اساس آن، تنها انسانیت، هنر و علم میتوانستند وضعیت فردی و جمعی انسان را بهبود بخشند و «دینِ تاریخی» مطلقاً نمیتوانست در این زمینه نقشی ایفا کند!
در واقع مخاطبانِ خاصِ کتاب شلایرماخر، بیش و پیش از هر کس دیگر، رمانتیکهای آلمانی بودند که به هنر بیش از هرچیز دیگری تعلق خاطر داشتند؛ کسانی که عمدتاً هنرمند، شاعر و نظریه پرداز زیباییشناسی بودند و فردریشِ جوان نیز برای سالها با آنها مأنوس بود، در حلقه ایشان حضور داشت و افرادِ آن، صمیمیترین دوستان او محسوب میشدند.
رمانتیکها، علیرغمِ اینکه با اندیشههای عصر روشنگری پرورش یافته بودند، اما به این بارو رسیدند که نظامهای عقلی و ایدههای جهانشمول، از پسِ توضیحِ بسیاری از امور بر نمیآیند.
همین سویه انتقادی در میان رمانتیکها به فردریش مجال آن را داد تا آنها را مخاطب سخنان خود درباره دینی قرار دهد که به کل با خداباوری و خداناباوریِ تعقلی و طبیعی که سکه رایج عصر روشنگری بود متفاوت باشد و به جای آنکه وامدار یا خدمتگزارِ اخلاق و متافیزیک باشد، به حس، احساس و شهود پیوند بخورد.[3]
شلایرماخر هرچند در گمنامی دست به نگارش «درباره دین» زد و این اثر تا مدتها شهرتی منفی به او بخشیده بود اما در هنگامِ مرگ، برجستهترین متأله در آلمانِ پروتستان بود و به عنوان مؤلف یک نظام الهیاتی مدرن و پسا – روشنگری بود که در تاریخِ اندیشه مسیحی در ردیف کالون و آکویناس قرار میگرفت.[4]
این شهرت اما برآمده از تفسیرِ نظاممندِ وی از الهیاتِ مسیحی بود که در کتاب «ایمانِ مسیحی» آن را بنیان نهاد.
مهمترین دستاوردهای شلایرماخر
وجه مشخصه زندگیِ کاری شلایرماخر، تنوع و چند وجهی بودنِ نامعمول آن است. آثار او حوزههایی از الهیات مسیحی را پوشش میدهند که از نظام شناسی و اخلاقیات، تا خطبههای دینی و رسالههای تاریخی و مطالعات تفسیری را شامل میشود. کتابِ زندگی عیسایِ او فتحِ بابِ تحقیق درباره عیسای تاریخی در قرن نوزدهم را رقم زد.
اما مطالعات مستمر و عمیقِ شلایر ماخر به 2 دستاورد بزرگ در فلسفه دین منجر شد؛
اصل «تجربه دینی» و «دانش هرمنوتیک مدرن» مهمترین دستاوردهای او بود؛ دستاوردهایی که به ایجاد جریانی موسوم به «الهیات لیبرال مدرن» منجر شد و شلایر ماخر البته به عنوان بنیانگذارِ آن شناخته میشود. حال در حد بضاعت این یادداشت و نگارنده کمبضاعتِ آن سعی میشود به این دو دستاوردِ مهم بپردازیم.
