عبدالله صلواتی تشریح کرد؛ انواع مغالطات ناظر به اگزیستانس آدمی
عبدالله صلواتی، دانشیار دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی در نشست مغالطههای روزمره، انواع مغالطات ناظر به اگزیستانس آدمی را تشریح کرد.
به همت معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی نشست مغالطههای روزمره (با محوریت مغالطههای وجودی و آنچه یک مدیر درباره مغالطهها باید بداند) با سخنرانی عبدالله صلواتی، دانشیار دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی برگزار شد.
در ادامه گزارشی کوتاهی از این نشست که چکیدهای از سخنان استاد صلواتی است میآید؛
مغالطات در تعریف رایجش بیراهههای استدلال به شمار میرود: گاهی این بیراهه در قالب کمبود مقدمات است، گاهی در قامت غیرمرتبط بودن مقدمات در نسبت با مطلوب و زمانی مقدمات نادرست و در مواضعی درست ساخت نبودن مسیر استدلال ما را دچار مغالطه میکند.
آنچه مطرح شد مغالطه منطقی یا مغالطه در چارچوب منطق است که اولاً: به زبان میآید؛ ثانیاً: در قالب شکلهای استنتاجی همانند قیاس ارائه میشود. اما در این سخنرانی میخواهم بگویم این مغالطات منطقی منشأ دارند و درمان قطعی مغالطه آن است که ما راه سرچشمه مغالطه را ببندیم و ناظر به اینکه این سرچشمه سرآغاز بسیاری از مغالطات است آن را مغالطات ناظر به اگزیستانس آدمی نام نهادم.
به عبارت دیگر: میتوان از چهار دسته مغالطه سخن گفت:
مغالطات منطقی: مرتبط با ذهن
مغالطات روان شناسانه: مرتبط با حالات روانی فرد
مغالطات اجتماعی: مرتبط با جامعه
مغالطات وجودی: مرتبط با اگزیستانس و مقدم بر دیگر مغالطات
مغالطات ناظر به اگزیستانس آدمی این ویژگیها را دارد:
• مغالطاتی که لزوماً به زبان نمیآیند اما میتوان آنها را به زبان آورد.
• مغالطاتی که لزوماً شکل منطقی و استدلالی ندارد اما میتوان از آنها تقریر منطقی به دست داد.
• مغالطاتی که آدمی را از اهداف جزئی وجودی (همانند ارزیابی درست خود و دیگران) و اهداف کلی وجودی (همانند حیات طیبه) باز میدارد.
در اینجا به برخی از مغالطات ناظر به اگزیستانس آدمی اشاره میکنم:
۱. تعمیم ناروای خود / همه را از منظر خود دیدن
من نمیتوانم به تعالی وجودی بیاندیشم / فلسفه را بفهمم / در شرایط گناه خویشتن دار باشم / وجود خویش را امانت الهی بدانم و در حفظ و صیانت از آن کوشا باشم. پس همه چنین هستند و باید چنین باشند.
این خودگرایی و تعمیم آن را میتوان در قالب خودگرایی روان شناختی تحلیل فلسفی کرد. هولمز میگوید: خودگرایی روانشناختی یعنی، کردار ما همواره متأثر از یک انگیزه است و آن انگیزه چیزی نیست جز حب ذات و ما نمیتوانیم آگاهانه غایتی غیر از خیر خودمان را دنبال کنیم. خودگرایی روانشناختی تقریرات متفاوتی دارد؛ ژن خودخواه داوکینز را هم میتوان در زمره خودگرایی روانشناختی جای داد؛ بنابر آنکه ژن خودخواه، یا به خاطر تضمین بقایشان و افزایش خزانه ژنی خود، خاستگاه رفتاری نوع دوستانه در ارگانیسم خود میشود یا در راستای منفعت خویش وارد نوع دوستی دوجانبه میشود؛ همانند شکارچی و آهنگر که یکی به دیگری نیاز دارد برای نیزه و دیگری بدو محتاج است برای تأمین گوشت.
این خودگرایی لزوماً فردگرایانه نیست و لزوماً توصیفی نیست بلکه به خودگرایی هنجاری میانجامد. به روایت لویناس میتوان ریشههای خودگرایی روانشناختی و تقویت آن را در تفکر فلسفی غرب جستجو کرد؛ در تفکر فیلسوفانی چون افلاطون، هوسرل، و هایدگر که در آن، «خود» بر صدر نشسته و سوژه یا خود چیزی دریافت نمیکند و نمیآموزد مگر آنکه دارای آن یا دانای بدان باشد یا بتواند چنین باشد و در این حالت «دیگری» مورد اعتنا و توجه نیست مگر برای تصاحب یا تخریب.
