هجوم سکولاریسم و بحران معنا
بحران معنا، از معضلات و مشکلات عمیق روحی و معنوی بود که در برابر آدمیان خودنمایی کرد، به سبب غلبه نگاه مادی و کمی به مجموعه زندگی و هجوم سکولاریسم به زندگی بشر امروزی، به تدریج دریچههای آسمان بر روی آدمیان بسته شد و انسان خود را در عرصه تنگ مادی محصور دید که مدام دچار تغییر و زوال میشد.
بی شک هر جامعه دینی در مواجهه فرهنگ و تمدن خود با یک تمدن دیگر که خوی و خصلت سلطهگرایانه دارد، نمیتواند به چگونگی برقراری نسبتش با آن بیتفاوت و سهلانگار باشد.
باید نقاط آسیبپذیر و بحرانی را شناسایی کرده و با وضعیت فرهنگی و تمدنی بومی خود مورد سنجش قرار دهد تا از رهگذر این ارتباطات و داد و ستدها فرهنگ بومی و دینی کمتر آسیب ببیند.
به همین روی بایسته و ضروری است که به چالشها و بحرانهایی که دنیای جدید در مسیر توسعه و رشدش به آن گرفتار شده است، پرداخته شود که نه تنها تمدن خود را گرفتار بنبستهای بنیادی کرده، بلکه دیگر حوزههای تمدنی را نیز درگیر چنین بحرانهایی کرده است.
البته روشن است که میزان و مقیاس چنین چالشهایی به سطح و عمق تجددگرایی و دوری از فرهنگ سنتی چنین جوامعی بستگی دارد، اساساً منطق حاکم بر عالم تجدد، بحرانزاست و گریزی از آن نیست.
نظامی که مبنا و اساس حرکت خود را بهرهوری مادی و دنیوی از انسان و طبیعت در مقیاس و سطوح متفاوت قرار داده و ابزارها و تکنولوژیهای مدرن نیز مستمراً بر شدت و تحرک آن میافزاید، نمیتواند عاری از تبعات و پیامدهای آن بر انسان، جامعه و طبیعت باشد.
لذا ظهور و وجود بحرانهای اخلاقی و معنوی و دینی در این عصر نشانه یک بیماری تمدنی است که در تاریخ گذشته به این شکل و وسعت و عمق سابقه نداشته است.
در تعریف دین آمده است، دین مجموعهای از عقاید و باورها، مناسک و احکام و اصول و ارزشها اخلاقی است که در قلمرو فرد و اجتماع برای هدایت و رستگاری انسانها از سوی خداوند فروفرستاده شده است و در مورد جنبه بشری آن، تجربهها، شناخت و اعتقاد و احساس و رفتار انسانها، مطرح میشود.
لذا در عرصه فردی و اجتماعی ما تجربههای دینی، باورهای دینی و رفتارهای دینی خواهیم داشت.
برخی از روشنفکران معاصر معتقدند دین را در معنا اخص آن میتوان دو گونه تعریف کرد: یکی از راه مطالعه بروندین بهعنوان پدیدهای در تاریخ بشر و دیگر از راه مطالعه دروندین بـا رجوع بـه متون دین است.
طبق این دیدگاه، دینداری سه سطح و سه لایه است. سطح اول که بارزترین سطح است، عبارت است از سطح اعمال و شعائر، مانند اعمال ظاهر که انجام میدهیم، از قبیل به جا آوردن نماز و روزه، پرداخت خمس و زکات و نظایر آن در اسلام است.
سطح دوم دین سطح شناخت، عقاید و باورهاست، مانند خداشناسی، معادشناسی، نبیشناسی و … است. در آن سطح ما با یک سری گزارهها در ارتباط هستیم که آنها را اصول عقاید مینامیم.
تحقق مدرنیته با رویکرد اومانیسم دنیوی، اساساً با انقطاع و بریدن انسان از مناسبات، روابطش با دین و سنت امکانپذیر است. به همین روی اساس بحرانها و چالشهای عصر جدید به بحران جایگاه و منزلت دین و مذهب بازمیگردد.
کارل یاسپرس در این رابطه بر این باور است که پیش از این، دین با همه اوضاع و احوال اجتماعی پیوند داشت، اوضاع و احوال اجتماعی حامی و مروج دین بود و دین نیز آن اوضاع و احوال را توجیه میکرد، زندگی روزمره در دامن دین میگذشت و دین هوایی بود که همه جا حضور داشت و بدون آن زندگی امکانپذیر نبود.
