المعجم فی فقه لغهالقرآن از ابتکارات ممتاز ایشان بود
در گفتوگو با محمد مسجدجامعی
دکتر محمد مسجد جامعی متولد 1332 در تهران است. وی تحصیلات حوزوی را با شرکت در دروس خارج فقه و اصول آیات عظام وحید خراسانی و مرحوم میرزا جواد آقا تبریزی در دهه 60 ادامه داد. همینطور مدرک دکتری ژئوپولتیک از دانشگاه پیزای ایتالیا دریافت کرد. وی عضو هیأت علمی دانشکده روابط بین الملل وزارت امور خارجه، مشاور عالی و عضو هیأت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب و سفیر اسبق ایران در واتیکان و مغرب بوده است.
ابتدا کمی راجع به سابقه آشنایی خود با مرحوم آیت الله واعظ زاده بگوید.
من ایشان را شخصا نمیشناختم. اگرچه کم و بیش از آثارشان و شخصیتشان چیزهایی شنیده بودم. من سال 1370 به واتیکان رفته بودم. یک سال بعد برای تابستان به ایران آمدم. قم بودم آن موقع. همان تابستان سال 71 بود که ایشان با دو سه نفر دیگر، که یکی از آنها آقای مهدوی راد بود، برای دیدن من آمدند. از نامهای که برایشان نوشته بودم خیلی تشکر کردند. آن زمان در سمت دبیر کلی مجمع تقریب مذاهب بودند. کتابهای زیادی در کتابخانه مسجد جامع صنعا بود. من شنیده بودم که مایل هستند کتابخانه را بازسازی کنند. این شد که نامهای مفصل به ایشان نوشتم تا به این کار حتما توجه خاصی بشود. میدانید که کتاب رسائل معتزله و مخصوصا مهمترین کتاب معتزله نوشته قاضی عبدالجبار است. این کتاب ناشناخته بود تا زمانی که مصریها در دوره ناصر به دلایل نظامی به یمن آمدند. کتاب آن موقع پیدا شد و در بیست جلد چاپ شد. کتاب مهمی هم هست و میشود گفت که مهمترین کتاب معتزلیها همین کتاب قاضی عبدالجبار است.
زمانی که من این کتاب را دیدم خیلی پیشتر بود؛ یعنی سال 1367. تازه چاپ شده بود. بنده آن را از آقای شهرستانی گرفتم. به هر حال اینها نشان میدهد که آنجا، کتابخانه مهمی است. ( نسخههای قرآن مفصلی هم در آنجا وجود دارد) ایشان آمدند و این، اولین باری بود که ما همدیگر را میدیدیم.
البته آقای واعظزاده مرحوم عموی بنده، آیتالله حاج شیخ محمد حسین مسجد جامعی را، کاملا میشناختند، چون هر دوی آنها در درس مرحوم آیتالله بروجردی شرکت میکردند. اتفاقا کتاب «زمینههای تفکر سیاسی» را هم خوانده بودند و خیلی اظهار لطف کردند. به هر حال این اولین دیدار من با ایشان بود. دو سال بعد یعنی 1373. تماس گرفتند و گفتند که آقای واعظزاده و چند نفر دیگر (که یکیشان آقای اسحاق مدنی بود و اگر اشتباه نکنم آقای سلمان غفاری هم که قبل از بنده در واتیکان سفیر بودند همراهشان بود) برای گفتگوی تقریب دینی به مراکش (مغرب) رفتهاند.
ملکحسن در مراکش اطلاعات اسلامی خیلی خوبی داشت و حافظ بخشهای زیادی از قرآن بود. این را من مکرر از مقامات مختلف مذهبی و غیر مذهبی مغرب شنیده بودم. البته فقط اطلاعات اسلامیاش نبود که او را شناخته شده کرده بود. آدم بسیار باسوادی بود و ویژگیهای خاصی هم داشت. عملا همین ملک حسن معمار مغرب بود، نه تنها در مورد نوسازی آن، بلکه در زمینه آداب و رسوم و اعتبار رسمی آن هم همینطور. او، لباس و کفش و کلاه خاصی را که در تاریخ مغرب وجود داشته، تبدیل به لباس رسمی مغرب کرد. همچنین، خیلی از مباحث ژئوپلتیک و استراتژیک مغرب هم مربوط به اوست. همه اینها از کتابها و مخصوصا مصاحبههایی که از ایشان به یادگار مانده است، مشخص است. خلاصه اینکه ملکحسن شخصا میخواهد آنها را ببیند. آقای واعظزاده هم آن زمان رئیس هیئت بودند. صحبت خیلی خوب و گرم و علمی را با هم داشتند.
