آموزش فلسفه اسلامی: چالشها و پیشنهادها در گفتگو با عبدالرسول عبودیت
تا همین سالیان اخیر بیشتر متون آموزشی فلسفه اسلامی به زبان عربی بود و اصلا گفته میشد متن درسی باید عربی باشد. اما آیتالله مصباح یزدی با نگارش آموزش فلسفه گامی مهم در توجه به زبان فارسی برای نگارش متون فلسفی برداشت که البته باید آن را در ادامه آثار علامه طباطبایی و استاد مطهری دانست.
نگارش به زبان فارسی از پیامدهای توجه به مخاطب و نیازهای اوست. از این منظر، نگارش کتاب درسی اقتضائات و استانداردهایی دارد که باید در حوزه فلسفه اسلامی نیز بدان توجه بیشتری شود. از جمله کسانی که اهتمام فراوانی در حوزه نگارش متون آموزشی فلسفه اسلامی داشته استاستاد عبدالرسول عبودیت از استادان و محققان مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی است. از ایشان تاکنون هشت کتاب در زمینه فلسفه اسلامی منتشر شده است که در برخی از آنها، تلاشی مستمر در جهت ارائه طرحی نو در نگارش فلسفه به زبان فارسی به چشم میخورد؛اثبات وجود خدا به روش اصل موضوعی، تحقیق و نگارش شرح نهایه الحکمه، درآمدی بر فلسفه اسلامی، درآمدی به نظام حکمت صدرایی و خداشناسی فلسفی در شمار آنهاست. علاوه بر این، چندین دوره تدریس در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، جامعه الزهرا، دانشگاه باقرالعلوم ودانشگاه صنعتی اصفهان را در کارنامه دارد. محور این گفتگو چند و چون آموزش فلسفه اسلامی و متون آموزشی در این حوزه است. این گفتگو را علی مهجور انجام داده است.
* در آموزش علوم عوامل متعددی به عنوان عوامل تأثیرگذار در آموزش تلقی میشوند؛ عواملی مانند روش آموزش، فضای آموزش، متون آموزشی و استاد. اما وقتی از فلسفه صحبت میکنیم ممکن است با تفاوتهای جدی مواجه میشویم. شما چه عواملی را در آموزش فلسفه مهم میدانید.
ـ این سؤالی که فرمودید شاید عوامل مختلفی در آن دخیل باشد که در باب همه آنها من فکر نکردهام، اما آنچه به نظر میآید در فلسفه اهمیت دارد و در فضای فعلی جای آن خالی است یا به تازگی صحبتهایی دربارهاش میشود، مسئله متون اصلی آموزشی است. این سخن مشهوری است که ما یک تاریخ فلسفه اسلامی قوی نداریم که فلسفه اسلامی را از ابتدا به طورکامل مطرح کرده باشد؛چهمسئله محور، چه فیلسوف محور. نه اینکه اصلاً کتاب یا کتابهایی در این زمینه نداشته باشیم، بلکه آنطور نیست که خواننده خود را مستغنی کند.
نکته بعد اینکه اگر ما مکاتب موجود در فلسفه اسلامی را مد نظر داشته باشیم اینها در یک سیر تاریخی از مشاء شروع و به مکتب اشراق و سپس به حکمت متعالیه ختم میشود. گرچه کتابی از فارابی به عنوان متن درسی قرار نگرفت، اما وقتی ابن سینا شفا را نوشت کتاب درسی شد و پس از آندوستداران فلسفه و فیلسوفان آینده همه این کتاب را به عنوان کتاب درسی میخواندند. و این ادامه داشت تا اینکه با ظهور شیخ اشراق و پدید آمدن مکتب اشراق، کتاب اصلی اونیز به عنوان کتاب درسی خوانده میشده است و این دو مشرب به موازات هم به پیش آمدهاندو بعد عرفان مطرح شد؛ کلام هم که پیشتر مطرح بود. در نهایت نظام فکری، منتهی شد به حکمت متعالیه که ملاصدرا پایهگذار آن بود و بعد هم ادامه پیدا کرد. پس از ملاصدرا نظام دیگری نیامده است و فیلسوفان دیگر معمولا حاشیهنویس و تقریرنویس بر ملاصدرا بودهاند نه این که نظامی آورده باشند. به دلیل سلطهای که افکار صدرایی در فلسفه ما پیدا کرده، امروزه برای خواندن فلسفه اسلامی مستقیم به سراغ نظام صدرایی میآیند. شما اول نهایه میخوانید؛نهایه کتابی است که نظام صدرایی را توضیح میدهد، منتهی با آرای خاص مرحوم علامه طباطبایی.درباره نظام مشایی و فلسفه اشراق کتابی خوانده نمیشود. با اینکه اینها تأثیر داشتهاند. کلام هیچ جا خوانده نمیشود. سابق، شوارق الالهاملاهیجی خوانده میشد که بحثهای کلامی را مطرح میکردو متعلم فلسفه اینها را که میخوانده جای پای اینها را در فلسفه امثال ملاصدرا پیدا میکرده است. یعنی اگر ملاصدرا این مسائل را مطرح کرده است، با توجه به این سابقهای که خوانده بوده متوجه میشده که ایشان کجا را نشانه گرفته و با چه مشکلی مواجه بوده است. چون سابقه اینها را تا حدی میدانسته است.
ولی به نظر من وقتی فلسفه بدون توجه به پیشینه مسائل خوانده میشود، خیلی از مسائل مبهم باقی میماند. ما اول باید یک متن قوی سینوی بخوانیم. معمولاً متنهایی که من میگویم و بهرغم سفارشهایم میدانم خوانده نمیشود، چهار کتاب شفای ابن سینا است:الاهیات، نفس،سماع طبیعی و برهان. حتی در برخی موضوعات این چهار کتاب هم ما را از درک نظام سینوی مستغنی نمیکند. مثلاًمزاجموضوعی است که در آن بحث مرکبات هست و از دیدگاه قدما خیلی بر نفس تأثیر دارد. مزاج را با تمام طول و تفصیلش در کتابهای دیگر ابن سینا در حوزه طبیعیات باید خواند و در کتاب نفس نیامده است. در مورد شیخ اشراق نیز باید چیزی خوانده شود. نمیگویم حتماً کتاب حکمت اشراق آن هم به روش حوزوی سطر به سطر خوانده شود، لااقل در حد کلیات، نظام اشراق خوانده شود و کلاسی برگزار شود که در حد صد جلسه کلیات نظام اشراقی را بگوید که این نظام مبتنی بر این آرای خاص است و مثلا این رأییا این آرا در مقابل نظریات ابن سینا است. بعد از مطالعه این دو نظام باید وارد نظام صدرایی شد. حتی معتقدم وقتی وارد نظام صدرایی شدیم باید متن شوارق الالهام را خوانده باشیم یا مرتب مراجعه داشته باشیم. این کتاب را که میخوانیم متوجه میشویم که ملاصدرا در پاسخ به چه مسائلی فلان نکته را گفته است.
