جاماندگان اربعین ۱۳۹۹ در قم؛ مشاهده و پرسه‌زنی‌ام میانِ برخی راهپیمایان

سیدشهاب‌الدین عودی

گفت‌و‌گو‌‌هایم با راهپیمایان و همین‌طور گزارشِ شنیده‌هایم از مکالمات برخی افراد با یکدیگر، حاصلِ پرسه‌زنی‌ام در مسیر حرم به جمکران و مشاهدۀ پیاده‌روی اشخاصی است که اربعینِ امسال به خاطر شرایط کرونایی در عراق حضور ندارند.

 

  • مرد 42 ساله (کارگر): «یعنی دیگه اگه اجازۀ این کار رو هم نمی‌دادن، خیلی سِتَم بود.»
  • زن حدوداً 40 ساله (طلبه): «وقتی فضا این همه باز هست که دیگه اِشکالی نداره. اون که گفتن کربلا نرید، به خاطر اینه که توی مسیر، دسترسی به امکانات بهداشتی کم هست. ما که خونمون همین نزدیک هست و تا برسیم، دست و صورتمون رو می‌شوریم. اصلا این بلوار، فلسفه داره. برا همین مواقع ساختنش.»
  • مرد 32 ساله (کارمند بانک): «هم ماسک زدم، هم عینک آفتابی زدم برای محافظت از چشمام مقابل قطرات تنفسی. فکر نمی‌کنم مشکلی پیش بیاد.»
  • زن حدوداً 30 ساله (دانشجوی دکتری): «هر موقع میام [بلوار]
  • پیامبر اعظم، گِریَم می‌گیره. حاج قاسم رو از این‌جا تشییع کردن.»
  • مرد حدوداً 45 ساله (شغل نامشخص): «یعنی دوست دارم یکی بیاد گیر بده بگه چرا پیاده‌روی می‌کنید تا خودم […].»
  • زن حدوداً 55 ساله (خانه‌دار): «جالبه که هر‌کی هر‌جا بخواد می‌ره، ولی فقط مسیر به عراق رو می‌بندن. الآنم که آقازاده‌ها توی شمال هستن. من نمی‌دونم اینا چه جوری می‌خوان اون دنیا جواب بدن.»
  • زن حدوداً 35 ساله؛ خطاب به دختر حدوداً 8 ساله‌اش که می‌خواهد خرما بردارد: «خرما بَر ندار. ولی چایی چون داغه، عیب نداره.»
  • مرد حدوداً 60 ساله؛ خطاب به مردی حدوداً 50 ساله: «کفشم عیب پیدا کرد. امسال گفتم چون توی شهر هستیم، کفش اضافه نیارم.» مرد حدوداً 50 ساله: «برو سمتِ شامَد قاسم، شاید کفاشی‌ای چیزی باز باشه.»
  • دو دختر حدوداً 20 ساله که روی جدول نشسته و استراحت می‌کنند؛ یکی خطاب به دیگری: «اون پسره خیلی سیریشِ. بی‌شعور نمی‌دونه که پیاده‌رویِ اربعینِ. اینقدر بشینیم تا بِره.»
  • مرد حدوداً 40 ساله؛ خطاب به دختر حدوداً 7 ساله‌اش: «هر موقع خسته شدی بگو زنگ بزنم عمو مهدی بیاد با موتور بِبَرتت.»
  • یک گروه پسر حدوداً 25 تا 30 ساله؛ یکی خطاب به بقیه: «آقا‌‌! شجریانم مُردا.» یک پسرِ دیگر در جوابِ او: «اونم صد بار تا حالا گفتن مُرده و طوریش نشده. اینا رو می‌برن بهترین بیمارستانای تهرون. مثل باب‌جونِ من نیستن که اینجا توی بیمارستانِ مثل سلاخ‌خونه تلف شد.» یکی دیگر از پسران، خطاب به آن دو: «این‌قدر حرف نزدید. حالا مواظب باشین نخورین زمین.»
  • مرد حدوداً 30 ساله [با خنده] خطاب به همسرش: «می‌خوای برگردیم؟ الآن باد داره به سمت ما میادا. جلویی‌ها اگه عطسه‌ای چیزی بکنن، مستقیم می‌ره توی حلقمون.»

 

 

 

پیاده‌‌روی جاماندگان اربعین، پنج‌شنبه 17 مهر 1399، پیاده‌راهِ بلوار پیامبر اعظم (ص) [مسیرحرم به جمکران]، قم

 

 

 

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.