اصولا ملک حسن چنانکه گفتم، هم اطلاعات اسلامیاش خیلی خوب بوده و هم اطلاعاتش نسبت به شیعه از نظر فقه و کلام در سطح بالایی قرار داشته. باز هم این را من مکررا از زبان شخصیتهای مغربی که به راحتی حرفهایشان را بیان میکردند، شنیدم. یکی از آنها، آقای عبد الهادی التازی بود، که فوت کردهاند و بعدا ذکر خیر ایشان را خواهم کرد. ایشان، استاد طراز اول تاریخ و همچنین تاریخ دیپلماسی مغرب بود ولی اطلاعات اسلامی خوبی داشت و حتی میشود گفت عالم دینی بود. تحصیلات دینی داشت. ادبیات و فقه و تفسیر را همانطوری که اهل سنت دارند، خوانده بود. به هرحال، ایشان دو بار در عراق سفیر بوده. استاد محمد ثالث که در حال حاضر پادشاه هست نقل میکرد که نسبت به عالمان شیعه خیلی احترام داشت. در مناسبتها هم بیپرده و صریح میگفت که آنها از نظر علمی خیلی از ما قویتر هستند. خاطرات زیادی هم همین آقای تازی نقل میکرد که دیگر من به آن خاطرات اشاره نمیکنم. به هر حال خود ملکحسن خالیالذهن نبوده و اطلاعات خوبی در مورد شیعه و عالمان شیعه داشته. با هم صحبت مفصلی داشتند و در ضمن صحبت از ایشان میپرسند کی برمیگردید؟ ایشان عرض میکنند که ما از طریق رم آمدیم. بعد از اینجا برمیگردیم به رم و از آنجا هم به تهران. ایشان هم میگویند که من خودم برای شما هواپیمای اختصاصی میگیرم. لازم نیست با بلیط خودتان برگردید. به هرصورت آنها نمیپذیرند، اما ایشان اصرار میکند و به مسئول تشریفات میگوید که هماهنگیهای لازم جهت این کار انجام شود. خلاصه اینکه آنها با هواپیمای اختصاصی از رباط (رباط در آن موقع فرودگاه کوچکی بود) پرواز میکنند و به رم میآیند.
قبل از اینکه برسند با ما تماس گرفتند که داریم وارد فرودگاه میشویم. بنده برای استقبال از آنها به فرودگاه رفتم. این سه نفر را کاملا یادم هست، آقای واعظزاده، آقای اسحاق مدنی و آقای غفاری. شاید یک نفر دیگر هم بود که از آقایان اهل سنت سیستان و بلوچستان بود. به هر صورت آمدند و حدودا یکی دو روزی هم در اقامتگاه ما بودند و بعد برگشتند. موقعی که در رم بودند در مورد مسائل مختلف علمی و همچنین مسائلی که در صدد انجام آن هستند، زیاد صحبت میکردند. این، دومین برخورد ما بود.
بعد مأموریت که به ایران آمدم، چون مدیر کل فرهنگی بودم، دوباره به مناسبتهایی ایشان را میدیدم. یکی از این مناسبتها موقعی بود که من برای بزرگداشت مرحوم آقای فلسفی به مشهد آمدم. آقای فلسفی دایی من بودند و در آن مراسم هم یک صحبتی داشتم. شاید مناسبت دیگری که من آقای واعظزاده را دیدم، همین مراسم بود.
مرحوم حاج شیخ علی آقای فلسفی؟
بله
آقای واعظزاده، خاطراتی هم از ایشان دارند. دفتری هست که در آن نوشتهاند از صفحه 10 تا21 خاطرات من و حاج شیخ علی آقای فلسفی است.