این اشتباه است که مطالعات فلسفی را با صدرا شروع کنیم؛ به دو دلیل. اول اینکه، واقعاً فهمیدن نظام صدرایی مشکل است. چون وارد بحث وجود میشویم. بدون داشتن ذهن قوی فلسفی فهم وجودشناسی صدرا دشوار است. دوم این که برخی از مباحث اصلاً ناظر به حرفهای فیلسوفان قبل از صدراست. برای روشنتر شدن این دو نکته باید بگویم، اول اینکه مسائل فلسفه مثل هر علم دیگری یک حالت شبکهای دارد. یعنی اول که کتابی را میخوانید شاید دویست اشکال برای شما بهجا میماند؛ یا حتی بیشتر. ولی بعد اگر این متون را بخوانید، کم کم خود این متون کمک میکند بدون مراجعه به استاد اشکالاتتان برطرف شود. درست مثل جدول حروف متقاطع که ستون اول را که شروع میکنید میخوانید و فکر میکنید. از این میگذرید میروید سراغ ستون بعدی و سطر اول و دوم. چهار تا کلمه دیگر را که پیدا میکنید سه حرفش درمیآید و کلمه مورد نظرتان را پیدا میکنید. در حالی که اگر فقط بر ستون اول تمرکز کنید هیچ چیزی متوجه نمیشوید. این کتابها نیز چنین است. مجموعش یک شبکه را تشکیل میدهد. در ابتدا شاید مطلب خیلی برای خواننده شاق باشد، اما بعد آهسته آهستهدر ضمن مطالب آینده متوجه می شود منظور از آن مطلب فلان چیز بوده نه بهمان چیز؛ و چه بسا خیلی هم مطلب سادهای بوده، نه آن چنان که در وهله اول گمان میکرده دشوار و سخت.پس شبکه بودن علوم و مخصوصاً فلسفه کمک میکند به این که ما بتوانیم متون را بهتر بفهمیم. بنابراین،ما فلسفه را باید دورهای بخوانیم نهبه این شیوه مرسوم دانشگاهی. مثلاً واقعاً نمیتوانیم طی دو واحد، چهار تا بحث مشاء را مطرح کنیم و بگوییم مشاء این است. باید یک دوره مشاء خوانده شود؛ آن هم از روی کتاب اصلی و مهمی که فیلسوفان آن را میخواندهاند. و دوره مشاء که میگویم حداقل الاهیات شفااست و مثلاًسماع طبیعی همانی است که بعد در فلسفه ملاصدرا تبدیل میشود به بحث حرکت در جلد سوم اسفار. بحثهای مهم ابن سینا در حرکت در همینجا مطرح شده است. حرکت قطعیه، حرکت توسطیه، زمان، خلأ، مکان و نسبت حرکت و مسافت و تمام این بحثهای دقیق که ملاصدرا در جلد سوم اسفار آورده مطابق آنجاست،البته نظریات خودش را هم آورده است. بنابراین ما مطالعه فلسفه مشاء را لازم داریم. ولی متأسفانه این کتاب تدریس نشده و اگر هم شده ما هیچ بسته صوتی یا نواری در دسترس نداریم. فقط یک ترجمه خیلی خوب شده و آن ترجمه محمدعلی فروغی است که خیلی ترجمه عالیای استو انصافاً ترجمه درجه یکی است. تعلیقاتی که ایشان زده خیلی خوب است؛ مثلاً من معمولاً به افرادی که حال کار دارند میگویم این ترجمه و این تعلیق را بخوانیدو کمکم وارد مباحث شوید.
نکته دوم این که فلسفه و علوم به طور کلی این حالت را دارند کهکار فیلسوفها یا دانشمندان یک رشته مثل بازی گروهی است. یک کار فردی نیست. برای مثال میرداماد مسئله «الوجود اصیل و الماهیه اعتباریه او بالعکس» را مطرح کرده است. این یک توپی بوده افتاده در میدان و مرتب هر فیلسوفی یک ضربه به آن زده و موقعیتش عوض شده و آن یکی اشکال کرده و دوباره موقعیتش عوض شده است. جایگاه و موقعیتاین مسئله پی در پی تغییر کرده و جوانب مختلف آن به تدریج مطرح شده است، تا اینکه میرسد به فیلسوفی که هم هدفگیریاش خوب است و هم با نبوغی که دارد این مسئله را حل میکند. پس سیر تحول مهم است. مکرر گفتهام که وقتی درباره یک مسئلهای میگویید فلانی این و فلانی آن را گفته است و مثلاً بیست قول را پشت سر هم ذکر می کنیم، چه فایدهای دارد؟ این در صورتی فایده دارد که شما مسئله را اول پیگیری کنید. مثلاً اصالت وجود اول که مطرح شده ریشهاش بحث«تشخص» بود. فیلسوفان دیدند با ماهیت نمیشود تشخص را درست کرد. آیت الله مصباح در آموزش فلسفه این نکته را به خوبی توضیح دادهاند. شما وقتی میخواهید ماهیتی را متشخص کنید، خود این تشخص را با یک ماهیت دیگر میآورید و تسلسل پیش میآید. پس باید چیزی غیر ازماهیت دخالت در تشخص داشته باشد و تشخص آن چیز باید امری ذاتی آن باشد.همه فیلسوفان قبول دارند که هیچ ماهیتی تشخص ذاتی ندارد.اگر بخواهیم بر اساس ماهیت تشخص را توضیح دهیم دچار مشکل تسلسل میشویم،پس باید ما یک چیز غیرماهوی داشته باشیم که تشخص ذاتیاش باشد. این جرقه اصالت وجود است. یعنی در این مسئله، ایناولین توپی است که در میدان انداختهاند. خب! بعد بحث «کلی طبیعی»هم مطرح شده است؛ بعد از آن، شیخ اشراق گفته اگر کلی طبیعی یعنی ماهیات، موجودند پس نمیشود گفت مفهوم وجود به حمل هو هو حمل میشود،پس وجود بیمصداق میشود. این است که اینطور نتیجهگیری شد که اگر ماهیات در خارج موجودند، وجود، مصداق ندارد. آن شق دیگر اصلاً به ذهنش نیامد.میرداماد که آمد گفت عکس این را هم میشود طرح کرد هرچند حرف شما (شیخ اشراق) درست است، ولی اگر بخواهید تقسیم عقلی کاملی داشته باشیم عکسش را هم میشود گفت. یعنی همانطور که من میگویم عدد یا زوج است یا فرد یا هم زوج و هم فرد یا نه زوج و نه فرد؛ و بعد میگویم این دو شق آخر که باطل است پس دو شق اول میماند، اینجا هم باید بگویی یا ماهیت موجود است و مفهوم وجود بر چیزی صدق نمیکند یا مفهوم وجود بر اشیاء صدق میکند و ماهیت چیزی نیست. گرچه میرداماد در نتیجه بحث همان نظر شیخ اشراق را میپذیرد،اما این زمینه را برای اصالت وجود ملاصدرا آماده میکند. سیر تحول مسئله را باید نشان داد. این توپ، چطور در این میدان چرخیده تا رسیده به اینجا. این نوع بررسی سیر تحول مسائل در فلسفه، هم برای تحقیق خوب است و هم ذهن شما را دقیقا با همان مشکل یا مشکلاتی مواجه میکند که ملاصدرا برای حل یک مسئله، با آن مواجه بود. چه بسا اگر این کار را انجام دهیم، دیگر برای یافتن راه حل یک مسئله به ملاصدرا احتیاج نداشته باشیم.
* یعنی برای آموزش فلسفه باید به صورت گام به گام مسائل یک نظام عقلی را تشریح کرد …
بله. رفتن این مسیر، خودش جواب را به ما میدهد. البته لازمهاش این است که شما ابن سینا را خوانده باشید؛ شیخ اشراق را خوانده باشید؛ اشکالات فخر رازی را ببینید که اشکالات فخر رازی خیلی در روند پیشرفت فلسفه مؤثر بوده؛ گاهی اشکالهای متکلمان را باید ببینید. مرحوم آقای مطهری سیر تحول مسئله وجود ذهنی را خیلی خوب نشان میدهد؛ که این وجود ذهنی از کجا شروع شده است. چه سهمی قدما داشتهاند؛ بعد از آنها، چه سهمی متکلمین داشتهاند که آنها به طور جدی مخالفت کردند، گو اینکه در زمین مقابل بودهاند. پس از آنها، فیلسوفانی که در این زمینبودند شروع به دفاع کردند. هرچه دفاع کردند نشد. چون چیزی را باید منکر میشدند. تا در نهایت،مسئله وجود ذهنی به ملاصدرا رسید. ملاصدرا با همان مقدمات، مبانی عقلی این مسأله را درست کرد. بنابراین،ما احتیاج داریم به این که یک سلسله متون اصلی واقعاً سطر به سطر خوانده شود و مثلاً فلسفه مشاءبهصورت کامل در ذهن فیلسوف ما یا همان کسی که میخواهد درآینده فیلسوف شود، باشد. به فلسفه اشراق به صورت کامل یا حداقل به آن قسمتی که فلسفه اشراق را از نظام مشائی متمایز کرد وقوف داشته باشد. بعد از آن وارد نظام صدرایی شود.