مسئله تجربه دینی
تجربه دینی، همان احساسی است که گاه مومنان به ادیان مختلف ادعا میکنند مواجههای با یک امر قدسی پیدا کردهاند و یا به درکِ مراتبی از آن نائل شدهاند. ویلیام آلستون در تعریف این مفهوم مینویسد؛ «اصطلاح «تجربه دینی» به معنای خاص و دقیق آن برای هرگونه تجربهای به کار میرود که آدمی در ارتباط با حیاتِ دینی خود دارد؛ از جمله احساس گناه یا رهایی، وجد و سرور، ترس، شوق و تمنّا، احساس امتنان و سپاس و مانند اینها. اما موارد توجه فلسفه به تجربه دینی معمولاً بسیار محدودتر از این است. فلسفه به تجربههایی میپردازد که صاحبانشان آنها را آگاهی تجربی به خدا تلقی میکنند.»[5]
برای تجربه دینی مثالهای فراوانی توسط نویسندگان، متالهان و فیلسوفانِ دین ذکر شده است که اینجا ما تنها به نمونهای که آلستون از قول فردی که سطحی از این تجربه را درک کرده است، بسنده میکنیم؛ «بیدار شدم و با نگاه از پنجرهام چیزی دیدم که به نظرم ستارهای درخشان بود که به آرامی نزدیکتر میآمد، و همچون نورِ سفیدِ لطیف و اندکی مبهم ظاهر میشد. لرزشی شدید بر من مستولی گشت، اما ترسی نداشتم. میدانستم آنچه احساس میکنم هیبتی عظیم است. در پیِ آن، حسی از عشقی توفنده بود که به من راه مییافت و از من به در میشد، آنگاه حس شَفقّتی عظیم از این موجود بیرونی.»[6]
اگر بخواهیم برای تجربه دینی مثالی بومیتر، ملموستر و البته در سطحی به مراتب رفیعتر و عالیتر بیابیم، میتوان به تجربهای که اشاره کرد حضرت موسی(ع) در اولین مواجهه خود با باری تعالی داشت، اشاره کرد که در قرآن و عهد عتیق بدان تصریح شده است. همان وقتی که موسی در وادی طور از دور، نوری را مشاهده کرد و در جستجوی آن رفت تا به درختی رسید که شعلههای نور از آن ساطع شده بود. مواجههای که در یک لحظه، سراسر وجود موسی(ع) را احاطه کرد و او از جانب آن درخت ندایی شنید: «إِنِّی أَنَا رَبُّک فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی؛ این منم پروردگار تو پایپوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس طوی هستی.»[7]
آری این نمونهای ناب و البته اعلی و در عینِ حال بینظیر از عالیترین سطحِ تجربه دینی است. اما مراتب خفیفتری هم از این تجربه وجود دارد که پیشتر به آن اشاره شد.
در دیوان حافظ هم تجاربی از این دست ذکر شده که البته به اقتضای ذوق هنری او نمیتوان چندان کم و کیفِ آن را تعیین کرد. اما به هرحال جنس روایتش از همان سِنخی است که ما آن را تجربه دینی میدانیم. از جمله میتوان به غزل معروفی اشاره کرد که با مطلع «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند» آغاز میشود؛ همان «شبِ فرخنده» و «سَحَرِمبارکی» که حافظ برای ما روایت میکند که او را از «شَعشَعه پَرتوِ ذات» بیخودش کردند و بادهای از «جامِ تَجلّیِ صِفات» به او نوشاندند.
آری بسیاری از متدینان ادیان بر پایه چنین تجربیاتی -عَلی قَدرِ مَراتِبِهم – خود را معتقد و باورمند به دینشان میدانند؛ حال یا بنا بر تجربهای که خود آن را از سر گذراندهاند یا بر اساس تجربهای از مخبری – که آنها صادقِ موجهاش میدانند- آنها را نیز در باور به دین و دینداریشان موجه و مصمم داشته است.
هرمنوتیکِ شلایر ماخر
از دیگر وجوه برجسته شلایر ماخر نگرش خاصِ او به علومِ انسانی است. نگرش خاصی که به آن انتقادی، تفهمی یا هرمنوتیکی میگویند و آن را به آلمانیها نسبت میدهند. این نگاه خاص، با نگاه دیگری به علوم انسانی که درصدد الگو برداری از علوم طبیعی بود و در آغاز در فرانسه و انگلستان رایج شد، تفاوت جدی داشت.