من موقع فوت ایشان در ایران نبودم و در مراکش مأموریتی داشتم. بعد که تازه به ایران آمده بودم، به مناسبت اولین سال فوت ایشان در مشهد مراسمی بود. در آنجا یک عده از آقایان را، از جمله آقای واعظزاده دیدم که باهم گفتگوی مفصلی داشتیم. ذکر خیر زیادی هم از مرحوم فلسفی داشتند. در زمانی که بنده در مراکش بودم، با ایشان و همچنین آقای الهی ارتباط داشتیم. الآن را نمیدانم ولی در دهه هفتاد و هشتاد، کارهای تحقیقی زیادی در ایران انجام میشد. آمار دقیقی ندارم اما، هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، بیشتر از کارهایی بود که در سایر کشورهای مسلمان انجام میشد. سال 77 یا 78 بود که مدیر کل بودم و در افتتاحیه نمایشگاه کتاب اردیبهشت شرکت داشتم، رئیس سندیکای نویسندگان عرب هم که آقایی بود به نام عقلی عنسان و اصالتا سوری بود، در مراسم حضور داشت. به یاد دارم که گفت: «من خیلی در تعجبم. سال گذشته در ایران 2000 جلد کتاب عربی چاپ شده و بخش قابل توجهی از آنها، کتابهایی بود ویرایش شده؛ یعنی نسخ خطی که تصحیح و چاپ شده بود. از نظر کیفیت نگارش، از نظر سطح علمی، از نظر متد تحقیق و از نظر تصحیح منابعی که پیدا کردند، به مراتب از کتابهایی که ما در جهان عرب میبینیم، از کیفیت خیلی بالاتری برخوردار هستند. از نظر کمی هم (در آن موقع) ایران خیلی جلوتر از ماست.» لذا، ایران انصافا در دورهای خیلی به لحاظ تحقیقات اوضاع خوبی داشت. چه تحقیقات روز در زمینههای مختلف فقه، کلام و فلسفه، اصول فقه و تفسیر، و چه آنهایی که تصحیح بود و چاپ نسخ قدیمی. من این حرف را تنها از آقای عقلی عنسان نشنیدم.
به اعتبار اینکه من مدیر کل فرهنگی بودم، معمولا سفرای با سواد عرب که در ایران بودند هرچند وقت یک بار به کتابخانهها میرفتند و یک سری کتاب انتخاب میکردند. یکی از این افراد، سفیر سابق عمان در تهران بود که یکبار برای ملاقات آمده بود و کتاب العوانی نوشته ابوالفرج اصفهانی را میخواست. برایش گرفتم و هدیه فرستادم. یا کاردار زمان صدام که قبل از سقوط صدام در ایران فردی بود به نام عبدالستار الدوری. اتفاقا رساله این آقای الدوری در مورد قاضی عبدالجبار بود. درواقع یک فرد اطلاعاتی بود و اصلا دیپلمات نبود. ولی آدم مطلعی بود؛ ضمن اینکه بسیار بافرهنگ بود. یک بار از ما دعوت کرد و نقاشیهایی را که کشیده بود نشانمان داد. تابلوهای خوبی نقاشی کرده بود. البته طرح آن، طرح نوی چپ عربی بود. رنگهای تند با مدلهایی که عمدتا تداعی کننده شوروی دهه پنجاه یا شصت بود. به هر حال، این آقای عبدالستار از آن افرادی بود که خیلی نسبت به تحقیقاتی که در ایران انجام میشد حساس بود. میخواست کتابی بنویسد در مورد فلسفه در ایران بعد از ملاصدرا. بنده هم تعداد قابل توجهی کتاب را که میتوانستم برای ایشان فراهم کردم. ایشان این کتاب را در دو جلد نوشت. حتی قبل از سقوط صدام که به ملاقات میآمد، گزارشی هم از روند نوشتن کتاب را ارائه میکرد. اما نمیدانم چاپ شد یا نه. حالا به اصل قضیه برگردیم. درواقع تحقیقات در ایران، حداقل در آن دورهای که گفتم، به ویژه دهه هفتاد و نیمه اول دهه هشتاد، زیاد بود.