* امروزه روشهای متفاوتی برای شروع راه فلسفه وجود دارد. مثلاً برخی برای شروع فلسفه، خواندن تاریخ فلسفه را توصیه میکنند؛ کاری که در دانشگاههای ما برای خواندن فلسفه غرب انجام میشود تقریباً همین است. یعنی ابتدا تاریخ فلسفه فردریک کاپلستون را میخوانند و پس از آن به تدریج وارد مسائل و موضوعات میشوند. راه دیگر، خواندن متنهای مقدماتی فلسفه اسلامی است چنانکه در حوزههای علمیه همیشه چنین مرسوم بوده؛ و راه سوم برای شروع آموزش فلسفه، این است که فلسفه را به مثابه یک مهارت فرابگیریم. ابتدا منطق را یاد بگیریم؛ در تمرین شیوه تفکر نقدی ممارست کنیم و به کارگیری عملی فنون پنجگانه یا همین صناعات خمس را به دقت تمرین کنیم و پس از آن وارد فضای فلسفه شویم. شما برای شروع خواندن فلسفه اسلامی کدام طریق را صحیح میدانید؟
ـ به نظر نمیرسد منطق اینقدر در فلسفه دخالت داشته باشد که به صورت پیش نیاز لازم باشد کار کنیم. ذهن انسان به طور خودکار منطقی کار میکند. بچههایی که در دانشگاه رشتهشان ریاضی است هیچ منطقی نخواندهاند، اما اگر مغالطهای در کار باشد آن را میفهمند. علتش این است که ذهن انسان منطقی کار میکند. پس منطق پیشنیاز نیست. ما نمیگوییم منطق نباید خوانده شود، ولی خواندن کتابهای متعدد لازم نیست. خواندن یک کتاب منطق، مثل منطق مظفر، برای فلسفه اسلامی کافی است. بله یک جاهایی در فلسفهداریم که خود بحث منطقی مطرح شده و درباره آن بحث شده است.فرض کنید برای وجود ذهنی شما احتیاج دارید قضیه خارجیّه و قضیه حقیقیّه را از هم متمایزکنید. باید بروید و آن قسمت را در منطق بخوانید. اما اینکه اول از همه و پیش از فلسفه باید چندین و چند کتاب منطقی را بخوانیم، لزومی ندارد.
نکته دوم اینکه غربیها تاریخ فلسفههای بسیار غنیای دارند؛مثلاً همین تاریخ فلسفه کاپلستون را ببینید. در نظر بگیرید ارسطو به این مفهوم رسید که یک جوهری که کاملاً بالقوه است و به تعبیر عرفی شکل ندارد و به تعبیر دقیق صورتی ندارد و بالفعل هیچ چیز نیست. در تاریخ فلسفه غرب، از سیصد سال قبل از ارسطو را میگویند که فلان فیلسوف این را گفته و فلان فیلسوف آن را گفته تا این مسئله در ذهن شما شکل بگیرد که این ماده نباید یک شکل خاص داشته باشد؛ نبایدیک کیفیت و صورت و یا فعلیت خاص داشته باشد. این کار را عملاً کردهاند. سالها در نوشتن تاریخ فلسفه سابقه دارند و انصافاً برای خودشان تاریخ فلسفههای خوبی نوشتهاند و ما متأسفانه نداریم. علتش هم این است که دانشگاههای ما کار عمدهای در فلسفه نداشتهاند و حوزهها مهد فلسفه بوده و عمیق کار میشده و فحول فلسفه از آن بیرون میآمده است. حوزهها هم میدانید که محدودیتهایی بوده و هنوز هم کسانی که فلسفه میخوانند مورد اتهاماند. گاهی بعضی کم مانده که فلسفه خوانها را تکفیر کنند. معمولاً فلسفه در کلاسهای خاصیتدریس می شده و هرکسی را راه نمیدادهاندو همین که بعضی توانستهاند تدریس کنند خیلی فحل بودهاند چه برسد به اینکه کتابی به این شکل بنویسند و در آن تاریخ تطور اندیشه فلسفی را تدوین کنند. یک مشکل ما هم این است.
غیر ازاین مشکلات که ما داریم خودم معتقدم فلسفههای غربی که در این دویست سیصد سال وجود داشته مثل نظام کانت و هگل و قبل از آن هیوم و دکارت، تا همین اخیر، نظامهای مختلفی که الان وجود دارد، یک تفاوت ذاتی با فلسفه اسلامی دارند و ما نمیتوانیم دقیقا به آن سبک عمل کنیم. پیش از ذکر این تفاوت، باید این نکته را بگویم که من تخصصی در فلسفه غرب ندارم، اما مطالعاتی داشتهام. برداشتی که من خودم دارم این است که خیلی وقتها این نظامها در فلسفههای غربی از هم بیگانهاند و تأثیر و تأثرشان این طورنیست که این نظام کمال یافته آن نظام باشد. گویا یک سلسله سؤال مشترک هست، مثلا در معرفتشناسی، کانت یک جواب میدهد، هگل کانت را نمیپسندد و به هیچ چیز کانت وفادار نمیماند و اصلاً نظام کانت را کنار میگذارد و نظام خودش را بنا میکند، باز یکی دیگر میآید با هگل این کار را میکند. کانت خودش با قبلیها این کار را کرده است. یعنی گویا نظامهایی هستند که فقط درسؤال مشترک هستند و هرکس یک کاخ باشکوه برای خودش ساخته است. در فلسفه اسلامی به نظر من روال پیشرفت به این شکل نبوده است. مثل یک درخت بوده که نهالش را از یونان آوردند و در زمین فلسفه اسلامی کاشتند و بعد فیلسوفهای اسلامی آن را پرورش دادند، پیوند زدند و بزرگ شد و توانستند پیرایشش کنند تا زمان ملاصدرا که به حد کمال خود رسید. یعنی یک پیوستاری داریم که از یکجا شروع و در یکجا ختم میشود. ما عملاً هم نمیتوانیم مثل آنها کتاب بنویسیم. در واقع فکر دیگری باید برای آن کرد. عملا هم کتابی در تاریخ فلسفه شبیه کتابهای آنها نداریم. اگر بخواهیم آموزش دهیم بایدیک کتاب داشته باشیم که نداریم. الان آرام آرام برخی از استادان، مثل استاد یزدانپناه به فکر افتادهاند و کتاب حکمت اشراق را نوشتهاند و کتاب خوبی هم هست. در مشاء هم باید چنین شود. درفلسفههای میانی هم باید چنین شود.
نکتهای را در پرانتز عرض کنم؛ یکی از دوستان ما میگفت وقتی شما در غرب به یک استاد میگویید من میخواهم فلسفه کانت بخوانم، اگرکالج باشید یک کتاب پیشنهاد میکند، اگر دانشجوی کارشناسی ارشد باشید یک کتاب دیگر، اگر متخصص فلسفه باشید کتابی دیگر. در ابتدا خواندن کتاب نقد عقل محض یا تمهیدات را توصیه نمیکند. اما در فضای فلسفه اسلامی اگر شما بخواهید فلسفه اسلامی بخوانید باید یک دوره شفا و یک دوره اسفار بخوانید. اماما اول باید کتابهایی داشته باشیم که مجبور نباشیم برای آشنایی علاقهمندان به فلسفه اسلامی آنها را به منابع اصلی ارجاع دهیم. این کتاب درآمدی بر نظام حکمت صدرایی را من به این هدف نوشتم. در مقدمه آن پیشنهادی دادهام در این مورد که اگر بخواهیم یک دوره فلسفه داشته باشیم که دانشجویان را به کتب اصلی ارجاع ندهیم، چنین کتابهایی باید بنویسیم. چیزی که به ذهن من رسیدو خام هم هست و صاحبنظران بایدبخوانند و نظر دهند، تا پیشنهاد خوبی شود. در مقدمه آن کتاب نوشتم که در فلسفه اسلامی باید چنین کاری کنیم؛ یعنی سه تا کتاب داشته باشیم. یک کتاب که مشاء را معرفی کند یک کتاب اشراق را و یک کتاب حکمت متعالیه را و غیر از این سه کتاب، یک کتاب هم نظامهای میانی را. یک مقدار کار ما ماهیتاً با کار غربیها در زمینه آموزش و نگارش کتابهای درسی متفاوت میشود.
