نگاهی دیگر به نسبت میان تکامل و دین؛ هم خدا، هم تکامل

عظیم محمودآبادی

«تکامل، تصادف، و خدا» کتابی است که حکایت از هجمه‌های پی در پی «تکامل» بر ارکان الهیات و جهد و تلاشِ مؤمنان دارد. برِندن سوییتمن در این کتاب با صورت‌بندی نسبتاً جدیدی سعی می‌کند به نفی و طرد «داروینیسم الحادی» از سویی و «آفرینش‌باوری بنیادگرایانه» از سوی دیگر بپردازد تا از این طریق راه را برای «تکامل‌گرایی خداباورانه» باز کند.

نزدیک به دو قرن از زمانی که چارلز داروین دل به دریا زد و عزمش را برای سفر با کشتی به دور دنیا جزم کرد می‌گذرد. داروین گرچه در این سفر پنج ساله احتمالاً تجربه‌ها و خطرهایی را از سر گذراند – که کجا دانند حالِ او سبکبارانِ ساحل‌ها – اما پس‌لرزه‌های دستاوردهای سترگِ علمی او در این سفر همچنان می‌تواند بر ارکان علم، فلسفه و الهیات لرزه بیندازد.

داروین که دارای شخصیتی درون‌گرا بود و از داشتن هر نوع کرسی درسی و دانشگاهی امتناع داشت و چندان هم اهل معاشرت با دوستانش نبود و کمتر حاضر به ایراد سخنرانی می‌شد و به ندرت در گفت‌وگوهای علمی شرکت می‌جست اما دیری نگذشت که نظریه‌اش بر صدر نشست و قدر دید.

تئوری‌ای که نه تنها مهم‌ترین رهاورد سفر پنج ساله دریایی‌اش بلکه بزرگ‌ترین دستاورد علمی او و حتی حاصل عُمرِ مطالعاتی و تحقیقاتی‌اش بود. داروین پس از سفرِ دور و دارزِ شصت‌ماهه‌اش، در نهایت عزم وطن کرد و به خانه خود در داون (نزدیک لندن) بازگشت و آرام و بی‌سروصدا بر روی ایده‌های خود در باره تکامل کار کرد. او در این دوره می‌کوشید شواهد کافی به سود نظریه‌اش پیدا کند که حالا دیگر از اهمیت فوق‌العاده آن مطلع بود.

چنانکه می‌دانیم تا پیش از اینکه تئوری داروین پا به عرصه وجود در علم بگذارد، نظریه پذیرفته شده‌ای در باره خاستگاه گونه‌های نو وجود نداشت و بسیاری از دانشمندان تن به روایت‌هایی از نظریه موسوم به «ثبات گونه‌ها» داده بودند؛ نظریه‌ای که بر اساس آن، گونه‌ها به همین صورت که اینک هستند وجود داشته‌اند و در رهگذر زمان دگرگونی چندانی نداشته‌اند؛ چراکه هنوز بسیاری از دانشمندان نمی‌دانستند که گونه‌های جدید چگونه پدید می‌آیند.

در این میان دانشمندان خداباور هم معتقد بودند گونه‌ها را خدا به همان صورت که هستند آفریده است؛ دیدگاهی که با کتاب مقدس و نیز با طبیعیات ارسطو که رهیافت فلسفی غالبی در فهم طبیعت بود، هم‌خوانی داشت.

اما چیز زیادی از رسیدن پای داروین به ساحل نگذشته بود که نظریات پیشین در مورد گونه‌ها یکسره نقش بر آب شد و اگرچه او به سلامت به خشکی رسید اما در فلسفه و الهیات طوفانی به پا کرد که با گذشت نزدیک به دو قرن هنوز امواج سرکشِ آن آرام نگرفته است.

امواجی که در نخستین هجمه خود، پایه‌های آفرینش‌باوری را سست کرد و بر ایمانِ مومنانِ اهلِ علم لرزه افکند؛ چنانکه با گذشت دو سده هنوز گویی سَرِ آرام گرفتن ندارد و مانعِ قرار گرفتنِ دلِ بی‌قرارِ اهل ایمان می‌شود.