زمانی که من در مراکش بودم، با موسسات مختلفی در ارتباط بودم. حالا اشکال ندارد که بعضی را تعریف کنم. یکبار در آن موقع از آقای محمود مرعشی دعوت کردم. ایشان آمدند و با خودشان کتابهای زیادی آوردند. بخش قابل توجهی از این کتابها در مورد انساب بود؛ حدود چهارده یا پانزده تا. چند دوره از این کتابها را آورده بودند. من یک دوره آن را برای پادشاه فرستادم بعلاوه یک نامه. در ان نامه برایشان نوشتم که این کتابهای انساب را برای شما میفرستم؛ اولا به دلیل اینکه خود شما هم از شرفا هستید و عموم این کتابها ناظر به اجداد شماست. چون نسب اینها به امام حسن علیهالسلام میرسید. دوما به خاطر اینکه این کتابها متضمن اطلاعاتی است که به تاریخ کشور شما مربوط است. به فاصله یک روز رئیس دفتر خاص پادشاه که فردی بود به نام آقای متوکل، نامهای نوشتند و ضمن بیان اینکه کتابها به دستشان رسیده است، خیلی تشکر صمیمانهای کردند. یک سری دیگر از آنها را نیز برای بنیسا که وزیر خارجه بود، فرستادم.
یک خانم منصوری نامی هست که اهل سنت هم هست. ایشان قرآن را به خط نستعلیق نوشته است. این اول مأموریت من بود. چون، من قبل از ماه مبارک رمضان وارد شدم، چند نسخه از این قرآنها را برای چند تن از شخصیتهای مغربی فرستادم. یکی از آنها را برای آقای عباس العفاسی فرستادم که ایشان وزیر اول بود. (البته برای نخست وزیر هم فرستادم) در ضمن، نامهای برای آقای العفاسی فرستادم با این مضمون که این قرآن با خط نستعلیق نوشته شده است که عموما در بین ایرانیها رایج است و توسط یک خانم هم صورت گرفته است. علاوه بر این، ایشان چون داماد علال الفاسی معروف هست، و یک بار که همین آقای علال الفاسی به ایران آمده بود (قبل از انقلاب) آن مقدار که برای من نقل کردند، قرآنهای مختلف را تبرک کرده بودند و گفتند که قرآنهای شما با قرآنهای ما فرقی نمیکند، گفتم در هر صورت این، یک نمونه قرآن است و با ذکر مطالبی که آقای علال الفاسی گفته بودند برای دامادشان فرستادم. ایشان هم در نهایت نامهای فرستادند و خیلی تشکر کردند. به نظرم آن نامه باید در سفارت باشد. کتابهای ایشان را هم به همراه آن نامه برایم فرستاده بودند. ظاهرا مکرر به ایران آمده. (در سال 1348 هم که کنگره هزاره شیخ طوسی تشکیل شد و آقای واعظزاده رئیس کنگره بودند به ایران آمده بود) به هر حال، با موسسات زیادی در ارتباط بودم و این کتابها را برایشان میفرستادم.
