چشم انداز علوم انسانی اسلامی
بنده به طور کلی آینده علوم انسانی را در جامعه خودمان مطلوب میدانم، چرا که فضا برای آزاداندیشی بازتر شده است که مسلما به سمت و سوی وضعیت مطلوبتر نیز پیش خواهد رفت. انچه که در این رابطه درخور توجه است این است که روند منتهی به این تحول باید در فضای علمی توام با تفاهم و منطق و به دور از شعار و جنجال و از سوی متخصصان و صاحبنظران این عرصه، شکل بگیرد.
علوم انسانی امروزه به عنوان یک دغدغه مهم در ایران مطرح است. دغدغهای که خاص علوم انسانی بوده و بر اساس ماهیت و کارکردهای خاص آنها شکل گرفته است؛ چرا که در علوم دیگر مانند علوم پایه، علوم مهندسی و فنی و علوم پزشکی چنین نیست و این علوم فارغ از اینکه بر چه مبنا و فلسفهای شکل گرفتهاند، قواعد نسبتا ثابتی داشته در تمامی دنیا به گونهای متناسب کاربرد دارند. در توضیح و تشریح این دغدغه باید گفت از آنجا که علوم انسانی فعلی مبنا و منشا غیر بومی و عمدتا غربی دارند، این دغدغه وجود دارد که قرائتهایی که از این علوم در جامعه ما میشود با انسان مسلمان سازگاری نداشته و نتایج مطلوب و کارکردهای ویژه خود را به دست ندهند. زیرا این علوم به لحاظ جهانبینی و معرفتشناسی بر اصول و فلسفهای ناسازگار با آموزههای اسلامی بنا شدهاند که با شرایط و نیازهای جامعه ما منطبق نیستند. البته این دغدغه سابقه بحث طولانی دارد و تنها به اسلام و جوامع اسلامی برنمیگردد.
علوم انسانی که از آن صحبت میکنیم، مربوط به دوره مدرنیته است و در این دوره دو گروه غالب وجود داشته است که لیبرالیسم و مارکسیسم هستند. خود کشورهای غربی نیز چنین دغدغهای را دارند. چرا که هر یک از دو گروه مارکسیسم و لیبرالیسم بر مبنای جهانبینی و معرفتشناسی خاص خود، تعاریف و برداشتهای متمایز و متفاوتی نیز از ماهیت انسان و تمنیات و نیازهای وی دارند. مهمتر اینکه هر یک در درون خود به نحلهها و شاخههای متعددی تقسیم میشوند که ضمن تعهد به گروه کلی خود، دارای وجوه تمایز اساسی با یکدیگر هستند و قرائتهای خاصی نیز برای اداره جامعه و امور انسانی ارائه میدهند. در چنین وضعیتی اگر دغدغه داشتن یک قرائت خاص از علوم انسانی بر مبنای آموزههای اسلامی و هماهنگ با شرایط و نیازهای جامعه خود داشته باشیم، نبایستی از وجود این دغدغه نگران باشیم.
البته باید گفت که برخی در این رابطه معتقدند که انسان، انسان است و تفاوتی میان انسان شرقی و غربی به لحاظ آنچه که موضوع علوم انسانی است وجود ندارد؛ به نظر میرسد که این عقیده خیلی دقیق نباشد. چرا که در غرب نیز این این مساله وجود دارد و نسخههای متفاوت و متعددی برای انسان و نیازهایش تجویز شده است. دقیقا به همین دلیل است که میبینیم در دوره مدرنیته مکاتب گوناگونی از ججمله مکتب عاطفهگرا مکتب رمانتیسم و یا مکاتب عقلگرا، پوزیتیویسم و… ظهور و بروز یافتهاند.
در نتیجه، منطقی و ضروری به نظر میرسد که ما نیز میتوانیم دغدغه یافتن و داشتن قرائت اسلامی از علوم انسانی داشته باشیم.