*درآمدی بر نظام حکمت صدرایی را شما برای چه سطحی نوشتهاید؟
فیلسوفهایی که خودشان نظامساز هستند مثل ملاصدرا، ابن سینا و شیخ اشراق خودشان نظامشان را ارائه نمیکنند، یعنی کتابهایی مینویسند که هرچند ممکن استبه دلیل آنکه یک نظام فلسفی را تمام و کمال بیان میکنند کتاب درسی شود، ولی استاندارد کتاب درسی را ندارد، بیشتر برای متخصص نگاشته شده است. اما یک نفر که میخواهد فلسفه بخواند ولی نمیخواهد فیلسوف شود؛ فرض کنید یکی در دانشکده هنر است لازم است یک مقدار فلسفه بداند تا در کارگردانی سینما تحصیل کرده است بتواند ازاین فلسفه در کار هنریاش استفاده کند. الان فیلمهای فلسفی داریم یا کتابهایی داریم که میخواهند فلسفه را در دسترس عوام قرار دهند. دانشجویی که در دانشگاه تحصیل کرده است ولی از نظر فلسفی مطالعاتی ندارد یا خیلی کم است بخواهیم او را آموزش دهیم باید قبلاً در سطحی پایینتر از متون اصلی،کتاب داشته باشیم، یعنی نگوییم برو اسفار بخوان. یک کتابی باید باشد که در یک دوره کوتاه مدت بتواند بفهمد ملاصدرا چه گفت، در همین حد؛ نه برای این که فیلسوفیا صاحبنظر در فلسفه ملاصدرا شود. به تعبیر دیگر، بتواند دنیا را از دریچه چشم ملاصدرا ببیند و بعد بتواند استفاده کند. من در نگارش کتاب درآمدمیخواستم فلسفه صدرایی که در طاقچه بالاست در دسترس قرار گیرد.
*بنابراین، برای شروع فلسفه، شما خواندن تاریخ فلسفه اسلامی و نیز آموزش منطق و مهارت های فکری را مناسب نمیدانید و توصیه می کنید از کتاب های درآمد ابتدا استفاده شود و بعد به سراغ متون اصلی به ترتیبی که ذکر کردید برویم.
به نظر میرسد فعلاً با چیزهای موجودی که داریم اگر کسی بخواهد در فلسفه اسلامی صاحبنظر شود چارهای ندارد این متون اصلی را بخواند. حداقل این است که با سیدیهای تدریس استادان مبرّز گذشته که امروزه در دسترس هم هست کار کند. ولی باید مراقب بود سیدی تنبلش نکند و دقیق بخواند. دقیق نه به این معنا که همه کتابهای مرتبط را بخوانم. این گیجی میآورد. درس را قشنگ گوش بدهیم و بعد حداقل یک شرح بخوانیم نه یک نقد؛ نقدها را در آغاز باید کنار بگذاریم. حتی اگر شرح را هم نخواندیم مشکلی نیست. بعد مباحثه کنیم. چون خاصیت مباحثه این است که عیوب شما را به رختان میکشد. یعنی طرف مقابل که مثل شما فکر نمیکند، تا چیزی میگویید و نمیفهمد، به شما اشکال میکند. شما همانجا ذهنتان تیز میشود که به آن اشکال جواب دهید. و میفهمید کجا را نفهمیدهاید. یا اگر مباحثهای نیست ـکه معمولاً این روزها نمیشود، دانشجوها اصلا و طلبهها کمتر مباحثه میکنند ـیک فصل را بخواند و بعد کل آن فصل را دستهبندی شده بنویسد. در نوشتنها مکرر دچار مانع میشود و باید مراجعه کند وبرگردد و به تدریجموانع از بین میرود. اگر این سبک خوانده نشود و مثلاً بخواهد تمامی نقدها و شرح ها را مطالعه کند دچار سردرگمی میشود. چون گاهی فکر میکند باید مته به خشخاش بگذارد، این یک جمله را نزد چند استاد میبرد و هرکس یک چیز میگوید و تازه گیج میشود و متنفر از فلسفه میشود. نتیجهاش منجر به رها کردن فلسفه خواهد شد. اما اگر به همین روشی که گفتم شروع کند به تدریج پاسخ همه پرسشها را درمییابد.
* در فضای سنتی ما به خصوص در حوزههای علمیه هر روزطلبهها به کلاس میروند؛ بخشی از یک متن فلسفی را ابتدا استاد، خارج از متن توضیح میدهد؛ بعد همان مطالب را از روی متن تطبیق میدهد و میخواند و ترجمه و شرحمیکند و احیاناً ممکن است نقدی نیز بر متن اصلی وارد کند. پس از کلاس هم بعضی از طلبهها مباحثه میکنند. در دانشگاه هم در قالب چند واحد درسی در حدود 15 تا 30 جلسه مثلا فلسفه مشاء یا حکمت متعالیه درس داده میشود. مزایا و معایب اینها را ذکر کنید و هم نگاهی آسیبشناسانه به این دو نظام داشته باشید. این دو نظام تعلیم برای فلسفه واقعاً نقاط ضعفشان کجاست و برای فلسفه خواندههای ما چه نتایجی را به ارمغان آوردهاند؟
ـ روش دانشگاهی اصلاً با این چیزی که ما در فلسفه داریم از کتابها و متون فعلاً مناسب نیست. دیدهام دانشجویان فلسفه در آخردوره از فلسفه زده میشوند و به رشته دیگری میروند. همین چند روزپیش یکی از دانشجویان الاهیات دانشگاه تهران میگفت ما که هیچ نفهمیدیم. مثلاً نهایه را 4 واحد گذراندیمو درست هم نمیفهمیم. نهایه یک کتاب بسیار خلاصه و بسیار مشکل است. در چهار واحد برای کسی که اطلاعات کمی از فلسفه دارد، عملاً جواب نمیدهد. ممکن است یک مدرکی بگیرند و بعد دو سه تا مسئله را بالاخره متوجه شوند، ولی قدرت تحلیل قوی به دانشجو نمیدهد تا بتواند مثل مرحوم استاد مطهری یا آیت الله مصباح نظریهپردازی کند و به کار گیرد. روش دانشگاهی که معتقد نیستم بتواند این کار را بکند. آنقدر محدودیت دارد، و آنقدر بار روی دوش دانشجو میگذارند که عملاً امکان این کار را از بین میبرند. فوقش یک تحقیق میدهند و این روش به خودی خود راهگشا نیست.