اجازه بدهید یک نمونه دیگر آن را هم تعریف کنم. المجله مهمترین کتاب قانونی است که ملحم از فقه حنفی است و در اواخر قرن نوزدهم و در زمان عثمانیها نوشته شده است. به اعتباری، این کتاب، استخوانبندی قوانین مدنی و قوانین مختلف کشورهای عربی هم هست. آن را با فقه شیعی مطابقت داده بود. خیلی هم طرفدار داشت. یکی از آنها آقای ضحاک، رئیس قوه قضاییه مغرب بود. یکی دیگر هم آقای عباسالجلالی بود، مشاور پادشاه بود که با بنده هم خیلی رفیق بود. این کتابها را برای آنها هم به عنوان هدیه فرستادم. بلأخره یکی از جاهایی که با ایشان (آقای واعظزاده) مرتبط بودم، همین کتابخانه بنیاد پژوهش های آستان قدس بود. یکسری کتاب برای من فرستادند که المعجم فی فقه لغه القرآن از جمله آنها بود. کتابهای آقای سبحانی را هم خواستم و فرستادند. این سری از کتابها را من به آقای عبدالهادی التازی دادم. از این کتاب خیلی در شگفت بود. یک مقدمهای هم برای کتاب معجمالفقهاء آقای سبحانی نوشت که ایشان در چاپ بعدی کتاب چاپ کرد. کتاب البیان مرحوم آقای خوئی هم بود، بعلاوه المیزان مرحوم طباطبائی بود. خاطرم هست که نامه تشکری هم نوشت و این کتاب را در مجمع اللغه قاهره هم معرفی کرد. به هر حال این کتاب هم ابتکار مرحوم آقای واعظزاده بود. چون بعدا که با ایشان صحبت کردم، گفتند که چگونه این موضوع به ذهنشان آمده و نحوه طراحی کتاب را توضیح دادند. جالب اینکه این کتاب را آقای التازی به آقای یسف هم که مهمترین عالم مغرب است، داده بود. کتابی بود که حسابی موجب اعجاب شده بود. اینها، خاطراتی بود از مرحوم آقای واعظزاده که به طور خلاصه نقل کردم. البته همه آنها را بیان نکردم، اما سعی کردم نکات مهم آن را عرض کنم و خب کمی هم به حاشیه رفتم.
بر اساس فرمایشاتی که در مورد آقای واعظزاده بیان کردید، اگر بخواهید یکی دو تا از ویژگیهای خاص ایشان را در رفتار و فضای علمی و ارتباطاتی که داشتند، نام ببرید، به کدامها اشاره میکنید؟ درواقع تحلیل کلی حضرت عالی از شخصیت آقای واعظزاده خراسانی چیست؟
به نظر من ویژگی مهمی که ایشان به لحاظ علمی داشت، این بود که خیلی جامعالاطراف بود و در زمینههای مختلف همیشه ممتاز بود؛ چه در ادبیات عرب، چه در ادبیات فارسی که البته ادبیات فضلای مشهد همیشه معروف بوده است، و چه در نظم و نثر. ایشان به قرآن هم خیلی تسلط داشت. همچنین، به مباحث فقهی و اصولی و به مباحث مختلف عقلی و نقلی به معنای عام کلمه. همیشه یک جامعیت خیلی خوبی را در زمینه های مختلف در ایشان میدیدم. این جامعیت در آقایان دیگر کمتر یافت میشود. در افراد به تعبیر طلبگی «ملّا»، ما کم نداریم، ولی این نگاه جامع و همهجانبه ایشان به نظرم یکی از ویژگیهای کم و بیش منحصر به فرد مرحوم واعظزاده بود. علتش هم شاید این بوده باشد که ایشان طلبه خیلی سخت کوشی بود، و البته خیلی هم کنجکاو. در دورهای که ایام طلبگی ایشان در مشهد بود، اساتید بزرگی در مشهد بودند؛ مخصوصا در حوزه ادبیات. مسأله مهمی است؛ تنها این نیست که فرد فقط بتواند متنی را بخواند یا