«تکامل، تصادف، و خدا» کتابی است که حکایت از هجمه‌های پی در پی «تکامل» بر ارکان الهیات و جهد و تلاشِ مؤمنان دارد. برِندن سوییتمن در این کتاب با صورت‌بندی نسبتاً جدیدی سعی می‌کند به نفی و طرد «داروینیسم الحادی» از سویی و «آفرینش‌باوری بنیادگرایانه» از سوی دیگر بپردازد تا از این طریق راه را برای «تکامل‌گرایی خداباورانه» باز کند.

البته رهیافت این کتاب به نسبتِ میانِ دین و تکامل، نه رهیافتی علمی است و نه الهیاتی بلکه اساساً رهیافتی است فلسفی هرچند مستظهر به یافته‌های علمی و باورهای الهیاتی.

چنانکه مترجم این کتاب در مقدمه خود توضیح می‌دهد سوییتمن همه تلاش خود را به کار گرفته است تا ضمن بیان چگونگی سازگاری دین و تکامل با تکیه بر اصولی مانند اصلِ وُجوبِ عِلّی و معلولی نشان دهد که در فرایند تکامل هیچ عنصری از تصادف وجود ندارد.

بحث او درباره فراگیریِ قاعده علیّت و لذا نفی صُدفِه و تصادف و یادآور بحث فیلسوفان اسلامی در این باره است.

در واقع نویسنده در این کتاب تلاش می‌کند تا نشان دهد:

اولاً قبول تئوریِ تکامل لزوماً نافیِ خداباوری نیست؛ البته این نظر در میان فلسفه پژوهانِ خداباور از سابقه قابل ملاحظه‌ای برخوردار است. آن‌ها تکامل را نه بیرون از آفرینش و نافیِ آن بلکه مهم‌ترین بخشِ آن می‌دانند. شاید مثالی که جان پوکینگهورن در کتاب «علم و دین» خود می‌زند گویاترین توضیح برای نظرِ تکامل‌گرایانِ خداباور باشد: «جوششِ کتری، هم به این دلیل است که شعله گاز آن را گرم می‌کند (توضیح علمی) و هم به این دلیل است که من می‌خواهم یک فنجان چای بنوشم (توضیحی که مستند به هدف است).» (1)
هرچند پوکینگهورن این مثال را برای نسبت میان تمامِ گزاره‌های علمی – تجربی با گزاره‌های دینی – الهیاتی بیان می‌کند اما از بارزترین مصادیق آن می‌تواند نسبت میان تکامل و آفرینش باشد.

البته نگارنده این سطور به این نکته واقف است که پوکینگهورن در سنّت الهیات پویشی قرار دارد و سوییتمن سعی می‌کند مرزبندی نسبتاً شفافی با این نوع از الهیات داشته باشد. (2) اما دستِ‌کم در این فقره به نظر نمی‌رسد تفاوت جدی در روشِ آنها وجود داشته باشد هرچند سوییتمن جهدِ بلیغ و سعی فروانی می‌کند تا خود را نزدیک شدن به الهیات پویشی مبرا نگاه دارد.

ثانیاً پذیرفتن تکامل لزوماً درگروی پذیرفتن مساله «تصادف» نیست.

به باور سوییتمن ما می‌توانیم قائل به تئوری تکامل باشیم بدون اینکه لازم باشد بر گزاره «تصادف» صِحّه بنهیم. به باور سوییتمن راه تصادف از راه تکامل جدا است و لازم و ملزوم شمردن این دو را ناشی از فقدانِ دقّتِ کافی و تا حدودی فقرِ فلسفیِ دانشمندانی می‌داند که ناآگاهانه قائل به ملازم دانستن این دو گزاره اساساً متفاوت – و شاید تا حدی متعارض – باشد: «من در مطالعات و اندیشه‌های خود در باره تکامل به این باور رسیده‌ام که ضمن ملاحظه قیود و شرایط خاصی، در فرایند تکامل هیچ رویداد تصادفی یا اتفاقی‌ای وجود ندارد، و متفکران پیشرو در زیست‌شناسی، فلسفه، و الهیات که به وجود آن قائل‌اند، یا وجودش را مفروض می‌گیرند یا تصادف را بخش کلیدی از شیوه فهم و تبیین این نظریه کرده‌اند، سخت در اشتباه‌اند.» (3)

کتاب تکامل تصادف و خدا

نظرِ سوییتمن، یادآور سخنی است که ظاهراً از قول یکی بزرگان فلسفه اسلامی معاصر نقل می‌شود مبنی بر اینکه «هیچ اتّفاقی، اتّفاقی، اتّفاق نمی‌افتد»!