این نوع از توجه به خود و تعمیم خود، سبب سرکوبی روح تعالی جوی آدمی و تحقیر و تخریب دیگران خواهد شد و در ظهور منطقیاش میتوان منشأ بسیاری از مغالطات گردد. بنابراین از تعمیم ناروای خود به عنوان نمونهای از مغالطات ناظر به اگزیستانس آدمی یاد کردم.
شاید یک روانشناس بگوید این تعمیم ناروا در روان شناسی مطرح است نه فلسفه. در پاسخ میتوان گفت: «خود» ی که فیلسوف در این مغالطه مطرح میکند ناظر به اگزیستانس اوست نه احوال اگزیستانس و ناظر به عمیقترین ساحت آدمی است که به لحاظ هستی شناسانه به نفس ناطقه او اشاره دارد که تمام حقیقت آدمی را شکل میدهد؛ نفسی که در دستور کار روان شناس نیست.
۲. خودشیفتگی وجودی
من توانمندی وجودی و هوشمندی بالاتری از دیگران دارم، پس صحت و دقت باورهای من بیش از دیگران است. همچنین مدیریت من بهتر از دیگران است و موفقیت من بیشتر از دیگران است.
این مغالطه رویه دیگر خودگرایی است که پا به عرصه هنجاری گذاشته و نسخه میپیچد برای دیگران و میگوید هر که مثل من باشد باید چنین عمل کند. از این دست مغالطه به خودشیفتگی وجودی یاد کردم تا با خودشیفتگیهای روان شناسانه فاصله گیرد و متمایز شود. در خودشیفتگی وجودی، نفس ناطقه آدمی به تعبیر حکمای ما و اگزیستانس آدمی به تعبیر فیلسوفان وجودی مورد هدف قرار میگیرد نه روان و حالات آدمی در معنای روان شناسانه آن.
این نوع خودشیفتگی موجب بروز این اختلالت میشود:
• ندیدن یا متعارف دیدن کاستیها و کژیهای خود و درصدد اصلاح برنیامدن
• شکل گیری تصویر غیرواقعی از خود (دانای کل، متواضع و صادق) و تلاش برای قبولاندن این تصویر به دیگران
۳. اصالت انگیزه
مرکز ثقل قرار گرفتن انگیزه سبب میشود درباره اطلاعات، نهادها، ساختارها، و گروهها، و افراد تصویر و باور نادرستی پیدا کنیم و بر اساس آن تصمیم بگیریم و عمل کنیم.
تمایل به اعتقاد چیزی سبب پیدایش باور میشود و این نوع باورها در بیشتر مواضع، منتهی به مغالطه و نتایج نادرست میشود:
یک معلم، یک محقق، یک مدیر باید این تمایل را کنترل کند و تمرین کند تا از این نوع تمایل به دور باشد
۴. طبیعت به مثابه مرکز ثقل وجودی
• مرکز ثقل وجودی ما تعیین میکند که:
• الف. دنبال چه اطلاعاتی و منابع و اشخاص باشیم؟
• ب. چقدر به آن اطلاعات و منابع و اشخاص نیازمندیم؟
• ج. به چه سطحی از آن اطلاعات و منابع و اشخاص نیازمندیم؟
مرکز ثقل وجودی ما اگر طبیعت باشد باورِ انکار معاد را در سرلوحه کار قرار میدهیم
هر آنچه باور بالا را تأیید میکند به راحتی میپذیریم با دلیل یا بدون دلیل و کاوش جدیتر نمیکنیم اما اگر شواهد مغایر باور دلخواه مطرح میشود کاوش جدیتر میکنیم تا شاید این شواهد را باطل کنیم
• مرکز ثقل وجودی طبیعت محور …سبب….. مغالطات منطقی در باب معاد…. سبب…. دور شدن از اهداف متعالی
• راه درمان اصلی: تغییر مرکز ثقل و راه درمان ثانوی و عجالتی: کشف مغالطات منطقی… راه اولی اساسی است راه دوم صرفاً جلوی انحراف یک دلیل را میگیریم و ممکن است از درِ دلیل دیگر وارد شود.