بفهمد. ادبیات واقعا یک علم توسعه یافته و پیشرفته است. علاوه بر این، عالمان بزرگی در مکتب خود مشهد بودند. مکتب مرحوم آمیرزا مهدی اصفهانی، مکتب مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی، تعدادی دیگر از عالمان نسل مرحوم آقای آشتیانی و احتمالا مرحوم حاج شیخ کاظم دامغانی. آقای واعظزاده با اینها در ارتباط بوده. همینطور با آیتالله میلانی که بعدها به مشهد میآیند و با فقهای دیگر. منظورم ارتباط علمی است نه فقط ارتباط روزمره. همچنین، ایشان مدت قابل توجهی هم در قم بودند. خود مرحوم آقای بروجردی، از منظر دیگری به مباحث نگاه میکنند. آن طوری که مخصوصا از اصول ایشان بر میآید، اصول در معنی توضیح کفایه نیست. فرض کنید در بحث طلب اراده ایشان مفصلا بحث میکنند و اجمالا حرف ایشان این است که آن علتی که مرحوم صاحب کفایه این موضوع را مطرح میکند، اصلا در ذهن ایشان یک مسئله دیگری بوده است. با اینکه اصول ایشان خیلی مختصر در یک جلد نوشته شده، خیلی آن تقریرات اصولی کامل نیست. (شاید تقریرات اصولی از آقای بروجردی را نوشتند) و آقایان صافی (آقای لطفالله صافی و آقای شیخ علی صافی) هم نوشتند. چون هر دو برادر که عالمان بزرگی بودند و هستند، در درس مرحوم آیتالله بروجردی بودند. به هر حال، آقای بروجردی آنطور که از تقریرات ایشان و شاگردانشان بر میآید، تا این حد در شاگردان ایشان تأثیر گذاشته. به خاطر همین از جامعیت زیادی برخوردار بودند. فقه و اصول ایشان صناعی نیست و رجال است، خود حدیث هست، نکته نظرهای مختلفی هم در باب حدیث هست. در مورد همین کتاب جامعالاحادیث شیعه ایشان، پشتش یک تفکر و مبانی مختلفی وجود دارد.
به هر حال آقای واعظزاده چنین خصوصیاتی را داشتند. بعد هم که دوباره به مشهد برمیگردند و وارد دانشگاه مشهد میشوند. واقعیت این است که نظام آموزشی و تحقیقاتی، سبکش در دانشگاه و حوزه با یکدیگر تفاوت دارد. هرکدام نقاط قوت خودش را دارد. البته مقصودم از این دو واژه، دانشگاه و حوزه به معنی واقعی خوب و عمیق است. ایشان وقتی وارد نظام دانشگاهی میشوند، به لحاظ نوع نگاه، نوع تحقیقات و نوع پژوهشها با یک سیتم جدیدی آشنا میشوند. مثل مرحوم آقای مطهری. یعنی اگر ایشان هم فقط در حوزه میماند، احتمالا به این پختگی که ما در آثارشان میبینیم، نمیرسید. چون یک سنتز و ترکیبی بین نظام حوزوی و نظام دانشگاهی در معنای عمیق خودش وجود دارد. لذا، از زمانی که آقای واعظزاده به دانشگاه مشهد میآیند، تقریبا میتوان گفت که شخصیت منحصر به فردی پیدا میکنند. به نظر من این مهمترین ویژگی ایشان بود.
در بحث تقریب فرمودید که نقدهایی نسبت به رویکرد آن دارید. انتقاد شما نسبت به بحث تقریب مذاهب به روش آن است؟ یا کلا به عقیده شما این مسأله، باید با یک فضا و صورتبندی خاص دیگری پیش برود یا کل مسئله زیر سوال است؟ میخواستم نظر و تحلیل شما را نسبت به بحث تقریب مذاهب که از دوره آقای بروجردی شروع شد و تا زمان مرحوم محمدتقی قمی و حتی مجله رسالهالاسلام پیش رفت، و حتی در دوره بعد از انقلاب، بپرسم.