یکی از نکات کلیدی بحث در این پرسش نهفته است که ایا میتوان ارزشهای دیگر را نفی کرد یا خیر؟ به عبارت دیگر وقتی میگوییم که میخواهیم علوم انسانی مبتنی بر ارزشهای اسلامی داشته باشیم، آیا بدین معنی است که باید در را به ارزشهای موجود در علوم انسانی ببندیم؟ به نظر میرسد که آموزههای اسلامی این نوع برخورد سلبی و سخت را تایید نمیکنند. از طرفی میدانیم که ارزشها همواره به دلیل تاثیری که بر نوع فهم و اندیشه دارند، در چگونگی عمل ما تاثیرگذار هستند. بر این اساس ما میتوانیم قرائتی مبتنی بر فهم و اندیشه اسلامی خود داشته باشیم که البته این امر به مباحث روششناسی مربوط بوده و نیازمند برخورداری از روشی مناسب و خاص است. در بحث روششناسی و اهمیت آن باید دقت داشت زیرا این روششناسی است که جهتگیری کلی و سمت و سوی حرکت در پژوهش را شکل میدهد.
مکاتب بسیاری به بحث پیرامون روششناسی علوم انسانی پرداختهاند. مثلا رفتارگراها معتقدند که باید علوم انسانی را نیز مانند علوم تجربی و علوم ریاضی یا علوم دقیقه، نگاه کنیم. در نتیجه به انسان و مسائل خاص انسانی توجه زیادی ندارند. این دیدگاه ناشی از این است که آنها علم را عبارت از واقعنمایی یا کشف واقع میدانند که این امر عمدتا به مسائلی غیر از علوم انسانی مربوط میشود. چرا که در علوم انسانی نمیتوان بر مبنای مدلهای تجربی و آزمایشی به کشف واقع رسید.
برای دستیابی به قرائت اسلامی از علوم انسانی میتوانیم از اندوختهها، تجارب و دانشهایی که دیگر کشورهای شرقی یا غربی در علوم انسانی و در رابطه با انسان دارند، استفاده کنیم. البته واضح است که میتوانیم در این زمینه، به صورت گزینشی برخورد و عمل کنیم. مثلا میتوانیم از برخی از مطالبی که اندیشمندی مانند کانت در حوزه اخلاق دارد استفاده کنیم. هر چند که در این رابطه برخی معتقدند که به دلیل تفاوت در مبناها نمیتوان این دانشها را در تولید علوم انسانی اسلامی، مورد استفاده قرار داد. حتی برخی مقایسه را نیز در این رابطه درست نمیدانند. مثلا در جایی دیدم که آقای داوری اردکانی در مصاحبهای در پاسخ به این سوال که آیا میتوان فیلسوفی مانند ملاصدرا را با یک فیلسوف غربی مثل کانت مقایسه کنیم؟(نقل به مضمون میکنم) گفته بود که به دلیل متفاوت بودن مبناهای اندیشه و نظر آنها، نمیتوان چنین مقایسهاس را انجام داد. چرا که این تفاوت مبنایی به تفاوت اساسی در لوازم، نتایج و آثار منجر میشود.
اما برخی دیگر از اندیشمندان معتقدند که علیرغم تفاوتهای مبنایی میتوانیم برخی از مطالب و موارد مشترک را برگرفته و مورد استفاده قرار دهیم. برای مثال میتوان نمونهای از تلاشهایی که برای یافتن این نقاط اشتراک صورت گرفته را، در سخنان و آثار آقای الهی قمشهای مشاهده کرد. برای مثال ایشان در بسیاری از آثار خود به بیان مضامین مشترک در آثار شکسپیر با حافظ یا دیگر اندیشمندان ایرانی و غربی پرداخته و معتقد است که بایستی این مضامین مشترک را مورد توجه و استفاده قرار داد. بنده این دیدگاه نوع دوم را بیشتر مورد پذیرش میدانم. چرا که علیرغم اینکه مبانی و معیارها در دنیای غرب با دنیای ما متفاوت است، در لوازم، نتایج و آثار نقاط اشتراک بسیاری وجود دارد. در حقیقت باید این گونه بیان کرد که تفاوت در مبانی باعث عدم اشتراک در نتایج و آثار نمیشود. از این منظر میتوان آن بخش از دانش علوم انسانی دیگران را که با اصول و مبانی ما سازگاری دارد، به کار گرفت و از آن استفاده کرد. مثلا در روانشناسی آنها به برسسی برخی از رفتارها و واکنشهای انسان در برابر کنشهای گوناگون پرداختهاند و به نتایجی در اینباره دست یافتهاند. از جمله اینکه انسان(به ما هو انسان) در برابر فلان رویداد یا فلان کنش این واکنشها را از خود بروز میدهد.