اما شلایر ماخر در مقوله هرمنوتیک نیز مبتکر و مبدع بوده است. شاید مساله عام کردنِ فنِّ فهم، مهمترین دغدغه هرمنوتیکی وی بوده است. این دغدغه در حدی برای او جدی بوده که در همان ابتدای یادداشتهایش درباره هرمنوتیک مینویسد: «هرمنوتیک به عنوان فنِ فهم هنوز به طورِ عام وجود ندارد، بلکه آنچه داریم صرفاً هرمنوتیکهای خاصِ متعدد است.»[8]
آری شلایر ماخر در هرمنوتیک نیز فیلسوفی جریانساز بوده است تا جایی که ژان گروندن از آن تحتِ عنوان «هرمنوتیکِ دوران سازِ شلایر ماخر» یاد میکند و مینویسد: «سهمِ بدیع و اصیلِ او در هرمنوتیک را نباید تنها در قرار دادنِ یک هرمنوتیکِ عام پیشاپیشِ هرمنوتیکهای جزئی دید. بدیع بودنِ شلایرماخر بیشتر در این است که این هرمنوتیک را به طورِ خاص به عنوانِ نوعی «آموزه فنِ فهم» مطرح کرده است.»[9]
شلایرماخر که پیشاهنگ نظریه تفسیر و هرمنوتیک بود، از مسائل تخصصی نقد کتاب مقدّس و لغتشناسی تاریخی فراتر رفت و پرسشهایی را درباره شروط و اصول کلی حاکم بر تفسیرِ هر متنی مطرح کرد. نظریه تفسیر او نقطه عطفی در تاریخ این حوزه بود و هنوز میتوان مسائل اصلی را در آن یافت. نظریه او که متأثر از شکل محاوره افلاطونی است، در بستر مقایسه گفتن و شنیدن به تفسیر مینگرد؛ موضعی که در کتاب «درباره دین» نیز دیده میشود.
مسئله «اَمرِ مُنفرِد»
یکی از کلیدیترین مفاهیمی که در این زمینه شلایر ماخر ابداع کرد مفهوم «اَمرِ مُنفَرِد» است. «امرِ منفرد» به مثابه هر چیزِ خاص، ویژه، یکّه، بینظیر و نبوغآمیز است. از نظرِ شلایر ماخر دین یک امرِ منفرد است: «چون هر کس در جایگاه خاصی نسبت به عالم قرار میگیرد و از منظر خاصی میتواند آن را شهود کند، دینِ او یک دینِ منفرد است و با دینِ هر کس دیگری فرق میکند. به علاوه آنچه کل دین را میسازد، عبارت است از مجموعهای که در آن همه این منظرهای متفاوت به عالم، به عنوان اجزای از آن کل، در کنار هم قرار میگیرند. و چون افراد انسانی در طول تاریخ به تدریج پدید آمده و خواهند آمد، دائماً بر اعضای این مجموعه یا اجزای این کل افزوده میشود و بنابراین معنای دین تا پیش از پایان تاریخ هرگز کامل نخواهد شد.»[10]
مفهومِ امرِ منفرد بعدها توسط دیگر متفکران به کار گرفته شد و در سایر حوزههای علوم انسانی نیز رونق گرفت.
ویلهلم دیلتای(1883- 1911) همین ایده را در فلسفه علوم انسانی خود دنبال کرد و پس از او ماکس وبر در «جامعهشناسی تَفَهُمّی» از همین رویکرد بهره برد و تا امروز نیز هرجا در علوم انسانی سخن از فهم و هرمنوتیک میرود باید آن را مرهون توجه شلایرماخر به «امرِ منفرد» و تلاش او برای بازشناختن یگانگی آن دانست.[11]
«درباره دین» اولین اثر و آخرین ویراستِ شلایرماخر
پیشتر به اهمیت کتاب «درباره دین» شلایرماخر اشاره شد اما شاید کمتر نویسندهای را بتوان یافت که اولین اثر او، همچنان آخرین دغدغه حایت فکریاش نیز باشد.
«درباره دین» نخستین کتابی بود که شلایرماخر وقتی در آستانه ورود به سومین دهه زندگیاش قرار داشت، آن را تقریر کرد. او در طول عُمرِ خود چندین بار آن را مورد بازنگری و بازنویسی قرار داد تا جایی که امروز نسخههای مختلفی از این اثر بر جای مانده است. بعد از گذشتِ دو سال از شروعِ شلایر ماخر به نوشتن این کتابّ سرانجام در سال 1799 وقتی که تنها سی و یک سال داشت و روابط دوستانه نزدیکی با حلقه رمانتیکهای آلمان داشت، «درباره دین» منتشر شد. در سال 1806 همزمان با اشغال دانشگاه هاله به دست لشگر ناپلئون، او ویراست دوم کتاب خود را منتشر کرد. در سال 1821 هم وقتی به درجه استادی دانشگاهِ برلین نائل شد و متالهی صاحب نام به حساب میآمد، ویراستِ سومِ «درباره دین» انتشار یافت. نهایتاً هم در واپسین سالهای عمرش برای چهارمین بار دست به ویراست نخستین اثرِ خود زد و آن را در سال 1831 منتشر کرد.
