آسیبشناسی آموزش فلسفهی اسلامی در نظام دانشگاهی ایران
روش غالب در مراکز آموزشی در حوزهی فلسفه اسلامی، متنمحور (کتاب محور) است. بدین معنا که در دورههای گوناگون آموزشی، یکی از متون اصلی فلسفی، به عنوان متن پایه انتخاب میشود و آموزش براساس مطالعهی سطر به سطر، بخش به بخش یا فصل به فصل آن پیگیری میگردد. در این روش، استاد با احاطه بر مطالب مندرج در کتاب، با محور قرار دادن موضوعات آن، پس از طرح موضوع اصلی، به شرح و تفسیر و تفهیم متن میپردازد. حتی برخی اساتید طرح موضوع هم نمیکنند و مستقیماً شروع به متنخوانی و توضیح آن مینمایند.
روش متنمحور، در آموزش سنتی سابقهای دیرینه دارد و تا سدهها این روش تقریباً تنها شیوهی موجود در آموزش فلسفه بوده است. این شیوه امروزه با تغییرات مختصری در دانشگاهها نیز اجرا میشود؛ بدینمعنا که دانشجویان در مقطع کارشناسی، غالباً بعد از مطالعهی اولیهی کتاب «بدایه الحکمه»، اثر علامه سید محمدحسین طباطبایی، به آموزش یکی از دو کتاب «نهایهالحکمه» یا «شرح منظومه» حاج ملاهادی سبزواری مشغول میشوند. در مقطع کارشناسی ارشد نیز بخشهای اندکی از کتابهای «الاشارات و التنبیهات» (معمولاً نمط چهارم، پنجم و ششم) ابنسینا، «حکمه الاشراق»سهروردی و «الشواهد الربوبیه» (معمولاً مشهد اول) ملاصدرا تدریس میشود و مقطع دکترا نیز به بخشهایی از کتابهای «الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیهالاربعه» از ملاصدرای شیرازی و «الشفاء» ابنسینا اختصاص مییابد.
روش کتابمحور، که شیوهی اصلی و رایج تدریس فلسفهی اسلامی است، مزایا و معایبی به همراه دارد که معایب آن بیش از محاسنش است و تجربهی تاریخ دانشگاهی ما نشان دهندهی شکست آن بوده است. در اینجا ابتدا به بیان مزایا و معایب این روش میپردازیم و در پایان، بایستهها و راهکارهایی در جهت تقویت متون آموزشی ارائه میدهیم.
مزایای روش کتابمحور
1. آشنایی مستقیم دانشجویان با متون فلسفی:
از مهمترین فواید روش متنمحور در آموزش فلسفهی اسلامی این است که دانشجو مستقیماً با متن فیلسوف مواجه میشود و فیلسوف را از زبان خودش میخواند، نه با تقریر و فهمهای دیگران. نمیتوان منکر این واقعیت شد که دانشجویانی که جزوهمحور آموزش میبینند، در نسبت با دانشجویانی که آموزششان متنمحور بوده است، ضعیفترند و جسارت پرداختن مستقیم به آرای فلاسفه را ندارند و از اعتمادبهنفس کمتری برخوردارند.
2. یادگیری فلسفه به مثابه مهارت:
در روش متنمحور، در کنار درگیری با متن اصلی، دانشجو با فلسفه به مثابه یک مهارت آشنا میشود. بدین معنا که با خواندن شیوههای استدلال فیلسوف و کوشش او در اثبات ادعاهای جدید، ضمن کوشش در جهت تفهیم استدلال و احتمالاً مخالفت با آن، به اندیشیدن واداشته میشود و مهارت فلسفیدن مییابد؛ به گونهای که از تفکر نمیهراسد.
3. آشنایی با نظام فکری فیلسوف:
روش متنمحور، نظام و چهارچوب فکری فیلسوف را به دانشجو میشناساند.
4. پی بردن به نقاط ضعف و قوت نظام فکری فیلسوف مورد مطالعه:
روش متنمحور موجب میشود که دانشجو به دور از مدح و ذم دیگران، با متن اصیل به چالش برخیزد و انسجام یا عدم انسجام و نقاط ضعف و قوت فیلسوف را درک کند.
5. زبان عربی:
زبان رایج فلسفهی اسلامی، همچون دیگر علوم اسلامی، عربی است و متون پایهی این شاخه به این زبان نگاشته شدهاند. روش متنمحور، ضمن آشنا کردن دانشجو با این زبان، او را در پژوهشهای بعدی در این حوزه یاری میرساند. ضمن آنکه او را با اصطلاحشناسی فیلسوف آشنا میسازد؛ امری که در سایر روشها حصول آن بسیار سخت است.