روندهای تحول در علوم انسانی
ایجاد تحول در علوم انسانی، مستلزم برداشتن دو گام اساسی است.
گام نخست شامل توجه و برگشت به سابقه درخشان تمدنی ما در علوم انسانی به ویژه در فاصله قرون سوم تا پنجم هجری است. در این دوره فرهنگ غنی اسلامی، در قالب تمدن اسلامی و جامعه مسلمانان نمود مییابد. بر همین اساس مسلمانان در رشتههای متعدد علمی از جمله پزشکی، نجوم، ریاضی و بسیاری از رشتههای علوم انسانی و… پیشرفتهای قابل توجهی داشتند. در واقع تمدن اسلامی دانشمندان بزرگی مانند خوارزمی، خواجه نصیرالدین طوسی، خیام، و اندیشمندان عرصه علوم انسانی همچون فارابی، ابنسینا، خواجه نظام الملک و یا ابنخلدون را در درون خود دارد که هر یک صاحب نظریات و پژوهشهایی ارزشمند در علوم انسانی هستند. نظریات ابنخلدون در جامعهشناسی یا نظریات خواجه نظامالملک در باب سیاست و واقعگرایی سیاسی، ضمن تقدم زمانی، قابل مقایسه با نظریات اگوست کنت و ماکیاولی است. خب ما میتوانین بر اساس این ظرفیتها در علوم انسانی، قرائت جدیدی از انسان و علوم انسانی بر مبنای فرهنگ اسلامی مطرح کنیم. تاکید میکنم که به وجود آمدن چنین قرائتی از علوم انسانی به معنای این نیست این قرائت هیچ گونه تشابهی در لوازم و نتایج و آثار با علوم انسانی غربی، نداشته باشد. بلکه همانطور که گفته شد تشابهات بسیاری میان نظریات اندیشمندان مسلمان و اندیشمندان غربی وجود دارد.
دومین گام ورود به عرصه نظریهپردازی است که پیش از هر چیز باید معطوف به استخراج تئوریها و نظریاتی باشد که با ارزشهای دینی و فرهنگی ما منافات نداشته باشد. انقلاب اسلامی ایران از ابتدا همواره داعیه عدم وابستگی به شرق و غرب را داشته است. بدین معنی که به هیچ از دو جبهه غالب کمونیسم و مارکسیسم در شرق و لیبرالیسم در غرب وابسته نیست. بنابراین نظریهپردازی ما در علوم انسانی باید از یک سو متناسب با آموزههای اسلامی بوده و از سوی دیگر برای انسان (به ما هو انسان) کاربرد داشته و خاصیت جهانشمولی داشته باشد که در این صورت به موازات تولید علوم انسانی بومی و اسلامی، داعیه نه شرقی و نه غربی انقلاب اسلامی را نیز جامه عمل پوشاندهایم.
همچنین باید توجه کنیم که تمدن اسلامی با حمله مغول، از بین رفت و پس از آن تنها در دوره صفویه، شاهد یک دوره فراز برای آن هستیم. علاوه بر این همزمان با رنسانس در اروپا و انقلابهای صنعتی جهان، مقوله دین تا حدی به حاشیه رفته و در تعارض با علم نشان داده شده است. با نظریهپردازی جدید میتوان دین را از حرکت به سوی انزوا بازداشته و همخوانی و سازگاری آن با علم را به یکی از بهترین شکلهای ممکن نشان دهیم.
در خصوص سایر الزامات نظریهپردازی ابتدا باید دقت داشت که نظریات جدید از دو ویژگی مهم برخوردار باشند. نخست اینکه به صورت قوی، محکم و مستدل با قواعد و مدلهای علمی پذیرفتهشده دنیا سازگاری داشته باشند زیرا اسلام دینی جهانی است و نظریات نشأت گرفته از آن بایستی جهانشمول باشد. دوم اینکه به صورت صرفا آرمانی و به دور از واقعیتها و ناهمخوان با میدان عمل نبوده و متناسب با اقتضائات و شرایط واقعی جامعه، کاربردی باشند. لازم به ذکر است که در این صورت است که میتوان گفت تحولی در علوم انسانی ایجاد کردهایم و با عدم تحقق این دو شرط، نظریهپردازی جدید به مثابه آب در هاون کوبیدن است.