بازنویسیِ مستمر و ویراستاریِ چند باره اثری همچون «درباره دین» از فیلسوفی نظیر شلایر ماخر، به خودیِ خود میتواند نشاندهنده اهمیت این اثر باشد.
این کتاب برای نخستین بار فهمی از دین را بیان کرد که مطابق آن احساس و شهودِ بیواسطه پیشا – انعکاسی، ریشه دین قلمداد میشود و دین، صرفاً به نحوِ ثانوی در سطحِ شناختِ عقلی یا در کردارها و نظامهایِ اخلاقی بروز مییابد.
درباره ترجمه فارسی «درباره دین»
«درباره دین» اثری مهم در دینشناسی است که با گذشت بیش از دو قرن از انتشارش به زبان آلمانی، اکنون برای نخستین بار به فارسی برگردانده شده است. از آن مهمتر اینکه نه تنها «درباره دین» بلکه هیچ اثری تا کنون از شلایرماخر به زبان فارسی منتشر نشده است و از آن جمله است اثر مهم دیگر او تحت عنوان «ایمان مسیحی». تاسفبارتر اینکه حتی درباره خودِ شلایرماخر هم اثر قابل توجهی تا کنون به فارسی منتشر نشده است و برای یافتن اندک اطلاعاتی در مورد اندیشههای او مراجعه به آثاری از قبیلِ تاریخ فلسفه غرب یا کتابهایی که در خصوص مباحثی نظیر هرمنوتیک و تجربه دینی نوشته شدهاند تنها راه ممکن – تا پیش از انتشار کتابِ «درباره دینِ» او – بود. [12]
اکنون برای اولین بار نخستین اثر این فیلسوف آلمانی به زبان فارسی منتشر شده است.
مبنای ترجمه فارسیِ «درباره دین»، ترجمه انگلیسیِ این اثر به قلم ریچارد کروتر(1996) بوده است از نخستین نسخه انتشار آن در سال 1799 به زبان آلمانی.
مترجم انگلیسی کتاب در بخش نخست، توضیحات مبسوطی را درباره شلایرماخر، محیط فرهنگیای که اثرِ «درباره دین» در آن منتشر شد، شیوه استدلال و سخنوری شلایرماخر در این کتاب و همچنین رمانتیسیسم ارائه داده است.
از ویژگیهای ظاهری مهم این کتاب این است که در متن، اعدادی در حاشیه هر صفحه ذکر شده که نشاندهنده شماره صفحات کتاب در چاپ 1799 است و به عنوان شماره صفحههای مرجع میتوان به آنها استناد کرد.
«درباره دین: سخنانی با تحقیرکنندگان فرهیختهاش» نوشته فردریش شلایرماخر با ترجمه محمدابراهیم باسط توسط نشر نی منتشر شده است.
ارجاعات:
[1] . تجربه دینی، وین پراودفوت، ترجمه عباس یزدانی، انتشارات طه، چاپ سوم، بهار 1393، ص 17.
[2] . درباره دین، فردریش شلایر ماخر، ترجمه محمدابراهیم باسط، نشرنی، چاپ اول؛ 1399، ص 8.
[3]. همان.
[4] . همان، ص19.
[5] . مقاله تجربه دینی، نوشته فیلیپ آل. کویین، ترجمه لیلا هوشنگی، انتشارات هرمس، چاپ سوم؛ 1393، ص 155.
[6]. پلورالیسم دینی راههای آسمان، عدنان اصلان، ترجمه انشاءالله رحمتی، انتشارات نقش جهان، چاپ اول 1385، ص 212.
[7]. سوره طه، آیه 12، ترجمه محمدمهدی فولادوند.
[8]. از هایدگر تا گادامر در مسیر هرمنوتیک، ژان گروندن، ترجمه سیدمحمدرضا حسینی بهشتی و سیدمسعود حسینی، نشر نی، چاپ اول:؛ 1399، ص 38.