روش حوزوی سابق روش خوبی است، اما آن هم عیوبی دارد که باید برطرف شود. مثلاً در فلسفه ما معمولاً این است که دو کار میکنند. یکی جزءنگر هستند. یکی هم روی تصدیق خیلی تکیه میکنند. که هر دو خوب است. این جزءنگری و نیز تکیه بر تصدیق، هر دو به جای خود خوب است. ولی دو کار دیگر در این درسها انجام نمیشود و این عیب روش حوزوی است. یکی اینکه مسئله تصویر نمیشود و بر حیث تصوری مسائل کمتر تکیه میشود. مرحوم استاد مطهری میگفتند بعضی علمها هست که در آن تصویر مسئله یک تصور ساده است و حلش مشکل است. ریاضی اینطور است. در ریاضی میگویند مجموع زوایای مثلث 180 درجه است. فهمیدنش راحت است ممکن است در حلش گیر کنید. ولی مسائلی در ریاضی هست که سالهاست حل نشده است. اعداد اول تصورش ساده است اما یک قانون بدهید که بگوید بر اساس یک فرمول چگونه اعداد اول را مشخص کنیم، هنوز نتوانستهاند. خیلی راحت آدم میفهمد ولی راه حل شناختش را پیدا نکردهاند. پس تصور ساده و تصدیق مشکل است. اما در فلسفه تصور مسائل مشکل است، تصدیق خیلی وقتها،چندان مشکل نیست. مثلاً در اصالت وجود. عمده مشکل، تصور این مسئله است. وقتی تصور کردید، تعجب میکنید. با خود میگوییداصالت وجود همین است؟ حرکت جوهری یعنی چه؟ خود این تصور حرکت جوهری مهم است. این که جوهر در حرکت است. تصور این که ملاصدرا گفت «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها» مهم است. تصور هیولا مهم است. عمدتاً در باب تصورات کار نمیشود. حالا عوامل مختلفی دارد، ولی اغلبش این است که در کتابها روی تصور کار نشده است؛ منظورم کتابهای اصلی است. اگر کسی میخواهد کاری برای ترمیم عیوب این نظام کند اول باید تصور را روشن کند. تصویر کند که اینجا دقیقاً منظور من از حرکت جوهری این است و چنین چیزی را میخواهم ثابت کنم؛ آن چیزی را که سرش دعواست دقیقاً این است. اگر شما این کار را در کلاس انجام دهید، ذوقها تغییر میکند و همه سرحال میشوند. حتی تغییر رشته میدهند به فلسفه؛ میگویند ما نمیدانستیم اینقدر فلسفه جذاب است. ولی چون تصور نداشتهاند برایشان یک چیز مبهم و قلمبه سلمبه و به درد نخور بوده است. عیب دیگر اینکه کلنگری نداشتهایم. کلان نگاه نمیکردیم. یکی از دردهای من در نظام حکمت صدرا این است که این نظام را به صورت یک کل نشان دهم؛ یعنی بگویم از کجا شروع شده به کجا ختم شده است. این دو عیب را نظام حوزوی دارد و باید برطرف کرد. برطرف کردنشمشکلی هم ندارد. شاید الان آرام آرام مطرح شده باشد و استادها بیشتر به این مسئله توجه داشته باشند ولی در سابق در کتابها نیامده بود. نظام دانشگاهی هم کلاً برای چنین کاری ساخته نشده است. یک شفا را بخواهیم تدریس کنیم در دانشگاه نمیدانم چند واحد باید برای آن در نظر گرفت. امثال آقای مصطفوی که یک مدرس خوب شفا هستند فکر میکنم دویست جلسه تدریس کنند. شما حساب کنید دویستتا یک ساعت یا دویستتا سه ربع میشود چند واحد؟ تصور من این است که زمان زیادی میطلبد. آنوقت یک دوره فلسفه اشراق و حکمت متعالیه هم بخواهید بخوانید. فرض کنید از حکمت متعالیه شواهد الربوبیه را انتخاب کنید. یادم هست پارسال که تدریس میکردم، یک ترم هفتهای دو تا یک ساعت تدریس میکردم 14 صفحه بیشتر پیش نرفتیم. عملاً آنقدر از ابتدا و انتهایش میزنند که شیر بی یال و دم میشود. شخصی هم که دارد میخواند دیگر از فلسفه، چیزی دستگیرش نمیشود تا از آن لذت ببرد.
* روندی که در دوره معاصر برای نگارش کتابهای آموزشی فلسفه اسلامی آغاز شد، شاید با کتاب بدایه الحکمه علامه طباطبایی بود. پس از ایشان هم شهید مطهری و آیتالله مصباح اقدام به نگارش چنین کتابهایی کردند. فکر میکنید چه موانعی وجود دارد که این روند چنان که باید و شاید ادامه پیدا نکرده و مکرر کتابهایی نوشته نشده؟ مثلاً کتاب که همه استادان بپسندند و درعین حال، بتواند کلیات نظام فلسفه صدرایی یا نظام اشراقی یا نظام سینوی را مثلا در چهار واحد دانشگاهی تفهیم کند؟
ـ متوقف نشده و دارد کار میشود و گاهی کتابهایی هم دارد بیرون میآید؛ ولی هنوز شاید نقصهایی دارد و البته این اواخر رغبت بیشتری هم شده به نوشتن چنین کتابهایی؛ به سبب نیازی که پیدا شده، استادان جزوههایی دادهاند و مثلا به تدریج، جزوه کامل شده و تبدیل شده به کتاب. ولی هنوز آن چیزی که میخواهیم درنیامده است. میمانیم چه کتابی را درس بدهیم.
* در آموزش فلسفه، فارسی بودنکتاب چقدر تأثیر دارد؟ به نظر میرسد یکی از موانعی که در مسیر آموزش فلسفه وجود دارد مسأله زبان است. مثلاًبدایهالحکمه و نهایهالحکمهبه عنوان کتابهایی برای شروع آموختن فلسفه نوشته شدند، اما پس از مدتی شرحها و ترجمههای متعددی از این آثار به بازار آمد. این ترجمهها نشان داد که در فضای آموزشی ما نیازمند کتاب فارسی هستیم؛ شاید این ترجمهها، گونهای نقض غرض بود. چون قرار بود نوآموزان فلسفه با خواندن بدایه و نهایه با متن عربی آشنا شوند تا بتوانند از طریق این آثار منابع اصلی را بخوانند. از سوی دیگر برخی از آثاری که به فارسی نوشته میشوند برای فلسفه خوانان به ویژه نوآموزان قابل فهم نیستند. از آنجا که شما اهتمام فراوانی داشتهاید که فلسفه را به زبان فارسی بنویسید، فکر میکنید چه ضرورتهایی در نگارش فارسی فلسفه وجود دارد و نیز موانع این راه چیست؟