معایب روش کتابمحور
1. فقدان درک کلنگر:
در روش متنمحور، به دلیل انحصار آموزش در یک متن (آن هم بخش اندکی از متن، نه تمام آن)، دانشجو از درک کلیّت نظام فلسفی، جایگاه آن در جریان اندیشه و مکتب فکری و پیامدهای آن بازمیماند و آشنایی با این امور منوط به بازگویی استاد و توانایی او در این امر است. اما چون خود اساتید هم غالباً متنمحور تربیت شدهاند و به ندرت به مباحث فلسفی نگاه از بیرون داشتهاند، نمیتوانند این نقص را جبران کنند.
2. فقدان نگاه تاریخی:
در شیوهی متنمحور، دانشجو با جایگاه تاریخی فیلسوف از یک سو و مسئلهی فلسفی از سوی دیگر آشنا نمیشود. حال آنکه به دست آوردن تصور دقیق از یک مسئلهی فلسفی منوط به علم به نحوهی پیدایش و تطور آن مسئله است.
3. فقدان نگاه میانرشتهای:
با وجود اقبال جدید و گسترده به مطالعات میانرشتهای، دانشجوی فلسفهی اسلامی در آموزش متنمحور، از آشنایی با دیگر شاخههای معرفت بازمیماند و همچنین در فلسفه نیز از آشنایی با اندیشههای فلسفی و مطالعات مقایسهای میان آنها محروم است.
4. تنگنظری و تعصب فکری:
در روش متنمحور، تنها به یک یا چند اثر از یک فیلسوف خاص به عنوان شاخص تمام آثار او یا شاخص تمام یک مکتب یا جریان پرداخته میشود و این امر سبب میگردد دانشجو با دیگر آثار آن فیلسوف، دیگر فیلسوفان آن جریان یا مکتب و یا دیگر جریانهای فکری آشنا نشود یا آنکه آن جریانها را از چشمانداز و منظر فیلسوفی خاص بنگرد. این امر ضمن خطر مهم دگماتیسم و وابستگی فکری و از دست رفتن آزادی اندیشه، موجب مهجور ماندن بخش عظیمی از آثار فکری میشود و گذشته از این امر، موجب میشود که دانشجو در نهایت یا صدرایی شود یا سینوی یا… که این امر خطر مهمی برای استقلال فکری و بروز اندیشههای نو محسوب میشود.
5. انحصار در مسائل خاص:
از آنجایی که متون کلاسیک فلسفهی اسلامی عمدتاً به فلسفه به مثابه متافیزیک (مابعدالطبیعه) پرداختهاند، در روش متنمحور، دانشجو به سختی میتواند وارد مباحث جدیدتر و شاخههای نوین فلسفه چون شناختشناسی، روششناسی و… شود. این امر سبب میشود که دانشجو کمتر به مسائل روز و کاربردی بپردازد و طعم مفید بودن فلسفه را بچشد.
6. خطر مرید و مرادی:
در روش متنمحور، امکان این هست که دانشجو با متن به مثابه امری مقدس و دستنیافتنی برخورد کند و چنان در ارزشهای آن مبالغه شود که دانشجو فیلسوف را چونان مراد بنگرد و در هر بار مراجعه به متن، سعی کند با تأویلهای متفاوت، اشتباههای آن را پنهان کند. همچنان که تعداد زیادی از پژوهشها جهت رفع تناقض مباحث یک فیلسوف است.
7. استاندارد نبودن متون برای آموزش:
تقریباً تمام متون آموزش، که به اسم آنها هم اشاره شد، کتاب آموزشی نیستند و فیلسوف آنها را نه به قصد آموزش، که با هدف طرح جدید یک مطلب نگاشته است. لذا از استانداردهای لازم برای یک متن آموزشی برخوردار نیستند.
8. شارحپرور بودن روش متنمحور:
در روش کتابمحور، دانشجو غالباً درگیر این است که سخن فیلسوف را بفهمد و کمتر فرصتی پیش میآید که در ذهن دانشجو، پرسشهایی فارغ از متن خطور کند. این امر سبب میشود دانشجو کمتر خود را در جایگاه یک متفکر ببیند و اگر هم بیندیشد، در چهارچوب و حولوحوش متن فکر کند و هیچ گاه جسارت فکر به یک مسئلهی کاملاً تازه را به خود نمیدهد. لذا دانشجو در این روش، شارح و نهایتاً تعلیقهنگار میشود، نه فیلسوف و متفکر.