چنانکه اشاره شد، سوییتمن هرچند رهیافتی فلسفی به نسبت میان تکامل و آفرینش دارد اما گاه قلم به نقدِ اخلاقی برخی چهره‌های الحادگرا می‌لغزاند.

او ضمن مضحک و خنده‌دار خواندن پاره‌ای از آرای فیزیکدانانی چون استیون هاوکینگ، ریچارد داوکینز و لئونارد ملودینو می‌نویسد: «مردمی که این مباحث پیچیده را سنجیده و موشکافانه پی‌گیری نمی‌کنند، هنگامی که آثار متفکرانی مانند داکینز، هاکینگ، ساگان و دیگران را که معمولاً آنها را سخن‌گویان علم مدرن قلمداد می‌کنند، می‌خوانند (یا آنها را در تلویزیون تماشا می‌کنند) به این نتیجه غلط اما طبیعی می‌رسند که علم مدرن در واقع صورتی از الحاد است.

آن‌ها هرگاه سخنان دانشمندانی مانند داکینز را می‌شنوند که می‌گوید تکامل باید مردم را ملحد کند، و مصرانه از معلمان می‌خواهند که تکامل را به سطح آموزش و پرورش عمومی بیاورند، و صرفاً علم را آموزش ندهند بلکه از آن به عنوان راهی برای فهم دین استفاده کنند، خیلی راحت می‌توان درک کرد که چرا مردم نگرشی بدبینانه و حتی خصمانه نسبت به علم، و به ویژه برنامه‌های آموزش و پرورش علمی پیدا می‌کنند.» (4)

سوییتمن همچنین علت گراییدنِ خودِ چارلز داروین در اواخر عمرش به الحاد را نه ناشی از تئوری تکاملِ او بلکه در نتیجه تجربه وجودیِ شَرّ می‌داند؛ تجربه‌ای که به از دست دادن دخترِ جوانِ او منجر شد.(5)

اگر بیماری لاعلاج و مرگِ زودهنگامِ دخترِ داروین نبود شاید او خود پایه‌گذارِ جریان سوم بود؛ جریانی که با تکامل‌گرایی الحادی از سویی و آفرینش‌باوری بنیادگرایانه از سوی دیگر مرزبندی داشت و «خدا» و «تکامل» را با هم می‌خواست.

برندن سوییتمن، استاد فلسفه و صاحب کرسی سالیوان در دانشگاه راکهرست آمریکا است. «تکامل، تصادف، و خدا» تازه‌ترین اثر سوییتمن است که در سال 2015 منتشر شد.

«تکامل، تصادف، و خدا» نوشته برِندن سوییتمن با ترجمه علی شهبازی توسط انتشارات «کتاب طه» منتشر و به تازگی روانه بازار کتاب شده است.

 

ارجاعات:

1. پوکینگهورن، جان؛ «علم و دین»؛ ترجمه میلاد نوری و رسول رسولی‌پور؛ انتشارات حکمت، چاپ اول؛ 1396؛ ص 36.

2. سوییتمن، برندن؛ تکامل، تصادف، و خدا؛ ترجمه علی شهبازی، انتشارات طه، چاپ اول؛ 1399، ص 31.

3. همان، ص 38.

4. همان، صص 26 و 27.

5. همان، ص 67.

مطالب مرتبط
بدون نظر
  1. محمد آزادی طلب

    تصادف یکی از مولفه های بنیادن نظریه تکامل است . بله می توان خداباور بود و به تکامل اعتقاد داشت و این دو تضادی ندارند اما نمی توان تصادف را از تکامل نفی کرد . کسی که منکر تصادف در تکامل باشد دیگر خودش را نمی تواند پیرو این نظریه بداند و وارد نظریه طراحی هوشمند شده است و حق ندارد مدعی تکامل شود .

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.