قبل از شروع این صحبت باید نکتهای را عرض کنم که نمیخواستم بگویم. مرحوم آقای بروجردی به دلیل تسلطی که به احادیث، به اقوال فقهای قرون نخستین، به اقوال فقهایی از اهل سنت و اصولا تاریخ فقه و تاریخ حدیث دارند، نسبت به فقه یک دید تاریخی دارند؛ یعنی موضوع این نیست که حدیث را خوب میشناسند، این نگاه تاریخیشان نسبت به فقه و تحولات فقهی مطرح است. به لحاظ فقهی صحبت ایشان به طور خیلی خلاصه این بوده که (قسمتهای مختلفی دارد و یکی از این مطالب این است) فتواهایی که از فقهای دوران اول وجود دارد، تلقی از حدیث است. چون ممکن است ما حدیث را نداشته باشیم. ولی آن رأی فقهی یک مسئله استنباطی نیست. یعنی، رأی فقیهی که در دوران اول بوده، تلقی شده از حدیثی بوده که احتمالا آن حدیث را در حال حاضر نداریم. لذا، ایشان به آرای فقهای دوران اول توجه خاصی داشتند، به اینکه افرادی که میآمدند خدمت ائمه، چه از شیعه و چه از غیر شیعه و سوال میکردند. فرض کنید وقتی در مورد طهارت، وضو، بخشهای مختلف نماز و … سوال میکردند، بستگی داشته که آن سائل از کجا آمده؟ از کوفه آمده، از شام آمده، از مکه آمده، از مدینه آمده یا از خراسان. چون هر کدام از این مناطق در دوران نخستین، یعنی دوران ائمه، کم و بیش بر اساس نظرات فقهی یکی از فقها عمل میکرده. بعلاوه اینکه این فقها فقط همین چهار نفر نیستند. در دوران نخستین الی ماشاءالله فقیه وجود داشته. مطلبی که مرحوم بروجردی میفرمایند این است که برای اینکه ما حدیث را دریافت کنیم، باید ببینیم که در آن دوره، مثلا در مورد یک فرد، چه نظر فقهی وجود داشته است. با توجه به آن، میشود حدیث را بهتر فهمید که حرف درستی هم هست. چون نظر فقها در باب تعارض ادلّه، موافقت کتاب و مخالفت عامّه باید خیلی بیشتر شکافته شود.
دیدگاههای آقای بروجردی در مورد فقه و احادیث را، آقای سیستانی هم به صورت گستردهتر ولی با همان مبانی، داشتهاند. ایشان، کتاب مفصلی دارند در مورد تعارض ادلّه، در دو جلد، که این مبحث را به صورت خیلی مبسوط و مفصل در آن به بحث میگذارند. میشود گفت که نظرات آقای سیستانی در باب تعارض ادلّه چیزی بین دو عالم بزرگ آقای بروجردی و مرحوم آقای خوئی است. در بحث فقه، مقداری که من دیدهام دستنویس است و نمیدانم که چاپ شده یا نه. ولی همان دستنویسها را توسط یکی از شاگردان خوبشان به نام آسید هاشم هاشمی، مکرر دیدهام. اتفاقا روش فکریشان هم خیلی شبیه مرحوم آقای بروجردی است. اما در مورد تقریب، طبیعی است که ما به عنوان شیعه (مسئلهای که مد نظر خود آقای بروجردی هم بود) نمیخواهیم که با اهل سنّت تنش داشته باشیم. بلکه مایلیم با یکدیگر مراوده داشته باشیم و ارتباطات علمی، اخلاقی و عاطفیمان را حفظ کنیم. هیچکس از بین عالمان بزرگ ما نبوده که با این مخالف باشد. اصلا روش ائمه هم این بوده که تنشی در کار نباشد. منهای قسمتهای مختلف دینی، این را من در تجربه عملی دیپلماتیک خود دیدهام. حالا چه زمانی که در مراکش بودم، در رم و یا حتی زمانی که در تهران مدیر کل فرهنگی بودم. اینکه شما با روی باز با دیگران صحبت میکنید و مسائل مختلف را مطرح میکنید باعث میشود از مباحث تشنجزا فاصله بگیرید. اگر هم بنا به ورود به این مسائل است، باید با یک روش علمی مشخص و دقیق و با رعایت نکات لازم صورت بگیرد. چون بعضیها حالت لجاجت دارند، تابع حق نیستند و اینکه بلأخره هر چیزی روش خودش را دارد. شاید یک تجربه خوب در این حیطه، سفر خود آیتالله سبحانی به مراکش بود، زمانی که خود من هم آنجا حضور داشتم. از ایشان دعوت کرده بودم و تشریف آوردند. پنج سخنرانی داشتند. یکی در آکادمی علوم و چهارتای دیگر در سایر دانشگاهها که پیرامون مباحث دینی بود و بسیار بسیار اثرات مثبتی هم داشت. یعنی تا این حد مثبت که سایت موسسه امام صادق (ع) توانست تا سالها بیشترین مراجعه کننده را در بین کشورهای خارج از ایران در مراکش داشته باشد. حالا موضوع این است که موقعی که شما تبدیل به یک نظام میشوی، خیلی اوضاع فرق میکند با وقتی که شما عالم در حوزه هستید و مسئولیتی ندارید. لذا، در اصل تقریب هیچکس شکی ندارد، ولی روشی که در زمان مرحوم آقای بروجردی تأثیرگذار بوده، دلیلی ندارد که برای همیشه کافی و موثر باشد.