9. بیتوجهی به مسائل و مشکلات روز جامعه و غیرکاربردی بودن:
در روش متنمحور ما حرف ملاصدرا، ارسطو، ابنسینا و… را یاد میگیریم یا بخشی از کتاب ایشان را میخوانیم و سپس آن را امتحان میدهیم. این روش ما را به چالش با مسئلههای اصلی که در فلسفه باید حل شوند و ما به عنوان دانشجوی فلسفه باید به دنبال حل آن باشیم نمیکشاند.
بایستهها و راهکارها
علاوه بر معایبی که برای آموزش متنمحور اشاره شد، واقعیت دنیای امروز اجازهی دنبالهروی از این روش را به ما نمیدهد؛ زیرا در قدیم، زمان برای درس خواندن مهم نبود و مثلاً یکی میتوانست بیست سال درس بخواند، چون درس منبع درآمد او نبود و نظام زندگی آن قدر ساده بود که افراد هم وقت آزاد بیشتر و هم دلمشغولیهای کمتری داشتند. اما زندگی امروزی به کمتر کسی این فرصت را میدهد که یک دور یک متن اصلی فلسفه را با تمام سرفصلهای اصلی آن بخواند. در زمان حاضر، تعداد دانشجویان حاضر در کلاسها هم مانند گذشته نیست که چهار یا پنج نفر باشند و امکان سؤال و جواب برای همه فراهم باشد.
پس جهت نیل به اهداف مطلوب و گذر از سکون و رکود، ناچاریم متونی را که مناسب یک سیستم تدریس جدید است پیدا کنیم. جهت رسیدن به این سیستم جدید، راهکارهای زیر به نظر میرسد:
1. مطالعهی فیلسوفانه متون کلاسیک به جای مطالعهی تقلیدی
حضرت امیر(ع) در باب چگونگی قرائت قرآن میفرماید: «در هنگام قرائت قرآن، همّ وغمت این نباشد که سوره را تمام کنی.» در کلاسهای درس فلسفه، هدف و دغدغهی اصلی، تمام نمودن سرفصلهاست. درست است که دانشجو باید با اندیشهها آشنا باشد تا مواد برای تفکر و تفلسف داشته باشد، اما این هدف میانی است و هدف نهایی این است که دانشجو تفکر و تفلسف را بیاموزد. هنگامی که در تدریس تلاش اصلی، تمام نمودن سرفصلهاست، هدف نهایی و اصلی از آموزش مغفول میماند.
لذا بهتر است که قسمت کوتاهی از متون فلسفی را (قسمتی که اندیشیدن و استدلال و نقد را بهتر نشان میدهد) انتخاب کنیم و در تدریس به دانشجو قدرت تفکر و تفلسف را آموزش دهیم. آقای بونو نکتهی جالبی را نقل میکند: «من تجربهی دانشگاهی داشتهام اما در پاریس و تجربهی حوزهی من هم مربوط میشود به همان هفت سال شاگردی آقای آشتیانی در مشهد. من به ایشان گفتهام آیا لازم است من در کلاسهای دانشگاهیتان هم شرکت کنم. ایشان گفته بودند نه، آنجا تنها فهرستها را میخوانیم. آقای آشتیانی معتقد بودند که نیازی نیست همهی کتابها را بخوانیم و میگفتند یک کتاب خوب پیش یک استاد خوب به تو قدرت تجزیه و تحلیل و اندیشهی آزاد را میدهد و ایشان به روشهای بحث و گفتوگو معتقد بودند.»
2. تألیف کتابهای جدید با فهرست و مسائل جدید
هرچند این سخن، سخن حقی است که نمیشود بدون مراجعه به سنت و تاریخ اندیشه، تفلسف نمود و اندیشیدن فیالبداهه و منقطع از سنت ممکن نیست و بر فرض امکان، ثمربخش نخواهد بود؛ اما سنت و فرهنگ تا آنجا که متعلق تفکر واقع میشود عزیز و مغتنم است. اما آنجا که جانشین خود تفکر میشود، موجبات مرگ تفکر و آزادی و لذا مرگ انسان را فراهم میسازد. جامعهی فلسفی امروز ما بیش از اندازه اسیر سنت و فرهنگ تاریخی خویش است و برای گذر از این محدودههای تاریخی باید از تکیه و توقف یأسآور بر متون کلاسیک اجتناب کنیم و شروع به تألیف کتابهای آموزشی فلسفه نماییم.