بحرانهای مربوط به جایگاه و منزلت دین در تمدن مدرن را به چند بخش میتوان تقسیم کرد:
رفرمیزم یا اصلاحات مذهب
در عالم تجدد، اساساً مرجعیت دینی کشیشان، اسقفها و پاپها مورد تردید قرار گرفته و اعتبار و جایگاه دینی آنها مورد سؤال جدی قرار گرفت، اولین بار در عصر رنسانس ضربه اساسی به مرجعیت دینی دستگاه کلیسا، توسط لوتر وارد شد، که خودآیینی و پاپ خویش بودن را مورد تأکید و توجیه قرار داد.
به همین رو اینک درون مرجعی و خود مرجع بودن به فرهنگ حاکم بر گفتمان مدرنیته مبدل شده است. در واقع تعدد و تکثر مرجعیت اخلاقی و دینی، اقتدار انسان را در مواجهه با حوادث و مسائل زندگی متزلزل میکند.
در جوامع سنتی که فرقههای مذهبی متنوعی را در برمیگرفت، کثرتگرایی به مفهوم امروزین تقریباً وجود نداشت، کیش و آیین رسمی، همواره با انواع بدعتها و انحرافها به شدت برخورد میکرد.
جامعه محلی و نظام خویشاوندی سنتی نیز، دو منبع دیگر تثبیت اقتدار حاکم بودند که روابط مبتنی بر اعتماد را بهطور مستقیم در چارچوب سنت محفوظ نگاه میداشتند.
اما این دو پدیده نیز سرچشمه آراء و افکار «متصل کننده» و همچنین رفتارهای به شدت هدایت شده بودند. در عصر جدید بعضی از اشکال اقتدار سنتی همچنان به حیات خود ادامه میدهند.
از سوی دیگر به علت ارتباطهایی که بین تجدد و شکاکیت وجود دارد، دیانت نیز همچنان به سیر خود ادامه میدهد و حتی به تجدید قوا میپردازد.
با این حال تفاوت اساسی بین امروز و گذشته وجود دارد، اشکال گوناگون اقتدار سنتی اینکه تنها شکلهایی در میان اشکال دیگر اقتدار اجتماعی هستند و تنها بخشی از نظام پر تنوع کارشناسیها محسوب میشوند، کارشناسی یا تخصص به کلی متفاوت از اقتدار سنتی است.
تکثرگرایی دینی
تفسیر به رأی، فردگرایی در تفسیر متون دینی و آزادی در قرائت آن، عملاً به تکثرگرایی دینی دامن میزند.
آزادی قرائتهای متعدد از دین و آموزههای آن، پیوند وثیق با پلورالیسم دینی دارد. به این ترتیب تکثرگرایی بهعنوان یک بحران و چالش ظهور مییابد.
حقیقت قدسی و پیام واحد و گوهره بنیادین آن مورد تردید جدی قرار میگیرد و حقانیت انحصاری ادیان زیر سؤال میرود؛ لذا ادعای کامل بودن و برتری یک دین بر دین دیگری را زیر سؤال میبرد.
فروکاستن دین و دینداری به یک تجربه درونی و قلبی و صرف ایمان را موجب رستگاری دانستن و غفلت از اعمال و مناسک دینی، نتایج چنین آزادی فردی و فردگرایی در تفسیر دین است.
این سیر و روند موجب شد که اساساً حجیت و ارزش قدسی و متافیزیکی گزارههای دینی و آموزههای آن تزلزل یابد و جایگاه و منزلت دین و نقش آن حتی در خصوصیترین روابط درونی انسان نیز از بین برود.
دین بهعنوان ابزار فرادنیوی جهت فهم نفس خود، قوم، تاریخ آدمی و جایگاه آدمی در طرح امور است، به همین روی در جریان توسعه و جدایی جامعه مدرن از دین که ما این فرآیند را سکولار شدن میخوانیم جهان اجتماعی دین محدود شد و دین بیشتر و بیشتر به یک اعتقادی شخصی فروکاسته شد.