یکی دیگر از الزامات این نظریهپردازی، بازگشت به منطق وحی است. چرا که ما باور داریم که خداوند خالق انسان است. البته بسیاری از اندیشمندان دینی غرب نیز چنین اعتقادی دارند. اما مکتب اصلی آنها که لیبرالیسم است، میگوید که انسان باید مشکلات خود را در این جهان، با عقل خود حل کند. این درحالی است که ما به صفت ربوبیّت خداوند نیز معتقد هستیم. بدین معنی که میگوییم خداوند که خالق انسان است، به ذات و نیازها و روحیات ما به خوبی آگاه است و از طریق وحی راه حل مشکلات و سعادت دنیایی و اخروی ما را نیز مشخص ساخته است. بنابراین باید با بازگشت عالمانه به منطق وحی و قرائتهای مطلوب از آن، درستی و مطابقت نظریات جدید را با آموزههای اصیل دینی و نیازهای انسان، تامین کنیم.
یکی دیگر از مواردی که در این مسیر باید بدان توجه داشته باشیم، تهیه الگوی عملی برای آموزههای اسلامی است که بدین منظور بایستی قرائتهای مطلوب از منطق وحی را به شکل الگوهای علمی متناسب با اقتضائات زمانی درآوریم. البته اقتضائات زمان نباید بر اصول و قواعد اساسی دین، غلبه داشته باشد.
چشم انداز علوم انسانی:
بنده به طور کلی آینده علوم انسانی را در جامعه خودمان مطلوب میدانم، چرا که فضا برای آزاداندیشی بازتر شده است که مسلما به سمت و سوی وضعیت مطلوبتر نیز پیش خواهد رفت. انچه که در این رابطه درخور توجه است این است که روند منتهی به این تحول باید در فضای علمی توام با تفاهم و منطق و به دور از شعار و جنجال و از سوی متخصصان و صاحبنظران این عرصه، شکل بگیرد. در واقع میتوان این گونه گفت که تولید علم امری مبتنی بر انگیزه و زمینه فکری خاص است و به صورت دستوری و تحکمی و یکشبه انجام نخواهد شد. اساسا تولید علم پروسهای طولانی و فرایندی ناپیوسته است که در غرب هم طی چندین قرن طی شده است. در جامعه ما اگر این پروسه با تعهد به مباحثی مانند میراث گذشته، آموزهها و تعالیم اسلام، منطق وحی که پیشتر گفتیم، طی شود، میتوان تحول مورد نظر را به شکلی مطلوب انتظار داشت. البته مسئولان نیز در این رابطه نقش مهمی دارند که بدین منظور باید سازوکارهای لازم را فراهم کنند. این سازوکارها در دو بخش قابل تعریف است. یکی بخش مدیریتی که شامل برخورداری سیستم علمی کشور از مدیران و برنامهریزان متخصص و متعهد است. بخش دیگر نیز مربوط به ایجاد فضای مناسب و حمایتهای لازم برای شکلگیری فعالیتهای علمی از جمله کرسیهای آزاداندیشی و تعاملات سازنده علمی میان افراد و مراکز علمی است که تامین آن زمینه رشد حداکثری پژوهش در این زمینه و هماهنگی و همخوانی میان عرصه علم و عمل را فراهم میکند.
بنده به طور کلی آینده علوم انسانی را در جامعه خودمان مطلوب میدانم، چرا که فضا برای آزاداندیشی بازتر شده است که مسلما به سمت و سوی وضعیت مطلوبتر نیز پیش خواهد رفت. انچه که در این رابطه درخور توجه است این است که روند منتهی به این تحول باید در فضای علمی توام با تفاهم و منطق و به دور از شعار و جنجال و از سوی متخصصان و صاحبنظران این عرصه، شکل بگیرد.علی شیرخانی