[9] . همان، ص 41.
[10] . درباره دین، فردریش شلایر ماخر، ترجمه محمدابراهیم باسط، نشرنی، چاپ اول؛ 1399، ص 11.
[11] . همان، ص 12.
[12] . تا جایی که نگارنده اطلاع دارد، کتاب «فردریش شلایرماخر» نوشته استیون سایکس (ترجمه منوچهر صانعی درّه بیدی، انتشارات هرمس) است که در 102 صفحه قطع پالتویی آخرین بار در سال 1393 چاپ دوم آن منتشر شد. حجم این کتاب بیش از یک مقاله نیست و چندان نمیتوانست برای آشنایی جدی با آرای شلایر ماخر و ظرایف و دقایق آن راهگشا باشد.
سلام ! تو دو خدا از آقای عظیم آبادی بپرسید واژه ی انگلیسی امر منفرد چی می شخ . در کدام دایره المعارف می تونم راجع به این امر منفرد مطلب بخونم . در کحا دیگع می شه راجع بع امر منفرد اطلاعات کسب کرد . بخدا برای پایان نامم می خوام . همه جا و همه کتابها روگشتم . معادل انگلیسیش چی می شه ؟ تو رو خدا راهنمایی کنید . کجابی آقای عظیم محمود آبادی ؟ اخه این امر منقرد رو از کجا اوردی ؟ آقای باسط چرا معادل انگلیسی شو ننوشتی !
سلام ! تو رو خدا از آقای عظیم آبادی بپرسید واژه ی انگلیسی امر منفرد چی می شه! . در کدام دایره المعارف می تونم راجع به این امر منفرد مطلب بخونم . در کحا دیگع می شه راجع بع امر منفرد اطلاعات کسب کرد . بخدا برای پایان نامم می خوام . همه جا و همه کتابها روگشتم . معادل انگلیسیش چی می شه ؟ تو رو خدا راهنمایی کنید . کجابی آقای عظیم محمود آبادی ؟ اخه این امر منقرد رو از کجا اوردی ؟ آقای باسط چرا معادل انگلیسی شو ننوشتی !
در دفاع از خدا، کارن آرمسترانگ، ترجمه مسعود سنجرانی، نشر تگ، 1401 ص. 321 فریدریش شلایرماخر الهی دان آلمانی نیز که بسیار تحت تأثیر جنبش رومانتیک بود از دین نیوتونی کناره گرفت. او هم در «ذهن انسان» حضوری را جستوجو کرد. وی در کتاب درباب دین: سخنانی با تحقیرکنندگان فرهیختهاش ( 1799) نشان داد که جستوجوی دینی نباید با تحلیل کیهان بلکه باید در ژرفاهای روان آغاز شود.[79] دینی از این نوع، نیرویی نبود که آدمیان را از خود بیگانه کند بلکه با چیزی سروکار داشت که برای ما «والاترین و عزیزترین» بود. [80]. خدا باید در «اعماق فطرت بشری» در «بنیان افعال و اندیشهاش» یافت میشد.[81] ماهیت دین بر حس «وابستگی مطلق» استوار بود که بنیان تجربه بشری بود.[۸۲] این به معنای بردگی زبونانه در برابر خدایی دوردست و مجسّم نبود. جنبههای حیاتی زندگانی ما – تبار، وراثت ژنتیکی، و زمان و شیوه مرگ ما – کاملاً خارج از اراده و کنترل ما بودند. بنابراین ما زندگی را «هبهشده» یعنی چیزی که دریافت شده تجربه میکنیم. این «تعلق» صرفاً چیزی نبود که خدا در انسان نهاده بود؛ خدا بود، منبع و «منشأ» وجودمان.[۸۳] با این همه این خداشناسی تا حدی تقلیلگرا بود: برای شلایرماخر، انسان تبدیل به مرکز، خاستگاه و هدف جستوجوی دینی شده بود. خدا به جایآنکه تفسیر غایی جهان باشد، پیآیند ضروری ماهیت بشری بود، اسباب و دستگاهی که ما را به شناخت خودمان توانا میساخت.
در دفاع از خدا، کارن آرمسترانگ، ترجمه مسعود سنجرانی، نشر تگ، 1401 ص. 321