سکولاریزه شدن ماهیت و جوهره دین
یکی دیگر از چالشها، روند جدایی دین از حیات اجتماعی و به عبارتی نهادینه کردن سکولاریسم در همه ابعاد و اشکال آن است، که چنین روندی بیشک بهعنوان یک ایدئولوژی در حرکت و توسعه تجدد الزامی و ضروری بود که در آن نسبت دین با ارزشها، ساختارها و نهادهای اجتماعی در حوزه سیاست و فرهنگ و اقتصادی گسسته میشود.
چنین روندی در واقع تحت یک پروژه کلان مورد مدیریت قرار گرفته است. زوال جوهره دین و حقیقت قدسی آن، به فراموشی خدا و حذف و انکار حقیقت خدا از سوی انسان مدرن انجامید و انسان مدرن خدا و حقیقت متافیزیک را به طاق نسیان سپرد.
با توجه به آنچه گفته شد بزرگترین ضربه بر پیکره دین بیش از هر امری، رواج قرائت و رویکردهای سکولاریستی از دین و الهیات است که در نقش تأیید و توسعه مدرنیته و مشارکت در ترویج فرهنگ سکولار ظاهر شدند. الهیات مدرن زمینهای برای ترویج و پذیرش وضعیت مدرن شد.
به دلیل تغییر و تحولاتی که در نگرش و بینش انسان مدرن رخ داد، انسان در حوزه علم و فناوری و برخورداری از مواهب مادی زندگی به پیشرفتهای قابل توجهی دست یافت، اما در ابعاد معنوی، اجتماع، سیاسی و اخلاق با بحرانها و معضلات جدی و عمیق روبهرو شد.
بحران معنا، از معضلات و مشکلات عمیق روح و معنوی بود که در برابر آدمیان خودنمایی کرد. به سبب غلبه نگاه مادی و کمی به مجموعه زندگی و هجوم سکولاریسم به زندگی بشر امروز، به تدریج دریچههای آسمان بر روی آدمیان بسته شد و انسان خود را در عرصه تنگ مادی محصور دید که مدام دچار تغییر و زوال میشد.
یکی از عوامل اساس سرخوردگی و پریشان انسان در دوران جدید و خودکشیهای بسیار در دنیا پیشرفته، ناشی از بحران معنا در زندگی است که شجاعتِ بودن را از بسیار ستانده است.
با پشت کردن انسان مدرن به آسمان، او تبدیل به موجود وانهاده و تنها شد. انسان جدید که پیوند خویش با خداوند و فطرت خویش را گسسته بود، مبدل به اتم منفرد شد که با هیچکس و هیچ چیز، از خدا گرفته تا انسان و طبیعت پیوند نداشت و هر انسان در چارچوب فردیت خویش محصور ماند و پیوند میان انسان با خدا و انسانهای دیگر به سردی گرایید.
«دیگر» تنها هنگام مورد توجه و ارزشمند بود که جهت منافع و لذت «من» به کار گرفته میشد. این احساس تنها به همراه بحران معنا، باعث بروز مشکلات مانند اضطراب، افسردگی، ملال روح و احساس خلأ و پوچ در انسان مدرن شد.
در عصر مدرن صفات اخلاقی همچون، احترام، محبت، دوستی، فداکاری، ایثار و تعاون رنگ باخت. در نقطه مقابل، صفات رذیله همچون خودپسندی، حرص، طمع، حسادت، کینه و نفرت در حالات فردی و اجتماعی رواج یافت، به طوری که چنین خصلتهایی، به اصول اخلاقی توسعهیافتگی موسوم گشته است.
بهطور کل میتوان گفت مدرنیته پس از آنکه وعده آزاد انسان را داد، او را از بند شوکت قدرت و قداست مذهب رها کرد، او را به موجود به ضد خود بدل ساخت، منزلت انسان در این منظر دچار تغییر بنیادین شد و بحرانهای اخلاقی و معنوی و بحران معنا و هویت در انسان مدرن پدیدار شد.
بنابران الگوسازی و ارائه الگوهای بومی در مواجهه با این پدیده به معنای برخورد هوشمندانه و روشمند ایجابی با فرهنگ و تکنیک مدرن است، تا با ملاحظه نیازها و ضرورتها و اولویتهای بومی و جهتگیری ارزشی بتواند مواجهه مثبت و از موضع قدرت و به نفع موازنه تمدن اسلامی داشته باشد.