در تألیف متون آموزشی نباید صرفاً به دغدغهها و پرسشهای آکادمیک (یعنی بیان و نقد اشخاص، مکاتب و نظریهها) پرداخت؛ بلکه ضروری است که هم پرسشهایی که ناظر به دغدغههای ابدی انسان است مطرح گردد و هم پرسشهایی که ناظر به مسائل و مشکلات انسان امروزی است. یعنی ما به کتابهایی درسی نیاز داریم که موضوع یا مسئلهمحور باشد و یک یا چند سرفصل را به صورت تخصصی مطرح کند؛ مثلاً بحث نفس، معاد، دین و انسان، تکنولوژی و انسان، معنای زندگی و…
3. بازخوانی و بازنشر کتابهای کلاسیک
فلسفهی اسلامی از توانمندیهای بالقوهی بسیاری برخوردار است. بسیاری از متون اسلامی اگر در بستر زمان و بر مبنای نیازهای روز، بازخوانی شوند و با نگاههای جدید سنجیده و مطرح گردند، پاسخگوی بسیاری از پرسشهای زمانه و رافع بخش قابل توجهی از نیازهای دوران جدید خواهند بود. در این راستا، لازم است که فقط به کتابهای مشهور و جامع فلاسفهی مشهور بسنده نکنیم. مثلاً به جای اینکه چند ترم «بدایه» یا «شواهد الربوبیه» را تدریس کنیم، میتوان در باب وحی، فلسفهی سیاسی، معاد، نفسشناسی و… از مجموع کتابهای کوچک و بزرگ فلاسفه استفاده نمود و در هر موضوع، از مجموع سخنان فلاسفه استفاده نمود. «نظام حکمت صدرایی»، اثر آقای عبودیت، شاید گام نخستین در این راستا باشد.
4. خلاصهنگاری
در آموزش فلسفه، برای رفع نیازهای محافل و مجامع علمی و دانشگاهی، ما به کتابهایی نیازمندیم که بتوانند به خوبی اندیشههایی را که در کتابهایی سخت و پیچیده نوشته شدهاند، خلاصه کنند و به خوانندگان نسبتاً مبتدی منتقل نمایند.
گاه میبینیم که این کار توسط برخی از محققان کمتجربه انجام میشود و لذا اقبال چندانی به این نوع از آثار نمیشود، زیرا کوتاه کردن یا تأویل متون اصلی از سوی کسانی که فاقد ورزیدگی فکری کافی و تخصص لازمه هستند، نتایج منفی و بعضاً تأسفبار به دنبال خواهد داشت و حال آنکه خلاصه نمودن یک متن فلسفی، خود تا حدی یک کار فلسفی است و باید توسط نخبگان و صاحبنظران این حوزه انجام گیرد.
5. شرحهای خودخوان:
همچنان که اشاره شد، در زمان حاضر، به علت مشغلههای کاری و فکری، کمتر دانشجویی میتواند یک دور فلسفهی اسلامی با تمام سرفصلهای آن را نزد یک استاد متبحر بخواند. لذا بسیار ضروری مینماید که شرحهایی جامع و مانع توسط اساتید به صورت گروهی یا فردی تألیف گردد. در نوشتن این شرحها، حتماً باید این نکته لحاظ شود که هدف از این شرحها، آموزش مبتدیان است، نه بیان آرا و نقدهای خود بر فلاسفه یا مکاتب. این نکته در غالب شرحهای کنونی مغفول مانده است؛ به گونهای که شرحها طولانی و خستهکننده هستند و در بسیاری از موارد، شارح موضوع و اصل رسالت خود را فراموش میکند. شرح آقای مصباح یزدی بر مبحث «نفس اسفار» (که توسط آقای سعیدیمهر تدوین شده است) نمونه یک شرح نسبتاً موفق است.
6. لزوم توجه بیشتر به متون فلسفهی غرب:
آشنایی بیشتر با فلسفهی غرب سبب نزدیک شدن به رویکرد عملگرایی و مسئلهمحوری میشود و دانشجو را برای مفاهمه و مکالمه با همعصران خود آماده میکند و او را بیشتر در جریان مسائل مشترک جامعهی بشریت در دنیای امروز میگذارد و به این ترتیب، او بهتر میتواند داشتههای خود را به محققان غربی انتقال دهد.