ـ من مثالی میزنم تا از این رهگذر روشن شود چرا بعضی از کتابهای فلسفه که به فارسی یا عربی نوشته میشود قابل فهم نیست؛ با وجود اینکه مثلاًیک متن به فارسی نوشته شده،هم نویسنده باسواد و توانایی دارد و هم متنش متن جامع و کاملی است اما باز هم کتاب او قابل فهم نیست. این برمیگردد بهاینکه باید یک مقدار تحلیلیتر کار کنیم. یک وقت تلویزیون فرق زبان مادری و غیرمادری را میگفت. میگفت وقتی با شخصی در حال محاوره هستید، بعضی کلماتش را نمیشنوید و نمیفهمید چه ادا میکند. میگفت با این حال مطلب را میفهمیم. ولی در زبان غیرمادری گیر میکنیم. میگفت علتش این است که در زبانی که مادری است و مستقیم واژگان را بر مفاهیم بار کردهایم و واسطه نداشته، فوری واژگان جاافتادهای را که نشنیدهایم،جایگزین میکنیم ولی در زبان غیرمادری اینطور نیست. شبیه همین مسأله در نگارش یک متن فلسفی هم وجود دارد. این را خودم تجربهاش را داشتهام؛ وقتی اولین بار شروع کردم به نوشتن متنی کهاستاد مصباح به من ارجاع داده بودند،متن فارسی بود و من روزی پنج شش صفحه مینوشتم. اتفاقاً در اصفهان بودم و دوستی داشتم که تحصیلات دانشگاهی داشت، اما آدم خوشفهم و تیزی بود. در فلسفه هممطالعاتی داشت؛ نه به صورت تخصصی بلکه عمومی. آدم خیلی رکی هم بود. به او گفتم این را نوشتهام؛اگر میتوانی بخوان و نظر بده. با علاقه میخواند و میگفت اصلاً متن خوبی نیست. خودم فکر میکردم به روانترین شکل و قابل فهمترین شکل نوشتهام. زیرش خط میکشید که چطور به این نتیجه رسیدهای؟ میگفتم به این دلیل. میگفت این که در ذهنتوست؛ به قلم نیاوردهای، من چطور باید بفهمم؟ من که اطلاعی ندارم. از این ایرادها من متوجه میشدم باید یک کبری پشت این صغری میگذاشتم. در ذهنم این مقدمه بوده و نیاوردهام. این در حالی بود که من وقتی متن خودم را به خیلی از رفقایی که به صورت تخصصی فلسفه خوانده بودند میدادم، همه میگفتند خوب است. ذهن این دوستان هم مثل ذهن خود من فلسفی بود و میخواندند و میگفتندخوب است وفوری ذهنشان مثل ذهن خود من مقدمههای ذکر نشده در متن را جایگزین میکرد؛ ولی آن دوستم اینطور نبود و ذهناش جایگزین نمیکرد چون برایش بیگانه بود. مثل زبان بیگانه بود. گیر میکرد. متوجه میشدم که ما مقدمه را مدام جا میاندازیم. این به من خیلی کمک کرد که چطور بنویسم. به علاوه درسیر کارم مجبور شدم کتابی بنویسم به نام اثبات وجود خدا به روش اصل موضوعی. این کتاب، کاملا تحلیلی بود؛ یعنی میخواستیم نشان دهیم که روش اصل موضوعی را میتوان در فلسفه پیاده کرد نه به طور کامل مثل هندسه. امکانش نیست؛ حتی در حساب این کار را نتوانستهاند بکنند. ولی به همان نحو تقریبی میشود پیاده کرد. این کار مستلزم این بود که گاهی بر روی یک برهان مثل«الوجود اما واجب او یستلزمه لبطلان الدور والتسلسل» یک ماه کار میکردم و تمام مقدماتش را استخراج میکردم؛ به گونهای که وقتی در آغاز ادعا کردم تمام استدلالها مبتنی بر این سه مقدمه است،دیگر نباید یک مقدمه میآوردم که در آغاز ذکر نکرده باشم. برای این کار یک ماه معطل شدم تا بتوانم یک آییننامه تدوین کنم که نشان دهم اصلی یا مقدمهای را پنهانی در کار نیاوردهام. در این روش اگر در ابتدا تعهد کردم که در این کتاب از مقدمات یک و دو و سه و چهار استفاده خواهم کرد، دیگر نباید یک مقدمه دیگر را در وسط کار بیاورم. شماره مقدمهها و اصول منتج از آنها روشن است و ازاین رو هر اصل دیگری اگر پیشتر بر اصول قبلی استوار نشده باشد نمی تواند به کار گرفته شود.برای تدوین این آیین نامه خیلی زحمت کشیدم. این آیین نامه نشان میداد که من در تدوین کتاب آیا موفق شدهام تنها و تنها از اصول ذکر شده استفاده کنم و به آنها متعهد بمانم یا نه؟ و نیز نشان میداد آیا در میان کار، من از مقدمات پنهانی دیگری استفاده کردهام یا نه؟ با کتاب آقای دکتر ضیاموحد کار کردم تا توانستم این برنامه را پیاده کنم و به انجام برسانم. این را مکرر گفتهام که کار من در این کتاب، مثل کار ساعتسازی است. یعنی خیلی خستهکننده است ولی این حسن را داشت که کاملاً به ذهن من در کارهای تحلیلی گونهای ورزیدگی داد؛ به طوری که وقتی در حال نوشتن متن فلسفی هستم، مقدمههاابتدا میآید بعد نتایج یکی پس از دیگری و چیزی از قلم نمیافتد. اگر چیزی را هم ذکر نکنم عمداً نمیآورم، نه اینکه جا انداخته باشم. تقریباً تنها فیلسوفی که دیدهام واقعاً به این سبک مینویسد آقا علی مدرس است. بدایع را نگاه کنید قشنگ میتوان یک دو سه چهار گذاشت آمد تا آخر. هیچ جا مقدمهای را جا نمیاندازد. بسیار کتاب ایشان برای من مفید و جالب بود. خیلی جالب بود آدمی حدود 150 سال پیش به فارسی بنویسد نه چیزهای شعاری درآن بیاورد نه القاب زیادی بیاورد که خسته کننده شود و اینقدر تحلیلی باشد. یکی از مشکلات ما درفلسفه همین قابل فهم نبودن آن است؛ دلیلش هم این است که شخصی که مینویسد چون ذهنش فلسفی است خودش توجه ندارد که خواننده یک چیزهایی در ذهنش نمیآید و من باید آن را بیاورم و گرنه نمیفهمد.
* کتاب درآمدی بر نظام حکمت صدرایی به عنوان تبیین تازهای از اسفار ملاصدرا، کتابی است که مقدماتی نیست و نیازمند استاد است. به عنوان یک مدرس فلسفه فکر می کنید مشخصا یک کتاب مقدماتی برای آموزش فلسفه چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ آیا دست به کار نوشتن چنین کتابی هستید؟
ـ این کتاب را همانطور که فرمودید واقعاً نمیتوان گفت برای یک مبتدی است. مبسوط هم هست. البته تلخیص 3 ـ 4 واحدی از آن درآوردهایم به نام خطوط حکمت؛ ولی آن هم به همین اندازه مشکل است چون به این قصد نوشته نشده است. ما در مورد این که میفرمایید یک وقتی به من محول کردند برای طرح ولایت یک کتاب مقدماتی در حدود 3 ـ 4 واحدی بنویس. اول جزوهای تهیه کردم و تدریس شد و نواقصش گرفته شد. بعد به صورت کتاب درآوردیم و تدریس شد. از مشورتها و خواندنها و تدریس افراد در نهایت به کتابی رسیدیم به نام درآمدی به فلسفه اسلامی. دوستانی که این کتاب را تدریس کردند گفتند کتابی است که برای تدریس خوب است. گفتند این کتاب را کاملش کن که مباحث اصلی فلسفه در آن بیاید. خودم هم معتقد هستم هنوز موفق نشدهام. به نظرم باید این کار را کرد ولی باید فرصتی باشد و شخص هم تدریس کرده باشد و تجربه در نوشتن داشته باشد و بداند که با چه کسی طرف است.
