غلامحسین ابراهیمی دینانی؛ اندیشه در محدودیتها؛ عامل تضرع انسان به درگاه الهی
وقتی انسان بداند که محدود و بیچاره است حالت تضرع مییابد، اما اگر خود را نامتناهی بداند در درگاه حق تضرع نمیکند. آدمها به محدودیت خود نمیاندیشند. مگر انسان چقدر در این عالم عمر میکند. اگر انسان به محدودیت خود بیندیشد و بداند که محدود است، ادعای نامحدود بودن نمیکند و اهل تضرع میشود.
غلامحسین ابراهیمی دینانی، استاد و چهره ماندگار فلسفه به شرح ابیاتی از مولانا پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
مولانا میگوید «آنچنان جستن که میخواهی بگو / کان چنان را اینچنین جستیم نیست». آن چنان حق است و حالا که حق است آن را اینجا یافتهام. شما حقیقت را میخواستید یا پول را میخواستید؟ حقیقت را جستید یا پست و سلطنت را جستید؟
آن چنان را که حقیقت است، اینچنین میجستیم و میخواستیم وزیر و وکیل و پادشاه شویم. بنابراین حقیقت را نباید در پول و پست بالا و سلطنت پیدا کرد. حقیقت را چطور باید جست؟ حقیقت را با اخلاص و اندیشه باید جست.
البته در اخلاص، عبودیت هم هست و کسی که مخلص حق تعالی است، عبودیت هم دارد. انسان باید مخلصانه دنبال حقیقت برود. آدمهایی که اخلاص ندارند، علاوه بر دیگران خودشان را هم فریب میدهند و اصلاً آدم بیشتر خودش را فریب میدهد.
حقیقت در کجا یافت میشود؟
اما چطور آدم خودش را فریب میدهد؟ به یک چیزی باور پیدا میکند و میگوید این است و جز این نیست و همه عالم باید از اندیشه من پیروی کنند. این آدم به چه جرئتی این حرف را میزند؟
فکر میکند ممکن است اشتباه کرده باشد و دیگران بر حق باشند؟ خیر. حال که فکر نکرد و این طور گفت، خودش را فریب داده است و این آدمها کم هم نیستند.
پس این نیز یک نوع خودفریبی است و انسان بیش از اینکه دیگران را فریب دهد، خودش را فریب میدهد. بنابراین، باید حقیقت را جست، اما این حقیقت در پول و پست به دست نمیآید.
چه زمانی انسان به درگاه الهی تضرع میکند؟
اینهایی که غافل هستند، برای اینکه غفلت آنها را چاره کنیم، تکلیفمان چیست؟ یک راه بیشتر ندارد و آن تضرع در درگاه خداوند است، اما چطور میشود در درگاه خداوند تضرع کرد؟ وقتی که من بدانم که محدود و بیچارهام این کار انجام میشود.
اگر خود را نامتناهی بدانم در درگاه حق تضرع نمیکنم. انسان زمانی خودش را ناکام مییابد که به محدودیت خود آگاه باشد. آدمها محدود هستند و اگر خودشان را این قدر محدود میدانند، چرا ادعای زیاد دارند؟
اگر کسی خودش را محدود میداند، نمیتواند بگوید تمام آدمها غلط میگویند و من درست میگویم. اما آدمهای زیادی این جمله را میگویند.
آدمها به محدودیت خود نمیاندیشند. مگر ما چقدر در این عالم عمر میکنیم. از تولد تا مرگ هرچه هم عمر دراز باشد، محدود است. اگر انسان به محدودیت خود بیندیشد و بداند محدود است ادعای نامحدود بودن نمیکند و اهل تضرع میشود.
انسان تنها موجود لنفسه
یک مسئله فلسفی هست که باید آن را مطرح کنیم. موجوداتی که در این جهان میبینید، اعم از جماد و نبات و دریا و صحرا و … در یک تقسیم کلی به دو قسم تقسیم میشوند؛ یک موجودی فی نفسه یعنی در خود هست و یک موجودی نیز لنفسه یا برای خود است.
یک میز فی نفسه هست، همچنان که کره زمین فی نفسه هست. فقط یک موجود داریم که لنفسه است و آن انسان است. انسان برای خود است، نه در خود، اما برای خود و در خود به چه معنا است؟
وجود در خود، یعنی همینهایی که هست. غیر از میز که چیز دیگری نیست و کره زمین هم کره زمین است. اما یک آدم را در نظر بگیرید که در لحظه بعد ممکن است فرق کند. یک لحظه انسان میتواند از ایمان به کفر و از کفر به ایمان درآید.
اگر مؤمن باشد با یک رده کافر میشود و اگر کافر باشد با یک کلمه «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله» مؤمن میشود. این موجود که در یک لحظه میتواند تغییر کند، لنفسه و برای خود است؛ پس انسان در لحظه عوض میشود.
اما لحظه چیست؟ لحظه از ثانیه هم کمتر است؛ یعنی کمترین زمان را لحظه میگوییم. لحظه را نمیشود نگه داشت. تا بخواهم لحظه را بشناسم باید در لحظه بعد آن را بشناسم.
تا گفتم لحظه آن را در لحظه بعد میشناسم. پس ما همواره لحظه را در لحظه بعد میشناسیم. معنای «کُلَّ یوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ» هم همین است. «یوم» یعنی هر لحظه که حق تعالی در آن شأنی دارد که مراد جلوه حق تعالی است. «جلوه کند نگار من تازه به تازه نو به نو».
عالم همیشه تازه است
اگر کسی با این دید به عالم نگاه کند و لحظهها را جلوه حق بداند، عالم همیشه تازه است. وقتی عالم را تازه به تازه ببیند ملول نمیشود. «من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان، قال و مقال عالمی میکشم از برای تو».
فرشته ثابت است. از زمانی که جبرئیل وحی نازل میکرده تا الآن ترقی نکرده است، اما یک انسان از یک سال تا سال بعد فرق میکند و اگر انسان به این مسئله تازه به تازه شدن توجه داشته باشد، ملالت پیدا نمیکند.
«هر نفس نو میشود دنیا و ما، بیخبر از نو شدن اندر بقا». به بقای خودمان فکر میکنیم، اما نو به نو را نمیبینیم.
ما با حرکت جوهری حرکت میکنیم و ای کاش به حرکت جوهری ملاصدرا مردم باور پیدا میکردند. در حرکت جوهری، جوهر حرکت میکند نه عرض و در حرکت جوهری، لحظه به لحظه کهنگی معنا ندارد و اگر به این نو به نو شدن توجه کنیم، ملول نمیشویم.