وقتی که شما تبدیل به یک نظام میشوید، مخصوصا موقعی که به هر صورت شعار اصلی شما اسلامیت است، این تمرکز روی بحث اسلام، ممکن است تا مدتی رقابت و خصومتی را برانگیخته نکند. اما زمان که میگذرد، فرد یا غاطبه اهل سنت میبیند که نه ما سنبل اسلام هستیم نه شما به عنوان یک اقلیت، و بعد این وارد یک سلسله مسائل و درگیریهای پیچیده رسانهای و سیاسی میشود که بعد شکل مذهبی پیدا میکند. عمدتا هم نه از جانب ما، بلکه از جانب دیگران. به دلیل اینکه یک مجموعهای روی کار آمده، که مدعی اسلامیت صحیحتری است و فرد نمیخواهد این را بپذیرد. شاید آن هم خیلی معتقد به مبانی خودشان نباشد، ولی موضوع این است که کشوری که به طور مرتب، قدرت، نفوذ و تأثیرش بیشتر میشود، برای آنکه با آن مقابله کند و قدرت را محدود کند از ابزار دینی استفاده میکند.
حالا اگر در اینجا ما صرفا بر وحدت و برادری و اخوت تأکید کنیم نمیتواند فایده زیادی داشته باشد. لذا، وحدت در موقعی که مرجعی هیچ مسئولیت سیاسی و حکومتی ندارد، به لحاظ کمی و کیفی، ابعاد و خصوصیاتش با جایی که شما در رأس قدرت هستید، فرق میکند. همچنین، در آن موقع، یعنی هفتاد سال پیشتر، شرایط دنیا در مجموع به لحاظ ارتباطی، رسانهای و تعاملی، با امروز زمین تا آسمان تفاوت داشته، و اصولا در جهان سوم توسعه رسانهای بیشتر در خدمت قوای شر قرار میگیرد تا قوای خیر. بلأخره، مرحوم بروجردی این روش را داشتند و تأثیراتی هم داشته است. در این حرفی نیست. ولی با آن نوع کار، با آن نوع مدل و با آن قالب، شما نمیتوانید در حال حاضر هم نتیجه بگیرید. مسائل مختلفی باید رعایت شود که عمدتا هم سیاسی و ژئوپلیتیکی است. حتی بعضا استراتژیک. مسأله سادهای نیست. پیچیده است و راه حل پیچیدهای هم میطلبد. چون از راهحلهای توصیهای و اخلاقی و نصیحتی که نمیتوان نتیجهای گرفت و من نمیخواهم این را بیشتر توضیح بدهم. تا به این مسائل پرداخته نشود، تحلیلشان نکنیم و معلوم نشود که تلقی ما از اهل سنت و تلقی آنها از ما چیست، خیلی نباید دنبال راهکاری بود که جواب درست و درمانی بدهد. حال، این تلقی تا چه مقدار میتواند منفی شود؟ مثلا در جریان انقلابهای عربی تا بیشترین حد خود، منفی شد که البته این منفی بودن ریشه در تاریخ هم دارد. بعلاوه اینکه اصولا نظام فقهی و اعتقادی آنها چیست؟ نظام فقهی و اعتقادی ما چیست؟ تا چه مقدار میتوانیم از آنها توقع داشته باشیم؟ یعنی مواردی وجود دارد که ما اصرار میکنیم اما طرف بر اساس مبانی فقهی و اعتقادی و اصولی خودش، چون ملزم به رعایت آن است، نمیتواند آنطور که ما میخواهیم آن را بپذیرد. و خیلی مباحث دیگر هم وجود دارد که من وارد آن نمیشوم.