میماند نکاتی که باید برای مبتدی رعایت کرد: یکی اینکه نباید کتاب را به صورت خودآموز در نظر بگریم. چون فلسفه را نمیشود خودآموز یاد گرفت. خودآموزها دقایق فلسفی را نمیتوانند منتقل کنند. مثلا کتابدنیای سوفی یک داستان طولانی است که در ضمنش فلسفه آمده است. ولی کتابی را که میخواهیم شخص با خواندن آن فلسفه را واقعاً یاد بگیرد، نمیتوان به صورت خودآموزبیرون داد. ما هستی شناسی را به عنوان کتاب خودآموز نوشتیم و ابتدا همه استقبال کردند، اما بعد معلوم شد یک نفر باید این کتاب را درس بدهد. نکته دیگری که باید رعایت کرد این است که با صدرا شروع نکنیم بلکه باید با آن مشی عمومی که مشاء است شروع کنیم و توضیح دهیم و به گونه تحلیلی پیش برویم. کتاب آموزشی باید تحلیلی باشد نه تحلیلی کامل، زیرا نه ملاحت دارد نه جذابیت؛ بلکه قواعد و اصول، شماره بندی شده باشد که شخص انگشت بگذارد بگوید این مقدمه را نمیفهمم. دوم واژههایی که باید توضیح داده شود، به طور شفاف و واضح بیاید و ابهام نداشته باشد. سوم این که نظام مشهور را ارائه بدهد. بعد در ادامه همین کتاب یا در کتاب دیگری که به عنوان مکمل این کتاب باشد، قسمتهایی انتخاب شود و بگوید این قسمت را که آوردهایم ملاصدرا به فلان مسئله مشاء اشکال کرده است. بعد جوابی از اشکال داده است که همان میشود نقطه تمایز فلسفه ملاصدرا. آرام آرام، وارد فلسفه صدرایی میشویم. یعنی ذهن را به همان سبکی که خود ملاصدرا وارد شده، وارد نظام صدرایی کنیم. نه این که اول با صدرا شروع کنیم. این را تجربه دارم. اولین بار، طرح ولایت که تشکیل میشد متن مقدماتی عمومی وجود نداشت. سال دوم که ما را دعوت کردند آیت الله مصباح گفتند جزوهای تهیه کنید. چهار نفر از دوستان را انتخاب کرده بودند و آنها بخشهایی را که میباید تدریس شود نوشتند. بعد ایشان به من گفتند شما این چهار متن را یک دست به صورت یک جزوه دربیاور. من هم قرار شد این کار را بکنم. وقتی خواندم دیدم این دوستانی که نوشتهاند آنقدر نوشتههایشان متفاوت است که عملاً نمیشود این کار را کرد. خودم سرخود،سرفصلهای لازم را دقیقتر انتخاب کردم و تمام متنهایی که میخواستم در متن کتاب آموزشی بیاورم از استاد مطهری آوردم. وقتی با استاد مصباح مشورت میکردیم ایشان سفارش کردند که مباحث اصالت وجود و تشکیک وجود را مطرح نکنی. این دانشجوها هیچ فلسفه نخواندهاند. اینها مباحث مشکلی است؛سردرگم میشوند. اما من با اینکه ایشان گفته بودند، به نظرم آمد کهاز استاد مطهری بیاورم. حالا رفتیم برای تدریس. شش تا استاد تدریس میکردند و هرکسی سه کلاس و کلاس چهل نفره. بعضی کلاسها افراد نخبهای هم داشتند. فرض کنید دانشجویان خوب دانشگاه شریف آمده بودند. تا ابتدای اصالت وجود فعال بودند و میشنیدند و در کلاس درگیر بودند و سؤال طرح میکردند. روزی که رسیدیم به اصالت وجود تمام اینها هاج و واج نگاه میکردند. هیچ کس هیچ چیز نمیفهمید. تشکیک وجود بدتر از اصالت وجود. این اردوگاه با همه این نخبگانی که داشت، یک نفر بحثها را میفهمید و پیگیری می کرد و میپرسید که بعد من متوجه شدم قبلاً خودش فلسفه خوانده بود. وجود رابط را گفتیم موقع امتحان نوشته بودند یعنی علت و معلول یکی است!اصلاً متوجه نشده بودند. این شد که ما حذفش کردیم و این تجربهای شد برای من که واقعاً نباید از اینجا شروع کرد. از ابنسینا اگر شروع شود خیلی قابل فهم است به خصوص که ابن سینا خودش ذهن تحلیلی قوی دارد و در فلسفهاش واقعاً تحلیلی جلو میرود. یعنی این کاری که آقا علی مدرس کرد روش ابن سیناست منتهی به فارسی درآورده است. پس اگر با ابن سینا شروع کنید و بعد در کتابهای سطح بالاتر از ابن سینا به اشراق منتقل شوید روش خوبی است، ولی کار ده ـ دوازده ساله میخواهد که چنین متنی تهیه شود. یکی از کارهایی که واقعاً دلم میخواهد انجام دهم همین است ولی هنوز فرصتش را پیدا نکردهام.
* آیا فکر میکنید فلسفه اسلامی به ویژه در عرصه آموزش و توسعه علمی پژوهشی خودش در انحصار حکمت متعالیه باقی میماند یا میتوان شکلهای دیگری مثل فلسفه سینوی و اشراقی را در نظر گرفت و این که در آینده امکان دارد که از ملاصدرا فاصله بگیریم یا نه، همین درخت باروری که وجود دارد همین بارورتر میشود و شاخههای جدیدی میدهد.
ـ این سؤال را باید تفصیل داد. اگر منظور این است که بحثهای جدیدی مطرح شود که قبلا ًمطرح نشده کلاً علم روز معمولاً مسئله میتراشد. به این معنا میشود توسعه پیدا کرد، اما اگر منظور این است که نظامی بیاید مثل فلسفههای غربی که این را کنار بگذارد؛ تقریباً این را غیر ممکن میدانم. چون اصلاً نظام ملاصدرا هم با قبلیهایش این کار را نکرده است. یعنی حرفهای درست آنها را نگه داشته است؛ صدرا به نحوی فلسفههای قبلی را تکمیل کرد. یعنی خطاهایی در نظام سینوی بود که نتوانست توضیح دهد و آرام آرام معلوم شد چیزهایی را ابن سینا پی نبرده است. ملاصدرا واقعاً پیشرفت کرده است به خصوص این که ایشان میگوید با کشف دیده و کشف را به صورت عقل درآورده است. حالا اگر منظور این باشد که نظامی بیاید و نظام کاملاً نویی را بنا کند، من بعید میدانم نظامی بیاید که نظام ملاصدرا را کنار بگذارد.
* در فلسفه اسلامی چه چشماندازی را پیشبینی میکنید؟
ـ اگر فلسفه اسلامی واقعاً عمیق خوانده شود و نیز کسانی که فلسفه را میخوانند با علوم دیگر آشنا شوند، تا بتوانند با مسائلی که علوم جدید مطرح میکنند مواجهه پیدا کنند؛ مثلا مسائلی که الان درسلولهای بنیادی برای ما ایجاد شده یادر فیزیک جدید.بهطور کلی علوم دارد مسئله برای ما ایجاد میکند یعنی دانشمندان چیزهایی میگویند و استنباطهایی فلسفی میکنند که فلسفه باید به اینها پاسخ دهد و عکسالعمل نشان دهد. اگر کسی فلسفه اسلامی را کاملاً بخواند و ذهناش تحلیلی باشد که بتواند پاسخ دهد و استنباط کند و آنها را هم بخواند، به نظر من این شخص میتواند در فلسفه مسئله جدیدی مطرح کند؛ به این معنا که سؤالاتی را طرح کند و عرضه کند و بر اساس مبانیای که تا به حال قابل قبول بوده پاسخ بگیرد. ولی این کار را با این وضعیت فعلی که داریم بعید میدانم. قبلا این کار خیلی راحت انجام میشده است. مثلاً ابن سینا خودش هم فیلسوف و هم طبیب و هم فیزیکدان دوره خودش بوده است. خود او که این فکر فلسفی را دارد در فیزیک چیزی را تجربه کرده که جور درنمیآید. پس یا باید آنجا را درست کند یا اینجا را توجیه کند. فلسفه علم که محل تلاقی علم و فلسفه است دقیقا همین کار را کرده؛ در قدیم هم خود فیلسوف این کار را میکرد. او علاوه بر اینکه فیلسوف بود، طبیب و فیزیکدان هم بود. زمان ملاصدرا درست است که ملاصدرا طبیب نبود اما قانون ابن سینا را خوانده بود. طبیعیات و منطق را کامل خوانده بود. پس اطلاعات کاملی داشت با این که صاحبنظر در طب نبود ولی کاملاً طب و فیزیک آن زمان را میشناخت. باید این کار را میکرد. یک جا در موردیک مسئله نجومی بحث فلسفی میکند. اما الان طوری شده که فیلسوف ما غالباً از علم جدید، نه اطلاعات عمیق دارد و نه حتی سطحی و دانشمند ما هم از فلسفه بیاطلاع است. این است که هیچ وقت با مسئلهای که علم برایش درست کرده است، نمیتواند مواجه شود.
* بعضی مباحث مثل بحث فیزیکالیسمدر فلسفه ذهن خیلی جدی شده است. دانشمندانی هستند که نورولوژی خواندهاند و فلسفه هم خواندهاند و به شدت تلاش میکنند که مثلا فیزیکالیسم را اثبات کنند. تصور بفرمایید اگر اثبات شود که انسان چیزی جز فیزیکش نیست با چالشهای جدی در فلسفه اسلامی مواجه میشویم؛ از بحث وجود روح را در نظر بگیرید تا موضوع علم و مادی بودن علم. فکر میکنید فلسفه اسلامی میتواند از پس چنین چالش هایی بربیاید یا نه؟
ـ من این مباحث را متأسفانه ندیدهام. یک وقتی میخواستم وارد فلسفه غرب شوم که دیدم دیر است و اگر بخواهم وارد مباحث فلسفه غرب شوم، خیلی باید انرژی مصرف کنم. این شد که تصمیم گرفتم در فلسفه خودمان فقط کار کنم ولی با توجه به این چیزی که در فلسفه اسلامی خواندهایم، از پس مسائل برمیآید. اما باید کسی باشد که خوب فلسفه اسلامی را خوانده باشد و مباحث علوم نوین را هم به طور جدی خوانده باشد. یعنی ذهن تحلیلی داشته باشد و منفعل نباشد. وقتی ذهن منفعل است مسئله را میپذیرد و با دو سوی مسئله با حالتی حیران و سردرگم مواجه میشود. ولی وقتی ذهن تحلیلی شد میتواند به درستی مواجه شود. فقط باید اطلاعات دقیقی داشته باشد. مثلاً استادمطهری قشنگ مسئله را تحلیل میکند و بعد نشان میدهد که این مقدمه و این مقدمه اشکال دارد.