اما معمولاً دانشجویان رشتهی فلسفهی اسلامی، فلسفهی غرب را به صورت فرمالیته میخوانند؛ یعنی یک جزوهی بسیار مختصر را شب امتحان میخوانند و امتحان میدهند. کمتر دانشجویی هست که با فلسفهی غرب (خصوصاً دورهی جدید و دورهی معاصر) آشنایی کافی داشته باشد. هر گاه کسی که در یک رشتهی دیگر مشغول به تحصیل است، از ما دانشجویان فلسفهی اسلامی میپرسد که شما تا چه حد فلسفهی غرب میخوانید؟ یا به نظر شما، نقاط قوت و ضعف فلسفهی اسلامی و غرب در قیاس با یکدیگر چگونه است؟ معمولاً جوابی جز این نمیشنود که رشتهی من فلسفهی اسلامی است و از فلسفهی غرب زیاد اطلاعی ندارم. اگر هم آدم منصف و محققی نباشد، بدون دلیل و مبنا میگوید فلسفه اسلامی از حیث ارزش و اعتلا قابل مقایسه با فلسفهی غرب نیست.
علاوه بر ضعف محتوایی دروس فلسفهی غرب، تعداد واحدهایی که برای درس فلسفهی غرب اختصاص داده شده بسیار اندک و از این اندک هم نصفش تاریخ فلسفهی غرب است، نه خود فلسفه غرب. در تدریس فلسفهی غرب برای دانشجویان رشتهی فلسفهی اسلامی، یک قوزبالاقوز دیگری نیز هست و آن اینکه اساتید فلسفهی غرب در دانشکدههای الهیات این دروس را فرعی میبینند و معمولاً اساتید ضعیف و درجهچندم هستند. هرچند جزوهمحور و استادمحور بودن شاید برای این درس مناسبتر باشد؛ ولی با وصفی که گذشت، بهتر این است که توسط بزرگان و محققان این حوزه، یک متن آموزشی جامع (که نیاز به گذراندن سطوح مقدماتی نداشته باشد) برای دانشجویان فلسفهی اسلامی نگاشته شود.
منابع:
1. شمسالملوک مصطفوی، آسیبشناسی فلسفه در ایران امروز، سایت باشگاه اندیشه، 16 خرداد 1385، به نقل از: فصلنامهی نامهی فرهنگ، شمارهی 57.
2. گفتوگو با بیژن عبدالکریمی، آسیبشناسی آموزش فلسفه در ایران، شرق، شمارهی 494، 18 خرداد 84 و بازتاب اندیشه، شمارهی 63، تیر 84.
3. لزوم آسیبشناسی فلسفه در ایران: هماندیشی مدیرگروههای فلسفهی دانشگاههای تهران، خبرگزاری مهر، 20 اردیبهشت 91.
4. عبدالحسین خسروپناه، آسیبشناسی فلسفهی اسلامی، کتاب نقد، شمارهی 33، ص 87 و 88.
5. سید یحیی یثربی، آسیبشناسی تدریس فلسفه در دانشگاهها، روزنامهی ایران، 14 مهر 1390.
6. فرشاد نوروزی، سرگذشت تراژیک فلسفه در ایران، سایت فلسفهی نو.
7. منوچهر دینپرست، از سلطهی متن تا رهایی فهم، نشریهی همشهری، شنبه، 18 مهر 1388.
8. مقصود فراستخواه، مسئلهی آموزش فلسفه در ایران، شرق، 17 تیر 91.
9. گفتوگو با دکتر سروش دباغ، فراز و فرود آموزش فلسفه در ایران، باشگاه اندیشه، 18 اردیبهشت 1388.
10. گفتوگو با بیژن عبدالکریمی، چرا فیلسوف نداریم: پاسخ به پرسشهای مهرنامه دربارهی آموزش فلسفه در ایران، شمارهی 6، آبان 1389.
11. رحیم قربانی، نقد و بررسى سیستم آموزش و پژوهش فلسفه در دانشگاههاى ایران، مجلهی معرفت، شمارهی 140، 1388.
12. گفتوگوی برنامهی زاویه با دکتر محمدرضا اسدی و دکتر یحیی بونو، ارزیابی وضعیت آموزش و پژوهش فلسفهی اسلامی در ایران، مشرق، 4 خرداد 1391.
(خردنامه همشهری، شماره 115، مهر و آبانماه 1392)
روش غالب در مراکز آموزشی در حوزهی فلسفه اسلامی، متنمحور (کتاب محور) است. بدین معنا که در دورههای گوناگون آموزشی، یکی از متون اصلی فلسفی، به عنوان متن پایه انتخاب میشود و آموزش براساس مطالعهی سطر به سطر، بخش به بخش یا فصل به فصل آن پیگیری میگردد. در این روش، استاد با احاطه بر مطالب مندرج در کتاب، با محور قرار دادن موضوعات آن، پس از طرح موضوع اصلی، به شرح و تفسیر و تفهیم متن میپردازد. حتی برخی اساتید طرح موضوع هم نمیکنند و مستقیماً شروع به متنخوانی و توضیح آن مینمایند.
عباسعلی منصوری