* به عنوان کسی که سالها در زمینه فلسفه اسلامی کار کردهاید در آموزش فلسفه چه سیری را به علاقهمندان فلسفه توصیه میکنید.
ـ یک وقت کسی میخواهد اطلاعات فلسفی داشته باشد یعنی میخواهد یک متن فلسفی را بفهمد؛ فقط در این حد. چنین کسی باید یک متن از فلسفه مثلاً باید درآمدی بر فلسفه اسلامی را بخواند که در فضای فلسفه واقع شود. بعد یک کتابی که فلسفه مشاء را تا حدی توضیح داده باشد که ذهن با آن مسئله آشنا شود بخواند و بعد هم یک کتاب مثل منظومه که فلسفه ملاصدرا را کامل دارد بخواند. قدمای ما هم معمولاً همینطور بودند. یک فقیه که منظومه را خوب خوانده بود فلسفه را میفهمید. فیلسوف نبود ولی فلسفه را خوب میفهمید چون منظومه را خوب خوانده بود. اما منظومه عیبی که دارد این است که متن اصلیاش شعر است و بعد شرح شده است.معمولا در خواندن اشعار مشکلاتی ایجاد میشود. ولی به هر حال، مثلاً نهایه را که البته آن هم کتاب فوقالعاده مشکلی است، بخواند. اما اگر کسی میخواهد استاد فلسفه شود وصاحب نظر شود، معتقدم که آن چهار کتاب ابن سینا را بخواند. البته لازم نیست برهان را در همان ابتدا بخواند. برهان را هر وقت بخواند اشکال ندارد؛ چون برهان پیشنیاز هیچ یک از اینها نیست. بیشتر برهان به مسائل معرفتشناسی مربوط می شود؛ ولی آن سه کتابش را بخواند. پس از آن یک کتاب در زمینه فلسفه اشراق خوانده شود یا متن حکمت الاشراق با یک استادی که خط به خط خوانده بخواند یا اگر حوصله و وقت مجال نمی دهداز سیدیهای استادان استفاده کند و بعد هم سراغ ملاصدرا برود. اما درمورد فلسفه ملاصدرا یک مشکل وجود دارد. اگر اسفار را بخواند، این کتاب جنبه دایرهالمعارفی دارد. خیلی عریض و طویل است. پانزده سال طول میکشد تا یک دورهاش را خوب بخواند. بلکه اگر کسی باشد مثل آیتالله جوادی آملی که تدریس کند، بیش از پانزده سال میکشد. اگر هم بخواهد کتابی مثل شواهد الربوبیه بخواند که آنقدر مجمل است که عملاً چیزی متوجه نمیشود. خود من چیزی که به نظرم رسیده و الان هم انجام میدهم این است که یک نفرباید اسفار را تحریر کند. یعنی اسفار چیزهایی دارد که اگر خوانده نشود ضرری ندارد؛ فرض کنید متکلم آنجا فلان مسئله را گفته است و نویسنده با او درگیر میشود و بحث میکند. یعنی ملاصدرا شدن ملاصدرا با این بحث نیست. پس باید این بحثهایی که اگر خوانده نشود ضرری به فهم حکمت متعالیه وارد نمیکند و پیکره آن باقی میماند، این بحثها را کنار بگذارد و آن قسمتهای اصلی بحثهای ملاصدرا را نگه دارد و تنظیم و شرح کند. به نظر من کسی که این کار را خوب انجام داده علامه طباطبایی بودهاند در نهایه الحکمه. یعنی دقیقاً یک فیلسوف خبره درجه یک این کار را کرده، کاملاً تفطّن داشته و یک تحریر بسیار خوب از حکمت متعالیه است. چیزهایی که لازم نبوده کنار گذاشته و چیزهای اصلی و لازم را دستهبندی شده آورده؛ به جز نفس البته و مباحث دینی در جلد نهم اسفاربقیه را آوردهاند و تا آخر جلد هفتماسفار را ایشان بحث کردهاند و در نهایه آوردهاند. عیب نهایه این است که در نهایه بسیار به اجمال گذشتهاند. یعنی گاهی این سه سطری که آوردهاند واقعاً اگر قرار باشد فهمیده شود شش ـ هفت صفحه باید مقدماتش توضیح داده شود تا متوجه شویم این نکته یعنی چه. اینکه ملاصدرا گفته فصل اخیر تمام حقیقت نوع است، ایشان همین ادعا را میآورند در یک سطر و نیم دلیلش را ذکر میکند و تمام میشود. اگر کسی نهایه را طوری توضیح دهد که با خواندن آن حقیقتاً حکمت متعالیه قابل فهم باشد،دیگر نیازی نیست که بگوییماسفار را بخوان که خسته کننده است یاشواهد الربوبیه را بگوییم بخوان که بسیار مشکل است و مجمل است. من الان این کار را دارم انجام میدهم. دو جلد شرح نهایه حاج آقا مصباح را قبلاً نوشته و بعد جلد سوم را که از مرحله پنجم به بعد است، با همین دید شروع کردم. وقتی خدمت حاجآقا رسیدم که این کار لازم است یا نه گفتند لازم است و کار خیلی خوبی است. خودایشان هم متنی که من نوشته بودم را خواندند. بعد هم تأیید کردند که کار خوبی است. گفتند آن را به عنوان جلد سوم ننویس؛ این را به اسم من هم ننویس. شرح کاملی بر نهایه بنویس با همین سبک. از اولش هم بنویس. گفتند مثلاً مرحله پنجم و ششم را که نوشتی و کامل شد مثلا اگر 800 صفحه شد، این را خلاصه کن در حدود دویست صفحه و آراء مرا در آن اشراب کن و این خلاصه را جلد سوم برای دو جلد قبلی قرار بده. دیدم پیشنهاد خوبی است. دست من بازتر است و میتوانم چیزهایی را که مطمئن نیستم آیا منظور ایشان بوده یا نه، اما موجب ایضاح و تدقیق میشود در متن بیاورم و الان همین کار را شروع کردهام و الان مرحله پنجم نهایه را که شاید 10 تا 14 صفحه باشد، در متنی که تهیه کردهام و 250 صفحه شده است، آماده است و مرحله ششم فکر میکنم 600 صفحه شود. فکر میکنم در حدود پانزده تا شانزده جلد شود. اما اولاً فارسی است و مبسوط است؛ نه پانزده یا شانزده جلد مندمج. ثانیاً مباحث لازم حکمت متعالیه است، نه مطالبی که اگر نخوانی به فهم حکمت متعالیه آسیبی نمیرساند. خودم نظرم این است که برای کسانی که میخواهند در ملاصدرا صاحب نظر شوند چنین کاری کم بود و الان دارم انجام میدهم.
برگرفته از باور فلسفی، شماره اول
تا همین سالیان اخیر بیشتر متون آموزشی فلسفه اسلامی به زبان عربی بود و اصلا گفته میشد متن درسی باید عربی باشد. اما آیتالله مصباح یزدی با نگارش آموزش فلسفه گامی مهم در توجه به زبان فارسی برای نگارش متون فلسفی برداشت که البته باید آن را در ادامه آثار علامه طباطبایی و استاد مطهری دانست.